🍁خودت باش
🖍 مولوي قصه روباهي را تعريف مي كند كه خودش را دوست نداشت و دلش ميخواست طاووس بشود؛ پس خودش را در خُم رنگ انداخت و رنگانگ شد اما طاووس نشد. چون نه ميتوانست آواز بخواند و نه پرواز ميدانست و نه دُمي افشان
داشت.
🖌 گورخري را هم ديدم كه سياه و سفيدش را دوست نداشت و خودش را رنگ كرد اما سرنوشت رنگياش، سياه بختي شد!
🖋 خيلي وقتها ما هم دچار همين ماجرا ميشويم. براي ديده شدن ، براي قدري تاييد و تحسین و توجه، آنقدر خود را به رنگ اين و آن مي كنيم و آنقدر به ساز اين و آن ميرقصيم كه از آن خود واقعی هيچ باقي نميماند.
💠 من اما هر چه فكر ميكنم ميبينم نميتوانم ساعتي موزون آن باشم و ساعتي ميزان اين، نميتوانم خود را با متر و معيار و ترازو و وزنه و سنجه ديگران بسنجم.
فكر ميكنم همين خود ِواقعي با همه كم و كاستيهايش برايم دوست داشتنيتر از خودِ قشنگِ بدلي ست!
و با خودم ميگويم: من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند!
#عرفان_نظرآهاری
✅ @FlourishingCenter
🖍 مولوي قصه روباهي را تعريف مي كند كه خودش را دوست نداشت و دلش ميخواست طاووس بشود؛ پس خودش را در خُم رنگ انداخت و رنگانگ شد اما طاووس نشد. چون نه ميتوانست آواز بخواند و نه پرواز ميدانست و نه دُمي افشان
داشت.
🖌 گورخري را هم ديدم كه سياه و سفيدش را دوست نداشت و خودش را رنگ كرد اما سرنوشت رنگياش، سياه بختي شد!
🖋 خيلي وقتها ما هم دچار همين ماجرا ميشويم. براي ديده شدن ، براي قدري تاييد و تحسین و توجه، آنقدر خود را به رنگ اين و آن مي كنيم و آنقدر به ساز اين و آن ميرقصيم كه از آن خود واقعی هيچ باقي نميماند.
💠 من اما هر چه فكر ميكنم ميبينم نميتوانم ساعتي موزون آن باشم و ساعتي ميزان اين، نميتوانم خود را با متر و معيار و ترازو و وزنه و سنجه ديگران بسنجم.
فكر ميكنم همين خود ِواقعي با همه كم و كاستيهايش برايم دوست داشتنيتر از خودِ قشنگِ بدلي ست!
و با خودم ميگويم: من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند!
#عرفان_نظرآهاری
✅ @FlourishingCenter
🔥سياوش در آتش
اسمت در شناسنامه هر چه كه باشد، فرقي نمي كند؛ در خانه به هر نامي كه صدايت كنند، فرقي نمي كند؛ زيرا هر آدمي چه مرد و چه زن، در زندگي بارها و بارها نامش سياوش خواهد شد.
و هر سياوشي ناگزير است كه براي اثبات حقانيتش از آتش بگذرد، براي اينكه بگويد راست مي گويد، براي اينكه درستي اش را نشان دهد.
مي داني؟ دنيا پر از حماقت كي كاووسان و حسادت سودابگان است. دنيا پر از هيزم دروغ و هيمه دسيسه است و هميشه كساني هستند كه هيزم بر هيزم مي گذارند و هميشه كساني هستند كه هيمه را بر مي افروزند.
دنيا پر از آتش بياران معركه است و هر كس به قدر توانش آتشي به پا مي كند؛ انسان يعني: حيوان كبريت در مشت!
اما از آزمون آتش ها و فتنه اخگرها، جز به پاي بي گناهي نمي توان گذشت؛ تنها لباسي كه در آتش نمي سوزد، لباس درستكاري ست، پيراهن معصوميت است، بالا پوش ايمان.
سال هاست نه قرن هاست كه همه ماه هاي من اسفند است و هفت روز هفته من ، سه شنبه آخر سال؛از شنبه تا جمعه!
منم و زور آزمايي آتش ها.
من اما از روي آتش ها نمي پرم، من از آتش ها مي گذرم، با پاي تاول زده، با جگر خون؛ آهسته آهسته، از دل آتش، از ميانه دود...
من اما نسوختن را آموخته ام و سال هاست دانسته ام آنكه آتشي را مي افروزد تا ديگري را بسوزاند، خود پيش از آن سوخته است.
من استخوان هاي زغالين بسياري را ديده ام با چشماني از خاكستر و گيسواني از دود كه نامشان آدم بود! جزغاله از حسد، كز داده از كينه، سياه از سنگدلي.
من هر روز از آتش مي گذرم و پايان هر روزم سه شنبه است، سه شنبه اي از سور و از سرور؛ سه شنبه اي از شور و از شكر.
من به سرنوشت گفته ام: من آن سياوشم كه سوگ سياوش را به شور سياوش بدل مي كنم.
آيين من اين است.
✍️#عرفان_نظرآهاری
✅ @FlourishingCenter
اسمت در شناسنامه هر چه كه باشد، فرقي نمي كند؛ در خانه به هر نامي كه صدايت كنند، فرقي نمي كند؛ زيرا هر آدمي چه مرد و چه زن، در زندگي بارها و بارها نامش سياوش خواهد شد.
و هر سياوشي ناگزير است كه براي اثبات حقانيتش از آتش بگذرد، براي اينكه بگويد راست مي گويد، براي اينكه درستي اش را نشان دهد.
مي داني؟ دنيا پر از حماقت كي كاووسان و حسادت سودابگان است. دنيا پر از هيزم دروغ و هيمه دسيسه است و هميشه كساني هستند كه هيزم بر هيزم مي گذارند و هميشه كساني هستند كه هيمه را بر مي افروزند.
دنيا پر از آتش بياران معركه است و هر كس به قدر توانش آتشي به پا مي كند؛ انسان يعني: حيوان كبريت در مشت!
اما از آزمون آتش ها و فتنه اخگرها، جز به پاي بي گناهي نمي توان گذشت؛ تنها لباسي كه در آتش نمي سوزد، لباس درستكاري ست، پيراهن معصوميت است، بالا پوش ايمان.
سال هاست نه قرن هاست كه همه ماه هاي من اسفند است و هفت روز هفته من ، سه شنبه آخر سال؛از شنبه تا جمعه!
منم و زور آزمايي آتش ها.
من اما از روي آتش ها نمي پرم، من از آتش ها مي گذرم، با پاي تاول زده، با جگر خون؛ آهسته آهسته، از دل آتش، از ميانه دود...
من اما نسوختن را آموخته ام و سال هاست دانسته ام آنكه آتشي را مي افروزد تا ديگري را بسوزاند، خود پيش از آن سوخته است.
من استخوان هاي زغالين بسياري را ديده ام با چشماني از خاكستر و گيسواني از دود كه نامشان آدم بود! جزغاله از حسد، كز داده از كينه، سياه از سنگدلي.
من هر روز از آتش مي گذرم و پايان هر روزم سه شنبه است، سه شنبه اي از سور و از سرور؛ سه شنبه اي از شور و از شكر.
من به سرنوشت گفته ام: من آن سياوشم كه سوگ سياوش را به شور سياوش بدل مي كنم.
آيين من اين است.
✍️#عرفان_نظرآهاری
✅ @FlourishingCenter