☕️ قطعهای از کتاب
دوست دیوونم رو اولین بار توی یک کافه، روبهروی فین کاشون دیدم. اومد سمتم و گفت: «قلیونش خوبه؟! هوات رو دارن؟!» یکهو صداش رو بلند کرد و رو به صاحب مغازه داد زد:«این رفیق منه! هواش رو داشته باشین!»
ازش خوشم اومد. بهش گفتم: «بشین ازت عکس بگیرم.»
گفت:«به شرطی که واسه منم چایی بگیری.» رفتم سمت صاحب مغازه و گفتم: «واسه رفیق من یه چایی بیارین!»
شروع کرد به ژست گرفتن و من هم پشت سر هم ازش عکس گرفتم تا اینکه خسته شد و گفت: «بسه!» عکسها رو نگاه کردم و دیدم هیچ کدوم به دلم نمیشینه. گفتم: «بذار یه عکس دیگه بگیرم!»
گفت: «اصلا برای چی عکس میگیری؟»
گفتم: «آخه تو خیلی خوشتیپی.»
زد زیر خنده و پشت سر هم گفت: «مزاح میکنی، من میدونم!»
حالا هر وقت میرم کاشان واسش یه هدیه میخرم و یه قلیون باهاش میکشم. شده یکی از «همیشگی»هام! فکر میکنم من رو نمیشناسه اما دیدنش یکی دیگه از آیینهای مذهبی مخصوص منه! مثل دیدن سهراب. توی رفتارش یه چیز سرکوب شده از من هست. چطوری بگم؟ سخته توضیح دادن این چیزها! یه چیزی مثل همون آرزوهای توی انباری که وقتی میبینی توی یه نفر دیگه که لیاقتش رو داره محقق شده، کیف میکنی. انگار وقتی فریاد میزنه: «این رفیق منه!» جوری که صداش به دوتا کوچه اونورتر هم میرسه، منم دلم میخواد فریاد بزنم: «تو هم رفیق منی و دوستت دارم» جوری که صدام به دو تا کوچه اونورتر برسه، امّا نمیتونم. یعنی میتونم ولی نباید اینکار رو بکنم! من یه دیوونهی واقعی نیستم و جامعه بهم مجوز این برخوردها رو نمیده. من اجازه ندارم همینجوری به یه عابر بگم: «هی یارو چقدر تو خوشگلی.» بعد رو کنم به عابرهای دیگه و داد بزنم: «این خوشگله رفیق منه! هواش رو داشته باشین.» شاید هم اجازه دارم و خودم اینکار رو نمیکنم. به هر حال وقتی دوستم، هرکجا که عشقش میکشه داد و بیداد میکنه، قند توی دلم آب میشه! اون یه آزادی ناب داره که حتی ژان ژاک روسو هم نمیتونه راجع بهش هیچ رسالهای بنویسه. اگر به من بود میدادم مانیفست کلاسیک لیبرالیسم رو رفیقم بنویسه.
دانشمندها میگن چیزی که رفیق من رو این شکلی کرده داشتن یه کروموزوم اضافهست. شاید این کروموزوم اضافه همون کروموزومیه که آزادی رو حمل میکنه و ما بدبختهایی که عاشق آزادیایم هیچوقت واقعا مزهش رو نمیچشیم! ما فقط چهل و شش کروموزوم داریم!
📕 #به_خاطر_بوفالوها
✍ #سهیل_سرگلزایی
@Library_Telegram
دوست دیوونم رو اولین بار توی یک کافه، روبهروی فین کاشون دیدم. اومد سمتم و گفت: «قلیونش خوبه؟! هوات رو دارن؟!» یکهو صداش رو بلند کرد و رو به صاحب مغازه داد زد:«این رفیق منه! هواش رو داشته باشین!»
ازش خوشم اومد. بهش گفتم: «بشین ازت عکس بگیرم.»
گفت:«به شرطی که واسه منم چایی بگیری.» رفتم سمت صاحب مغازه و گفتم: «واسه رفیق من یه چایی بیارین!»
شروع کرد به ژست گرفتن و من هم پشت سر هم ازش عکس گرفتم تا اینکه خسته شد و گفت: «بسه!» عکسها رو نگاه کردم و دیدم هیچ کدوم به دلم نمیشینه. گفتم: «بذار یه عکس دیگه بگیرم!»
گفت: «اصلا برای چی عکس میگیری؟»
گفتم: «آخه تو خیلی خوشتیپی.»
زد زیر خنده و پشت سر هم گفت: «مزاح میکنی، من میدونم!»
حالا هر وقت میرم کاشان واسش یه هدیه میخرم و یه قلیون باهاش میکشم. شده یکی از «همیشگی»هام! فکر میکنم من رو نمیشناسه اما دیدنش یکی دیگه از آیینهای مذهبی مخصوص منه! مثل دیدن سهراب. توی رفتارش یه چیز سرکوب شده از من هست. چطوری بگم؟ سخته توضیح دادن این چیزها! یه چیزی مثل همون آرزوهای توی انباری که وقتی میبینی توی یه نفر دیگه که لیاقتش رو داره محقق شده، کیف میکنی. انگار وقتی فریاد میزنه: «این رفیق منه!» جوری که صداش به دوتا کوچه اونورتر هم میرسه، منم دلم میخواد فریاد بزنم: «تو هم رفیق منی و دوستت دارم» جوری که صدام به دو تا کوچه اونورتر برسه، امّا نمیتونم. یعنی میتونم ولی نباید اینکار رو بکنم! من یه دیوونهی واقعی نیستم و جامعه بهم مجوز این برخوردها رو نمیده. من اجازه ندارم همینجوری به یه عابر بگم: «هی یارو چقدر تو خوشگلی.» بعد رو کنم به عابرهای دیگه و داد بزنم: «این خوشگله رفیق منه! هواش رو داشته باشین.» شاید هم اجازه دارم و خودم اینکار رو نمیکنم. به هر حال وقتی دوستم، هرکجا که عشقش میکشه داد و بیداد میکنه، قند توی دلم آب میشه! اون یه آزادی ناب داره که حتی ژان ژاک روسو هم نمیتونه راجع بهش هیچ رسالهای بنویسه. اگر به من بود میدادم مانیفست کلاسیک لیبرالیسم رو رفیقم بنویسه.
دانشمندها میگن چیزی که رفیق من رو این شکلی کرده داشتن یه کروموزوم اضافهست. شاید این کروموزوم اضافه همون کروموزومیه که آزادی رو حمل میکنه و ما بدبختهایی که عاشق آزادیایم هیچوقت واقعا مزهش رو نمیچشیم! ما فقط چهل و شش کروموزوم داریم!
📕 #به_خاطر_بوفالوها
✍ #سهیل_سرگلزایی
@Library_Telegram