Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
#دلنوشته....
یقه لباسش را مرتب میکند شانه ای دوباره به موهای جوگندمیش میکشد سال ها خدمت هر روزش همین بود.چند سال بود کسی به استقبالش دیگر تا دم در نمیآمد عادی شده بود یا حسش میکرد هنوز .سوار ماشینش میشود و از کوچه خارج میشود یادش بود خیلی سال قبل ها وقتی با پای پیاده تا ایستگاه اتوبوس میرفت چندتا پیرمرد و پیرزن ، خیر ببینی جوان نثارش میکردند اما الان شاید ته چشمان همان پیرمرد همیشه سر کوچه دیگر آن برق تحسین نبود جایش را تاسف گرفته بود .عجیب امروزش با همه روز ها فرق میکرد نگاه مردم دیگر حتی مثل دیروز هم نبود #خشم بود یا دلخوری یا هم ........
دخترش را چند روز بود ندیده بود اما یادش مانده بود چند وقتی هست یک روز خاص تمام سفید بیرون میرود. پسرش هم از اخرین باری که از #آزادی حرف زده بود برایش از #خفقان این کشور از اینکه دوست هایش از او به سبب شغل پدرش فرارین یک سیلی خورد. و تا امروز دیگر حرفی نشنیده بود ازش.
یا زنش دیگر مدت ها بود از طلاهای گران قیمتش تشکر و ذوق نمیکرد.
روز عجیبش با یک خبر #اغتشاش کامل شد #دستورشلیک و #باتوم استفاده از گاز اشک اور!
مگر چه کسی اغتشاش کرده بود قاتل بودند یا جانی؟؟
اما از همه قشر مردم بودند #اغتشاش بود یا #حق_طلبی!؟
پیر بود ، جوان هم بود از کی زن ها هم صبرشان سر ریز میکرد. از کی جوان هایی که تا دیروز با فاصله زیاد از کنارش میگذشتند امروز #سینه سپر کرده اند و سرش فریاد میکشند از کی یک زن مرد شده بود .از کی دخترش چهارشنبه ها #شال_سفید به سر میکرد از کی پسرش دیگر دوستش نبود از کی مردمش به او بی اعتماد شده بودند از کی .......
زیر دستانش و سربازان برق خوش خدمتی در چشمانشان بود و عده ای شرم میکردند و عقب مانده بودن. خوش خدمتی به کی به #نظام یا #مردم ؟
#باتومش امشب به جان چند نفر نشست؟ چند،نفر به دستورش امشب #بازداشتگاه بودند ؟.
چند مادر امروز نفرینش کردند و چند جوان دیگر .....
امشب شب عجیبی بود فردا هم به همین منوال چرا یادش رفته بود سوگندش را چرا آرزوی دوران بچگیش را فراموش کرده بود؟ قسمی که خورده بود برای #دفاع از جان #مردمش پس چه میشد؟ چرا #آخوند های محل فقط نزدیکش میشدند نه مردم؟ چند سال بود که وعده کودکیش تحسین پدرش و هدف تحصیلش که خدمت به مردم بود را به پول این نظام فروخته بود. از کی #مدافع جان #ملاها شده بود؟
از کی مردمش به او بی اعتماد،بودند؟
از کی تا این حد انسانیتش را فروخته بود،که #پوتین سربازش روی خون ملتش بنشیند؟
از کی کفش هایش راه میرفتند برای نابودی مردمش،از کی فریاد های مردمش شده بود بازگشنتش به سوی آنها. مردمش صدایش میکردند یعنی اعتمادی دوباره یعنی فراموش نکن قسمت برای حفظ جان این ملت بود. یعنی فراموش نکن روزی با افتخار گفتی تا آخرین قطره خونم فدای ملت.
امشب عجیب بود چون پسرش،خانه نبود و دخترش نفرت داشتند چشمانش.
برگرد مردمت هنوز منتظر آن #مدافع_وطن هستند که شهامتش را با انتخاب این لباس نشان داد. فرزندانت هم جزوی از همین مردمند برگرد تا در آینده تا ابد پشیمان مردمت نشده ای.
قسمت پس چه میشود ای #ارتشی..!!
قسمت پس چه میشود ای #نظامی..!!
قسمت به حفاظت از جان مردم پس چه میشود..!!
#ملودی
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
یقه لباسش را مرتب میکند شانه ای دوباره به موهای جوگندمیش میکشد سال ها خدمت هر روزش همین بود.چند سال بود کسی به استقبالش دیگر تا دم در نمیآمد عادی شده بود یا حسش میکرد هنوز .سوار ماشینش میشود و از کوچه خارج میشود یادش بود خیلی سال قبل ها وقتی با پای پیاده تا ایستگاه اتوبوس میرفت چندتا پیرمرد و پیرزن ، خیر ببینی جوان نثارش میکردند اما الان شاید ته چشمان همان پیرمرد همیشه سر کوچه دیگر آن برق تحسین نبود جایش را تاسف گرفته بود .عجیب امروزش با همه روز ها فرق میکرد نگاه مردم دیگر حتی مثل دیروز هم نبود #خشم بود یا دلخوری یا هم ........
دخترش را چند روز بود ندیده بود اما یادش مانده بود چند وقتی هست یک روز خاص تمام سفید بیرون میرود. پسرش هم از اخرین باری که از #آزادی حرف زده بود برایش از #خفقان این کشور از اینکه دوست هایش از او به سبب شغل پدرش فرارین یک سیلی خورد. و تا امروز دیگر حرفی نشنیده بود ازش.
یا زنش دیگر مدت ها بود از طلاهای گران قیمتش تشکر و ذوق نمیکرد.
روز عجیبش با یک خبر #اغتشاش کامل شد #دستورشلیک و #باتوم استفاده از گاز اشک اور!
مگر چه کسی اغتشاش کرده بود قاتل بودند یا جانی؟؟
اما از همه قشر مردم بودند #اغتشاش بود یا #حق_طلبی!؟
پیر بود ، جوان هم بود از کی زن ها هم صبرشان سر ریز میکرد. از کی جوان هایی که تا دیروز با فاصله زیاد از کنارش میگذشتند امروز #سینه سپر کرده اند و سرش فریاد میکشند از کی یک زن مرد شده بود .از کی دخترش چهارشنبه ها #شال_سفید به سر میکرد از کی پسرش دیگر دوستش نبود از کی مردمش به او بی اعتماد شده بودند از کی .......
زیر دستانش و سربازان برق خوش خدمتی در چشمانشان بود و عده ای شرم میکردند و عقب مانده بودن. خوش خدمتی به کی به #نظام یا #مردم ؟
#باتومش امشب به جان چند نفر نشست؟ چند،نفر به دستورش امشب #بازداشتگاه بودند ؟.
چند مادر امروز نفرینش کردند و چند جوان دیگر .....
امشب شب عجیبی بود فردا هم به همین منوال چرا یادش رفته بود سوگندش را چرا آرزوی دوران بچگیش را فراموش کرده بود؟ قسمی که خورده بود برای #دفاع از جان #مردمش پس چه میشد؟ چرا #آخوند های محل فقط نزدیکش میشدند نه مردم؟ چند سال بود که وعده کودکیش تحسین پدرش و هدف تحصیلش که خدمت به مردم بود را به پول این نظام فروخته بود. از کی #مدافع جان #ملاها شده بود؟
از کی مردمش به او بی اعتماد،بودند؟
از کی تا این حد انسانیتش را فروخته بود،که #پوتین سربازش روی خون ملتش بنشیند؟
از کی کفش هایش راه میرفتند برای نابودی مردمش،از کی فریاد های مردمش شده بود بازگشنتش به سوی آنها. مردمش صدایش میکردند یعنی اعتمادی دوباره یعنی فراموش نکن قسمت برای حفظ جان این ملت بود. یعنی فراموش نکن روزی با افتخار گفتی تا آخرین قطره خونم فدای ملت.
امشب عجیب بود چون پسرش،خانه نبود و دخترش نفرت داشتند چشمانش.
برگرد مردمت هنوز منتظر آن #مدافع_وطن هستند که شهامتش را با انتخاب این لباس نشان داد. فرزندانت هم جزوی از همین مردمند برگرد تا در آینده تا ابد پشیمان مردمت نشده ای.
قسمت پس چه میشود ای #ارتشی..!!
قسمت پس چه میشود ای #نظامی..!!
قسمت به حفاظت از جان مردم پس چه میشود..!!
#ملودی
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
#دلنوشته......
کل روز اوقاتش تلخ بود همیشه #اجبار، همیشه زورگویی. تن به اجباری میداد که قلبا باورش نداشت. که کل این سال ها فقط بازیچه بود و سودی بجز از دست دادن اعتبارش بین مردم نداشت.
#سرباز بود، از خانه دور بود، از #عشقش دور بود، از مردمش دور بود، از آرزوهایش... وسیلهاش کردند برای اهداف #کثیف برای محافظت از مرز هایی که باید #کولبر را میزد اما برادران #قاچاقچی را نه!
#نظامی بود! مامور بود و معذور! خدمت این مدتش حرام بود وقتی کارش #ضدمردم بود! وقتی که تمام نانش به خونی آلوده بود که آرزوهای جوانیش را هم نابود کرده بود! وقتی که به جای #بازداشت آن بالا بالاییها مردم عادی را میگرفت به جرم اعتراض به ظلمی که حقشان نبود و #حقی که ظلمشان شده بود.
هر دو را به اسارت گرفته بودند تا باغ پر از گلی را خراب کنند که وظیفه حفاظتش را داشت. تا کی در مقابل مردم بودن؟
قلبش پیش مردم بود. تمامِ تمامش خودِ مردم بود.
فقط چندین سال یادش رفته بود قهرمانان ملی آناهایی هستند که کنار مردمند نه رو در رویشان. امروز عزم میکرد که برای مردمش باشد. مگر زمینی ها دل آسمانی نداشتند؟ مگر آن زمان که نیروهای هوایی با مردم شدند، این زمینی ها نمیتوانستند؟ قلبش گرم میشد و نفسش گرمتر. طپشهای قلبش رو هزار میرفت! از فکرِ کنارِ مردمش بودن! از #حصار شدن مقابل مردم برای دفاع از جانشان! پوتینش محکم میشد تا سال آینده کنار خانواده اش آغاز شود! شاید دِینش به وطن را هم کامل میکرد. اینبار بند پوتینش نه بر سر خون ملت بلکه برای هم قدم شدن با ملت محکم میشد. نگاهش به لباس فرمش میافتد! سالها بود که انگار درست استفاده نشده بود! مگر شجاعت در خونش نبود؟ مگر برای حفاظت از این مرز و بوم آموزش ندیده بود؟ مگر برادرش هم مال باخته نبود؟ مگر بساط همسایه اش را نریخته بودند روی زمین؟ مگر همین دیروز نشنید که فلانی فرزندش را چوب حراج زده؟ پس اینجا چه میکرد وقتی فقر بزرگترین نا امنی برای ملتش بود؟ وقتی میدید که پاداشهایش و مدالهایش برای ریختن خون این ملت بوده نه برای #حفاظتشان؟ بی شک آینده سر افکنده میشد اگر صدای قلبش را که جدا از تنش میتپید را نمیشنید. میرفت اینبار تا کنار مادرش ایران باشد که سالهاست کمر مردمش شکسته شده! از زور از #اختلاس از دزدی های بزرگ از زخم های بی امان چاقوی #ژن خوب ها که بر پیکر کشورش وارد میشد.
اینبار اما ....
#شجاعت واقعیش را رو میکرد!
بی شک #قهرمان_ملی میشد!
#ملودی
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
کل روز اوقاتش تلخ بود همیشه #اجبار، همیشه زورگویی. تن به اجباری میداد که قلبا باورش نداشت. که کل این سال ها فقط بازیچه بود و سودی بجز از دست دادن اعتبارش بین مردم نداشت.
#سرباز بود، از خانه دور بود، از #عشقش دور بود، از مردمش دور بود، از آرزوهایش... وسیلهاش کردند برای اهداف #کثیف برای محافظت از مرز هایی که باید #کولبر را میزد اما برادران #قاچاقچی را نه!
#نظامی بود! مامور بود و معذور! خدمت این مدتش حرام بود وقتی کارش #ضدمردم بود! وقتی که تمام نانش به خونی آلوده بود که آرزوهای جوانیش را هم نابود کرده بود! وقتی که به جای #بازداشت آن بالا بالاییها مردم عادی را میگرفت به جرم اعتراض به ظلمی که حقشان نبود و #حقی که ظلمشان شده بود.
هر دو را به اسارت گرفته بودند تا باغ پر از گلی را خراب کنند که وظیفه حفاظتش را داشت. تا کی در مقابل مردم بودن؟
قلبش پیش مردم بود. تمامِ تمامش خودِ مردم بود.
فقط چندین سال یادش رفته بود قهرمانان ملی آناهایی هستند که کنار مردمند نه رو در رویشان. امروز عزم میکرد که برای مردمش باشد. مگر زمینی ها دل آسمانی نداشتند؟ مگر آن زمان که نیروهای هوایی با مردم شدند، این زمینی ها نمیتوانستند؟ قلبش گرم میشد و نفسش گرمتر. طپشهای قلبش رو هزار میرفت! از فکرِ کنارِ مردمش بودن! از #حصار شدن مقابل مردم برای دفاع از جانشان! پوتینش محکم میشد تا سال آینده کنار خانواده اش آغاز شود! شاید دِینش به وطن را هم کامل میکرد. اینبار بند پوتینش نه بر سر خون ملت بلکه برای هم قدم شدن با ملت محکم میشد. نگاهش به لباس فرمش میافتد! سالها بود که انگار درست استفاده نشده بود! مگر شجاعت در خونش نبود؟ مگر برای حفاظت از این مرز و بوم آموزش ندیده بود؟ مگر برادرش هم مال باخته نبود؟ مگر بساط همسایه اش را نریخته بودند روی زمین؟ مگر همین دیروز نشنید که فلانی فرزندش را چوب حراج زده؟ پس اینجا چه میکرد وقتی فقر بزرگترین نا امنی برای ملتش بود؟ وقتی میدید که پاداشهایش و مدالهایش برای ریختن خون این ملت بوده نه برای #حفاظتشان؟ بی شک آینده سر افکنده میشد اگر صدای قلبش را که جدا از تنش میتپید را نمیشنید. میرفت اینبار تا کنار مادرش ایران باشد که سالهاست کمر مردمش شکسته شده! از زور از #اختلاس از دزدی های بزرگ از زخم های بی امان چاقوی #ژن خوب ها که بر پیکر کشورش وارد میشد.
اینبار اما ....
#شجاعت واقعیش را رو میکرد!
بی شک #قهرمان_ملی میشد!
#ملودی
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ