.
✍🏻 #اسنایپر
♦️یهویی یه مطلب دیدم که هزاران بار تصورش کردم لحظه به لحظه ش رو:
داستان لحظه تاریخی ورود رضاشاه دوم به خاک ایران
بالأخره بعد از سه ساعت در ترافیک و از میان جمعیت کثیری از مردم به فرودگاه مهرآباد رسیدیم. وضعیت عجیبی بود. تا چشم کار میکرد مرد و زن ، پیر و جوان پرچم به دست ایستاده بودن. نیروهای نظامی مسیری رو از فرودگاه تا میدان شهیاد نرده کشی کرده بودن و تمام مسیر سربازها ایستاده بودند.
در جاهای مختلف تلویزیون ها و پروژکتورهای مختلفی گذاشته بودند و همه چیز مستقیم در حال پخش بود.
دیگه نزدیکای ۱۰ صبح شده بود و هر لحظه باید هواپیما میرسید. گزارشگر ویژهای که کنار باند فرودگاه ایستاده بود نفس نفس زنان داشت میگفت که هواپیما در آسمان تهران است و بزودی به فرودگاه میرسد.
در حال صحبت بود که ناگهان... در پشت سر گزارشگر و از لابلای ابرها ...
هواپیمای بویینگ با اسکورت چندین هواپیمای جنگی در جلو و دوطرف هواپیما نمایان شد...
مردم به هیجان اومده بودن و اینقدر فریاد جاویدشاه سر میدادن که اصلاً شنیده نمیشد گزارشگر چی میگه ...
هواپیماها به فرودگاه نزدیک شدند و اول یه چرخی بالای فرودگاه زدند و بعد هواپیمای اصلی در مسیر باند قرار گرفت و لحظه به لحظه نزدیک تر میشد.
از توی تصویر انگار باند فرودگاه بخار کرده باشه و تشعشعات خورشید حالت عجیب و حماسی ای به تصویر میداد.
بالأخره هواپیما بر باند فرودگاه مهرآباد ، فرودگاهی که شاهنشاه آریامهر ساخته بود نشست و پشت بندش سه تا از هواپیماهای جنگی نشستند و بقیه هواپیماهای جنگی دوباره اوج گرفتن و در یک نظم خاصی کمی دور شدند. بعد از یک چرخ به سمت آسمان فرودگاه آمدند و به یکباره از یکی دود قرمز یکی دود سفید و دیگری دود سبز پراکنده شد. بله پرچم ایران رو به احترام ورود شاه به رخ دنیا کشیدند.
خود گزارشگر هم حتی نمیتونست حرف بزنه. فقط برگشته بود و نگاه میکرد. نیروهای نظامی اطراف هواپیما قرار گرفتند. پلکان مخصوصی جلوی درب هواپیما قرار گرفت.
بعد از کمی، درب رو از بیرون باز کردند و چند تا از نیروهای نظامی به داخل رفتند. انگار همه چیز اسلوموشن شده بود. حتی پلک زدن هم قابل دیدن شده بود. مردم همه سکوت کرده بودن. به طرز عجیبی سکوت در سراسر خیابانها و فرودگاه فراگیر شده بود.
چی میدیدم ... شاه ... شاه ایران ... اعلیحضرت رضاشاه دوم ... از در هواپیما بیرون اومد ... اشک به چشمان و لبخند بر لبانش... بعد دستشون رو بالا بردند و به یکباره جمعیت پریدن هوا و جیغ و گریه و اصلا نمیشد درک کرد که چه وضعیتی داشتیم...
شاه قدم به قدم و پله به پله پایین میرفتند ... صدای هر گامش رو میشد مثل تپش قلب تو تمام وجودمون حس کنیم. پشت سر شاه ، شهبانو یاسمین ، شاهدخت نور ، شاهدخت ایمان و در دستش دست شاهدخت فرح بود. آنها هم به پایین پله ها رسیدند.
و اینجا بود که علیاحضرت شهبانو فرح پهلوی بر در هواپیما نمایان شدند و وقتی بیرون آمدند ، کمی چشمانشان را بستند و تنفس کردند و بعد دستشون رو به نشانه درود بالا بردند. مردم انگار که توان ایستادن رو دیگه نداشتند و همه نشسته بر زمین فقط گریه میکردند.
لحظه ای بود که ۴۵ سال ایران در انتظارش بود... لحظه ای که شروع ایرانِ آینده بود ...
یک ساعتی گذشت تا بهمون اعلام کردند که ماشین شاه آماده حرکت شده و همه در دوطرف مسیر جمع شده بودیم. من با کنار خیابون تقریباً ۵ متری فاصله داشتم. به محض اینکه ماشینهای اسکورت دیده شد. یه سری پرچمها رو بالا گرفتند و بقیه هم شروع به دست زدن کردند.
ماشین پادشاه ایران زمین از جلوی چشمانم گذشت و نفسم حبس شده بود... بعد از چند دقیقه که ماشین دور شد ، سربازها دو طرف مسیر رو باز کردند و مردم به سمت میدان شهیاد شروع به حرکت کردند...
میدان شهیاد و اولین دیدار شاه و ملت در خاک ایران ...
#KingRezaPahlavi
#Pahlavi4Iran
✍🏻 #اسنایپر
♦️یهویی یه مطلب دیدم که هزاران بار تصورش کردم لحظه به لحظه ش رو:
داستان لحظه تاریخی ورود رضاشاه دوم به خاک ایران
بالأخره بعد از سه ساعت در ترافیک و از میان جمعیت کثیری از مردم به فرودگاه مهرآباد رسیدیم. وضعیت عجیبی بود. تا چشم کار میکرد مرد و زن ، پیر و جوان پرچم به دست ایستاده بودن. نیروهای نظامی مسیری رو از فرودگاه تا میدان شهیاد نرده کشی کرده بودن و تمام مسیر سربازها ایستاده بودند.
در جاهای مختلف تلویزیون ها و پروژکتورهای مختلفی گذاشته بودند و همه چیز مستقیم در حال پخش بود.
دیگه نزدیکای ۱۰ صبح شده بود و هر لحظه باید هواپیما میرسید. گزارشگر ویژهای که کنار باند فرودگاه ایستاده بود نفس نفس زنان داشت میگفت که هواپیما در آسمان تهران است و بزودی به فرودگاه میرسد.
در حال صحبت بود که ناگهان... در پشت سر گزارشگر و از لابلای ابرها ...
هواپیمای بویینگ با اسکورت چندین هواپیمای جنگی در جلو و دوطرف هواپیما نمایان شد...
مردم به هیجان اومده بودن و اینقدر فریاد جاویدشاه سر میدادن که اصلاً شنیده نمیشد گزارشگر چی میگه ...
هواپیماها به فرودگاه نزدیک شدند و اول یه چرخی بالای فرودگاه زدند و بعد هواپیمای اصلی در مسیر باند قرار گرفت و لحظه به لحظه نزدیک تر میشد.
از توی تصویر انگار باند فرودگاه بخار کرده باشه و تشعشعات خورشید حالت عجیب و حماسی ای به تصویر میداد.
بالأخره هواپیما بر باند فرودگاه مهرآباد ، فرودگاهی که شاهنشاه آریامهر ساخته بود نشست و پشت بندش سه تا از هواپیماهای جنگی نشستند و بقیه هواپیماهای جنگی دوباره اوج گرفتن و در یک نظم خاصی کمی دور شدند. بعد از یک چرخ به سمت آسمان فرودگاه آمدند و به یکباره از یکی دود قرمز یکی دود سفید و دیگری دود سبز پراکنده شد. بله پرچم ایران رو به احترام ورود شاه به رخ دنیا کشیدند.
خود گزارشگر هم حتی نمیتونست حرف بزنه. فقط برگشته بود و نگاه میکرد. نیروهای نظامی اطراف هواپیما قرار گرفتند. پلکان مخصوصی جلوی درب هواپیما قرار گرفت.
بعد از کمی، درب رو از بیرون باز کردند و چند تا از نیروهای نظامی به داخل رفتند. انگار همه چیز اسلوموشن شده بود. حتی پلک زدن هم قابل دیدن شده بود. مردم همه سکوت کرده بودن. به طرز عجیبی سکوت در سراسر خیابانها و فرودگاه فراگیر شده بود.
چی میدیدم ... شاه ... شاه ایران ... اعلیحضرت رضاشاه دوم ... از در هواپیما بیرون اومد ... اشک به چشمان و لبخند بر لبانش... بعد دستشون رو بالا بردند و به یکباره جمعیت پریدن هوا و جیغ و گریه و اصلا نمیشد درک کرد که چه وضعیتی داشتیم...
شاه قدم به قدم و پله به پله پایین میرفتند ... صدای هر گامش رو میشد مثل تپش قلب تو تمام وجودمون حس کنیم. پشت سر شاه ، شهبانو یاسمین ، شاهدخت نور ، شاهدخت ایمان و در دستش دست شاهدخت فرح بود. آنها هم به پایین پله ها رسیدند.
و اینجا بود که علیاحضرت شهبانو فرح پهلوی بر در هواپیما نمایان شدند و وقتی بیرون آمدند ، کمی چشمانشان را بستند و تنفس کردند و بعد دستشون رو به نشانه درود بالا بردند. مردم انگار که توان ایستادن رو دیگه نداشتند و همه نشسته بر زمین فقط گریه میکردند.
لحظه ای بود که ۴۵ سال ایران در انتظارش بود... لحظه ای که شروع ایرانِ آینده بود ...
یک ساعتی گذشت تا بهمون اعلام کردند که ماشین شاه آماده حرکت شده و همه در دوطرف مسیر جمع شده بودیم. من با کنار خیابون تقریباً ۵ متری فاصله داشتم. به محض اینکه ماشینهای اسکورت دیده شد. یه سری پرچمها رو بالا گرفتند و بقیه هم شروع به دست زدن کردند.
ماشین پادشاه ایران زمین از جلوی چشمانم گذشت و نفسم حبس شده بود... بعد از چند دقیقه که ماشین دور شد ، سربازها دو طرف مسیر رو باز کردند و مردم به سمت میدان شهیاد شروع به حرکت کردند...
میدان شهیاد و اولین دیدار شاه و ملت در خاک ایران ...
#KingRezaPahlavi
#Pahlavi4Iran
Telegram
attach 📎