کتابخانه تلگرام
79K subscribers
2.87K photos
703 videos
10.5K files
1.95K links
انواع کتاب کمیاب و ممنوعه
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...

ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot

صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
Download Telegram
گندم را دزدیده بودند
صـداى اعتراض‌ها بلند شد
نان بين مردم پخش كردند
اعتراض‌ها خاموش شد،
اين جماعت فقط به دنبال
سیر كردن شکم خود هستند
نه گرفتن حقشان ...

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
#یک_دقیقه_مطالعه

اگر کوسه ها آدم بودند❗️

دختر كوچولوی صاحبخانه از آقای "كی" پرسيد:

اگر كوسه ها آدم بودند با ماهی های كوچولو مهربانتر می شدند؟

اقای كی گفت: البته!
اگر كوسه ها آدم بودند؛
توی دريا برای ماهی ها جعبه های محكمی می ساختند، همه جور خوراكی توی آن می گذاشتند؛ مواظب بودند كه هميشه پر آب باشد ...
هوایِ ِ بهداشت ماهی های كوچولو را هم داشتند؛

برای آنكه هيچوقت دل ماهی كوچولو نگيرد، گاه گاه مهمانی های بزگ بر پا می كردند؛
چون كه گوشت ماهی شاد از ماهی دلگير لذيذتر است!!

برای ماهی ها مدرسه می ساختند
و به آنها ياد می دادند كه چه جوری به طرف دهان كوسه شنا كنند ...

درس اصلی ماهی ها اخلاق بود، به آنها می قبولاندند كه زيبا ترين و باشكوه ترين كار برای يك ماهی اين است كه خودش را در نهايت خوشوقتی تقديم يک كوسه كند!

به ماهی های كوچولو ياد می دادند كه چطور به كوسه ها معتقد باشند و چه جوری خود را برای يک آينده زيبا مهيا كنند؛ آينده ايی كه فقط از راه اطاعت به دست می آيد ...

اگر كوسه ها آدم بودند؛
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت، از دندان كوسه، تصاوير زيبا و رنگارنگی می كشيدند؛
ته ِدريا، نمايشنامه ايی روی صحنه می آوردند كه در آن ماهی كوچولوهای قهرمان، شاد و شنگول به دهان كوسه ها شيرجه می رفتند؛ همراه نمآهنگ های محسور كننده ايی هم مس نواختند كه بی اختيار ماهی های كوچولو را به طرف دهان كوسه ها بكشاند ...

در آنجا بی ترديد مذهبی هم وجود داشت كه به ماهی ها می آموخت:

«زندگی واقعی در شكم كوسه ها آغاز می شود»

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
زور ، می گوید:آنچه هست این گونه خواهد ماند هر صدائی جز صدای حاکمان خاموش!.
لیک بسیاری به خیل بردگان . نومید . می گویند :
آنچه می خواهیم ما هرگز نمی آید.
هان و هان تا زندگی باقی است واژۀ هرگز نباید گفت آنچه محکم بود دیگر نیست آنچه هست اکنون .
این چنین دیگر نخواهد ماند. حاکمان آنگه که حرف خویش بس کردند حرف ِ محکومان شود آغاز.
پس . که را یارای آن باشد که « هرگز » بر زبان آرد ؟ دیرپائی ستمکاران . متکی بر کیست ؟
بی گمان بر ما. محو استیلای جباران . متکی بر کیست ؟ همچنان برما.
ای فرو افتاده . برپا خیز!ای سپر انداخته . بستیز!
کیست بتواند ببندد راه بر آن کس که از وضع خود آگاه است ؟ پس . تودۀ مغلوب امروزین . فاتح فردا ست
وان زمان . « هرگز » . بی گمان « امروز » خواهد شد.

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
☕️ قطعه ای از کتاب

وقتی پای صحبت کله گنده ها می نشینی، به این فکر می افتی که منظور از جنگ، حفظ خداپرستی، حفظ عفت و عصمت، حفظ خوبی و از این حرفاست؛ اما وقتی خوب فکر میکنی، میبینی که آنها هم دیوانه تر از من و تو نیستند. "برای جیب می جنگند." اگر غیر از این بود، اگر جنگ هیچ منفعتی نداشت، مردم بیچاره ای مثل من دیگر جنگ نمی کردند.

📕 #ننه_دلاور_و_فرزندان_او

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
#تلنگر

هفت سالی می شد که راه نرفته بودم
پزشک پرسید :
این چوب ها چیست ؟
گفتم: فلجم
گفت: آنچه تو را فلج کرده، همین چوب هاست!

سینه خیز، چهار دست و پا، قدم بردار و بیفت
چوب های زیبایم را گرفت
پشتم شکست و در آتش سوزاند

حالا من راه می روم …
اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه می کنم،
تا ساعت ها، بی رمقم ...

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
گالیله در غم‌انگیزترین لحظه‌ی شکست، سنتِ دیرینِ قهرمان‌سازی را درهم می‌شکند.
هنگامی که شاگردان خشمگین و بی‌تابش به طعنه می‌گویند: "بدبخت ملتی که قهرمان ندارد"، گالیله، درهم شکسته و ناتوان، تنها و بی‌یاور، جوابی بی‌نظیر میدهد:
"بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد".

همین است..
اگر ملتی بدبخت و درمانده نباشد چه حاجتی به قهرمان دارد؟
چه بدبختی از این بالاتر که مردمی بنشینند و منتظرِ ظهورِ قهرمانی باشند؟
اصلا رویای ظهورِ منجی قادر، زاده‌ی ضعف و نادانی آدم‌هاست.

📕 زندگی گالیله

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
هفت سالی می شد که راه نرفته بودم
پزشک پرسید: این چوب ها چیست؟
گفتم: فلجم...

گفت: آنچه تو را فلج کرده همین چوب هاست‌؛ سینه خیز، چهار دست و پا قدم بردار و بیافت...

چوب های زیبایم را گرفت،
پشتم شکست و در آتش سوزاند!

حالا من راه می رم،
اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه می کنم
تا ساعت ها، بی رمقم.

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
#تلنگر

هفت سالی می شد که راه نرفته بودم
پزشک پرسید: این چوب ها چیست؟
گفتم: فلجم
گفت: آنچه تو را فلج کرده همین چوب هاست
سینه خیز، چهار دست و پا قدم بردار و بیفت.

چوب های زیبایم را گرفت پشتم شکست و در آتش سوزاند
حالا من راه می رم اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه می کنم تا ساعت ها، بی رمقم.

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
#برتولت_برشت

آنها که زیردستـند ، زیردست نگه داشته می‌شوند تا بالادستان بالادست بمانند :

رذالت بالادستان را حد و مرزی نیست ...

@Library_Telegram
#تلنگر

هفت سالی می شد که راه نرفته بودم
پزشک پرسید :
این چوب ها چیست ؟
گفتم: فلجم
گفت: آنچه تو را فلج کرده، همین چوب هاست!

سینه خیز، چهار دست و پا، قدم بردار و بیفت
چوب های زیبایم را گرفت
پشتم شکست و در آتش سوزاند

حالا من راه می روم …
اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه می کنم،
تا ساعت ها، بی رمقم ...

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
#یک_دقیقه_مطالعه

طی چهل سال،
عمل و رفتار آدم ها
به من یاد داد که آن ها
میانه ای با عقل ندارند!
دم سرخ رنگ ستاره ی دنباله داری را
به آن ها نشان بده،
دلشان را از ترس پر کن،
می بینی که آشفته و سراسیمه از خانه هایشان بیرون می ریزند،
و درهم برهم چنان می دوند که
قلم پایشان بشکند!

ولی بیا و به آن ها حرف معقولی بزن،
و به هزار دلیل ثابتش کن،
می بینی که فقط به ریشت می خندند!

📕 زندگی گالیله

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

رفتن به جایی را كه با رفتن به آن نمی رسیم باید ترک كنیم و بحث درباره ی موضوع هایی كه با بحث كردن فیصله نمی یابند را باید كنار بگذاریم و اندیشیدن درباره ی مسایلی كه با اندیشیدن حل نمی شوند را باید از سر دور كنیم...!
مواظب باشید كه بنده ی ایده آل ها نشوید وگرنه به زودی نوكر موعظه گران خواهید شد.


📕 #اندیشه_های_متی

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

گالیله در غم‌انگیزترین لحظه‌ی شکست، سنتِ دیرینِ قهرمان‌سازی را درهم می‌شکند.
هنگامی که شاگردان خشمگین و بی‌تابش به طعنه می‌گویند: "بدبخت ملتی که قهرمان ندارد"، گالیله، درهم شکسته و ناتوان، تنها و بی‌یاور، جوابی بی‌نظیر میدهد:
"بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد".

همین است..
اگر ملتی بدبخت و درمانده نباشد چه حاجتی به قهرمان دارد؟
چه بدبختی از این بالاتر که مردمی بنشینند و منتظرِ ظهورِ قهرمانی باشند؟
اصلا رویای ظهورِ منجی قادر، زاده‌ی ضعف و نادانی آدم‌هاست.

📕 زندگی گالیله

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
هفت سالی می شد که راه نرفته بودم
پزشک پرسید :
این چوب ها چیست ؟
گفتم: فلجم
گفت: آنچه تو را فلج کرده، همین چوب هاست!

سینه خیز، چهار دست و پا، قدم بردار و بیفت
چوب های زیبایم را گرفت
پشتم شکست و در آتش سوزاند

حالا من راه می روم …
اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه می کنم،
تا ساعت ها، بی رمقم ...

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
#تلنگر

هفت سالی می شد که راه نرفته بودم
پزشک پرسید :
این چوب ها چیست ؟
گفتم: فلجم
گفت: آنچه تو را فلج کرده، همین چوب هاست!

سینه خیز، چهار دست و پا، قدم بردار و بیفت
چوب های زیبایم را گرفت
پشتم شکست و در آتش سوزاند

حالا من راه می روم …
اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه می کنم،
تا ساعت ها، بی رمقم ...

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

بهتر است به جای "تا ابد" بگویی "مدّتی"
و به جای "من می‌دانم"
بگویی "امیدوارم چنین باشد"،
به جای اینکه بگویی
"بی این و آن چیز، زندگی غیرممکن است"
بگو "زندگی‌ام سخت‌تر خواهد بود
اگر این چیز و آن چیز نباشد"؛
در این‌صورت مطمئن خواهی زیست
و به دیگران هم اطمینان خواهی داد...

📕 اندیشه‌های مِتی

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
‍ آنهایی که نان را فقط سر سفره می‌بینند،
هرگز نمی‌خواهند بدانند چطور پخته می‌شود.
چنین موجوداتی بیشتر ترجیح می‌دهند
خدا را شکر بگزارند
تا نانوا را...
اما کسانی که نان می‌پزند
می‌دانندکه هیچ چیز حرکت نمی‌کند
مگر اینکه به حرکتش آورده باشند

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
در ستایش یادگیری

یاد بگیر، ساده‌ترین چیزها را
برای آنان که بخواهند یاد بگیرند، هرگز دیر نیست.

الفبا را یاد بگیر
کافی نیست؛ اما آن را یاد بگیر مگذار دلسردت کنند

دست به کار شو تو همه چیز را باید بدانی.
تو باید رهبری را به دست بگیری.

ای آنکه در تبعیدی، یاد بگیر
ای آنکه در زندانی، یاد بگیر

ای زنی که در خانه نشسته ای، یاد بگیر
ای انسان شصت ساله، یاد بگیر
تو باید رهبری را به دست بگیری.

ای آنکه گرسنگی می‌کشی، کتابی به دست گیر! این، خود سلاحی است.
ای دوست، از پرسیدن شرم مکن
مگذار که با زور، پذیرنده‌ات کنند. خود به دنبالش بگرد

آن‌چه را که خود نیاموخته‌ای، انگار کن که نمی‌دانی.

صورتحسابت را خودت جمع بزن
این تویی که باید بپردازی‌اش.
روی هر رقمی انگشت بگذار و بپرس: این، برای چیست؟
تو باید رهبری را به دست بگیری.

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
#تلنگر 📚

هفت سالی می شد که راه نرفته بودم
پزشک پرسید :
این چوب ها چیست ؟
گفتم: فلجم
گفت: آنچه تو را فلج کرده، همین چوب هاست!

سینه خیز، چهار دست و پا، قدم بردار و بیفت
چوب های زیبایم را گرفت
پشتم شکست و در آتش سوزاند

حالا من راه می روم …
اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه می کنم،
تا ساعت ها، بی رمقم ...

#برتولت_برشت

@Library_Telegram
راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می‌کنم
امروزه فقط حرف‌های احمقانه بی‌خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی‌احساسی خبر می‌دهد،
و آنکه می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.

این چه زمانه ایست که
حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود می‌رود گناهکار استزیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترسی ندارند.

این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور کنید: این تنها از روی تصادف است
هیچ قرار نیست از کاری که می‌کنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.
به من می‌گویند : بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش
اما چطور می‌توان خورد و نوشید
وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه‌ای بیرون کشیده‌ام و به جام آبم تشنه‌ای مستحق‌تر است. اما باز هم می‌خورم و می‌نوشم

من هم دلم می‌خواهد که خردمند باشم
در کتاب‌های قدیمی، آدمِ خردمند را چنین تعریف کرده‌اند :
از آشوب زمانه دوری گرفتن
و این عمر کوتاه را
بی‌وحشت سپری کردن،
بدی را با نیکی پاسخ دادن،
آرزوها را یکایک به نسیان سپردن،
این است خردمندی.
اما این کارها بر نمی‌آید از من.

راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می‌کنم.
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بیداد می‌کرد.
در زمان شورش به میان مردم آمدم
و به همراهشان فریاد زدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
خوراکم را میان معرکه‌ها خوردم
خوابم را کنار قاتل‌ها خفتم
عشق را جدی نگرفتم
و به طبیعت دل ندادم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
در روزگار من، همه راه‌ها به مرداب ختم می‌شدند
زبانم مرا به جلادان لو می‌داد
زورم زیاد نبود، اما امید داشتم
که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
توش و توان ما زیاد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور دیده می‌شد اما
من آن را در دسترس نمی‌دیدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.

آهای آیندگان،
شما که از دل توفانی بیرون می‌جهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنید
یادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفش‌هامان کشور عوض کردیم.
و نومیدانه میدان‌های جنگ را پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می‌دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می‌کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می‌کند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما با رأفت داوری کنید.
 
✍️ #برتولت_برشت

@Library_Telegram