☀️سال 1318 از تهران با اتوبوس بطرف قزوین سفر میکردم...
سر هر پیچ و گردنه ای 3 تا صلوات میفرستادیم بعد نوبت ِ لعنت چی ها میشد.
که میگفتن: "بر یزید لعنت، ما میگفتیم: بیش باد، برشمر لعنت، بیش باد بر ابن ملجم، معاویه، لعنت..."
هر کس عطسه میکرد راننده، اتوبوس را 5 دقیقه کنار میزد میگفت صبر امده...
به هر امامزاده میرسدیم، همگی فاتحه میخواندیم و پول صدقه به صندوق میانداختیم؛ بعد از 5 ساعت با 264 صلوات لاستیک ماشین ترکید و اتوبوس واژگون شد...
👤 #احمد_کسروی
📚 #کتاب_زندگانی_من
@rakik_nameh
🌞™
سر هر پیچ و گردنه ای 3 تا صلوات میفرستادیم بعد نوبت ِ لعنت چی ها میشد.
که میگفتن: "بر یزید لعنت، ما میگفتیم: بیش باد، برشمر لعنت، بیش باد بر ابن ملجم، معاویه، لعنت..."
هر کس عطسه میکرد راننده، اتوبوس را 5 دقیقه کنار میزد میگفت صبر امده...
به هر امامزاده میرسدیم، همگی فاتحه میخواندیم و پول صدقه به صندوق میانداختیم؛ بعد از 5 ساعت با 264 صلوات لاستیک ماشین ترکید و اتوبوس واژگون شد...
👤 #احمد_کسروی
📚 #کتاب_زندگانی_من
@rakik_nameh
🌞™