Forwarded from تواناتک Tavaanatech
ارتش سایبری
محمد یزدی، فرمانده سپاه از حضور لشکر سایبری سپاه تهران با ۱۴۴ گردان در فضای مجازی خبر داد.
پروندهسازی برای فعالین فضای مجازی و انتشار اخبار نادرست از جمله فعالیتهای این ارتش است.
هزاران کاربر، هماهنگشده و تعلیمدیده با اکانتهای فیک و حقیقی به طور سیستماتیک شروع به فالوکردن و لایککردن همدیگر میکنند و بهسرعت و بدون تولید محتوا یک سپاه سایبری با فالوئرهای زیاد درست میکنند. در نتیجه میتوانند با مطالبی، هرچند بیمحتوا یا ساختگی، مطالب دیگران را تحتالشعاع قرار دهند، در رأس قرار بگیرند و با اذهان عمومی بازی کنند. در همین راستا، اکانتهایی هم با ظاهر مخالف ایجاد میکنند؛ به عنوان «اسب تروا» برای جلب اعتماد کاربرانِ مخالف حکومت و نفوذ یا تزریق اولیه خبرهای دلخواه به آنها.
با فعالیت ارتش سایبری بیشتر آشنا شوید:
bit.ly/33uFr4D
در یوتیوب:
bit.ly/33qBLkv
#زوم #بسیجی #اینترنت #ارتش_سایبری
@tavaanatech
محمد یزدی، فرمانده سپاه از حضور لشکر سایبری سپاه تهران با ۱۴۴ گردان در فضای مجازی خبر داد.
پروندهسازی برای فعالین فضای مجازی و انتشار اخبار نادرست از جمله فعالیتهای این ارتش است.
هزاران کاربر، هماهنگشده و تعلیمدیده با اکانتهای فیک و حقیقی به طور سیستماتیک شروع به فالوکردن و لایککردن همدیگر میکنند و بهسرعت و بدون تولید محتوا یک سپاه سایبری با فالوئرهای زیاد درست میکنند. در نتیجه میتوانند با مطالبی، هرچند بیمحتوا یا ساختگی، مطالب دیگران را تحتالشعاع قرار دهند، در رأس قرار بگیرند و با اذهان عمومی بازی کنند. در همین راستا، اکانتهایی هم با ظاهر مخالف ایجاد میکنند؛ به عنوان «اسب تروا» برای جلب اعتماد کاربرانِ مخالف حکومت و نفوذ یا تزریق اولیه خبرهای دلخواه به آنها.
با فعالیت ارتش سایبری بیشتر آشنا شوید:
bit.ly/33uFr4D
در یوتیوب:
bit.ly/33qBLkv
#زوم #بسیجی #اینترنت #ارتش_سایبری
@tavaanatech
Forwarded from آموزشکده توانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جمهوریاسلامی کایلی مور گیلبرت شهروند استرالیا-انگلیس را که پیش ازاین گروگان گرفته بود را داد و سه تروریستی که درخارج از ایران زندانی بودند را گرفت.
یکی ازاین تروریستهای آزاد شده "سعید مرادی"است که درسال ۲۰۱۴ درحمله تروریستی به دیپلماتهای اسراییلی در تایلند پاهایش را ازدست داد.
- ویدئوی مربوط به آزادی و مبادله کایلی مور گیلبرت، شهروند استرالیایی بازداشت شده در ایران
#کایلی_گیلبرت
@Tavaana_TavaanaTech
جمهوریاسلامی کایلی مور گیلبرت شهروند استرالیا-انگلیس را که پیش ازاین گروگان گرفته بود را داد و سه تروریستی که درخارج از ایران زندانی بودند را گرفت.
یکی ازاین تروریستهای آزاد شده "سعید مرادی"است که درسال ۲۰۱۴ درحمله تروریستی به دیپلماتهای اسراییلی در تایلند پاهایش را ازدست داد.
- ویدئوی مربوط به آزادی و مبادله کایلی مور گیلبرت، شهروند استرالیایی بازداشت شده در ایران
#کایلی_گیلبرت
@Tavaana_TavaanaTech
"بادبادکِ من"
بچه که بودم، اتفاقی تکه حصیری رو در کوچهمون پیدا کردم.
مثل هر پسر بچه دیگهای، توی ذهنم اون رو شمشیر تصور میکردم. و میتونستم ساعتها با اون تکه حصیر مشغول بازی بشم. میتونستم توی ذهنم با اون شمشیر حصیری، به جنگ هر کسی که دلم میخواست برم و توی ذهنم شکستش بدم.
سرگرمی من با اون تکه حصیر انقدر ادامه دار بود و گرد و خاک بپا کرد که پدرم بهم پیشنهاد داد که با اون تکه حصیر، بادبادک درست کنم.
اولین بار بود که میتونستم بادبادکِ خودم رو داشته باشم. همیشه دست دیگران دیده بودم. گاهی هم از پشت بوم، توی خال آسمون تماشاش میکردم.
هیچوقت فکر نمیکردم خودم هم روزی صاحب یک بادبادک بشم.
پیشنهاد پدر همانا و پیله کردن من همان!
انقدر گیر دادم که مجبور شد همون روز، سریش و کاغذ گراف و کاغذ رنگی بخره. از همه لوازم بادبادک فقط همون یک تکه حصیر موجود بود!
قسمت سخت ماجرا، صبر یک روزهای بود که بخاطرِ خم کردنِ حصیرِ خیس خورده، باید انجام میشد. بیست و چهار ساعت نفسگیری بود برای من که فقط هفت سال داشتم!
حین درست کردن بادبادک کذایی، که فقط حصیرش رو من از کوچه پیدا کرده بودم و مابقیش رو پدرم خریده بود، احساس کردم پدرم پونزده ساله شده بود و مادرم رفته بود به ده سالگی!
انگار پدرم میخواست مهارتش رو به رخ دختر همسایه که حالا مادر ده سالهام بود بکشونه!
و مادرم ذوق داشت که تزئیناتی که خودش برای بادبادک درست کرده رو با سلیقه به پیکره اصلی بادبادک بچسبونه. اون هم انگار داشت با خوش سلیقگی، دلبری میکرد. اون هم از پسر پونزده ساله همسایه، که از قضا پدرم بود!
حین درست کردن کاردستی پرنده، تنها چیزی که ملاک نبود، من بودم! به طور کل نادیده گرفته بودنم و با اشتیاق مشغول بودند.
بالاخره تموم شد.
اما من که بلد نبودم بادبادک هوا کنم!
این کار هم افتاد گردن همون دختر و پسری که سعی در دلبری از هم رو داشتند.
گاهی مادرم تلاش میکرد و گاهی پدرم. بادبادک کمی اوج میگرفت، اما سریع سقوط میکرد و تلاششون بی نتیجه میموند.
تا اینکه در تلاش آخر، بادبادک من، که حالا بادبادک اونها شده بود، سقوط کرد و حصیرش شکست!
من بدو بدو سراغش رفتم. بالای سرش که رسیدم گریه کردم. اشکام رو که پاک کردم دیدم پدر و مادرم هر دو به سن واقعیشون برگشتن.
اون بادبادک هیچوقت پرواز نکرد. اما من شبها توی ذهن خودم، اون رو تا خال آسمون میبردم.
بادبادک من از بقیه بادبادکها بیشتر اوج میگرفت، اما فقط توی خیالم.
دیشب بعد از سال ها یاد اون بادبادک افتادم. خواستم توی ذهنم تمرین کنم و پروازش بدم.
چشمامو بستم تا دوباره بیشتر از بقیه بادبادکها اوج بگیره...
به خودم که اومدم دیدم خودم توی آسمونم.
بادبادک شکستهام هم، از همونجا که سقوط کرده بود، برای من دست تکون میداد.
بچه که بودم، اتفاقی تکه حصیری رو در کوچهمون پیدا کردم.
مثل هر پسر بچه دیگهای، توی ذهنم اون رو شمشیر تصور میکردم. و میتونستم ساعتها با اون تکه حصیر مشغول بازی بشم. میتونستم توی ذهنم با اون شمشیر حصیری، به جنگ هر کسی که دلم میخواست برم و توی ذهنم شکستش بدم.
سرگرمی من با اون تکه حصیر انقدر ادامه دار بود و گرد و خاک بپا کرد که پدرم بهم پیشنهاد داد که با اون تکه حصیر، بادبادک درست کنم.
اولین بار بود که میتونستم بادبادکِ خودم رو داشته باشم. همیشه دست دیگران دیده بودم. گاهی هم از پشت بوم، توی خال آسمون تماشاش میکردم.
هیچوقت فکر نمیکردم خودم هم روزی صاحب یک بادبادک بشم.
پیشنهاد پدر همانا و پیله کردن من همان!
انقدر گیر دادم که مجبور شد همون روز، سریش و کاغذ گراف و کاغذ رنگی بخره. از همه لوازم بادبادک فقط همون یک تکه حصیر موجود بود!
قسمت سخت ماجرا، صبر یک روزهای بود که بخاطرِ خم کردنِ حصیرِ خیس خورده، باید انجام میشد. بیست و چهار ساعت نفسگیری بود برای من که فقط هفت سال داشتم!
حین درست کردن بادبادک کذایی، که فقط حصیرش رو من از کوچه پیدا کرده بودم و مابقیش رو پدرم خریده بود، احساس کردم پدرم پونزده ساله شده بود و مادرم رفته بود به ده سالگی!
انگار پدرم میخواست مهارتش رو به رخ دختر همسایه که حالا مادر ده سالهام بود بکشونه!
و مادرم ذوق داشت که تزئیناتی که خودش برای بادبادک درست کرده رو با سلیقه به پیکره اصلی بادبادک بچسبونه. اون هم انگار داشت با خوش سلیقگی، دلبری میکرد. اون هم از پسر پونزده ساله همسایه، که از قضا پدرم بود!
حین درست کردن کاردستی پرنده، تنها چیزی که ملاک نبود، من بودم! به طور کل نادیده گرفته بودنم و با اشتیاق مشغول بودند.
بالاخره تموم شد.
اما من که بلد نبودم بادبادک هوا کنم!
این کار هم افتاد گردن همون دختر و پسری که سعی در دلبری از هم رو داشتند.
گاهی مادرم تلاش میکرد و گاهی پدرم. بادبادک کمی اوج میگرفت، اما سریع سقوط میکرد و تلاششون بی نتیجه میموند.
تا اینکه در تلاش آخر، بادبادک من، که حالا بادبادک اونها شده بود، سقوط کرد و حصیرش شکست!
من بدو بدو سراغش رفتم. بالای سرش که رسیدم گریه کردم. اشکام رو که پاک کردم دیدم پدر و مادرم هر دو به سن واقعیشون برگشتن.
اون بادبادک هیچوقت پرواز نکرد. اما من شبها توی ذهن خودم، اون رو تا خال آسمون میبردم.
بادبادک من از بقیه بادبادکها بیشتر اوج میگرفت، اما فقط توی خیالم.
دیشب بعد از سال ها یاد اون بادبادک افتادم. خواستم توی ذهنم تمرین کنم و پروازش بدم.
چشمامو بستم تا دوباره بیشتر از بقیه بادبادکها اوج بگیره...
به خودم که اومدم دیدم خودم توی آسمونم.
بادبادک شکستهام هم، از همونجا که سقوط کرده بود، برای من دست تکون میداد.
اشک های مادر خشک شد، اما پسر نیامد...
سام رجبی، فعال محیط زیستی بیش از ۱۰۰۰ روز در زندان بدون مرخصی به سر میبرد.
با وجود ابتلا به کرونا و حال وخیم مادرش، هنوز مرخصی به او تعلق نگرفته.
سام رجبی، فعال محیط زیستی بیش از ۱۰۰۰ روز در زندان بدون مرخصی به سر میبرد.
با وجود ابتلا به کرونا و حال وخیم مادرش، هنوز مرخصی به او تعلق نگرفته.
Forwarded from Iran International ایران اینترنشنال
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، روز جمعه گفت واردات واکسن آمریکایی و انگلیسی کرونا به ایران ممنوع است. او افزود به این واکسنها اطمینان ندارد. درباره این اظهارات چه فکر میکنید؟
@iranintltv
@iranintltv