✍️ ... اگر درست کار کنیم ببینید مولانا میگوید این یک لحظه کار است. در غزل هم هست، یک زمان کار است بگزار و بتاز
مولانا میگوید این کارِ تبدیل یک لحظه است.
مردم به خودشان فرصت نمیدهند که ببینند در ذهنشان چه خبر است، عجله دارند، این درست نیست که این ابیات را بخوانید و دنبال ذهنتان بروید.
این ابیات برای تغییر منذهنی شما هستند.
اگر این ابیات را بخوانید با منذهنیتان تفسیر کنید هرچه اون میگوید به حرفش گوش بدهید یا به حرف منذهنی جمعی گوش بدهید اینها کار نمیکنند. «یک زمان کار است»
شما میگویید خیلی خُوب من تا حالا یکبار هم تسلیم کامل نشدهام، ... 🙏
✅ برنامه ۹۱۷ گنج حضور
#متن
مولانا میگوید این کارِ تبدیل یک لحظه است.
مردم به خودشان فرصت نمیدهند که ببینند در ذهنشان چه خبر است، عجله دارند، این درست نیست که این ابیات را بخوانید و دنبال ذهنتان بروید.
این ابیات برای تغییر منذهنی شما هستند.
اگر این ابیات را بخوانید با منذهنیتان تفسیر کنید هرچه اون میگوید به حرفش گوش بدهید یا به حرف منذهنی جمعی گوش بدهید اینها کار نمیکنند. «یک زمان کار است»
شما میگویید خیلی خُوب من تا حالا یکبار هم تسلیم کامل نشدهام، ... 🙏
✅ برنامه ۹۱۷ گنج حضور
#متن
✍️ ... هر جهت فکری همانیده را برویم، به درد میرسیم، وقتی به درد میرسیم، ناله نباید بکنیم، شکایت نباید بکنیم، بگوییم که بدشانس هستیم، بگوییم که در هر جهتی که ما به صورت همانیده میرویم، فکرمان میبرد که میخواهیم در آن جهت به زندگی برسیم نمیتوانیم برسیم. بنابراین در آن موقع یادمان میافتد که باید فضا را باز کنیم، آن موضوع را شناسایی کنیم بیندازیم، نه اینکه گله و شکایت کنیم، دنبال کسی بگردیم ملامت کنیم یا خودمان را ملامت کنیم، یا برخی خاصیتهای من ذهنی را مثل پشیمانی، اظهار تاسف، احساس گناه و ملامت خود، ملامت خود که من چقدر بیعقلم یا برچسبهای دیگر به خودمان زدن یا به دیگران زدن نباید صورت بگیرد.
ما الان شناسایی میکنیم که در هر جهتی برویم بلا صورت میگیرد برای اینکه طرح زندگی این است که خودش را پس از مدتی در مرکز ما قرار بدهد و ما به بینهایت و ابدیت او زنده شویم و بیاییم به این لحظه ابدی و آگاه از این لحظه ابدی تا ابد زندگی کنیم و بفهمیم که من ذهنی موقتی بوده. ... 🙏
✅ برنامه ۹۱۸ گنج حضور
#متن
ما الان شناسایی میکنیم که در هر جهتی برویم بلا صورت میگیرد برای اینکه طرح زندگی این است که خودش را پس از مدتی در مرکز ما قرار بدهد و ما به بینهایت و ابدیت او زنده شویم و بیاییم به این لحظه ابدی و آگاه از این لحظه ابدی تا ابد زندگی کنیم و بفهمیم که من ذهنی موقتی بوده. ... 🙏
✅ برنامه ۹۱۸ گنج حضور
#متن
✍️ ... ولی وقتی وارد این جهان میشویم، همین هشیاری مرکز عدم را از دست میدهد و مرکز عدم خودش خیلی تیز است اما از خودش آگاه نیست، نمیتواند روی خودش آگاه بشود.
در انسان یک اتفاق میافتد، اول به خواب همانیدگیها میرود، همانیدگی یعنی چی؟ همانیدگی یا همانیدن یعنی اینکه وقتی ما وارد این جهان میشویم و از جنس هشیاری بیفرم هستیم، به وسیله فکرمان چیزهایی را که برای ما مهم است، چه چیزی مهم است؟ آن چیزی که کمک میکند ما در این جهان باقی بمانیم، به زندگی ادامه بدهیم، از گرسنگی نمیریم و خودمان را حفظ کنیم، این اسمش بقاست.
پدر و مادرمان و جامعه به ما یاد میدهند که اینها چه چیزهایی هستند. معمولاً اینها مجموعه همین چیزهایی است که داخل این دایره است مثل پدر و مادرمان که از ما مواظبت میکنند، باورهایی که باید یاد بگیریم آنها را به کار ببریم، چه میدانم پول و بقیه ابزارهایی که پدر و مادرمان میگویند اینها مهم هستند.
ما شکل فکری اینها را میگیریم و به اینها حس هویت تزریق میکنیم و اینها میشوند عینک دید ما، مرکز ما عوض میشود، مرکز ما الان در واقع همانیدگی میشود. همانیدگی شبیه عینکی است که هشیاری الان دیگر با نور بیرنگ نمیبیند، هشیاری از طریق این چیزها میبیند.
چرا از طریق این چیزها میبیند؟ برای اینکه بشناسد این چیزها، جهان ماده را بشناسد، وقتی بر حسب اینها میبیند، هشیاری جسمی پیدا میکند و در ذهنش چیزها را تجسم میکند و آنها را میشناسد. تمام آن چیزهایی که برای بقایش مهم هستند آنها را میشناسد، از پدر و مادرش یک شکل خاصی تجسم میکند بر اساس من ذهنی خودش، پس بنابراین یک تصویر ذهنی از خودش میسازد.
این تصویر ذهنی که از پریدن هشیاری از فکری به فکر دیگر ایجاد میشود همان من ذهنی است ... 🙏
✅ برنامه ۹۱۹ گنج حضور
#متن
در انسان یک اتفاق میافتد، اول به خواب همانیدگیها میرود، همانیدگی یعنی چی؟ همانیدگی یا همانیدن یعنی اینکه وقتی ما وارد این جهان میشویم و از جنس هشیاری بیفرم هستیم، به وسیله فکرمان چیزهایی را که برای ما مهم است، چه چیزی مهم است؟ آن چیزی که کمک میکند ما در این جهان باقی بمانیم، به زندگی ادامه بدهیم، از گرسنگی نمیریم و خودمان را حفظ کنیم، این اسمش بقاست.
پدر و مادرمان و جامعه به ما یاد میدهند که اینها چه چیزهایی هستند. معمولاً اینها مجموعه همین چیزهایی است که داخل این دایره است مثل پدر و مادرمان که از ما مواظبت میکنند، باورهایی که باید یاد بگیریم آنها را به کار ببریم، چه میدانم پول و بقیه ابزارهایی که پدر و مادرمان میگویند اینها مهم هستند.
ما شکل فکری اینها را میگیریم و به اینها حس هویت تزریق میکنیم و اینها میشوند عینک دید ما، مرکز ما عوض میشود، مرکز ما الان در واقع همانیدگی میشود. همانیدگی شبیه عینکی است که هشیاری الان دیگر با نور بیرنگ نمیبیند، هشیاری از طریق این چیزها میبیند.
چرا از طریق این چیزها میبیند؟ برای اینکه بشناسد این چیزها، جهان ماده را بشناسد، وقتی بر حسب اینها میبیند، هشیاری جسمی پیدا میکند و در ذهنش چیزها را تجسم میکند و آنها را میشناسد. تمام آن چیزهایی که برای بقایش مهم هستند آنها را میشناسد، از پدر و مادرش یک شکل خاصی تجسم میکند بر اساس من ذهنی خودش، پس بنابراین یک تصویر ذهنی از خودش میسازد.
این تصویر ذهنی که از پریدن هشیاری از فکری به فکر دیگر ایجاد میشود همان من ذهنی است ... 🙏
✅ برنامه ۹۱۹ گنج حضور
#متن
گفت: میدانم سبب این نیش را
میشناسم من گناهِ خویش را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷)
من شکستم حرمتِ اَیمانِ او
پس یمینم بُرد دادِستانِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۸)
من شکستم عهد و، دانستم بَدست
تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۹)
اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند
یَمین: دست راست
✍️ ... شما سببِ این نیشها و دردهایی که به شما میرسد میدانید؟ گناه خودتان را میدانید که همانیده شدید؟
این بیتها را وقتی میکِشید از آن متن بیرون، به روی خودتان اِعمال میکنید، نوراَفکن روشن میشود. شما سؤال کنید، الآن درد میکشم من سبب این درد را میدانم؟ گناه خودم را میشناسم؟ گناهم این است که یک چیزی را آوردهام به مرکزم، این کار سبب شد که من حُرمت یا احترام قسم او را، تعهد به او را بشکنم.
برای اینکه ما روز اَلَست به زندگی یا خداوند قول دادیم، تعهد کردیم که از جنس او هستیم و این تعهد درواقع کِشتِ اولیه بود. الآن با کِشتهای ثانویه، زیرِ قولمان میزنیم، نشانهاش، نه گفتن به اتفاق این لحظه است. نشانهاش، زندگی خواستن از آن چیزیست که ذهن نشان میدهد که آن جسم است، نشانهاش جسمپرستی است.
پس بنابراین اَیْمان یعنی قَسَم و جمع یَمین است بهمعنی سوگند. یمین هم یعنی دستِ راست به این معنی هم هست.
پس بنابراین شما از خودتان بپرسید آیا احترام سوگندِ خدا را شکستید یا نه؟ اگر به اتفاق این لحظه «نه» میگویید، اگر منذهنی دارید، بله. درنتیجه دادِستان او یعنی دادسِتان او، نیروی اجراکنندۀ عدلِ او که میگوید که غیر از من چیزی نباید مرکزِ تو باشد، اصلاً چیز نباید مرکز تو باشد، دست راستت را برد، یعنی فلج کرده شما را.
بهطور نمادین «یمینم برد» یعنی دستِ راستتان را برد و ما عهد را میشکنیم میدانیم بد است، مقاومت با اتفاق این لحظه، ستیزه با اتفاق این لحظه، بد است، ما میکنیم این کار را. ما میدانیم این لحظه باید فضاگشایی کنیم، از جنس زندگی باشیم، ولی عَهد را میشکنیم و میدانیم بد است و این جرأت است.
جرأت در مقابل خداوند یا زندگی، شومی دارد، بدشگونی است. «تا رسید آن شومی جرأت به دست» تا شومی و بدشگونی این جرأت کردن انسان که جسم را به مرکزش بگذارد، خداوند را نگذارد، به تمام امکاناتش رسیده، امکاناتی ندارد، به دست یعنی دستِ راستش که همۀ کارها را با آن انجام میدهد قطع شده است، فلج شده. پس میپرسیم آیا سبب این درد را میدانم؟ گناه خودم را میشناسم؟ جواب میدهد.
جوابش واضح است، سبب این درد همانیدگیست، گناه شما همانیدگیست. احترام سوگند به او که من از جنس تو هستم شکسته شده. پس بنابراین عدل او بزرگترین امکان را از شما گرفته. اتفاقاً بزرگترین امکان هُشیاری است، خِرد زندگیست که از ما گرفته شده و میدانید که عهدشکنیِ اَلَست بد است.
«من شکستم عهد و دانستم بَدَست»
آیا میدانید بد است؟ اینها همه شناسایی است. و این شومی دارد و این جرأت است؟
یعنی ما بهعنوان منذهنی بیاییم بالا، میگوییم که من رای خودم را دارم و به قضا و کُنفَکان تن درنمیدهیم. آن موقع حُکم خودمان را صادر میکنیم، قضاوت خودمان را میکنیم، با اتفاق این لحظه که بهوسیلۀ قضا بهوجود آمده میجنگیم، از اتفاق زندگی میخواهیم، اینها همه جرأت است.
بهعنوان زندگی، خودمان را زندگی شناسایی نمیکنیم، از وضعیتها و اتفاقات ذهنی زندگی میخواهیم، اینها همه جرأت است و شومی دارد، بدشگون است، بلا سرمان خواهد آمد ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۰ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
میشناسم من گناهِ خویش را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷)
من شکستم حرمتِ اَیمانِ او
پس یمینم بُرد دادِستانِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۸)
من شکستم عهد و، دانستم بَدست
تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۹)
اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند
یَمین: دست راست
✍️ ... شما سببِ این نیشها و دردهایی که به شما میرسد میدانید؟ گناه خودتان را میدانید که همانیده شدید؟
این بیتها را وقتی میکِشید از آن متن بیرون، به روی خودتان اِعمال میکنید، نوراَفکن روشن میشود. شما سؤال کنید، الآن درد میکشم من سبب این درد را میدانم؟ گناه خودم را میشناسم؟ گناهم این است که یک چیزی را آوردهام به مرکزم، این کار سبب شد که من حُرمت یا احترام قسم او را، تعهد به او را بشکنم.
برای اینکه ما روز اَلَست به زندگی یا خداوند قول دادیم، تعهد کردیم که از جنس او هستیم و این تعهد درواقع کِشتِ اولیه بود. الآن با کِشتهای ثانویه، زیرِ قولمان میزنیم، نشانهاش، نه گفتن به اتفاق این لحظه است. نشانهاش، زندگی خواستن از آن چیزیست که ذهن نشان میدهد که آن جسم است، نشانهاش جسمپرستی است.
پس بنابراین اَیْمان یعنی قَسَم و جمع یَمین است بهمعنی سوگند. یمین هم یعنی دستِ راست به این معنی هم هست.
پس بنابراین شما از خودتان بپرسید آیا احترام سوگندِ خدا را شکستید یا نه؟ اگر به اتفاق این لحظه «نه» میگویید، اگر منذهنی دارید، بله. درنتیجه دادِستان او یعنی دادسِتان او، نیروی اجراکنندۀ عدلِ او که میگوید که غیر از من چیزی نباید مرکزِ تو باشد، اصلاً چیز نباید مرکز تو باشد، دست راستت را برد، یعنی فلج کرده شما را.
بهطور نمادین «یمینم برد» یعنی دستِ راستتان را برد و ما عهد را میشکنیم میدانیم بد است، مقاومت با اتفاق این لحظه، ستیزه با اتفاق این لحظه، بد است، ما میکنیم این کار را. ما میدانیم این لحظه باید فضاگشایی کنیم، از جنس زندگی باشیم، ولی عَهد را میشکنیم و میدانیم بد است و این جرأت است.
جرأت در مقابل خداوند یا زندگی، شومی دارد، بدشگونی است. «تا رسید آن شومی جرأت به دست» تا شومی و بدشگونی این جرأت کردن انسان که جسم را به مرکزش بگذارد، خداوند را نگذارد، به تمام امکاناتش رسیده، امکاناتی ندارد، به دست یعنی دستِ راستش که همۀ کارها را با آن انجام میدهد قطع شده است، فلج شده. پس میپرسیم آیا سبب این درد را میدانم؟ گناه خودم را میشناسم؟ جواب میدهد.
جوابش واضح است، سبب این درد همانیدگیست، گناه شما همانیدگیست. احترام سوگند به او که من از جنس تو هستم شکسته شده. پس بنابراین عدل او بزرگترین امکان را از شما گرفته. اتفاقاً بزرگترین امکان هُشیاری است، خِرد زندگیست که از ما گرفته شده و میدانید که عهدشکنیِ اَلَست بد است.
«من شکستم عهد و دانستم بَدَست»
آیا میدانید بد است؟ اینها همه شناسایی است. و این شومی دارد و این جرأت است؟
یعنی ما بهعنوان منذهنی بیاییم بالا، میگوییم که من رای خودم را دارم و به قضا و کُنفَکان تن درنمیدهیم. آن موقع حُکم خودمان را صادر میکنیم، قضاوت خودمان را میکنیم، با اتفاق این لحظه که بهوسیلۀ قضا بهوجود آمده میجنگیم، از اتفاق زندگی میخواهیم، اینها همه جرأت است.
بهعنوان زندگی، خودمان را زندگی شناسایی نمیکنیم، از وضعیتها و اتفاقات ذهنی زندگی میخواهیم، اینها همه جرأت است و شومی دارد، بدشگون است، بلا سرمان خواهد آمد ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۰ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... پس انسان بهصورت هشیاری بیفرم وارد این جهان میشود، پس به محض اینکه وارد این جهان میشود،
البته قبل از ورود به این جهان هم بُتش با او هست، یعنی خداوند با او هست، هم مبارکقدم است، هم شاد است، هم مراد دلش را بلد است، البته هشیار نیست به این چیزها که وارد جهان بیمرادی میشود،
وارد جهان انسانهایی میشود که اینها فکر میکنند مراد در بدست آوردن چیزهایی است که در مرکزشان هست و وقتی وارد میشود اصطلاحاً میگوییم همانیده میشود با چیزهایی که ذهنش نشان میدهد (شکل1) و
و این چیزها طبق نصیحتهای پدر و مادرش و خانوادهاش برای بقایش مهم هستند، مثل پول، مثل همین اعضای خانواده، بنابراین هشیاری این توانایی را دارد که به مفهوم ذهنی اینها که یک فکر است، حس وجود تزریق میکند و همین که حس وجود تزریق میکند آن میشود یک عینک دید
درست مثل اینکه آن هشیاری بیفرم از طریق یک عینک جدیدی که یک فکر است میبیند، یعنی برحسب آن میبیند و آن میشود عینکش، پس به تدریج همه آن چیزهای مهم را میگذارد مرکزش و از طریق آنها میبیند،
به یک فعالیتی دست میزند به نام فکر همانیده کردن یا فکر برحسب افکار همانیده و از پریدن فکر این همانیدگیها با سرعت زیاد به همدیگر، یک تصویر ذهنی پویا در حال حرکت به وجود میآید،
اسمش هست منذهنی، و چون مرکزش از عدم عوض شده، این دفعه عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را از این مفاهیم میگیرد و این چنین نگاه کردن به جهان اگر موقت باشد، اشکال ندارد،
ولی اگر طولانی بشود، انسان درد ایجاد میکند و هشیاریش میآید پایین و بالاخره فکر میکند که یک جسم است. ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۱ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
البته قبل از ورود به این جهان هم بُتش با او هست، یعنی خداوند با او هست، هم مبارکقدم است، هم شاد است، هم مراد دلش را بلد است، البته هشیار نیست به این چیزها که وارد جهان بیمرادی میشود،
وارد جهان انسانهایی میشود که اینها فکر میکنند مراد در بدست آوردن چیزهایی است که در مرکزشان هست و وقتی وارد میشود اصطلاحاً میگوییم همانیده میشود با چیزهایی که ذهنش نشان میدهد (شکل1) و
و این چیزها طبق نصیحتهای پدر و مادرش و خانوادهاش برای بقایش مهم هستند، مثل پول، مثل همین اعضای خانواده، بنابراین هشیاری این توانایی را دارد که به مفهوم ذهنی اینها که یک فکر است، حس وجود تزریق میکند و همین که حس وجود تزریق میکند آن میشود یک عینک دید
درست مثل اینکه آن هشیاری بیفرم از طریق یک عینک جدیدی که یک فکر است میبیند، یعنی برحسب آن میبیند و آن میشود عینکش، پس به تدریج همه آن چیزهای مهم را میگذارد مرکزش و از طریق آنها میبیند،
به یک فعالیتی دست میزند به نام فکر همانیده کردن یا فکر برحسب افکار همانیده و از پریدن فکر این همانیدگیها با سرعت زیاد به همدیگر، یک تصویر ذهنی پویا در حال حرکت به وجود میآید،
اسمش هست منذهنی، و چون مرکزش از عدم عوض شده، این دفعه عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را از این مفاهیم میگیرد و این چنین نگاه کردن به جهان اگر موقت باشد، اشکال ندارد،
ولی اگر طولانی بشود، انسان درد ایجاد میکند و هشیاریش میآید پایین و بالاخره فکر میکند که یک جسم است. ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۱ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... یعنی در اینجا مولانا میگوید که هشیاری این همانیدگی و این منذهنی را بهصورت صفت به خودش اضافه کرده و این صفت را میتواند از خودش جدا کند به آسانی،
کافی است فقط هشیار بشود که منذهنی نیست، بلکه آن هشیاری است که این را به وجود آورده و میتواند خودش را از این منذهنی یا این جور دیدن یا از این عینکها جدا کند و اینها را ببیند، یعنی ذهنش را تماشا کند.
هشیاری لازم نیست که اختیارش را بدهد به طرز فکر برحسب این همانیدگیها و متوجه بشود که این عقلی که الان دارد، عقل همانیدگیها است، حس امنیت را هم از زیاد و کم شدن این چیزها میگیرد و هدایتش هم برحسب فکر کردن به این همانیدگیها است
هر طرف که همانیدگیهایش زیادتر میشود، آن طرف میرود، قدرتش هم قدرت اینهاست، مثل قدرت پول، قدرت مقام، که این قدرت مال منذهنی است، متوجه بشود،
و میگوید که این جور زندگی کردن به درد منتهی میشود، به مقاومت منتهی میشود، به ستیزه منتهی میشود، به خرابکاری منتهی میشود و
و انسان این چاره را دارد که تشخیص بدهد که این چیز ذهنی نیست که آمده مرکزش و این بافت ذهنی که اسمش همین منذهنی است با وضعیتها کار دارد، از وضعیتها زندگی میخواهد و بنابراین میتواند بیاید به فنی دست بزند و آن فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه است و متوجه شدن به اینکه وضعیتی که ذهن نشان میدهد این زندگی نیست، من نیستم و این به من نمیتواند زندگی بدهد، بنابراین مراد من نیست ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۱ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
کافی است فقط هشیار بشود که منذهنی نیست، بلکه آن هشیاری است که این را به وجود آورده و میتواند خودش را از این منذهنی یا این جور دیدن یا از این عینکها جدا کند و اینها را ببیند، یعنی ذهنش را تماشا کند.
هشیاری لازم نیست که اختیارش را بدهد به طرز فکر برحسب این همانیدگیها و متوجه بشود که این عقلی که الان دارد، عقل همانیدگیها است، حس امنیت را هم از زیاد و کم شدن این چیزها میگیرد و هدایتش هم برحسب فکر کردن به این همانیدگیها است
هر طرف که همانیدگیهایش زیادتر میشود، آن طرف میرود، قدرتش هم قدرت اینهاست، مثل قدرت پول، قدرت مقام، که این قدرت مال منذهنی است، متوجه بشود،
و میگوید که این جور زندگی کردن به درد منتهی میشود، به مقاومت منتهی میشود، به ستیزه منتهی میشود، به خرابکاری منتهی میشود و
و انسان این چاره را دارد که تشخیص بدهد که این چیز ذهنی نیست که آمده مرکزش و این بافت ذهنی که اسمش همین منذهنی است با وضعیتها کار دارد، از وضعیتها زندگی میخواهد و بنابراین میتواند بیاید به فنی دست بزند و آن فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه است و متوجه شدن به اینکه وضعیتی که ذهن نشان میدهد این زندگی نیست، من نیستم و این به من نمیتواند زندگی بدهد، بنابراین مراد من نیست ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۱ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... من متوجه شدم منِ انسان که من چنان تشنهٔ او هستم که تمام دریای احاطهکنندهٔ من را که در آغوشش هستم میخواهم بنوشم و هیچ موقع سیر نشوم. و متوجه شدم؛
🌹حُسنِ غریبِ تو مرا، کرد غریبِ دو جهان
فردیِ تو چون نکند از همگان فرد مرا؟
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۳)
من متوجه شدم که زیبایی تو بیهمتاست، غریب است، در این جهان مانند ندارد و همین که فضا را باز کردم این زیبایی را حس کردم از دو جهان غریب شدم. یعنی نظیر آن زیبایی را در جهان، دیگر ندیدم. فهمیدم همهٔ زیبایی از توست و آن زیبایی را رها نکردم.
و الآن من فکر میکنم که این یکخورده منذهنیِ من که مانده تو آن را هم از من خواهی گرفت، دیگر دویی نخواهد ماند. یکتایی تو چطور نمیتواند من را یکتا بکند؟! حتماً میکند. مگر من و تو یکی نیستیم؟ تو یکتا هستی، من هم یکتا هستم.
پس اگر زیبایی تو من را از جهان کَنْد پس یکتایی تو هم من را فرد خواهد کرد که من روی خودم قائم بشوم و به بینهایت تو زنده بشوم ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۲ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
🌹حُسنِ غریبِ تو مرا، کرد غریبِ دو جهان
فردیِ تو چون نکند از همگان فرد مرا؟
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۳)
من متوجه شدم که زیبایی تو بیهمتاست، غریب است، در این جهان مانند ندارد و همین که فضا را باز کردم این زیبایی را حس کردم از دو جهان غریب شدم. یعنی نظیر آن زیبایی را در جهان، دیگر ندیدم. فهمیدم همهٔ زیبایی از توست و آن زیبایی را رها نکردم.
و الآن من فکر میکنم که این یکخورده منذهنیِ من که مانده تو آن را هم از من خواهی گرفت، دیگر دویی نخواهد ماند. یکتایی تو چطور نمیتواند من را یکتا بکند؟! حتماً میکند. مگر من و تو یکی نیستیم؟ تو یکتا هستی، من هم یکتا هستم.
پس اگر زیبایی تو من را از جهان کَنْد پس یکتایی تو هم من را فرد خواهد کرد که من روی خودم قائم بشوم و به بینهایت تو زنده بشوم ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۲ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... میگوید که این جهان که در آن انسانها با آن همانیده هستند مثل چاه میماند، پس همانیدگی مثل چاه میماند و هشیاری یا آبش هم شور است، یعنی از جنس درد است و محصولات همانیدگی است،
مثل تأیید و توجه و دردهای منذهنی. این آب شور است، ما بهعنوان یوسف در این چاه هستیم، میگوید این دلو آویزان شده و این دلو همین بزرگانی مثل یوسف هستند. ما هم یوسف هستیم
و میگوید که این دلو، مثلاً همین مولانا، ای یوسف، هرکسی که به این برنامه گوش میکند برای تو آویزان شده، این را خوب بخوان، یاد بگیر، عمل کن، حواست به خودت باشد تا بتوانی از چاه همانیدگی بیایی بالا، روی این موضوع ما صحبت خواهیم کرد امروز.
بعد میگوید که ما عادت کردیم به هشیاری جسمی و عواقب آن که درد است، نتیجهاش درد است، درد کشیدن یک چیز عادی شده، حالا میگوید «این لطف و رحمت را نگر»
آیا شما گهگاه به این هشیاری حضور که دیدن برحسب همانیدگی نیست، هشیاری بیفرم است، زنده شدهاید؟ یا اگر نشدهاید،
حداقل توصیفش را از یک انسانی که آنجا رسیده و از دید حضور، با دید نظر میبیند، این صحبتها را میشنویم ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۳ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
مثل تأیید و توجه و دردهای منذهنی. این آب شور است، ما بهعنوان یوسف در این چاه هستیم، میگوید این دلو آویزان شده و این دلو همین بزرگانی مثل یوسف هستند. ما هم یوسف هستیم
و میگوید که این دلو، مثلاً همین مولانا، ای یوسف، هرکسی که به این برنامه گوش میکند برای تو آویزان شده، این را خوب بخوان، یاد بگیر، عمل کن، حواست به خودت باشد تا بتوانی از چاه همانیدگی بیایی بالا، روی این موضوع ما صحبت خواهیم کرد امروز.
بعد میگوید که ما عادت کردیم به هشیاری جسمی و عواقب آن که درد است، نتیجهاش درد است، درد کشیدن یک چیز عادی شده، حالا میگوید «این لطف و رحمت را نگر»
آیا شما گهگاه به این هشیاری حضور که دیدن برحسب همانیدگی نیست، هشیاری بیفرم است، زنده شدهاید؟ یا اگر نشدهاید،
حداقل توصیفش را از یک انسانی که آنجا رسیده و از دید حضور، با دید نظر میبیند، این صحبتها را میشنویم ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۳ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... بعد اگر ناگهان این ماه طلوع کند که شما روی خودتان کار میکنید و با دیگران هم کاری ندارید، یک دفعه شما الان این سوال را میپرسید این کی هست الان آمد، تا حالا نبود، این دید از کجا آمد، من با دید فراوانی میبینم،
این کیست این، این کیست این؟ در حلقه زندگی من ظاهر شد، این هشیاری از این جهان نیست، هشیاری جسمی نیست، پس بنابراین از پیش خداوند آمده.
ما متوجه میشویم که آنچه مولانا به ما قول داده یا کتابهای دینی قول دادند، این همان ماهی است، یا حضوری است که در درون ما طلوع میکند یا زنده شدن ما به بینهایت و ابدیت خداوند است
ما این کار را این قدر ادامه میدهیم، یعنی تمرکزمان روی خودمان است و به فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه، تا هیچ همانیدگی در مرکز ما نماند، دوباره تبدیل بشویم به همان مرکز عدم که الان میگوید که این کیست این، این کیست این؟
اگر هیچ همانیدگی نماند، ما تبدیل میشویم به یک انسان کامل که طرح زندگی اینست که از ما یک چنین انسانی بسازد،
نه انسان همانیده با چیزها که از طریق هشیاری جسمی میبیند و دائماً حرص بدست آوردن اینهاست و مقایسه خودش با دیگران و ایجاد درد است و
الان متوجه میشویم که این هشیاری مخرب است، کار نمیکند و اگر ما چنین هشیاری جسمی را نگه داریم و تبدیل نشویم به این کیست این، این کیست این، ما هم خودمان را، هم جهان را خراب خواهیم کرد.
چرا که قرار بوده که این هشیاری جسمی موقت باشد، و پس از یک مدتی فضاگشایی و عدم کردن مرکز شناسایی کنیم این همانیدگیها را و از مرکزمان دور کنیم و دوباره تبدیل میشویم به همان هشیاری مرکز عدم،
این دفعه هشیارانه، این پس نور اللّهیست در انسان خودش را نشان میدهد یا زنده شدن خداوند در ما به خودش است و دیدن از طریق مرکز عدم است ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۳ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
این کیست این، این کیست این؟ در حلقه زندگی من ظاهر شد، این هشیاری از این جهان نیست، هشیاری جسمی نیست، پس بنابراین از پیش خداوند آمده.
ما متوجه میشویم که آنچه مولانا به ما قول داده یا کتابهای دینی قول دادند، این همان ماهی است، یا حضوری است که در درون ما طلوع میکند یا زنده شدن ما به بینهایت و ابدیت خداوند است
ما این کار را این قدر ادامه میدهیم، یعنی تمرکزمان روی خودمان است و به فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه، تا هیچ همانیدگی در مرکز ما نماند، دوباره تبدیل بشویم به همان مرکز عدم که الان میگوید که این کیست این، این کیست این؟
اگر هیچ همانیدگی نماند، ما تبدیل میشویم به یک انسان کامل که طرح زندگی اینست که از ما یک چنین انسانی بسازد،
نه انسان همانیده با چیزها که از طریق هشیاری جسمی میبیند و دائماً حرص بدست آوردن اینهاست و مقایسه خودش با دیگران و ایجاد درد است و
الان متوجه میشویم که این هشیاری مخرب است، کار نمیکند و اگر ما چنین هشیاری جسمی را نگه داریم و تبدیل نشویم به این کیست این، این کیست این، ما هم خودمان را، هم جهان را خراب خواهیم کرد.
چرا که قرار بوده که این هشیاری جسمی موقت باشد، و پس از یک مدتی فضاگشایی و عدم کردن مرکز شناسایی کنیم این همانیدگیها را و از مرکزمان دور کنیم و دوباره تبدیل میشویم به همان هشیاری مرکز عدم،
این دفعه هشیارانه، این پس نور اللّهیست در انسان خودش را نشان میدهد یا زنده شدن خداوند در ما به خودش است و دیدن از طریق مرکز عدم است ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۳ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... خُمار، همین درد در واقع بیدرمان است که مولانا میگوید خَمّار یعنی مِیفروش، خداوند باید درمان کند. منتها ما کوشش میکنیم با چیزی که از این جهان میگیریم به عنوان شراب درمان کنیم که الان میگوید این کار امکان ندارد.
چرا امکان ندارد؟ برای اینکه خدا گرفته ما را. خدا گرفت مرا یعنی این دردسرها را خداوند ایجاد کرده، بنابراین بنده نمیتواند برطرف کند.
حالا خدا گرفته ما را یا خدا این مسائل را درست کرده برای ما، به این علت است که قرار بود هر چه زودتر مرکز ما عدم بشود دوباره، ما از جنس هشیاری بیفرم هستیم، وارد این جهان شدیم و به خداوند قول دادیم، به زندگی قول دادیم که من از جنس تو هستم، این همین پیمان الست است،
ولی همین که وارد این جهان میشویم، مرکزمان را جسم میکنیم به جای عدم، و یادمان میرود که ما از جنس زندگی هستیم، از جنس او هستیم.
و جسم کردن مرکز و از جنس جسم شدن ما را به دردسر میاندازد. چون خداوند خیلی دیگر نمیتواند صبر کند که ما از ده دوازده سالگی بگذریم و مرکزمان عدم نشود، یعنی همان جنس اولیه را پیدا نکنیم
و زان چنین گرفتارم، اصلاً در مورد این گرفتاری که هر شخص خودش برای خودش ایجاد کرده برای اینکه مرکزش جسم است یا گرفتاری جمعی، لازم نیست ما توضیح بدهیم، فقط یک نگاهی به زندگی خودتان بیندازید، ببینید که گرفتار هستید یا نه؟
فرقی نمیکند چی دارید و چی ندارید و اصطلاح گرفتارم را ما به کار میبریم، وقتی میگوییم من گرفتارم یعنی مقدار زیادی مساله دارم باید حل کنم،
ممکن است مسائل مالی دارم، مسائل رابطهای دارم، اینها به این دلیل مولانا میگوید ایجاد شده که اسمش خمار است، خداوند ایجاد کرده، زندگی ایجاد کرده نه آن کسی که ذهن ما نشان میدهد.
خیلیها چون این موضوع را نمیدانند، فکر میکنند که مسائلش را خانواده ایجاد کرده، ژنش ایجاد کرده، یعنی میروند به جبر، ارثی است، جامعه بد است، اوضاع سیاسی بد است، اوضاع اقتصادی بد است، تازه اوضاع سیاسی بد است، اقتصادی بد است و همه اینها، جزو همین گرفتاری است.
گرفتاری جمعی ما الان لزومی به توضیح اصلاً ندارد، شما یک تاملی بکنید به اوضاع جهان نگاه کنید خواهید دید که ما جمعاً گرفتاریم.
مولانا میگوید که باده بیار، منظورش باده آنوری است و شما میدانید باده آنوری با فضاگشایی وارد این جهان میشود. همین که از اتفاق این لحظه که ذهن ما نشان میدهد زندگی نخواهیم و برای ما مهم نباشد که چه هست، ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۴ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
چرا امکان ندارد؟ برای اینکه خدا گرفته ما را. خدا گرفت مرا یعنی این دردسرها را خداوند ایجاد کرده، بنابراین بنده نمیتواند برطرف کند.
حالا خدا گرفته ما را یا خدا این مسائل را درست کرده برای ما، به این علت است که قرار بود هر چه زودتر مرکز ما عدم بشود دوباره، ما از جنس هشیاری بیفرم هستیم، وارد این جهان شدیم و به خداوند قول دادیم، به زندگی قول دادیم که من از جنس تو هستم، این همین پیمان الست است،
ولی همین که وارد این جهان میشویم، مرکزمان را جسم میکنیم به جای عدم، و یادمان میرود که ما از جنس زندگی هستیم، از جنس او هستیم.
و جسم کردن مرکز و از جنس جسم شدن ما را به دردسر میاندازد. چون خداوند خیلی دیگر نمیتواند صبر کند که ما از ده دوازده سالگی بگذریم و مرکزمان عدم نشود، یعنی همان جنس اولیه را پیدا نکنیم
و زان چنین گرفتارم، اصلاً در مورد این گرفتاری که هر شخص خودش برای خودش ایجاد کرده برای اینکه مرکزش جسم است یا گرفتاری جمعی، لازم نیست ما توضیح بدهیم، فقط یک نگاهی به زندگی خودتان بیندازید، ببینید که گرفتار هستید یا نه؟
فرقی نمیکند چی دارید و چی ندارید و اصطلاح گرفتارم را ما به کار میبریم، وقتی میگوییم من گرفتارم یعنی مقدار زیادی مساله دارم باید حل کنم،
ممکن است مسائل مالی دارم، مسائل رابطهای دارم، اینها به این دلیل مولانا میگوید ایجاد شده که اسمش خمار است، خداوند ایجاد کرده، زندگی ایجاد کرده نه آن کسی که ذهن ما نشان میدهد.
خیلیها چون این موضوع را نمیدانند، فکر میکنند که مسائلش را خانواده ایجاد کرده، ژنش ایجاد کرده، یعنی میروند به جبر، ارثی است، جامعه بد است، اوضاع سیاسی بد است، اوضاع اقتصادی بد است، تازه اوضاع سیاسی بد است، اقتصادی بد است و همه اینها، جزو همین گرفتاری است.
گرفتاری جمعی ما الان لزومی به توضیح اصلاً ندارد، شما یک تاملی بکنید به اوضاع جهان نگاه کنید خواهید دید که ما جمعاً گرفتاریم.
مولانا میگوید که باده بیار، منظورش باده آنوری است و شما میدانید باده آنوری با فضاگشایی وارد این جهان میشود. همین که از اتفاق این لحظه که ذهن ما نشان میدهد زندگی نخواهیم و برای ما مهم نباشد که چه هست، ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۴ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips