#قتل_عام_۶۷ را فراموش نمی کنیم
آمران و قاتلان این قتل عام هنوز محاکمه نشدند
آمران و قاتلان این قتل عام هنوز محاکمه نشدند
Forwarded from کانون حقوق بشر ایران
دمپائیهای گوشه دیوار- خاطره ای دردناک از قتل عام تابستان خونین ۶۷
دمپائی های گوشه دیوار یکی از هزاران داستان واقعی و هولانگیزی است که در تابستان خونین سال ۶۷ در زندانهای شهرهای ایران در جریان بود و اکنون پس از گذشت ۳۰ سال یکی پس از دیگری از سوی شاهدان آن وقایع با ترس و اضطرابی هولناک بازگو میشود.
واقعهای که اینک در پیش روی شماست، مکالمه میان یکی از رانندگان آمبولانس حمل جنازه با یکی از دستپرورده های نظام ولایت فقیه میباشد:
الو جناب حاج آقا برخورداری؟
ـ بله بفرما خودم هستم
ـ آقای برخورداری راننده آمبولانس؟
ـ بله بفرمائید
ـ برادر گرامی، شما ساعت ۳شب باید به آدرسی که میگویم مراجعه کنید، آیا وقت دارید؟
ـ برادر عزیز خودت را معرفی نکردی؟ بعدش هم چرا نمیآیم؟ وقت هم دارم، ولی نگفتی کجا باید بیایم؟
ـ ببین آقای محترم من از طرف حاج آقا قندرانی زنگ میزنم. ایشان فرمودند که به شما بگویم ساعت ۳ نصف شب جلو در جنوب غربی زندان اوین باشید!
ـ بله باشه... (با دستپاچگی) حتماً میآیم. خدمت حاج آقا قندرانی سلام برسانید!
ـ باشه. فقط دیر نکنی و مهمتر اینکه با کسی؛ حتی زن و بچهات در این باره نباید حرف بزنی.
محمدولی (که از سالهای کودکی، با لهجه کردی، «مام ولی» صدایش میکردند) همین که گوشی را گذاشت، سخت پکر شد و طبق عادت شروع کرد به کشیدن دانه به دانه سبیلهایش.
هر وقت این حاجی لعنتی زنگ میزد، به دلش برات میشد که باز حادثه ناگواری در راه است. با این حال همیشه در پاسخ دادن به این نوع تلفنها پول و پله حسابی گیرش میآمد.
مام ولی ۳۶سال آزگار راننده حمل جنازه به بهشت زهرا و بسیاری گورستانهای کوچک و بزرگ در تهران یا نقاط دیگر کشور بود. ۳۶سال بود که روزی دست کم دو و گاهی هم تا ۵تا جنازه را از بیمارستان، منازل و یا سردخانهها تحویل میگرفت و به همراهی افرادی از خانواده متوفی به گورستان برده و تحویل مرده شورخانه میداد.
بیشتر بخوانید
https://bit.ly/2vNlJBR
به کانال نه به زندان نه به اعدام در تلگرام بپیوندید
@NoToPrisonNoToExecution
#نه_به_اعدام
#حقوق_بشر
#قتل_عام_۶۷
دمپائی های گوشه دیوار یکی از هزاران داستان واقعی و هولانگیزی است که در تابستان خونین سال ۶۷ در زندانهای شهرهای ایران در جریان بود و اکنون پس از گذشت ۳۰ سال یکی پس از دیگری از سوی شاهدان آن وقایع با ترس و اضطرابی هولناک بازگو میشود.
واقعهای که اینک در پیش روی شماست، مکالمه میان یکی از رانندگان آمبولانس حمل جنازه با یکی از دستپرورده های نظام ولایت فقیه میباشد:
الو جناب حاج آقا برخورداری؟
ـ بله بفرما خودم هستم
ـ آقای برخورداری راننده آمبولانس؟
ـ بله بفرمائید
ـ برادر گرامی، شما ساعت ۳شب باید به آدرسی که میگویم مراجعه کنید، آیا وقت دارید؟
ـ برادر عزیز خودت را معرفی نکردی؟ بعدش هم چرا نمیآیم؟ وقت هم دارم، ولی نگفتی کجا باید بیایم؟
ـ ببین آقای محترم من از طرف حاج آقا قندرانی زنگ میزنم. ایشان فرمودند که به شما بگویم ساعت ۳ نصف شب جلو در جنوب غربی زندان اوین باشید!
ـ بله باشه... (با دستپاچگی) حتماً میآیم. خدمت حاج آقا قندرانی سلام برسانید!
ـ باشه. فقط دیر نکنی و مهمتر اینکه با کسی؛ حتی زن و بچهات در این باره نباید حرف بزنی.
محمدولی (که از سالهای کودکی، با لهجه کردی، «مام ولی» صدایش میکردند) همین که گوشی را گذاشت، سخت پکر شد و طبق عادت شروع کرد به کشیدن دانه به دانه سبیلهایش.
هر وقت این حاجی لعنتی زنگ میزد، به دلش برات میشد که باز حادثه ناگواری در راه است. با این حال همیشه در پاسخ دادن به این نوع تلفنها پول و پله حسابی گیرش میآمد.
مام ولی ۳۶سال آزگار راننده حمل جنازه به بهشت زهرا و بسیاری گورستانهای کوچک و بزرگ در تهران یا نقاط دیگر کشور بود. ۳۶سال بود که روزی دست کم دو و گاهی هم تا ۵تا جنازه را از بیمارستان، منازل و یا سردخانهها تحویل میگرفت و به همراهی افرادی از خانواده متوفی به گورستان برده و تحویل مرده شورخانه میداد.
بیشتر بخوانید
https://bit.ly/2vNlJBR
به کانال نه به زندان نه به اعدام در تلگرام بپیوندید
@NoToPrisonNoToExecution
#نه_به_اعدام
#حقوق_بشر
#قتل_عام_۶۷
جوانه ها
دمپائیهای گوشه دیوار- خاطره ای دردناک از قتل عام تابستان خونین ۶۷ - جوانه ها
دمپائی های گوشه دیوار یکی از هزاران داستان واقعی و هولانگیزی است که در تابستان خونین سال ۶۷ در جریان قتل عام زندانهای شهرهای ایران در جریان بود و اکنون پس