🔷️ﺳﺎﻣﺎﻧﻪ ﺩﻣﻮﻛﺮاﺗﻴﻚ ﭘﺎﺩﺷﺎهی پارلمانی🔷️
549 subscribers
19K photos
11.6K videos
330 files
26.4K links
سرنگونی جمهوری اﺷﻐﺎﻟﮕﺮ اسلامی و بازگشت به آیین ﺩﻣﻮﻛﺮاﺗﻴﻚ پادشاهی پارلمانی تنها راه رهایی نیا خاکمان ایران است

https://telegram.me/SDPadshahiparlemani1
Download Telegram
🔴 هم اکنون تلویزیون امید جاودان  چهارشنبه ۲۶ آذر ماه ۲۵۸۴ #شاهنشاهی برابر با ۱۷ دسامبر  ۲۰۲۵
کشیش رسول حیدری  بهمراه  مهندس افشین پیروی، دکتر توماج آریان، کشیش نوری قبیتی زاده  و مهندس بهروز فرشادفر دبیر نافرمانیهای مدنی ایرانیان
.

📌 بررسی موضوعات روز در ارتباط با ایران


تلویزیون امید جاودان

آدرس یوتیوب:
https://youtube.com/live/wp4rlh2CnuM?feature=share

لطفا یوتیوب را سابسکرایب نموده و با ما همراه باشید.



#جاویدشاه
#ایران_معبد_ماست
#همکاری_ملی
#ما_ملت_کبیریم_ایران_را_پس_میگیریم
#اعتصابات_و_اعتراضات_سراسری
Forwarded from کانال رسمی مسعود آذر (M Azar)
چوبگذشت شش برف ازمن زسر
ندیدم دگر رنگ و روی پدر

مرآمد چنان راهبر سایه ام
که زین سایه بشکفت سرمایه ام

وزآن پس رهی بین ما باز شد
سخن های بسیار آغاز شد

چنان زین میان دوستی سر گرفت
که گویی جهان چهر ِ دیگر گرفت

همه روز و شب سایه ِ تیره گون
میامد پس از ابر از من برون

که تنهایی ام را بگیرد ز من
گهی با سکوت و گهی با سخن

بدین گونه بس روزگاران گذشت
بهار ِ جوانی پدیدار گشت

شبی این سپید اندر ِ تیره فام
نمایان شد از زیر ِماهی تمام

سر از شانه افتاده روی شکم
دو پایش ز اندوه خم بیش و کم

چو چشمم نگه زد به رخسار ِاو
گرفتم که دارد سر ِگفتگو

نشستیم و در کوچه ی کودکی
دو تن در کنار ِهم اما یکی

کمی پس به پای خود انداخت سر
چنین گفت با من سخن های زر

که سرور تو بسیار رنجیده ای
جفا جای مهر ِ پدر دیده ای

ولی جز تو یکتن مرا یارنیست
تنی در جهانم خریدار نیست

مرا زاد روز ِترا داده است
همان مادری کو ترا زاده است

چو تاب ِزمان را نبندی دوام
شود زندگی بر من و تو تمام

مگر باز آمد دگر آنکه مُرد
نه باز آید آنکو گرش خاک خورد

به پا گر نمانی ازین بار ِدرد
مرا با تو در گور خواهند کرد

روا باشد ار مرگ آید ز در
خوش آمد چو آید ولی دیرتر

نگر کاین جوانی ترا یاور است
ترا زندگانی پدر مادر است

بیا نیک اندیش بر کار ِخویش
سبک تا ز رنج ات کنی بار ِخویش

که با سایه ات گر مدارا کنی
تهیدست اندیشه دارا کنی

نگر بر تن ِخویش با چشم ِجان
که بینی چو موجود بس بیکران

درون ِتو جا گشته جان بیشمار
هزاران هزاران هزاران هزار

وجودت چنان کهکشانی که هست
ز موجود ِ زنده بنا گشته است

که یک یک ترا زندگانی دهند
به پای تو یک یک جوانی دهند

یکی در وجود ِتو خود خواه نیست
خود آن خواهد آنکو دل آگاه نیست

ترا بر تن آید چو زخم از گزند
همه در تنت یار ِ یکدیگرند

به تن رخت و پولاد بر سر کشند
به کشتار ِ بیگانه لشکر کشند

چو دانند دنیای آنان تن است
که هرچه نباشد ز تن دشمن است

همه در تو گویند پاینده باد
چو این تن نباشد تن ِ ما مباد

بکوشند تا واپسین چکه خون
که تو زنده باشی چو هستی کنون

مپندار جانت ز یک بیش نیست
که جانهای بسیار با تو یکیست

تو گر زنده هستی ز همبستگی ست
که بند ِ تن و جان ز پیوستگی ست

رسد گر تو خود را کنی ناپدید
به پایان جهان ِ تو خواهد رسید

کنی یا یکی سر ز یک تن جدا
بدان کهکشانی دهی بر فنا

ترا گفتم از راستی ها سخن
کنون نیک دانی چه خواهی زمن

دگر سایه بر لب نیاورد هیچ
به جان هم دگر نامد از درد هیچ

ازین تیره تن نازنین ِ جوان
فشردم سرانگشت ِ دل بر دهان

چنان گشتم از سایه ام رستگار
که بینم در آیینه خود بیشمار

بسی بوسه بر دست و پایش زدم
چو شه تکیه بر خاک ِجایش زدم

کمی پس چو سایه به ابری گسست
مرا داد رازی که بر جان نشست

که سرور ، نباشد ترا زندگی
نباشد گرت عشق و آزادگی

آذر

@azar_massoud