کلیپهای گنج حضور
410 subscribers
16 photos
830 videos
41 files
51 links
گزیده هایی از صحبتهای آقای پرویز شهبازی در برنامه گنج حضور که آدرس وبسایت برنامه www.parvizshahbazi.com است.
Download Telegram
✍️ ... ولی وقتی وارد این جهان می‌شویم، همین هشیاری مرکز عدم را از دست می‌دهد و مرکز عدم خودش خیلی تیز است اما از خودش آگاه نیست، نمی‌تواند روی خودش آگاه بشود.

در انسان یک اتفاق می‌افتد، اول به خواب همانیدگی‌ها می‌رود، همانیدگی یعنی چی؟ همانیدگی یا همانیدن یعنی اینکه وقتی ما وارد این جهان می‌شویم و از جنس هشیاری بی‌فرم هستیم، به وسیله فکرمان چیزهایی را که برای ما مهم است، چه چیزی مهم است؟ آن چیزی که کمک می‌کند ما در این جهان باقی بمانیم، به زندگی ادامه بدهیم، از گرسنگی نمیریم و خودمان را حفظ کنیم، این اسمش بقاست.

پدر و مادرمان و جامعه به ما یاد می‌دهند که اینها چه چیزهایی هستند. معمولاً اینها مجموعه همین چیزهایی است که داخل این دایره است مثل پدر و مادرمان که از ما مواظبت می‌کنند، باورهایی که باید یاد بگیریم آنها را به کار ببریم، چه میدانم پول و بقیه ابزارهایی که پدر و مادرمان می‌گویند اینها مهم هستند.

ما شکل فکری اینها را می‌گیریم و به اینها حس هویت تزریق می‌کنیم و اینها می‌شوند عینک دید ما، مرکز ما عوض می‌شود، مرکز ما الان در واقع همانیدگی می‌شود. همانیدگی شبیه عینکی است که هشیاری الان دیگر با نور بی‌رنگ نمی‌بیند، هشیاری از طریق این چیزها می‌بیند.

چرا از طریق این چیزها می‌بیند؟ برای اینکه بشناسد این چیزها، جهان ماده را بشناسد، وقتی بر حسب اینها می‌بیند، هشیاری جسمی پیدا می‌کند و در ذهنش چیزها را تجسم می‌کند و آنها را می‌شناسد. تمام آن چیزهایی که برای بقایش مهم هستند آنها را می‌شناسد، از پدر و مادرش یک شکل خاصی تجسم می‌کند بر اساس من ذهنی خودش، پس بنابراین یک تصویر ذهنی از خودش می‌سازد.

این تصویر ذهنی که از پریدن هشیاری از فکری به فکر دیگر ایجاد می‌شود همان من ذهنی است ... 🙏

برنامه ۹۱۹ گنج حضور

#متن
گفت: می‌دانم سبب این نیش را
می‌شناسم من گناهِ خویش را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷)

من شکستم حرمتِ اَیمانِ او
پس یمینم بُرد دادِستانِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۸)

من شکستم عهد و، دانستم بَدست
تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۹)

اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند
یَمین: دست راست

✍️ ... شما سببِ این نیش‌ها و دردهایی که به شما می‌رسد می‌دانید؟ گناه خودتان را می‌دانید که همانیده شدید؟

این بیت‌ها را وقتی می‌کِشید از آن متن‌ بیرون، به روی‌ خودتان اِعمال می‌کنید، نوراَفکن روشن می‌شود. شما سؤال کنید، الآن درد می‌کشم من سبب این درد را می‌دانم؟ گناه خودم را می‌شناسم؟ گناهم این است که یک چیزی را آورده‌ام به مرکزم، این کار سبب شد که من حُرمت یا احترام قسم او را، تعهد به او را بشکنم.

برای این‌که ما روز اَلَست به زندگی یا خداوند قول دادیم، تعهد کردیم که از جنس او هستیم و این تعهد درواقع کِشتِ اولیه بود. الآن با کِشت‌های ثانویه، زیرِ قولمان می‌زنیم، نشانه‌اش، نه گفتن به اتفاق این لحظه است. نشانه‌اش، زندگی خواستن از آن چیزی‌ست که ذهن نشان می‌دهد که آن جسم است، نشانه‌اش جسم‌پرستی است.

پس بنابراین اَیْمان یعنی قَسَم و جمع یَمین است به‌معنی سوگند. یمین هم یعنی دستِ راست به این معنی هم هست.

پس بنابراین شما از خودتان بپرسید آیا احترام سوگندِ خدا را شکستید یا نه؟ اگر به اتفاق این لحظه «نه» می‌گویید، اگر من‌ذهنی دارید، بله. درنتیجه دادِستان او یعنی دادسِتان او، نیروی اجراکنندۀ عدلِ او که می‌گوید که غیر از من چیزی نباید مرکزِ تو باشد، اصلاً چیز نباید مرکز تو باشد، دست راستت را برد، یعنی فلج کرده شما را.

به‌طور نمادین «یمینم برد» یعنی دستِ راستتان را برد و ما عهد را می‌شکنیم می‌دانیم بد است، مقاومت با اتفاق این لحظه، ستیزه با اتفاق این لحظه، بد است، ما می‌کنیم این کار را. ما می‌دانیم این لحظه باید فضاگشایی کنیم، از جنس زندگی باشیم، ولی عَهد را می‌شکنیم و می‌دانیم بد است و این جرأت است.

جرأت در مقابل خداوند یا زندگی، شومی دارد، بدشگونی است. «تا رسید آن شومی جرأت به دست» تا شومی و بدشگونی این جرأت کردن انسان که جسم را به مرکزش بگذارد، خداوند را نگذارد، به تمام امکاناتش رسیده، امکاناتی ندارد، به ‌دست یعنی دستِ راستش که همۀ کارها را با آن انجام می‌دهد قطع شده است، فلج شده. پس می‌پرسیم آیا سبب این درد را می‌دانم؟ گناه خودم را می‌شناسم؟ جواب می‌دهد.

جوابش واضح است، سبب این درد همانیدگی‌ست، گناه شما همانیدگی‌ست. احترام سوگند به او که من از جنس تو هستم شکسته شده. پس بنابراین عدل او بزرگ‌ترین امکان را از شما گرفته. اتفاقاً بزرگ‌ترین امکان هُشیاری است، خِرد زندگی‌ست که از ما گرفته شده و می‌دانید که عهدشکنیِ اَلَست بد است.

«من شکستم عهد و دانستم بَدَست»
آیا می‌دانید بد است؟ این‌ها همه‌ شناسایی است. و این شومی دارد و این جرأت است؟

یعنی ما به‌عنوان من‌ذهنی بیاییم بالا، می‌گوییم که من رای خودم را دارم و به قضا و کُن‌فَکان تن درنمی‌دهیم. آن موقع حُکم خودمان را صادر می‌کنیم، قضاوت خودمان را می‌کنیم، با اتفاق این لحظه که به‌وسیلۀ قضا به‌وجود آمده می‌جنگیم، از اتفاق زندگی می‌خواهیم، این‌ها همه جرأت است.

به‌عنوان زندگی، خودمان را زندگی شناسایی نمی‌کنیم، از وضعیت‌ها و اتفاقات ذهنی زندگی می‌خواهیم، این‌ها همه جرأت است و شومی دارد، بدشگون است، بلا سرمان خواهد آمد ... 🙏

بخشی از برنامه ۹۲۰ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... پس انسان به‌صورت هشیاری بی‌فرم وارد این جهان می‌شود، پس به محض اینکه وارد این جهان می‌شود،

البته قبل از ورود به این جهان هم بُتش با او هست، یعنی خداوند با او هست، هم مبارک‌قدم است، هم شاد است، هم مراد دلش را بلد است، البته هشیار نیست به این چیزها که وارد جهان بی‌مرادی می‌شود،

وارد جهان انسان‌هایی می‌شود که این‌ها فکر می‌کنند مراد در بدست آوردن چیزهایی است که در مرکزشان هست و وقتی وارد می‌شود اصطلاحاً می‌گوییم همانیده می‌شود با چیزهایی که ذهنش نشان می‌دهد (شکل1) و

و این چیزها طبق نصیحت‌های پدر و مادرش و خانواده‌اش برای بقایش مهم هستند، مثل پول، مثل همین اعضای خانواده، بنابراین هشیاری این توانایی را دارد که به مفهوم ذهنی این‌ها که یک فکر است، حس وجود تزریق می‌کند و همین که حس وجود تزریق می‌کند آن می‌شود یک عینک دید

درست مثل اینکه آن هشیاری بی‌فرم از طریق یک عینک جدیدی که یک فکر است می‌بیند، یعنی برحسب آن می‌بیند و آن می‌شود عینکش، پس به تدریج همه آن چیزهای مهم را می‌گذارد مرکزش و از طریق آنها می‌بیند،

به یک فعالیتی دست می‌زند به نام فکر همانیده کردن یا فکر برحسب افکار همانیده و از پریدن فکر این همانیدگی‌ها با سرعت زیاد به همدیگر، یک تصویر ذهنی پویا در حال حرکت به وجود می‌آید،

اسمش هست من‌ذهنی، و چون مرکزش از عدم عوض شده، این دفعه عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را از این مفاهیم می‌گیرد و این چنین نگاه کردن به جهان اگر موقت باشد، اشکال ندارد،

ولی اگر طولانی بشود، انسان درد ایجاد می‌کند و هشیاریش می‌آید پایین و بالاخره فکر می‌کند که یک جسم است. ... 🙏

بخشی از برنامه ۹۲۱ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... یعنی در اینجا مولانا می‌گوید که هشیاری این همانیدگی و این من‌ذهنی را به‌صورت صفت به خودش اضافه کرده و این صفت را می‌تواند از خودش جدا کند به آسانی،

کافی است فقط هشیار بشود که من‌ذهنی نیست، بلکه آن هشیاری است که این را به وجود آورده و می‌تواند خودش را از این من‌ذهنی یا این جور دیدن یا از این عینک‌ها جدا کند و این‌ها را ببیند، یعنی ذهنش را تماشا کند.

هشیاری لازم نیست که اختیارش را بدهد به طرز فکر برحسب این همانیدگی‌ها و متوجه بشود که این عقلی که الان دارد، عقل همانیدگی‌ها است، حس امنیت را هم از زیاد و کم شدن این چیزها می‌گیرد و هدایتش هم برحسب فکر کردن به این همانیدگی‌ها است

هر طرف که همانیدگی‌هایش زیادتر می‌شود، آن طرف می‌رود، قدرتش هم قدرت این‌هاست، مثل قدرت پول، قدرت مقام، که این قدرت مال من‌ذهنی است، متوجه بشود،

و می‌گوید که این جور زندگی کردن به درد منتهی می‌شود، به مقاومت منتهی می‌شود، به ستیزه منتهی می‌شود، به خرابکاری منتهی می‌شود و

و انسان این چاره را دارد که تشخیص بدهد که این چیز ذهنی نیست که آمده مرکزش و این بافت ذهنی که اسمش همین من‌ذهنی است با وضعیت‌ها کار دارد، از وضعیت‌ها زندگی می‌خواهد و بنابراین می‌تواند بیاید به فنی دست بزند و آن فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه است و متوجه شدن به اینکه وضعیتی که ذهن نشان می‌دهد این زندگی نیست، من نیستم و این به من نمی‌تواند زندگی بدهد، بنابراین مراد من نیست ... 🙏

بخشی از برنامه ۹۲۱ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... من متوجه شدم منِ انسان که من چنان تشنهٔ او هستم که تمام دریای احاطه‌کنندهٔ من را که در آغوشش هستم می‌خواهم بنوشم و هیچ موقع سیر نشوم. و متوجه شدم؛

🌹حُسنِ غریبِ تو مرا، کرد غریبِ دو جهان
فردیِ تو چون نکند از همگان فرد مرا؟
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۳)

من متوجه شدم که زیبایی تو بی‌همتاست، غریب است، در این جهان مانند ندارد و همین که فضا را باز کردم این زیبایی را حس کردم از دو جهان غریب شدم. یعنی نظیر آن زیبایی را در جهان، دیگر ندیدم. فهمیدم همهٔ زیبایی از توست و آن زیبایی را رها نکردم.

و الآن من فکر می‌کنم که این یک‌خورده من‌ذهنیِ من که مانده تو آن را هم از من خواهی گرفت، دیگر دویی نخواهد ماند. یکتایی تو چطور نمی‌تواند من را یکتا بکند؟! حتماً می‌کند. مگر من و تو یکی نیستیم؟ تو یکتا هستی، من هم یکتا هستم.

پس اگر زیبایی تو من را از جهان کَنْد پس یکتایی تو هم من را فرد خواهد کرد که من روی خودم قائم بشوم و به بی‌نهایت تو زنده بشوم ... 🙏

بخشی از برنامه ۹۲۲ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... می‌گوید که این جهان که در آن انسان‌ها با آن همانیده هستند مثل چاه می‌ماند، پس همانیدگی مثل چاه می‌ماند و هشیاری یا آبش هم شور است، یعنی از جنس درد است و محصولات همانیدگی است،

مثل تأیید و توجه و دردهای من‌ذهنی. این آب شور است، ما به‌عنوان یوسف در این چاه هستیم، می‌گوید این دلو آویزان شده و این دلو همین بزرگانی مثل یوسف هستند. ما هم یوسف هستیم

و می‌گوید که این دلو، مثلاً همین مولانا، ای یوسف، هرکسی که به این برنامه گوش می‌کند برای تو آویزان شده، این را خوب بخوان، یاد بگیر، عمل کن، حواست به خودت باشد تا بتوانی از چاه همانیدگی بیایی بالا، روی این موضوع ما صحبت خواهیم کرد امروز.

بعد می‌گوید که ما عادت کردیم به هشیاری جسمی و عواقب آن که درد است، نتیجه‌اش درد است، درد کشیدن یک چیز عادی شده، حالا می‌گوید «این لطف و رحمت را نگر»

آیا شما گه‌گاه به این هشیاری حضور که دیدن برحسب همانیدگی نیست، هشیاری بی‌فرم است، زنده شده‌اید؟ یا اگر نشده‌اید،

حداقل توصیفش را از یک انسانی که آن‌جا رسیده و از دید حضور، با دید نظر می‌بیند، این صحبت‌ها را می‌شنویم ... 🙏

بخشی از برنامه ۹۲۳ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... بعد اگر ناگهان این ماه طلوع کند که شما روی خودتان کار می‌کنید و با دیگران هم کاری ندارید، یک دفعه شما الان این سوال را می‌پرسید این کی هست الان آمد، تا حالا نبود، این دید از کجا آمد، من با دید فراوانی می‌بینم،

این کیست این، این کیست این؟ در حلقه زندگی من ظاهر شد، این هشیاری از این جهان نیست، هشیاری جسمی نیست، پس بنابراین از پیش خداوند آمده.

ما متوجه می‌شویم که آنچه مولانا به ما قول داده یا کتاب‌های دینی قول دادند، این همان ماهی است، یا حضوری است که در درون ما طلوع می‌کند یا زنده شدن ما به بینهایت و ابدیت خداوند است

ما این کار را این قدر ادامه می‌دهیم، یعنی تمرکزمان روی خودمان است و به فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه، تا هیچ همانیدگی در مرکز ما نماند، دوباره تبدیل بشویم به همان مرکز عدم که الان می‌گوید که این کیست این، این کیست این؟

اگر هیچ همانیدگی نماند، ما تبدیل می‌شویم به یک انسان کامل که طرح زندگی اینست که از ما یک چنین انسانی بسازد،

نه انسان همانیده با چیزها که از طریق هشیاری جسمی می‌بیند و دائماً حرص بدست آوردن اینهاست و مقایسه خودش با دیگران و ایجاد درد است و

الان متوجه می‌شویم که این هشیاری مخرب است، کار نمی‌کند و اگر ما چنین هشیاری جسمی را نگه داریم و تبدیل نشویم به این کیست این، این کیست این، ما هم خودمان را، هم جهان را خراب خواهیم کرد.


چرا که قرار بوده که این هشیاری جسمی موقت باشد، و پس از یک مدتی فضاگشایی و عدم کردن مرکز شناسایی کنیم این همانیدگی‌ها را و از مرکزمان دور کنیم و دوباره تبدیل می‌شویم به همان هشیاری مرکز عدم،

این دفعه هشیارانه، این پس نور اللّهی‌ست در انسان خودش را نشان می‌دهد یا زنده شدن خداوند در ما به خودش است و دیدن از طریق مرکز عدم است ... 🙏

بخشی از برنامه ۹۲۳ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... خُمار، همین درد در واقع بی‌درمان است که مولانا می‌گوید خَمّار یعنی مِی‌فروش، خداوند باید درمان کند. منتها ما کوشش می‌کنیم با چیزی که از این جهان می‌گیریم به عنوان شراب درمان کنیم که الان می‌گوید این کار امکان ندارد.

چرا امکان ندارد؟ برای اینکه خدا گرفته ما را. خدا گرفت مرا یعنی این دردسرها را خداوند ایجاد کرده، بنابراین بنده نمی‌تواند برطرف کند.

حالا خدا گرفته ما را یا خدا این مسائل را درست کرده برای ما، به این علت است که قرار بود هر چه زودتر مرکز ما عدم بشود دوباره، ما از جنس هشیاری بی‌فرم هستیم، وارد این جهان شدیم و به خداوند قول دادیم، به زندگی قول دادیم که من از جنس تو هستم، این همین پیمان الست است،

ولی همین که وارد این جهان می‌شویم، مرکزمان را جسم می‌کنیم به جای عدم، و یادمان می‌رود که ما از جنس زندگی هستیم، از جنس او هستیم.

و جسم کردن مرکز و از جنس جسم شدن ما را به دردسر می‌اندازد. چون خداوند خیلی دیگر نمی‌تواند صبر کند که ما از ده دوازده سالگی بگذریم و مرکزمان عدم نشود، یعنی همان جنس اولیه را پیدا نکنیم

و زان چنین گرفتارم، اصلاً در مورد این گرفتاری که هر شخص خودش برای خودش ایجاد کرده برای اینکه مرکزش جسم است یا گرفتاری جمعی، لازم نیست ما توضیح بدهیم، فقط یک نگاهی به زندگی خودتان بیندازید، ببینید که گرفتار هستید یا نه؟

فرقی نمی‌کند چی دارید و چی ندارید و اصطلاح گرفتارم را ما به کار می‌بریم، وقتی می‌گوییم من گرفتارم یعنی مقدار زیادی مساله دارم باید حل کنم،

ممکن است مسائل مالی دارم، مسائل رابطه‌ای دارم، اینها به این دلیل مولانا می‌گوید ایجاد شده که اسمش خمار است، خداوند ایجاد کرده، زندگی ایجاد کرده نه آن کسی که ذهن ما نشان می‌دهد.

خیلی‌ها چون این موضوع را نمی‌دانند، فکر می‌کنند که مسائلش را خانواده ایجاد کرده، ژنش ایجاد کرده، یعنی می‌روند به جبر، ارثی است، جامعه بد است، اوضاع سیاسی بد است، اوضاع اقتصادی بد است، تازه اوضاع سیاسی بد است، اقتصادی بد است و همه اینها، جزو همین گرفتاری است.

گرفتاری جمعی ما الان لزومی به توضیح اصلاً ندارد، شما یک تاملی بکنید به اوضاع جهان نگاه کنید خواهید دید که ما جمعاً گرفتاریم.

مولانا می‌گوید که باده بیار، منظورش باده آنوری است و شما می‌دانید باده آنوری با فضاگشایی وارد این جهان می‌شود. همین که از اتفاق این لحظه که ذهن ما نشان می‌دهد زندگی نخواهیم و برای ما مهم نباشد که چه هست، ... 🙏

بخشی از برنامه ۹۲۴ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... پس بنابراین به عنوان هشیاری یا امتداد خدا که توانایی صنع دارد، آفرینش دارد، ما می‌آییم یک جسم جدیدی خلق می‌کنیم خودمان به نام من ذهنی

و آن به این ترتیب به وجود می‌آید که چیزهای مهم را که جامعه یا خانواده به ما می‌گوید اینها برای بقای تو مهم هستند، تجسم می‌کنیم و به آنها با همان کیفیت و توانایی آفرینندگی‌مان حس هویت تزریق می‌کنیم و آنها را عینک می‌کنیم

بنابراین می‌توانیم جسم را در این جهان بشناسیم و اگر جسم را نشناسیم و همین طور لخت هشیاری بمانیم، نمی‌توانیم در این جهان باقی بمانیم.

بنابراین هشیاری، امتداد خدا یا ما وارد این جهان می‌شویم، یک پوسته‌ای درست می‌کنیم، یک خانه‌ای درست می‌کنیم به نام ذهن، می‌رویم آن داخل،

در آنجا ما با عینک‌های همانیدگی‌ مثل پول، مثل همسر، مثل بچه، مثل باورها از هر نوع، مثل درد به جهان نگاه می‌کنیم

و در اثر عبور از فکر چیزهای مختلف که با سرعت زیاد درست می‌شود، یک من درست می‌شود، یک تصویر ذهنی پویا درست می‌شود که مرتب تغییر می‌کند. آن اسمش من ذهنی است،

معمولاً حال ما آن حال من ذهنی است و مولانا می‌خواهد بگوید که این من ذهنی گرچه که به نظر می‌آید ما هستیم و حالش را هم قبول داریم و هی می‌خواهیم حالش را بهتر کنیم ما نیستیم.

بنابراین یک مقایسه می‌کند با اصل ما، اصل ما کِی به وجود می‌آید؟ اصل ما دوباره خودش را به ما نشان می‌دهد و ما آن را کشف می‌کنیم در صورتی که اگر در اطراف وضعیت‌های این لحظه که ذهن‌مان نشان می‌دهد، فضاگشایی کنیم یا به کاری به نام تسلیم دست بزنیم.

وقتی که اتفاق این لحظه را که ذهن نشان می‌دهد، کاملاً می‌پذیریم، نه اینکه موافقت کنیم این وضعیت ما ثابت بماند، چون وضعیت‌ها ثابت نمی‌مانند، ما بخواهیم هم نمی‌مانند. ... 🙏

بخشی از برنامه ۹۲۵ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... توجه کنید ما بیت کم نخواندیم، بیت‌ها را شما باید تکرار کنید، در یک طرحی که شما در ذهن‌تان می‌سازید تا بتوانید اثر بپذیرید

یعنی شما باید یک تجسمی از خودتان بکنید به عنوان حضور ناظر که من چه موجودیم الان، چه اشکالی دارم، در چه وضعی هستم، حالم چطور است،

و در این طرحی که به اصطلاح می‌ریزید که من این طور هستیم، این بیت‌ها را در آن طرح خودتان بگذارید

اگر طرح ندارید، همین طرحی که من الان ارائه می‌کنم، بگیرید و ابیات را بخوانید. می‌بینید که طرح از اینجا شروع شد، بیت اول را خواندم، این چهار تا دایره را به شما نشان دادم با بیت اول که ایجاب می‌کند که حتماً ما باید تبدیل بشویم.

برای تبدیل این بیت را نشان دادم که اولین قدم را باید درست برداری، اگر غلط برداری، هیچ کار دیگری نمی‌توانی بکنی. اما برای اینکه این اولین قدم را با فضاگشایی برداری، همیشه یک سری ابیات هم یادتان باشد، دیدید که نمی‌توانید بردارید منبقض می‌شوید،

آنها را بخوانید حتماً، اگر حفظ باشید فوراً می‌توانید بخوانید و آنها فضا را برای شما باز می‌کنند، آن حالت بد و ناراحتی و عصبانی و واکنش شما را خاموش می‌کنند، توجه می‌کنید؟ و اگر تکرار کنید همین که به یادشان می‌افتید حالت‌تان عوض می‌شود. بله

این چند بیتی که برایتان نشان می‌دهم، جزو طرح است، در این چند بیت که از یک غزل هست، مولانا می‌گوید که شما باید خودتان این بند را از پای خودتان باز کنید و

تجسمش این است که ما یک عقاب یا باز هستیم، یک کنده آهنی یا یک چیز سنگینی بر پای ما بسته شده که می‌خواهیم پرواز کنیم آن سنگینی می‌کند و این همان من ذهنی است، باورپرستی است، هم‌هویت‌پرستی است که در مرکز ما هست،

اما می‌گوید که این بند آهن را باید شما خودتان باز کنید، یعنی شخص شما مال خودتان را باید شما باز کنید، کس دیگری نمی‌تواند باز کند

تو چو بازِ پای بسته، تنِ تو چو کُنده برپا
تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۸۴۰)


بخشی از برنامه ۹۲۵ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... اگر شما مقاومت کنید، قضاوت کنید، هُشیاری جسمی پیدا کنید، من‌ذهنی را به‌کار بیندازید و بخواهید من‌ذهنی را نگه دارید می‌بینید که هُشیاری جسمی پیدا می‌کنید، من‌ذهنی تولید می‌شود، پندار کمال تولید می‌شود، مرکزتان جسم است، زمانی که در آن هستید مجازی است یعنی گذشته و آینده هست و با سبب‌های ذهنی کار می‌کنید.

«سبب‌های ذهنی»، یعنی این‌که ما در ذهن هستیم و درست مثل این‌که مثلاً یک هدف می‌گذاریم می‌گوییم که این کار را بکنم یک پلّه نزدیک می‌شود، این کار را هم بکنم یک مرحله نزدیک می‌شود؛ این‌ها سبب‌های ذهنی است.

سبب‌سازیِ ذهن، یعنی شما ذهناً می‌دانید چه‌کار باید بکنید به آن خواستهٔ‌تان برسید. زنده شدن به خدا از طریق ذهن و سبب‌سازی ذهن نیست. خواهیم دید که زنده شدن به خدا از طریق قَضا و کُن‌ْفَکان هست.

یعنی ما باید مرکز را عدم نگه داریم زندگی، خداوند با الآن خواهیم گفت قَضا و او بگوید «بشُو و می‌شود» و ما بتوانیم از این همانیدگی‌ها، از این‌جور دید که مثل این‌که جَبر است واقعاً مجبور هستیم این‌طور زندگی کنیم از آن خلاص بشویم.

در این‌جا است که شما باید حالا اوّلش معتقد باشید اگر هم این‌کار را نمی‌کنید که این کار به‌وسیلهٔ ذهن و سبب‌سازی ذهن نمی‌تواند صورت بگیرد. در این مورد ما خیلی صحبت کردیم امروز هم صحبت خواهیم کرد. و اگر هر جلسه راجع‌به گرفتاری ایجاد شده به‌وسیلهٔ سبب‌سازیِ ذهنی که ما شرطی شدیم سبب‌سازی کنیم صحبت کنیم واقعاً رَوا است.

مثلاً بعضی‌ها فکر می‌کنند که اگر بروند به یک‌جایی دست به یک مکانی بزنند به حضور می‌رسند، سبب‌سازی ذهن است. فکر می‌کنند دست زدن به این مکان سبب زنده شدن به خداوند می‌شود! یعنی ما به حضور می‌رسیم.

مثلاً: اگر ما از تهران برویم به قونیه و قبر مولانا را آن‌جا زیارت کنیم و یک فاتحه بخوانیم و آن‌جا یک گریه کنیم این ما را به حضور می‌رساند پس دیگر هیچ غصّه‌ای نداریم می‌رویم آن‌جا این‌کار را می‌کنیم برمی‌گردیم می‌بینیم هیچّی نشد! چرا؟ شما از قضا و کُنْ‌فَکان استفاده نکردین شما رفتین به حرف ذهنتان، یعنی من‌ذهنی‌تان گوش کردید.

یکی می‌گوید شما بیا این مثلاً آیه را بخوان، این دعا را بخوان، این وِرد را بخوان به حضور می‌رسی، سبب‌سازی ذهن است. ما می‌دانیم باید فضا را باز کنیم یک عامل دیگری را که ذهن ما نمی‌شناسد شما بگویید خدا یا زندگی آن را بیاوریم به زندگی‌مان.

این یک چیز تئوری و فقط ذهنی نیست که بگویید که این چه دارید می‌گویید شما الآن، اصلاً ما نمی‌فهمیم، این دست ما نیست. شما نمی‌توانید به‌وسیلهٔ یک‌جور فکر کردن، بعضی اعمال، حتّی اعمال خیر بروید مدرسه بسازید، پل بسازید، احسان کنید، این‌ها شما را به حضور نمی‌رسانند.


بخشی از برنامه ۹۲۶ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... پس ما گفتیم به صورت هشیاری می‌آییم به این جهان و وقتی وارد ذهن می‌شویم، چیزهای مهم را پدر و مادر ما به ما یاد می‌دهند و به ما یاد می‌دهند این چیزهایی که می‌توانی با ذهنت تجسم کنی برای بقای تو مهم هستند

و ما به صورت هشیاری عدم یا حضور با اینها همانیده می‌شوی. همانیدن یعنی اینکه ما توانایی این را داریم به عنوان امتداد خدا چون توانایی صنع داریم، آفریدگاری داریم، حالت فکری اینها، ذهنی اینها را می‌گیریم مثل پول، مثل فرم پدر و مادرمان، صورت پدر و مادرمان، به آنها حس هویت تزریق می‌کنیم و آنها می‌شوند مرکز ما

درست مثل اینکه انسان وقتی وارد این جهان می‌شود، اول عینک بی‌رنگ به چشمش زده ، بعد عینک‌هایی به رنگ‌های مختلف به چشمش می‌زند، بعد هر لحظه این عینک‌ها عوض می‌شوند

پس فکرهای هم‌هویت شده مثل عینک‌های رنگی هستند که با هر چه هم‌هویت بشویم، عینک آن رنگ را به چشم عدم خودمان می‌زنیم و دنیا را بر حسب آن، با رنگ آن می‌بینیم و این رنگ‌ها در واقع همین فکری هستند، نه اینکه چشم بیرونی‌مان، چشم عدم مان

در مرکز ما اینها قرار می‌گیرند و ما بر حسب اینها می‌بینیم، و این شخص که اگر من ذهنی درست نکند و جهان فرم یا جسم را نشناسد، نمی‌تواند باقی بماند در این جهان

پس بنابراین ما هزار جور عینک را با هزار جور همانیدن با چیزها، به چشم‌مان می‌زنیم و هر لحظه با یک عینکی می‌بینیم و دیدن بر حسب این شیشه‌های رنگی یک منی به وجود می‌آورد که یک من توهمی یا من ذهنی است

بخشی از برنامه ۹۲۶ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... پس کار ما این است که ما مرتب فضاگشایی کنیم در اطراف اتفاق این لحظه که ذهنمان نشان می‌دهد تا مرکزمان عدم بشود تا هشیاری دیگری و عقل دیگری پیدا کنیم. همین‌که مرکز ما عدم بشود، عقل ما، حس امنیت و هدایت و قدرتِ ما از خود زندگی‌ یا خدا گرفته می‌شود و ما این تغییر را متوجه می‌شویم. تا این‌قدر این کار را ادامه بدهیم که هیچ‌ همانیدگی‌ در مرکز ما نماند، نماند.

پس در این برنامه بنده با استفاده از اشعار مولانا می‌خواهم من‌ذهنی را که همه‌مان بعد از ورود به این جهان ایجاد می‌کنیم، بشناسیم، با هم بشناسیم و بفهمیم که این بافتْ بسیار مضر است، هم به ما لطمه می‌زند هم به دیگران لطمه می‌زند. و ما می‌دانیم دراثر این دید که دید همانیدگی‌هاست، ما به موجودی مضر تبدیل می‌شویم، به موجودی زیان‌کار تبدیل می‌شویم و به تمام جنبه‌های زندگی‌مان لطمه می‌زنیم و این کار برای این است که ما بفهمیم ما این بافت ذهنی نیستیم، این بافت ذهنی را کنار بگذاریم.


و در بیتی مولانا می‌گوید که حقیقتاً این پریدن از یک فکر همانیده به فکر همانیده سِحر است‌. بعد می‌گوید:

این‌چنین ساحر درونِ توست و سِرّ
اِنَّ فِی الْوَسواسِ سِحْراً مُسْتَتِرّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۴)

«چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه‌گری نفس، سحری نهفته شده است.»

«چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است»، یعنی همین من‌ذهنی ما. «همانا در وسوسه‌گری نفس»، یعنی پریدن از یک فکر همانیده به فکر همانیدهٔ دیگر تندتند «سحری نهفته است». پس بنابراین این کار یعنی زیر نفوذِ یک سِحری قرار گرفتن و سِحر سبب می‌شود که ما درست نبینیم و چندتا بیت در این مورد می‌خوانیم. می‌گوید:

کارِ سِحر اینست کو دَم می‌زند
هر نَفَس، قلبِ حقایق می‌کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۲)

می‌بینید که وقتی همانیده می‌شویم از طریق همانیدگی‌ها می‌بینیم، خیلی حقایق ‌قلب می‌شوند، یعنی برعکس می‌شوند. مثلاً شما دیروز یک نفر را ملاقات کردید، حالا فرض کن که مرد هستید یک خانمی را ملاقات کردید با او همانیده شدید. امروز فکر می‌کنید بدون او نمی‌توانید زندگی کنید و شما همان آدم هستید، چطور در عرض مثلاً بیست‌ و‌ چهار ساعت شما این‌قدر حقایق را عوض کردید؟! چطور الآن می‌گویید که من بدون این شخص نمی‌توانم زندگی کنم؟! و یا به یک چیزی علاقه‌مند می‌شوید با آن همانیده می‌شوید، به‌نظر می‌آید که بدون آن دیگر نمی‌توانید زندگی کنید و دائماً فکرتان حول‌‌ و حوش آن می‌گردد و خیلی چیزهای دیگر.

مثلاً ما در همین «قلبِ حقایق» و سِحر شدن به‌وسیلهٔ همانیدگی، یعنی دیدن برحسب عینک‌های همانیدگی متوجه می‌شویم که ما می‌توانیم مثلاً برویم دور یک ساختمانی بگردیم و به خدا زنده بشویم، یا شخصی را ببینیم، به خدا زنده بشویم، یا مثلاً بعضی مکان‌ها برای دعا کردن خیلی خوب است، دعا مستجاب می‌شود. بعضی زمان‌ها همین‌طور، درحالی‌که این‌ها همه اثرات این سِحر است و تمام تصورات مجازی ما از این سِحر است.

یعنی چه داریم می‌گوییم؟ داریم می‌گوییم وقتی به‌صورت هشیاری وارد این‌ جهان شدیم و به چیزها به‌صورت فکر، حس هویت تزریق کردیم و این‌ها شدند عینک دیدِ ما، مجموعِ این دید غلط است و مضر است، اصلاً با حقیقت تطابقی ندارد. درنتیجه ما اگر به‌وسیلهٔ همین دید که دید سِحر است برویم جلو، به هیچ‌جا نمی‌رسیم. تنها راه این است که دوباره مرکز‌مان را عدم کنیم ...🌹

بخشی از برنامه ۹۴۱ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
🌹 ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دید
هر که عیبی گفت، آن بر خود خرید
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت 3034)

✍️ ... خوشا به حال انسانی که عیب خودش را ببیند، بفهمد که همانیده است، بفهمد که دردهایش ناشی از همانیدگی است، بفهمد که دچار سحر است، برای اینکه دید من ذهنی است. بفهمد که دیدن بر حسب چیزهای همانیده شده انسان را کور و کر می‌کند، برای اینکه یک عینکی زده، یک عینک جسمی زده به چشم‌های عدم، با عدم نمی‌بیند. ...🌹

بخشی از برنامه ۹۴۲ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... فضاگشایی در اطراف آدمها و وضعیت‌های آنها به آنها کمک می‌کند که واکنش نشان ندهند، ما من ذهنی‌شان را تایید نمی‌کنیم. شما می‌دانید در واقع من ذهنی ادامه پیدا می‌کند برای اینکه ما به همدیگر در تشکیل و قوام من ذهنی کمک می‌کنیم. ما من ذهنی همدیگر را با واکنش نشان دادن تایید می‌کنیم.

یعنی اگر شما در جایی زندگی کنید که هیچ کس برای شما خشمگین نشود، واکنش نشان ندهد، حرف بد نزند، من ذهنی شما سقوط می‌کند. کمااینکه می‌بینید که مثلاً شما در اطراف خشم یک نفر فضا باز می‌کنید، یک دفعه او آرام می‌شود. سکوت بی‌مقاومت، می‌بینید که یک نفر را آرام می‌کند، چرا؟ برای اینکه فضا باز می‌کنید، تایید نمی‌کنید این حالت را.

شما وقتی یک نفر به شما ناسزا می‌گوید، شما هم جوابش را می‌دهید خشمگین می‌شود، شما دارید تایید می‌کنید که این حالت شما معتبر است، این شما هستید و الان این هم من هستم، یعنی هر دویمان من ذهنی داریم، ما تایید می‌کنیم من ذهنی همدیگر را. این کار را نکنید. این کار یعنی همین حرف می‌تواند کاربرد در اصلاح خانواده داشته باشد. ما می‌توانیم قرار بگذاریم اگر یکی خشمگین است در اطرافش فضا باز کنیم و آن شخص بفهمد که این کار غیرعادی است. ...🌹

بخشی از برنامه ۹۴۲ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
🌹 کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷)

✍️ ... چرا مردم از خدا غیر از خدا را می‌خواهند؟ برای اینکه فکر می‌کنند خدا کافی نیست. یعنی خردی که تمام کائنات را اداره می‌کند نمی‌تواند مرا اداره کند. من باید با عقل من ذهنی‌ام همه چیز را کنترل کنم. شما کنترل کرده‌اید دیده‌اید چه اتفاقی افتاده. حالا به هر حال شما یک سنی دارید. اگر می‌بینید که عقل من ذهنی کار نمی‌کند یک دفعه بیندازید دور دیگر. دیگر به این نتیجه برسید با استفاده از این ابیات این عقلی که من دارم به درد نمی‌خورد. من بیایم مولانا را مطالعه کنم این فضا را باز کنم یک عقل دیگری پیدا کنم. تا زمانی که ما به زندگی زنده نشدیم، واقعاً خردی که از انسان‌هایی مثل مولانا می‌گیریم به ما کمک می‌کند. می‌تواند الگوی فکر ما باشد یا عمل باشد. همین ابیات

کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷)

از زبان زندگی می‌گوید، خدا می‌گوید، کافیم برای تو، تو چیز دیگر نخواه، مرا بخواه، وصل بشو به من، این اتصال را گم مکن، من بدون سبب‌سازی ذهن، بدون اینکه تو فکر کنی این را باید از این بگیرم، این را باید از آن بگیرم، نه، این کارها را نکن. من بی‌واسطه به یاری غیر، آنچه که ذهنت تجسم می‌کنی، بدون یاری تجسمات ذهنی یا آن آدم‌هایی که در ذهنت تجسم می‌کنی، من بدون یاری آنها، من به تو همه چیز می‌دهم. درست است. همه خیرها را می‌دهم. اصلاً تو خِیر خودت را نمی‌دانی. واقعاً من ذهنی نمی‌داند چه چیزی برایش خوب است. فقط می‌داند هر چه بیشتر بهتر ...🌹

بخشی از برنامه ۹۴۵ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... به هر حال راهی که وجود دارد از مولانا و دین آمده فضاگشایی است. فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه که ذهن نشان می‌دهد، از این‌جا شروع می‌شود، هر من‌ذهنی می‌تواند از این‌جا شروع کند. در این لحظه فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه و اختیارش دست شماست و این قدرت انتخاب را شما به عنوان انسان دارید.

حکم حق گسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریق انبساط
(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)

یعنی زندگی یا خداوند به ما می‌گوید که با من فقط از طریق انبساط، نه انقباض، نه واکنش صحبت کنید یا می‌توانید صحبت کنید. راه دیگری وجود ندارد. پس هر اتفاقی باید شما را منبسط کند، این همان تعریف فضاگشایی است. هر اتفاقی می‌افتد شما باید منبسط شوید. انقباض یعنی بالا آمدن من‌ذهنی و واکنش و فعال کردن یکی از الگوهای واکنشی شاید شرطی‌شدهٔ من‌ذهنی. ...🌹

بخشی از برنامه ۹۴۵ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... شما می‌خواهید درست ببینید و در بیرون زیبایی ببینید، جهان را آبادان کنید، نظم به آن بدهید، باید دیدتان دید زندگی باشد، هیچ راه دیگری ندارد. دید من ذهنی همیشه خراب می‌کند و کل غرض زندگی را که در واقع زنده شدن به بینهایت و ابدیت خداوند است و در این جهان خلق زیبایی‌ها است و سامان و نظم است، فقط در آن می‌توانی پیدا کنی، یابی اندر دید او کل غرض. غرض یعنی مقصود. کل یعنی مقصود کلی.

مقصود کلی ما چه هست؟ دوتاست. یکی مرکزمان را عدم کنیم به او زنده شویم، یکی هم از آنجا خلق کنیم، بیافرینیم در جهت‌های مادی. همین. دیگر غرضی نداریم. کلّش را در دید خدا باید پیدا کنیم ...🌹

بخشی از برنامه ۹۴۷ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... از انسانها، یک عده‌ای مرکزشان را عدم می‌کنند و وقتی مرکز عدم است، انسان با عدالت رفتار می‌کند. وقتی مرکز جسم است، جفا می‌کند و ظلم می‌کند. این مطلب مهم است. شما ممکن است بگویید عدل و ظلم چه هست؟

عدل موقعی است که ما مرکزمان عدم است. هر کاری می‌کنیم عدل است. وقتی مرکز ما جسم است، ما ظلم می‌کنیم، جفا می‌کنیم. در واقع وقتی از جنس الست هستیم، عدل است، ولو اینکه ذهن بد نشان می‌دهد. اصلاً به دید ذهن توجه نکن. تمام حواس ما فضاگشایی است که این لحظه مرکز ما عدم باشد ...🌹

بخشی از برنامه ۹۴۷ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips
🌹شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی
او بهارست و دگرها، ماهِ دی
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵٠٧)


✍️ ... شاد از وی شو یعنی شاد از زندگی شو که به صورت عدم می‌آید به مرکزتان. یادتان باشد بیت اول چه گفت، گفت سخت خوشست چشم تو، پس با چشم او ببین. شاد از وی شو، مشو از غیر وی. غیر وی همه همانیدگی‌هاست. او بهارست و دگرها ماه دی، پس دیدن بر حسب مرکز عدم یا خود زندگی می‌شود بهار و دگرها یعنی هر چه که ذهن نشان می‌دهد، یعنی اگر با آن ببینی، می‌شود ماه دی یعنی زمستان ...🙏

بخشی از برنامه ۹۴۷ گنج حضور

#متن_برنامه
@GanjehozourClips