Iranwire
27.5K subscribers
21.1K photos
21.2K videos
940 files
34.4K links
عکس، فیلم، خبر و پیام‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
📞🎥📲📷 t.me/shomaIranwire
iranwire.com
instagram.com/iranwire
twitter.com/iranwire
facebook.com/iranwire
youtube.com/iranwire
Download Telegram
📷 کاملیا سجادیان مادر #محمدحسن_ترکمان با انتشار پستی در اینستاگرام، به وصف رابطه مادر و فرزندی خود با محمدحسن پرداخت:

«من و محمدحسن رابطه‌ی عاطفی خاصی با هم داشتیم، صحبت‌های مادروپسری داشتیم ولی هیچ‌وقت نه اون به زبان آورد نه من خواهم گفت، عشق محمدحسن نسبت بهم وصف نشدنی بود تاجایی‌که نانش را به بازوی من میزد و بعد غذایش را لقمه می‌کرد، گاهی خودش را در آغوشم محو می‌کرد، بیشتر مواقع چشم‌هایش را روی دستم می‌گذاشت، مثلا وقتی روی مبل نشسته بودم می‌آمد و خودش را در آغوشم غرق می‌کرد گاهی سرش را روی پایم می‌گذاشت و می‌گفت نوازشم کن، گاهی روی دستم نقاشی می‌کشید و شرط می‌گذاشت که پاکش نکنم، در کنار این علایق احترام خاص و فوق العاده‌ای برایم قائل بود، هیچ‌وقت صدای بلندش را نشنیدم، هیچ‌وقت از او غیبت نشنیدم، هیچ‌وقت آزار و اذیتی نداشت یادم هست حتی در دوران نوزادی هم ساکت و آرام بود هیچ‌وقت منو از خواب بیدار نمی‌کرد، مظلوم و ساکت بود، هیچ‌وقت توقعی از کسی نداشت بی‌ادعا و بی‌چشم‌داشت محبت و عشق می‌داد به اطرافیان، دنبال اسم و منافع خود نبود، برادری مهربان و فرزندی صالح بود ...»

#مهسا_امینی

@Farsi_Iranwire
📷 کاملیا سجادیان مادر #محمدحسن_ترکمان پستی با متن زیر را در اینستاگرام منتشر کرد.

«روز عرفه‌ی من روزی بود که خبر شهادت محمدحسن رو بهم دادن، آن روز با تمام وجود به خدا نزدیک شدم و حسش کردم، شب قدر من آن روزی بود که جسد بی‌جان محمدحسن را از بابل به شاهین‌شهر می‌آوردند، همان شبی که تا صبح بیدار بودم و گریه می‌کردم، همان شبی که می‌دیدم فرزندم داره به سمت خانه و شهرش می‌آید اما نه با پای خود، با آمبولانسی که به سردخانه‌ای شبیه بود تا جسم فرزندم را خنک نگه دارد، شب قدر من آن شبی بود که قلبم از شدت غم و درد و غصه توان و قدرتی نداشت، همان شبی که گفتم هر وقت محمدحسن در راه بود من تا صبح بیدار بودم تا او به سلامت به خانه برسد، اما اکنون می‌دانم به خانه نمی‌آید، او را به جای رخت‌خواب به روی سنگ سرد غسال‌خانه دیدم، به جای این‌که او را در آغوش بگیرم و ببوسم و بابت قد بلند محمدحسن به گردنش آویزان بشم به روی صورت معصوم و مظلومش خم شده و کامل در آغوشش کشیدم، شب قدر من همان شبی بود که فردای آن روز باید برای همیشه با محمدحسن خداحافظی می‌کردم و تمام عشق و امید و قلبم را به خاک می‌سپردم ...»
#مهسا_امینی

@Farsi_Iranwire