[هشدار نامه]
449 subscribers
29.3K photos
22.5K videos
185 files
3.81K links
+مبادا که ترس از مردم، شما را از گفتن حقیقت باز دارد!
.

#حضرت_محمد(ص)

#شاهنشاه_رضاشاه_پهلوی:
@OfficialRezaPahlavi

کانال مرجع :
@Rastakhiz_Simorgh1339

کانالهای مرتبط:
@rakib_nameh
@rakik_nameh
🆔 @neshat_shirin

#با_ما_همراه_باشید
🌞
Download Telegram
🌙 #تلنگر


انديشه ی حقير، انسان را حقير نگه می دارد! پس بزرگ بينديش تا بزرگ شوی!
روياها، بازتاب ذهنيات ما هستند... پس از تمبر ياد بگير، تا رسيدن به مقصد به نامه می چسبد!

به خاطر بسپار : پشتكار تنها مرز بين شكست و كاميابی است ! پس دست شكسته ات را در داخل آستين پنهان و صدای خنده ات را به گوش همه برسان...!

از خاطر مبر: در بين جماعتی كه ايستاده اند، ننشين ! در بين جماعتی كه نشسته اند، نايست!
در بين جماعتی كه می خندند ، گريه نكن! و در بين جماعتی كه می گريند، نخند!!

از خود پرسيده ای : راز شكست چيست ؟ بله، راضی كردن همگان ...!!


#محمود_نامنی
برش کتاب : لطفا گوسفند نباشید


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


پسرک و دخترک مشغول بازی بودند...

پسرک یک سری کامل تیله داشت و دخترک چندتایی شیرینی با خودش داشت.

پسر به دختر گفت : من همه تیله هامو بهت میدم؛ در عوض تو همه شیرینیهات رو به من بده !

دختر کوچولو قبول کرد اما پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش برداشت و بقیه رو به دختر کوچولو داد...!

اما دختر کوچولو در کمال صداقت و طبق قولی که داده بود تمام شیرینیهایش را به پسرک داد...

آن شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و راحت خوابش برد ولی پسر کوچولو نمی توانست بخوابد ، چون به این فکر می کرد که همانطور که خودش بهترین تیله اش را یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل او مقداری از شیرینیهایش را قایم کرده و همه شیرینی هایش را به او نداده ...!!!

💠نتیجه داستان :

عذاب وجدان همیشه متعلق به كسی است كه صادق نیست اما آرامش سهم كسی است كه صادق است...

لذت دنیا متعلق به كسی نیست كه با آدم صادق زندگی می كند بلکه آرامش دنیا سهم كسی است كه با وجدان صادق زندگی میكند...

📚 #پائولو_کوئیلو


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


مردی مست به خانه آمد
آنقدر مست بود که گلدان قیمتی که زنش به آن خیلی علاقه داشت را ندید و به گلدان خورد و گلدان شکست
پیش خودش گفت حتما زنم فردا واسه گلدون کلی داد و بیداد میکنه
همونجا خوابش برد
صبح که از خواب بیدار شد یادداشتی را روی یخچال دید:
"عزیزم صبحانه مورد علاقتو روی میز چیدم؛ الان هم رفتم بیرون تا برای ناهار مورد علاقت چند تاچیز بخرم
دوست دارم عشقم”

مرد با تعجب از پسرش پرسید این یادداشت چیه؟ چرا مامانت ناراحت نشده؟

پسر گفت دیشب که مست بودی مامان بغلت کرد بذارتت روی تخت تو عالم مستی گفتی:
خانم به من دست نزن من متاهلم...

💠داشتن " تعهد " مهم‌تر داشتن برگه‌ای بنام " تاًهل " است...

#حس_ناب_زندگی

@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر

هرگز با مشت گره کرده نمی توان به کسی دست داد.
هرگز با انگشت کثیف به عیب های دیگران اشاره نکن.
هرگز در یک زمان دنبال دو خرگوش ندو.
هرگز از رودخانه ای که خشک شده به خاطر گذشته اش سپاسگزاری نمی شود.
هرگز با آدمهای کوچک نمی توان کارهای بزرگ انجام داد.
هرگز برای کودکان اسباب بازی جنگی هدیه نبر.
هرگز دریای آرام از کسی ناخدای قهرمان نمی سازد، حادثه پذیر باش.
هرگز برای سنجش عمق یک رودخانه با دو پایت وارد آن نشو
هرگز از کسی که همیشه با تو موافق و همراه است چیزی یاد نمی گیری.
هرگز سه نفر را فراموش نکن: کسی که در سختی ها رهایت کرده، کسی که در سختی ها یاریت کرده، کسی که در سختی ها گرفتارترت کرده
هرگز نگذار آگاهی از عیب هایت تو را بترساند.
هرگز با انسان وقیح و بی حیا بحث و جدل نکن چون او چیزی برای از دست دادن ندارد.


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر

امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم ... که وقتی روی زمین افتاد اسم زنش را صدا می‌کرد.

ماریا ... و بعد جلو چشمان من مُرد. به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کم‌سنی در آن بود. از خودم بدم آمد.

من معمولا پای افراد را نشانه می‌گیرم. سعی می‌کنم آن‌ها را نکشم. فقط زخمی کنم تا دنبال ما نیایند. اما وقتی پای این سرباز را نشانه گرفته بودم، ناگهان خم شد و گلوله به سینه‌اش خورد.

حالا ماریای کوچکش چه‌قدر باید منتظر بماند. چه قدر باید شال و پیراهن گرم ببافد که یک روز از جنگ برگردد.
حتی نمی‌داند که او زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد.

جنگ بدترین فکر بشر است ...
از بچگی فکر می‌کردم مگر آدم‌ها مجبورند با هم بجنگند و حالا می‌بینم بله. گاهی مجبورند ...
چون آن‌ها که دستور جنگ را می‌دهند زیر باران نیستند.
میان گل‌ولای نیستند و با فکر چشمان سبز ماریا نمی‌میرند.

جنگ را شرورترین افراد برمی انگیزانند
و شریفترین افراد اداره میکنند.

#آندره_مالرو


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


اگر به بچه های کار لبخند بزنیم؛
اگر برای درد دل ها و نارضایتی های پیرزن ها و پیرمردهای توی اتوبوس و مترو گوش باشیم؛
اگر به فروشنده ها و صندوقدارها سلام دهیم؛

اگر دیرمان شده و دنبال اتوبوس می‌دویم و راننده صبر میکند تا برسیم، لابلای نفس نفس زدن هایمان از او تشکر کنیم؛
اگر کودکی نگاهمان میکند به جای رو گرداندن از او لبخند بزنیم

بذر کوچک شادی را در این دنیا کاشته ایم.

💠این کارهای ساده هزینه ای برای ما ندارند. چیزی از ما کم نمی‌کنند و وقتی از ما نمی‌گیرند.
اما بدون شک می‌توانند حال دنیا را خوبتر کنند.



@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو.
بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو.
نگران این نباش که زندگی ات زیر و رو شود.
از کجا معلوم زیر زندگی ات بهتر از رویش نباشد.


#الیف_شافاک
برش کتاب: #ملت_عشق


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


مردی چوپان از دهکده ای دوردست،نزد شیوانا رفت و گفت: «چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی از درشت‌ترین و پروارترین گوسفندهای گله‌ام را برای مدرسه آورده‌ام تا برایم دعا کنید که برکت گله‌ام بیشتر شود.»

شیوانا پرسید: «آیا در دهکده تو آدم فقیری نیست؟»

چوپان گفت: «چرا! به دلیل خشکسالی مردم دچار مشکل شده‌اند و خانواده‌های فقیر زیادی از جمله فامیل‌های نزدیک خودم، امسال در دهکده نیازمند کمک و برکت هستند!»

شیوانا با ناراحتی گفت: «و تو با این وجود، این گوسفندها را به زحمت از آن راه دور آورده‌ای که دعا و برکت جذب کنی؟
زود برگرد و گوسفندها را به مردم دهکده خودت برسان! برای اینکه تنها نباشی تعدادی از شاگردان با مقداری کمی آذوقه همراهت می‌آیند.»

مرد چوپان با ناراحتی گفت: «اما ما می‌خواستیم شما برایمان دعا کنید تا برکت و فراوانی دوباره به سراغمان آید!»

💠شیوانا تبسمی کرد و گفت: «اگر این گوسفندان را به نیازمندان واقعی در دهکده خودت برسانی، مطمئن باش دعای خیری که آنها در حق تو می‌کنند تو تا آخر عمر هرگز نیازی به دعای هیچ شیوانایی نخواهی داشت.»


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترک اعتیاد در بیمارستان بستری بود، وقتی مرخص شد حرف قشنگی زد:

اونجا دیوانه های زیادی بودند، یکی میگفت من چگوارا هستم همه باور می کردند، یکی می گفت من گاندی ام، همه قبول می کردند و...
من گفتم : من مارادونا هستم .
همه خندیدند و گفتند:
هیچکس مارادونا نمیشه!!
من خجالت کشیدم که چی به سر خودم آوردم.
در این دنیا غرور دمار از روزگار آدم درمی آورد و دقیقا گرفتار چیزی می شوی که فکر می کنی هرگز به دامش نخواهی افتاد.
مراقب خودتان باشید؛ برگها همیشه موقعی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند!


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


تک تک اعضا و اجزای بدن شما
به هر اندیشه‌ای که در سر دارید
و هر کلامی که
درباره عملکرد بدن خود بیان می‌کنید ،
واکنش نشان می‌دهد.

تحقیقات نشان می‌دهد که
وقتی انسان بدن خود را می‌ستاید
و از آن قدردانی می‌کند ،
تک تک سلول‌های بدنش سرزنده
و باطراوت می‌شوند
و سلول‌های مغز رشد می‌کند
و عمل هضم ،
جذب و دفع بهتر انجام می‌گیرد.

#وین_دایر


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


"ماهیگیری" بود که هر روز صبح میرفت با دیگران ماهی میگرفت.

ولی همه ماهی میگرفتند به "جز او‌."

بهش گفتند: تو چیکار میکنی که "ماهی نمیگیری؟"
گفت: قلاب من یک "قلاب مخصوص" است.
"نگاه کردند دیدند قلابش کج نیست راسته."

گفتند: خوب این "ماهی نمیگیره،" قلابت باید سرش کج باشه.
گفت: من میخواهم "ماهی مخصوص" بگیرم که با این قلاب میشه گرفت...

هر روز از صبح تا شب میرفت ماهی بگیره و هیچ ماهی "عایدش" نمیشد.

بالاخره خبر در شهر پر شد که "دیوانه ای" پیدا شده که میخواهد با قلاب راست ماهی بگیرد.

خبر رسید به "وزیر و وکیل و پادشاه."

پادشاه علاقه مند شد گفت: بیاریدش "نزد من" تا ببینم داستان از چه قرار است.

به دنبال او رفتند اما ماهیگیر گفت:
من "فرصت" ندارم و میخوام ماهی بگیرم.
بنابراین "سلطان" مجبور شد خودش به دیدن ماهیگیر برود.
پادشاه از او پرسید: تو چی میخوای بگیری با این قلابت؟

گفت: "من میخواستم تو را صید کنم." میخواستم تو را "بکشونمت" اینجا!

💠با "قلاب سر راست" آدم میتونه پادشاه بگیره...
ولی با "قلاب کج" آدم میتونه دو تا ماهی بگیره...


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر



دیدی وقتی یه بادوم تلخ میخوری؟!!!
سریع بعدش چنتا بادوم شیرین میخوری تا تلخیش از بین بره!
تو دیگه لذتی از بادوم های شیرین نمیبری!
فقط میخوای اون تلخی رو فراموش کنی!
وقتی هم که اون تلخی تموم شد...
دیگه میترسی بادوم بخوری!
که نکنه دوباره تلخ باشه!!!
عشق مثل اون بادوم تلخه!
بعدش با آدمای زیادی آشنا میشی!!!!
ولی فقط برای فراموش کردن اون!
بعدش هم دیگه میترسی عاشق شی!
در اصل آدما فقط یه بار عاشق میشن!
از اون به بعدش یا واسه فراموشیه
یا از اجبارِ تنهایی!!!!

#حسین_پناهی


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


- تمام چیزی كه الان به آن احتیاج داری این است كه احساس خوبی داشته باشی.

- هرچه از نیروی درونی ات بیشتر استفاده كنی، نیروی بیشتری در درونت كشف خواهی كرد.

- وقت دریافتن عظمتت همین حالاست.

- ما در میانه یك عصر پرشكوه هستیم. به محض اینكه از بند افكار محدود كننده خلاص شویم،‌ عظمت واقعی بشر را در هر زمینه ای از خلقت خواهیم دید.

- كاری را كه دوست داری انجام بده. اگر نمی دانی لذت واقعی تو در چیست، از خودت بپرس: «چه چیزی به من لذت می دهد؟» وقتی خود را برای انجام كاری كه برایت لذت بخش است متعهد می كنی، آبشاری از چیزهای لذت بخش به زندگی ات سرازیر می شود چون تو امواج لذت را به اطرافت می تابانی.

- حالا كه دانش راز را فرا گرفتی، بستگی به خودت دارد كه چطور از آن استفاده كنی. هر چیزی و كاری كه انتخاب كنی حق با توست. همه قدرت متعلق به توست


📚 #راز
#راندا_برن


@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر



اغلب ما "سواد رابطه" نداریم

بلد نیستیم قبول کنیم دنیای آدمها با هم فرق دارد!
توقع داریم کسی که با ماست خود ما باشد !
حتی حاضر نیستیم به نیازها, خواسته ها و علایق او
توجه کنیم !!!
غرور خودمان را بسیار دوست داریم!
اما توقع داریم او غرور و نیاز و توقع نداشته باشد!
و درکش سخت است برای ما
که؛ او دنیایی دارد که خودش ساخته و آن را صرفا با
ما به اشتراک گذاشته...
نه اینکه بخواهد بر اساس خواسته ی ما
دنیای تازه ای بسازد.
ما بلد نیستیم کنار هم باشیم.



@rakik_nameh
🌞
☀️ #تلنگر


کودکی از مسئول سیرکی پرسید : چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!

صاحب فیل گفت : این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است. آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟

صاحب فیل گفت : وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است. فیل به این باور رسیده است که نمی تواند این کار را بکند!

#پائولو_کوئلیو
برش کتاب : مکتوب


@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh

☀️ #تلنگر


اول راهنمایی یه رفیق داشتم که با هم مدرسه می رفتیم. خونه شون دو تا کوچه با ما فاصله داشت. من هر روز ساعت هفت صبح، صبحونه خورده یا نخورده از خونه می زدم بیرون...زنگ مدرسه ساعت هفت و نیم می خورد.

از خونه مون تا مدرسه بیست دقیقه راه بود. می رفتم دَم در خونه ی رفیقم دنبالش، در خونه شون رو می زدم آقا تازه از خواب بیدار می شد. همین طور که خمیازه می کشید می گفت الان میام. با خون سردی لباس می پوشید، صبحونه می خورد، به موهای وزوزیش ژل می زد. هر بار صداش می زدم و می گفتم‌ کجایی دیر شد فقط یه کلمه رو تکرار می کرد. اومدم ... اومدم. ساعت هفت و نیم تازه تشریف فرما می شد. تا وقتی به مدرسه برسیم از استرس سکته می کردم چون می دونستم اگه ‌ناظم مدرسه ما رو ببینه و نتونیم یواشکی بریم تو صف، یه تو گوشی مهمونش هستیم. هفته ای دو سه تا تو گوشی رو می خوردیم. به من و رفیقم می گفت کنار هم وایسیم، خودش رو به رومون بود. با دست راستش می زد تو گوش چپ من، با دست چپش می زد تو گوش راست اون.

هر بار تو گوشی می‌خوردیم رو می کرد بهم و می‌گفت به جون هر چی مَرده از فردا زودتر بیدار میشم. نمی دونم چرا با این قسم های دروغش نسل ما مردا منقرض نشد. این داستان چند ماه تکرار شد و من برای اشتباه یکی دیگه بارها و بارها تنبیه شدم.

دوست نداشتم تنها برم مدرسه، تو عالم رفاقت درست نبود به خاطر یه تو‌ گوشی قرار هر روزمون رو بی خیال بشم. یه روز که داشتیم می رفتیم مدرسه، صد متر مونده بود به مدرسه بهش گفتم صبر کن من یه خودکار بخرم‌ بیام، خودکار رو که خریدم‌ دیدم نیست. از دور دیدم وارد مدرسه شد.

چند دقیقه هم برام صبر نکرد.
صبر نکرد چون نمی خواست به خاطر من چند دقیقه دیر برسه مدرسه، نمی خواست به خاطر من حتی یه تو گوشی بخوره! اون از چشم ناظم در رفت و من نه!

💠اون روز تنها تو گوشی خوردم. نوش جونم مهم نبود دیگه درد نداشت ولی یه چی رو فهمیدم. اینکه تو‌ زندگی برای همه ی ما حداقل یک بار اتفاق افتاده که به خاطر اشتباه دیگران تنبیه بشیم؛ اما باور کنید این تنبیه شدن نیست که درد داره، اون چیزی که درد داره این هست که بفهمی کسی که به خاطر اشتباهاتش مدت ها زجر کشیدی حاضر نیست یه بار، فقط یه بار جای تو باشه... برای همین درد هست که خیلی از آدم ها تنها زندگی می کنن، تنها مدرسه میرن !

#حسین_حائریان


@rakik_nameh
🌞
☀️#تلنگر


روزی زنی سخنی را بر زبان آورد که باعث رنجش خاطر بهترین دوستش شد. او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و به دنبال راه چاره‌ای گشت که بتواند دل دوستش را بدست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند.

او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا،‌ از وی مشورت خواست. پیرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته‌های آن زن گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت: «تو برای جبران سخنانت لازم است که دو کار انجام دهی.»

امشب بهترین بالش پَری را که داری، ‌بردار و سوراخی در آن ایجاد کن.‌ سپس از خانه بیرون برو و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و دوستان و بستگانت که رسیدی،‌ مقداری پَر از داخل بالش درآورده و به آرامی آنجا قرار بده. بایستی دقت کنی که این کار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام کرده و نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح دهم.»

زن جوان شب‌هنگام شروع به انجام کار طاقت‌ فرسایی کرد که آن پیرزن پیشنهاد نموده بود. او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی که انگشتانش از فرط آن، یخ زده بودند، توانست کارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت. خانم جوان با اینکه به شدت احساس خستگی می‌کرد اما آسوده خاطر شده بود که تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت: «‌بالش کاملاً خالی شده است.»

پیرزن پاسخ داد : «حال برای انجام مرحله دوم، بازگرد و بالش خود را مجدداً از آن پرها‌ پُر کن تا همه چیز به حالت اولش برگردد!»

زن جوان با سرآسیمگی گفت : « اما می‌دانید این امر کاملا غیر ممکن است. باد بیشتر آن پرها را از محلی که قرارشان داده‌ام‌ پراکنده کرده است و ‌قطعاً هر چقدر هم تلاش کنم ‌دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد!»

💠پیرزن با کلامی تأمل‌ برانگیز گفت : «کاملاً درست است! هرگز فراموش نکن کلماتی که بکار می‌بری همچون پرهایی است که در مسیر باد قرار می‌گیرند. آگاه باش که فارغ از میزان صمیمیت و صداقت گفتارت، دیگر آن سخنان به دهان باز نخواهند گشت. بنابراین در حضور کسانی که به آنها عشق می‌ورزی،‌ کلماتت را خوب و درست انتخاب کن.


@rakik_nameh
🌞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید یک #تلنگری باشه برای همه
از آینده کسی خبر نداره ...

احساس کردم شاید واقعیت جنگ از ذهن ما دور شده شاید با این #تلنگر حافظه هامون برگرده و بدونیم چی ممکنه سرمون بیاد!

شاید این یک زنگ خطری باشه برای همه
که نارنجی بازی نکنیم،ناقوس جنگ خیلی وقته شنیده میشه!!

شاید یادمون رفته باشه که جنگها همیشه تنها یک بو داشتن و دارند، اونهم بوی خون و مرگ هستش نه بیشتر!!!

امیدوارم همه از داخل و خارج و نیروهای وابسته و غیره، یک تکونی بخورن حداقل در حد یک #تلنگر

@Rastakhiz_Simorgh1339
Forwarded from رکیک نامه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☑️ سؤالی که این روزها ذهن هر ایرانی را به خود معطوف کرده، بی شک درمورد حملات شیمیایی جنایتکارانه برعلیه کودکان و دختران معصوم سرزمینم ایران و همچنین بخشی از شهروندان می‌باشد..؛
در پشت صحنه این جنایت هولناک چه فرد یا افرادی قرار گرفته‌اند و این تسلیحات شیمیایی در چنین شرایطی چگونه در اختیار رژیم اهریمنی قرار گرفته...؛ یا در این شرایط اسفناک سیاسی چرا رژیم باید دست به چنین جنایت آشکار و هولناک زده که متأسفانه طبق گفته یک پزشک حاذق، عواقبی جبران ناپذیری برای مصدومان این جنایت بدنبال خواهد داشت؛ عواقبی که شاید همانند بازماندگان حملات شیمیایی توسط #گاز_اعصاب استفاده شده از طرف رژیم بعث بدنبال داشته باشد...

⚠️🔻 همزمان با حضور #اعلیحضرت_شاهزاده_رضاپهلوی در #بلژیک به چه علت امیرعبداللهیان وزیر خارجه مزدور رژیم وارد #بلژیک شده و در کنفرانس رسانه‌ای اجازه صحبت پیدا کرده؛
💡💡 چند روز پس از انتشار تصاویر حضور سفیر #سوئیس با چادر مشکی در #قم این جنایت آشکار صورت پذیرفت..!!!؟؟

🆘 علت حضورش در قم چه بوده؛ #فتوا برای #قتل_عام...‼️⁉️

⚠️🚨 #تلنگر
⚠️🚨 #صرفا_جهت_یادآوری
⚠️🚨 #پهلویسم_تنها_راه_نجات





@rakik_nameh
🌞