پاسخ آدمین کلاب هاوس بهمراه جوابم.
چند درصد میدونن جبهه ملی جنگ را براه انداخت؟! کیا میدونن قرار بود جنگ در زمستان ۵٨ شروع بشه؟! و...
به همین دلیل دنبال رسانهای هستم که حقیقت جنگ را نقل کنم. ممکنه خیلیها بگن که شما که کانال داری و اینجا بگو، برای ما بگو و...
اولا ترانه درخواستی نیست دوما چند درصد قصه پایان جنگ را از زبان من شنیدن؟! آیا اونایی که شنیدن تونستن نگاه یکنفر را تغییر بدن، چیزی تغییر کرد، عملا هیچی.
حقیقت اینه که تا زمانی که نتونیم موج درست کنیم گفتن حقیقت دردی را دوا نمیکنه و بمرور زمان خودش مانع میشه.
هر زمان برآیند گفتنیها ولو به نام افشاگری در یک جهت و همراستا نباشه، بمرور تبدیل به #سرسام خواهد شد. سرسام یا #حمام_زنانه ای که در آن صدا به صدا نمیرسه و در آن هیچ خیر و امیدی یافت نمیشود، لذا مردم هر آنچه که پیش روی دارند را شر میپندارند و به آن گفتمگفتها پشت پا میزنن.
کلا فلسفه اپوزیسیون صادراتی همین ایجاد حمام زنانه و #تولیدسرسام بوده. مثل #گزارشگر_خوب_منوتو که هر روز با قیمت عدس و نخود، یا نشان دادن چاله چوله خيابان به ببیندگانی که هنوز سالماند سرسام میفروشه.
@KhiresarMotamared
چند درصد میدونن جبهه ملی جنگ را براه انداخت؟! کیا میدونن قرار بود جنگ در زمستان ۵٨ شروع بشه؟! و...
به همین دلیل دنبال رسانهای هستم که حقیقت جنگ را نقل کنم. ممکنه خیلیها بگن که شما که کانال داری و اینجا بگو، برای ما بگو و...
اولا ترانه درخواستی نیست دوما چند درصد قصه پایان جنگ را از زبان من شنیدن؟! آیا اونایی که شنیدن تونستن نگاه یکنفر را تغییر بدن، چیزی تغییر کرد، عملا هیچی.
حقیقت اینه که تا زمانی که نتونیم موج درست کنیم گفتن حقیقت دردی را دوا نمیکنه و بمرور زمان خودش مانع میشه.
هر زمان برآیند گفتنیها ولو به نام افشاگری در یک جهت و همراستا نباشه، بمرور تبدیل به #سرسام خواهد شد. سرسام یا #حمام_زنانه ای که در آن صدا به صدا نمیرسه و در آن هیچ خیر و امیدی یافت نمیشود، لذا مردم هر آنچه که پیش روی دارند را شر میپندارند و به آن گفتمگفتها پشت پا میزنن.
کلا فلسفه اپوزیسیون صادراتی همین ایجاد حمام زنانه و #تولیدسرسام بوده. مثل #گزارشگر_خوب_منوتو که هر روز با قیمت عدس و نخود، یا نشان دادن چاله چوله خيابان به ببیندگانی که هنوز سالماند سرسام میفروشه.
@KhiresarMotamared
اگر از صحبتهای #فدوی جانشین فرمانده سپاه متعجب شدی، اگه متعجب هستی که چرا گفته علم کوانتوم توسط علمای اسلامی قبلا گفته شده، اگه متعجب هستی که چرا مهدوی کنی با بیشرمی میگفت انیشتن شیعه شده بود، چرا یکی دیگهشون میگه پاستور از طریق خواندن نهج الفصاحه میکروب را شناسایی کرد،
و کلا اگر هنوز نمیدونی چرا ملاها تلاش میکنند همه دستاوردهای بشری را به امامان و اسلام ربط بدن، اگه هنوز معنی چپ و راست را نمیدونی و نمیدونی چرا در ادیان ابراهیمی خلقت زن از دنده چپ مرد روایت شده، و چرا در ادیان و مذاهب مخالفشون رو حرامزاده اعلام میکنند و..
بدون هنوز معنی #صلوات را درک نکردی و نمیدونی طبق #قانون_صلوات شما نمیتونی چیزی به #سادات_و_اربابان یاد بدی، اگر به بیسوادی پیامبر اسلام با همین ابراهیم رئیسی گیر میدی بدون هنوز نمیدونی اونا مخزن علم لدنی و الهی هستند.
پاسخ به زبان فوقالعاده ساده در زوم 2
https://t.me/KhiresarMotamared/2196
و کلا اگر هنوز نمیدونی چرا ملاها تلاش میکنند همه دستاوردهای بشری را به امامان و اسلام ربط بدن، اگه هنوز معنی چپ و راست را نمیدونی و نمیدونی چرا در ادیان ابراهیمی خلقت زن از دنده چپ مرد روایت شده، و چرا در ادیان و مذاهب مخالفشون رو حرامزاده اعلام میکنند و..
بدون هنوز معنی #صلوات را درک نکردی و نمیدونی طبق #قانون_صلوات شما نمیتونی چیزی به #سادات_و_اربابان یاد بدی، اگر به بیسوادی پیامبر اسلام با همین ابراهیم رئیسی گیر میدی بدون هنوز نمیدونی اونا مخزن علم لدنی و الهی هستند.
پاسخ به زبان فوقالعاده ساده در زوم 2
https://t.me/KhiresarMotamared/2196
Telegram
خیرهسر متمرد
📻برنامه "زوم" قسمت دوم با حجم کم
#رادیوشهیاد
#زوم
#خیرهسرمتمرد
@RadioShahyad
#رادیوشهیاد
#زوم
#خیرهسرمتمرد
@RadioShahyad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مستند شبیخون #غیور_اصلی
یکشنبه ۴ مهر ساعت ۱۸ شبکه سوم
عراق که به ٢۵ کیلومتری راه زمینی از محور بستان به اهواز رسیده بود (عملا حمیدیه سقوط کرده بود) غیور اصلی و همراهان با یک شبیخون توانستن عراق را به مرزهای بینالمللی عقب برانند. به عبارتی در این شبیخون که حوالی حمیدیه صورت گرفت #غیوراصلی این دلاور غیور توانست شهرهای سوسنگرد، هویزه و بستان را آزاد و به مام میهن بازگرداند.
پ.ن: پرسش اصلی اینجاست که #علی_غیور_اصلی سد راه چه کسانی بود که باید کشته میشد؟!!
پرسش کوتاه جهت تحریک کنجکاوی: #جبهه_ملی که برای کسب قدرت و زدن رقبا جنگ براه انداخت!
یکشنبه ۴ مهر ساعت ۱۸ شبکه سوم
عراق که به ٢۵ کیلومتری راه زمینی از محور بستان به اهواز رسیده بود (عملا حمیدیه سقوط کرده بود) غیور اصلی و همراهان با یک شبیخون توانستن عراق را به مرزهای بینالمللی عقب برانند. به عبارتی در این شبیخون که حوالی حمیدیه صورت گرفت #غیوراصلی این دلاور غیور توانست شهرهای سوسنگرد، هویزه و بستان را آزاد و به مام میهن بازگرداند.
پ.ن: پرسش اصلی اینجاست که #علی_غیور_اصلی سد راه چه کسانی بود که باید کشته میشد؟!!
پرسش کوتاه جهت تحریک کنجکاوی: #جبهه_ملی که برای کسب قدرت و زدن رقبا جنگ براه انداخت!
یکنفر چقدر میتونه #پلوفسول٢۴اسب باشه؟!
کسی a- همسر شخص اول مملکت بوده b-نائب السلطنهست و c- مادر شاه بعدیه
بیاد 1-شاه را بکشه که 2- بعد آواره بشه و 3-حقوق از دیگران بگیره؟!
ویروسی به نام #فخرآور #نادرگرامیان.. چنان امثال #پلوفسول_شرحش_موجوده رو آلوده کرده که خر پیششون دانشمنده
کسی a- همسر شخص اول مملکت بوده b-نائب السلطنهست و c- مادر شاه بعدیه
بیاد 1-شاه را بکشه که 2- بعد آواره بشه و 3-حقوق از دیگران بگیره؟!
ویروسی به نام #فخرآور #نادرگرامیان.. چنان امثال #پلوفسول_شرحش_موجوده رو آلوده کرده که خر پیششون دانشمنده
به به چه شود!! با کی میخواستم برم سیزده بدر 😁
یادتونه موقعی در مطلبی کوتاه در مورد صحبتهای #احمدفراستی در کلاب هاوس نوشتم از شخصی به نام #مومو حرف زدم، گفتم که یوتوب کلاب هاوس پاسخ احمد فراستی به پرسش بچهگانه و شامورتی بازی مومو را (البته به خاطر حفظ آبروش) سانسور کرده؟!
الان متوجه شدم نامش #محمداسدنژاد هست، رفیق شیش پیمان عارف، مرید #ملا_مصدق_قجری و طرفدار #جبهه_ملی هست!
اونوقت من انتظار داشتم دوستش که آدمین صفحهاش در یوتوب کلاب هاوس فارسیه، به من تربیون بده که در مورد ناگفتههای جنگ بگم که در آن انگشت اتهام به سمت جبهه ملی گرفته میشد 😁
با کسی میخواستم برم سیزده بدر که کلا با نام #ایران مشکل داره و #جبهه_ملی_پرشیا را براه انداخته.
ببین کیه و چیه که خواهران شجری زاده ازش شاکیاند 😁
پ.ن1: شخصا از کسی که ردیف، مرتب، منظم، شکیل و بدون هیچ غلط و یا توپوقی حرف میزنه، میترسم. چون اینا استاد پشت هم اندازی هستند.
اینو گفتم که اگر گوش دادی ترفندهایش را مدنظر داشته باشید.
پ.ن2: در ضمن شاید دعوا و ریختن پته همدیگه روی آب به خاطر پول $، فاند و... باشه. آقایی به نام #سهیل_شبانگیز و همراهانش که #محمداسدنژاد (مومو) را محاکمه میکنند احتمالا خودشون هم علیهالسلام نیستند.
https://youtu.be/LjRn7ELpYLc
یادتونه موقعی در مطلبی کوتاه در مورد صحبتهای #احمدفراستی در کلاب هاوس نوشتم از شخصی به نام #مومو حرف زدم، گفتم که یوتوب کلاب هاوس پاسخ احمد فراستی به پرسش بچهگانه و شامورتی بازی مومو را (البته به خاطر حفظ آبروش) سانسور کرده؟!
الان متوجه شدم نامش #محمداسدنژاد هست، رفیق شیش پیمان عارف، مرید #ملا_مصدق_قجری و طرفدار #جبهه_ملی هست!
اونوقت من انتظار داشتم دوستش که آدمین صفحهاش در یوتوب کلاب هاوس فارسیه، به من تربیون بده که در مورد ناگفتههای جنگ بگم که در آن انگشت اتهام به سمت جبهه ملی گرفته میشد 😁
با کسی میخواستم برم سیزده بدر که کلا با نام #ایران مشکل داره و #جبهه_ملی_پرشیا را براه انداخته.
ببین کیه و چیه که خواهران شجری زاده ازش شاکیاند 😁
پ.ن1: شخصا از کسی که ردیف، مرتب، منظم، شکیل و بدون هیچ غلط و یا توپوقی حرف میزنه، میترسم. چون اینا استاد پشت هم اندازی هستند.
اینو گفتم که اگر گوش دادی ترفندهایش را مدنظر داشته باشید.
پ.ن2: در ضمن شاید دعوا و ریختن پته همدیگه روی آب به خاطر پول $، فاند و... باشه. آقایی به نام #سهیل_شبانگیز و همراهانش که #محمداسدنژاد (مومو) را محاکمه میکنند احتمالا خودشون هم علیهالسلام نیستند.
https://youtu.be/LjRn7ELpYLc
YouTube
مومو …! momo… قبرس !؟🤔
#رسمی
نروژ تمامی محدودیت های کرونایی لغو کرد و اعلام کرد بیماری به نام "کووید ۱۹" هیچ تفاوتی با آنفولانزا ندارد
نروژ تمامی محدودیت های کرونایی لغو کرد و اعلام کرد بیماری به نام "کووید ۱۹" هیچ تفاوتی با آنفولانزا ندارد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تقریبا حق #غیوراصلی ادا شد.
غیور نه تنها توانست اهواز را از سقوط حتمی نجات بده که شبیخون او راهگشا در انتخاب نوع استراتژی جنگ شد.
چون بنده افتخار شاگردی این #دلاورارتش را قبل از جنگ داشتم، #بایدبگم غیور از معدود افرادی بود که نامشان با ذاتشان یکیست. بیبدیلی که اصل غیرت بود.
توصیه میکنم ببینید و سعی کنید اسیر کلمات و واژگانی که بار ایدئولوژیک دارن نشوید. واژگانی که از زبان روایت کنندگانی میشنوید که راه بعضی از آنها از راه #علی_غیور_اصلی که راه ایران بود، جدا شده.
غیور نه تنها توانست اهواز را از سقوط حتمی نجات بده که شبیخون او راهگشا در انتخاب نوع استراتژی جنگ شد.
چون بنده افتخار شاگردی این #دلاورارتش را قبل از جنگ داشتم، #بایدبگم غیور از معدود افرادی بود که نامشان با ذاتشان یکیست. بیبدیلی که اصل غیرت بود.
توصیه میکنم ببینید و سعی کنید اسیر کلمات و واژگانی که بار ایدئولوژیک دارن نشوید. واژگانی که از زبان روایت کنندگانی میشنوید که راه بعضی از آنها از راه #علی_غیور_اصلی که راه ایران بود، جدا شده.
Forwarded from خیرهسر متمرد
«سیگار»
تقریبا همین موقعها بود که به هوش آمدم. قبلش هم به هوش آمده بودم ولی بیشتر ناله میکردم و آب میخواستم اما اینبار تقاضای سیگار داشتم! معمولا در جیب لباسم سیگار و کبریت بود اما امدادگران پارهاش کرده بودند و دست من هم کوتاه؛
- کات -
نزدیک صبح بود که از ناحیه ساق پای چپ زخمی شدم. استخوانم خرد و خاکشیر شده بود. چسبیده به خط عراقیها و دور از دسترس خودیها. آنجا مانند باند فرودگاه صاف و بدون ناهمواری است (یا بهتر است بگویم بود). هوای خوزستان شهرهٔ خاص و عام است و تا اواخر آبان گرما مهمان مردم است چه رسد به پنج مهر که…؛
عراقیها گمان میکردند مردهام و من هم تکان نمیخوردم. بیهوش شده بودم و هر از گاهی به هوش میآمدم، ولی میدانستم کوچکترین تکانی که بخورم مرا به رگبار گلوله خواهند بست. چون چسبیده به خط عراقیها بودم تمام داد و فریاد آنها بهآسانی به گوش میرسید. صورتم روی خاک سرخ و نمناک حاصل روزهای شرجی گذشته و شور آبادان که در ذات آن است، و کمکم عرق بدن، باعث شد دهانم پر از گل و صورتم بهمانند کسانی که هزار سال است مردهاند، شود.
نزدیک غروب صداهایی به گوشم رسید و فهمیدم نیروهای خودیاند و تمام توانم را به کار بردم تا بلکه فریادی بزنم که نشد چون دهانم پر از گل بود و خشک شده بود. معمولا خونریزی باعث خشکی دهان میشود و ماندن زیر برق آفتاب هم آن را بدتر و تشدید میکند. بالاخره تمام توانم را به کار بردم و فقط توانستم دستم را بلند کنم و شنیدم یک نفر گفت بیایید این زنده است…؛ آب خواستم؛ حس انساندوستی یک هموطن گل کرد و گفت آب برای او ضرر دارد و کسانی که مرا میشناسند میدانند حرفی را بیپاسخ نمیگذارم ولی آنجا نای جواب دادن نداشتم و فقط بهاشاره که دقیق به یاد ندارم چگونه، به او فهماندم آب میخواهم که دهانم را بشویم و در پایان شستن دهان، از غفلتشان استفاده کردم و شروع کردم قلپ قلپ به خوردن؛ که کشیدن قمقمه از جلوی لبانم هم دور از انتظار نبود.
به یاد دارم خبرنگار و عکاسی در بیمارستان عکس میگرفت؛ او یک سیگار به من داد. روز بعد، این عکاس از حادثه سقوط هواپیمای نظامی در تاریخ هفتم مهر جان به در برد اما تمام آن عکسها نابود شد.
آن سیگار خیلی چسبید و این نوشته فقط بهخاطر آن سیگار است که هنوز که هنوز است هیچ سیگاری مانند آن به من نچسبیده. این را گفتم تا کسی نخواهد از آن استفاده ابزاری کند و احیانا بگوید جنگ کجایی که دلم تنگ توست.
@KhiresarMotamared
تقریبا همین موقعها بود که به هوش آمدم. قبلش هم به هوش آمده بودم ولی بیشتر ناله میکردم و آب میخواستم اما اینبار تقاضای سیگار داشتم! معمولا در جیب لباسم سیگار و کبریت بود اما امدادگران پارهاش کرده بودند و دست من هم کوتاه؛
- کات -
نزدیک صبح بود که از ناحیه ساق پای چپ زخمی شدم. استخوانم خرد و خاکشیر شده بود. چسبیده به خط عراقیها و دور از دسترس خودیها. آنجا مانند باند فرودگاه صاف و بدون ناهمواری است (یا بهتر است بگویم بود). هوای خوزستان شهرهٔ خاص و عام است و تا اواخر آبان گرما مهمان مردم است چه رسد به پنج مهر که…؛
عراقیها گمان میکردند مردهام و من هم تکان نمیخوردم. بیهوش شده بودم و هر از گاهی به هوش میآمدم، ولی میدانستم کوچکترین تکانی که بخورم مرا به رگبار گلوله خواهند بست. چون چسبیده به خط عراقیها بودم تمام داد و فریاد آنها بهآسانی به گوش میرسید. صورتم روی خاک سرخ و نمناک حاصل روزهای شرجی گذشته و شور آبادان که در ذات آن است، و کمکم عرق بدن، باعث شد دهانم پر از گل و صورتم بهمانند کسانی که هزار سال است مردهاند، شود.
نزدیک غروب صداهایی به گوشم رسید و فهمیدم نیروهای خودیاند و تمام توانم را به کار بردم تا بلکه فریادی بزنم که نشد چون دهانم پر از گل بود و خشک شده بود. معمولا خونریزی باعث خشکی دهان میشود و ماندن زیر برق آفتاب هم آن را بدتر و تشدید میکند. بالاخره تمام توانم را به کار بردم و فقط توانستم دستم را بلند کنم و شنیدم یک نفر گفت بیایید این زنده است…؛ آب خواستم؛ حس انساندوستی یک هموطن گل کرد و گفت آب برای او ضرر دارد و کسانی که مرا میشناسند میدانند حرفی را بیپاسخ نمیگذارم ولی آنجا نای جواب دادن نداشتم و فقط بهاشاره که دقیق به یاد ندارم چگونه، به او فهماندم آب میخواهم که دهانم را بشویم و در پایان شستن دهان، از غفلتشان استفاده کردم و شروع کردم قلپ قلپ به خوردن؛ که کشیدن قمقمه از جلوی لبانم هم دور از انتظار نبود.
به یاد دارم خبرنگار و عکاسی در بیمارستان عکس میگرفت؛ او یک سیگار به من داد. روز بعد، این عکاس از حادثه سقوط هواپیمای نظامی در تاریخ هفتم مهر جان به در برد اما تمام آن عکسها نابود شد.
آن سیگار خیلی چسبید و این نوشته فقط بهخاطر آن سیگار است که هنوز که هنوز است هیچ سیگاری مانند آن به من نچسبیده. این را گفتم تا کسی نخواهد از آن استفاده ابزاری کند و احیانا بگوید جنگ کجایی که دلم تنگ توست.
@KhiresarMotamared
Forwarded from خیرهسر متمرد (جاوید شاه)
«ترس از مرگ»
اگر در همان پست دنبالهاش را مینوشتم، حرف تو حرف میشد؛ پس در اینجا و از یک منظر دیگر مینویسم:
نوشتم که در پنج مهر، آنهم در آبادان و زیر تابش خورشید افتاده بودم و نوشتم که گاهی از لج نیروهای ایرانی، عراقیها به سمت جنازهها تیراندازی میکردند و…؛ نمیدانم چه موقعی از نیمه شب بود که یک تیر درست خورد به محل اتصال ساق پا و روی پایم. دیگر مسئلهٔ مرگ و زندگی بود و من که به کوچکترین دردی واکنش نشان میدهم و داد و فریادم به آسمان میرود، در این لحظه نهتنها سکوت مطلق کردم، که بهدرستی نقش یک مرده را هم بازی کردم.
- کات -
در روزها و ماههای نخست جنگ، سازماندهی وجود نداشت و نیروها در دستههای کوچک بهطور خودجوش علیه عراقیها میجنگیدند. فراموش نکنید که آشفتگی و بهاصطلاح بلبشو، جزء لاینفکی از همهٔ بحرانهاست. دوستی داشتم به نام نعمت که گمان میکردیم در شکستن محاصرهٔ سوسنگرد کشته شده و عکس او چاپ شد و بعد هم نامش در لیست شهدا رفت، در حالی که او در یکی از بیمارستانهای اصفهان بستری بوده است. تا اینکه چند ماه از سال ۶۰ گذشته بود و نعمت سروکلهاش پیدا شد و همه دورش جمع شدیم و با شادی از او استقبال کردیم. البته عکسهای شهادتش را هم به او با خنده هدیه دادیم. علاوه بر پای مجروحش روی گونهٔ سمت چپش جای تیری آشکار بود.
نعمت تعریف کرد پس از اینکه عراقیها در موضعی اطراف سوسنگرد (دِه ابوهمیزه در ۵ کیلومتری سوسنگرد) پیشروی کردند، آمدند بالای سر ما و شروع کردند به زدن تیر خلاص به کسانی که کشته و یا زخمی شده بودند. و به نعمت که تیری به پایش خورده بود و خودش را به مردن زده بود رسیده بودند و یک تیر خلاص هم به او زده بودند که به گونهٔ چپش خورده بود. تنها واکنش نعمت، همان واکنش طبیعی خوردن تیری بود که به گونهٔ انسان برخورد میکند. و اگر صدا از سنگ در آمد، از او هم در آمده بود.
- کات -
نعمت که عراقیها و همچنین ما (بنا بر شواهد) گمان میکردند و میکردیم در اواخر آبان ماه سال ۵۹ مرده باشد، عمرش تا اول اردیبهشت سال بعد ادامه داشت. تا روزی که در ذوالفقاری آبادان چند ترکش کوچک که معمولا (طبق تجربههای بعدی) کسی را نمیکشت، او را کشت. و به جرئت میتوانم بگویم «ترس از مردن» باعث مردن او شد. هنوز بیتابیهای او را به یاد دارم. بیتابیهایی که رنگش، رنگ ناشی از زخم و درد نبود، بلکه ناشی از ترسی بود که تجربه کرده بود. او یک بار مرگ را تجربه کرده بود و هنگامی که ترکش خورد و ما بنا بر تجربه گمان میکردیم اینبار هم جان سالم به در خواهد بود، بهخاطر «ترس از مردن» و فکر کردن به آن، برای همیشه مرد؛ اما یادش همیشه حداقل در نزد من زنده است.
- کات -
در عملیات خیبر در سال ۶۲ گلولهٔ توپ افتاد وسط چند نفر و…؛ شاید روزی تعریف کردم که چه دردها و رنجهایی از این مجروحیت کشیدم، اما فقط بگویم که من هم مانند دوستمان نعمت، بیتابیهایم رنگ دیگری پیدا کرده بود و ترس از مرگ را کمابیش آنجا تجربه کردم. تنها شانسی که آوردم این بود که چون شرایط عملیات بود و امدادگران حضور کافی داشتند، نیروهای امداد در طول راه برگشت تا میتوانستند به من مرفین تزریق کردند. و اگر یک نفر در آن لحظه مثل آن همرزم که تشخیص داده بود آب برای من مضر است تشخیص میداد مرفین برای سلامتی من مضر است، به احتمال زیاد من هم امروز قادر به نوشتن این خاطرهها نبودم و زیر خروارها خاک پوسیده بودم.
و بهمرور تجربه کردم که تنها راه گریز از ترس ناشی از افتادن از اسب، نشستن دوباره بر روی زین اسب است. تجربه کردم هرگاه دنبال مرگ بدوی، مرگ است که از تو میترسد. و من «مرگ اگر مَرد است گو نزد من آی - تا در آغوشش بگیرم تنگِ تنگ» را با گوشت و پوست خودم تجربه کردم و باور دارم.
@KhiresarMotamared
پینوشت:
انسان «زنده» هرگز به مرگ فکر نمیکند. ادیان و مذاهب تلاش بسیاری کردند که انسان را از مردن بترسانند و البته موفق هم شدند، ولی هنوز نتوانستهاند انسان را وادار کنند که لحظهلحظهٔ زندگی خود، به نبودن، به نیستی، به عدم و به مرگ فکر کند. تجربه کردم که در جوامع غیرمذهبی، عنصر «شجاعت» نمود بیشتری دارد و در جوامع مذهبی «ترس از خدا» باعث زندگی بردهوار در جامعه میشود.
اگر در همان پست دنبالهاش را مینوشتم، حرف تو حرف میشد؛ پس در اینجا و از یک منظر دیگر مینویسم:
نوشتم که در پنج مهر، آنهم در آبادان و زیر تابش خورشید افتاده بودم و نوشتم که گاهی از لج نیروهای ایرانی، عراقیها به سمت جنازهها تیراندازی میکردند و…؛ نمیدانم چه موقعی از نیمه شب بود که یک تیر درست خورد به محل اتصال ساق پا و روی پایم. دیگر مسئلهٔ مرگ و زندگی بود و من که به کوچکترین دردی واکنش نشان میدهم و داد و فریادم به آسمان میرود، در این لحظه نهتنها سکوت مطلق کردم، که بهدرستی نقش یک مرده را هم بازی کردم.
- کات -
در روزها و ماههای نخست جنگ، سازماندهی وجود نداشت و نیروها در دستههای کوچک بهطور خودجوش علیه عراقیها میجنگیدند. فراموش نکنید که آشفتگی و بهاصطلاح بلبشو، جزء لاینفکی از همهٔ بحرانهاست. دوستی داشتم به نام نعمت که گمان میکردیم در شکستن محاصرهٔ سوسنگرد کشته شده و عکس او چاپ شد و بعد هم نامش در لیست شهدا رفت، در حالی که او در یکی از بیمارستانهای اصفهان بستری بوده است. تا اینکه چند ماه از سال ۶۰ گذشته بود و نعمت سروکلهاش پیدا شد و همه دورش جمع شدیم و با شادی از او استقبال کردیم. البته عکسهای شهادتش را هم به او با خنده هدیه دادیم. علاوه بر پای مجروحش روی گونهٔ سمت چپش جای تیری آشکار بود.
نعمت تعریف کرد پس از اینکه عراقیها در موضعی اطراف سوسنگرد (دِه ابوهمیزه در ۵ کیلومتری سوسنگرد) پیشروی کردند، آمدند بالای سر ما و شروع کردند به زدن تیر خلاص به کسانی که کشته و یا زخمی شده بودند. و به نعمت که تیری به پایش خورده بود و خودش را به مردن زده بود رسیده بودند و یک تیر خلاص هم به او زده بودند که به گونهٔ چپش خورده بود. تنها واکنش نعمت، همان واکنش طبیعی خوردن تیری بود که به گونهٔ انسان برخورد میکند. و اگر صدا از سنگ در آمد، از او هم در آمده بود.
- کات -
نعمت که عراقیها و همچنین ما (بنا بر شواهد) گمان میکردند و میکردیم در اواخر آبان ماه سال ۵۹ مرده باشد، عمرش تا اول اردیبهشت سال بعد ادامه داشت. تا روزی که در ذوالفقاری آبادان چند ترکش کوچک که معمولا (طبق تجربههای بعدی) کسی را نمیکشت، او را کشت. و به جرئت میتوانم بگویم «ترس از مردن» باعث مردن او شد. هنوز بیتابیهای او را به یاد دارم. بیتابیهایی که رنگش، رنگ ناشی از زخم و درد نبود، بلکه ناشی از ترسی بود که تجربه کرده بود. او یک بار مرگ را تجربه کرده بود و هنگامی که ترکش خورد و ما بنا بر تجربه گمان میکردیم اینبار هم جان سالم به در خواهد بود، بهخاطر «ترس از مردن» و فکر کردن به آن، برای همیشه مرد؛ اما یادش همیشه حداقل در نزد من زنده است.
- کات -
در عملیات خیبر در سال ۶۲ گلولهٔ توپ افتاد وسط چند نفر و…؛ شاید روزی تعریف کردم که چه دردها و رنجهایی از این مجروحیت کشیدم، اما فقط بگویم که من هم مانند دوستمان نعمت، بیتابیهایم رنگ دیگری پیدا کرده بود و ترس از مرگ را کمابیش آنجا تجربه کردم. تنها شانسی که آوردم این بود که چون شرایط عملیات بود و امدادگران حضور کافی داشتند، نیروهای امداد در طول راه برگشت تا میتوانستند به من مرفین تزریق کردند. و اگر یک نفر در آن لحظه مثل آن همرزم که تشخیص داده بود آب برای من مضر است تشخیص میداد مرفین برای سلامتی من مضر است، به احتمال زیاد من هم امروز قادر به نوشتن این خاطرهها نبودم و زیر خروارها خاک پوسیده بودم.
و بهمرور تجربه کردم که تنها راه گریز از ترس ناشی از افتادن از اسب، نشستن دوباره بر روی زین اسب است. تجربه کردم هرگاه دنبال مرگ بدوی، مرگ است که از تو میترسد. و من «مرگ اگر مَرد است گو نزد من آی - تا در آغوشش بگیرم تنگِ تنگ» را با گوشت و پوست خودم تجربه کردم و باور دارم.
@KhiresarMotamared
پینوشت:
انسان «زنده» هرگز به مرگ فکر نمیکند. ادیان و مذاهب تلاش بسیاری کردند که انسان را از مردن بترسانند و البته موفق هم شدند، ولی هنوز نتوانستهاند انسان را وادار کنند که لحظهلحظهٔ زندگی خود، به نبودن، به نیستی، به عدم و به مرگ فکر کند. تجربه کردم که در جوامع غیرمذهبی، عنصر «شجاعت» نمود بیشتری دارد و در جوامع مذهبی «ترس از خدا» باعث زندگی بردهوار در جامعه میشود.
Telegram
خیرهسر متمرد
«سیگار»
تقریبا همین موقعها بود که به هوش آمدم. قبلش هم به هوش آمده بودم ولی بیشتر ناله میکردم و آب میخواستم اما اینبار تقاضای سیگار داشتم! معمولا در جیب لباسم سیگار و کبریت بود اما امدادگران پارهاش کرده بودند و دست من هم کوتاه؛
- کات -
نزدیک صبح بود…
تقریبا همین موقعها بود که به هوش آمدم. قبلش هم به هوش آمده بودم ولی بیشتر ناله میکردم و آب میخواستم اما اینبار تقاضای سیگار داشتم! معمولا در جیب لباسم سیگار و کبریت بود اما امدادگران پارهاش کرده بودند و دست من هم کوتاه؛
- کات -
نزدیک صبح بود…
برای شیربچهء بختیاری مان ، علی لندی 😢😢😢
هی هی هی علی
علی لندی
من آب قناتهای خون
در زیر دشتهای سترون را کشیده ام
هی هی علی
من ابرهای سیاه عزا را
برفراز کوههای مضطرب بختیاری بارانده ام
من اشکهای سرد را
بر رّد داغ و پرخاشجوی چهرهء خود
چشیده ام
صبر کن پسر
ای شیربچهء غریب دلاور
آتش چه باشد آخر
تا آنهمه شگفتی و عشق و اراده را بسوزاند
ای رود رود رود غیورم
پس دستهای مرعوب و مستاصل بشر به چه کار میایند ...
پس تو ، آه ، اما :
ما پشته های هیمهء عقوبت را
بر گُرده های آز و تکبر قاتلان تو
بار میکنیم
با
آتشزنهء خشم و خروش سیاوشان در مشت ...
پنجم مهرماه 2580 شاهنشاهی
محبوبه مهراردشیر ( حسینپور )
هی هی هی علی
علی لندی
من آب قناتهای خون
در زیر دشتهای سترون را کشیده ام
هی هی علی
من ابرهای سیاه عزا را
برفراز کوههای مضطرب بختیاری بارانده ام
من اشکهای سرد را
بر رّد داغ و پرخاشجوی چهرهء خود
چشیده ام
صبر کن پسر
ای شیربچهء غریب دلاور
آتش چه باشد آخر
تا آنهمه شگفتی و عشق و اراده را بسوزاند
ای رود رود رود غیورم
پس دستهای مرعوب و مستاصل بشر به چه کار میایند ...
پس تو ، آه ، اما :
ما پشته های هیمهء عقوبت را
بر گُرده های آز و تکبر قاتلان تو
بار میکنیم
با
آتشزنهء خشم و خروش سیاوشان در مشت ...
پنجم مهرماه 2580 شاهنشاهی
محبوبه مهراردشیر ( حسینپور )
در تاریخ کدام کشور #همآوازی_با_دشمنان را دیدید؟!
هر قومی که به سرزمینی چیره میشه، حتی مغول، حداقل این فهم را داره که در مقابل دشمنان مشترک با سرزمین تصرف شده، تا پای جان از آن سرزمین دفاع کند نه اینکه #همنوایی_با_دشمن کند!
دشمنی #انقلابیون۵۷ و ملا با ایران بدون نمونه و مثاله!
هر قومی که به سرزمینی چیره میشه، حتی مغول، حداقل این فهم را داره که در مقابل دشمنان مشترک با سرزمین تصرف شده، تا پای جان از آن سرزمین دفاع کند نه اینکه #همنوایی_با_دشمن کند!
دشمنی #انقلابیون۵۷ و ملا با ایران بدون نمونه و مثاله!
Forwarded from خیرهسر متمرد (AliMuhammadian)
چش؛ خوب شد اظهار فضل کردی آقای #توماج_صالحی
اگه خدا بیاد پایین و بگه زمان پادشاهی تموم شده، اگه دنیا دشمنیش را با ایران و تمدن و فرهنگ ایران ادامه بده، سنگ از آسمان بباره و قطعش بستگی به بریدن از پهلوی و شاه باشه، تمکین نخواهیم کرد و با صدای بلند فریاد میزنیم #جاویدشاه
اگه خدا بیاد پایین و بگه زمان پادشاهی تموم شده، اگه دنیا دشمنیش را با ایران و تمدن و فرهنگ ایران ادامه بده، سنگ از آسمان بباره و قطعش بستگی به بریدن از پهلوی و شاه باشه، تمکین نخواهیم کرد و با صدای بلند فریاد میزنیم #جاویدشاه
خیرهسر متمرد
چش؛ خوب شد اظهار فضل کردی آقای #توماج_صالحی اگه خدا بیاد پایین و بگه زمان پادشاهی تموم شده، اگه دنیا دشمنیش را با ایران و تمدن و فرهنگ ایران ادامه بده، سنگ از آسمان بباره و قطعش بستگی به بریدن از پهلوی و شاه باشه، تمکین نخواهیم کرد و با صدای بلند فریاد میزنیم…
پ.ن: برای دوری از تهمت و برهم نزدن اتحاد! آن زمان (٢۶ شهريور) مجبور شدم پاکش کنم
باریکلا. دقیقا اصل جنسی 😁😘😍
اول ی جاوید شاه بگو که تذکره (پاسپورت) توهین های بعدیت باشه.
ترجمه: یعنی شنیدی ما پوستمون کلفته ولی خر خودتی که فکر کردی با گفتن ی جاوید شاه میتونی فریبمون بدی
به کوری چشم دشمنان ایران #جاویدشاه
اول ی جاوید شاه بگو که تذکره (پاسپورت) توهین های بعدیت باشه.
ترجمه: یعنی شنیدی ما پوستمون کلفته ولی خر خودتی که فکر کردی با گفتن ی جاوید شاه میتونی فریبمون بدی
به کوری چشم دشمنان ایران #جاویدشاه
Forwarded from اندیشکده اردشیرثابت (Iranban)
🔔اردشیرثابت
این چگونه نظرسنجی ای است؟
طرح این پرسش شک انداختن در بدیهیات است
انگار که بگویند اگر به مادرتان تجاوز کنند طرف مادرتان را میگیرید یا متجاوز را؟!
هُشیارباشید، برخی از این نظرسنجی ها هدفمند و برای بهم ریختن مفاهیم بدیهی در ذهن شما طراحی میشوند
صدها و بلکه هزاران کانال تلگرامی توسط سایبری های اسراییل و ایرانستیزان گروه لمپارت و پان ترک ها راهبری و پیام ها به دقت توسط آنها در راستای ضربه زدن به ایران طراحی میشوند، هر پیامی را بدون دقت و بررسی پراکنده نکنید
این پیام شوربختانه توسط یکی از دوستان ملی گرا که متوجه شیطنت پنهان در آن نبوده است پخش شده بود
جستار ۱۶۲
🆔 @Manafe_melli_iran
این چگونه نظرسنجی ای است؟
طرح این پرسش شک انداختن در بدیهیات است
انگار که بگویند اگر به مادرتان تجاوز کنند طرف مادرتان را میگیرید یا متجاوز را؟!
هُشیارباشید، برخی از این نظرسنجی ها هدفمند و برای بهم ریختن مفاهیم بدیهی در ذهن شما طراحی میشوند
صدها و بلکه هزاران کانال تلگرامی توسط سایبری های اسراییل و ایرانستیزان گروه لمپارت و پان ترک ها راهبری و پیام ها به دقت توسط آنها در راستای ضربه زدن به ایران طراحی میشوند، هر پیامی را بدون دقت و بررسی پراکنده نکنید
این پیام شوربختانه توسط یکی از دوستان ملی گرا که متوجه شیطنت پنهان در آن نبوده است پخش شده بود
جستار ۱۶۲
🆔 @Manafe_melli_iran