This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خاطرات_تاریخی
🔻پاسخ آیت الله #کاشانی به درخواست #پهلوی برای کشف حجاب همسرش:
آنها فلان خوردند!
@antioligarchie
🔻پاسخ آیت الله #کاشانی به درخواست #پهلوی برای کشف حجاب همسرش:
آنها فلان خوردند!
@antioligarchie
#خاطرات_تاریخی
🔻«در مراسم عزاداری ایام محرم، ...حضرت اشرف (رضاخان سردار سپه) و سایر درجه داران ارشد از قبیل سرتیپ و میرپنج جلو دسته قزاق بودند و شخص معینی که در دامن خود کاه داشت کاه به طور پراکنده بر سر دیگران کاه می پاشید و موزیک عزا هم مترنم بود.یکی از روزها که از سمت بازار دسته قزاق خیلی مفصلی به خیابان ناصریه در حرکت بود و سینه زن های قزاق نوحه خوانی می کردند و مجتمعاً سینه می زدند و دم گرفته بودند و این نوحه را می خواندند:
اگر در کربلا قزاق بودی
حسین بی یاور و تنها نبودی
بین مردم که کنار خیابان برای تماشا ایستاده بودند تعدادی از اهالی رشت که در زمان میرزا کوچک خان در زد و خورد قزاق و متجاسرین مورد غارت و چپاول هر دو طرف قرار گرفته و ناراضی بودند در جواب نوحه خوانی قزاق ها آن ها هم نوحه ساخته و می گفتند:
اگر در کربلا قزاق بودی
چادر از سر زینب ربودی
📚 #رضاخان/ خاطرات سلیمان بهبودی
🔻دسته جات بزرگ كه اسب و يدك داشتند همه از سمت توپخانه آمده مىگذشتند و میرفتند بازار. يكى از اين دسته جات طفلان مسلم درست كرده بودند. يك مردكه نتراشيده نخراشيده هم زره و كلاهخود نموده و شمشير و سپر هيكل نموده حارث شده بود. چند تركه دست گرفته و طفلان مسلم را چوبكارى می كرد. جلوى سردار سپه چوبها را شديدتر نواخت. يكمرتبه سردار از تخت به زير آمد و به سمت آقاى حارث روان شد. حارث به گمان اين كه جايزه خواهد گرفت و از اين چوبكارى سردار خوشش آمده بنا كرد شديدتر زدن كه سردار رسيد. طناب اطفال را از دست حارث گرفته و بچه ها را آزاد نمود و آنوقت همان چوبها را گرفته و بنا كرد حارث را چوب زدن. صداى زنها از هرسمت بلند شد قربان دستت برويم، قربان چوب زدنت برويم. پس از چوبكارى رفت و به جاى خود جلوس كرد. خدايار خان و محمود آقا خان هم به جاهاى خود!
📚 بریده خاطرات روزانه عین السلطنه، جلد ۸ ،ص ۶۵۰۲
🔻استوارنامه را تقدیم کردم...پس از گفت و شنود چندی، رضاشاه به جای فارسی به ترکی روان آغاز به سخن کرد و خطاب به من گفت: «گویا شما پیش از این در ماموریت ترکیه بوده اید. بیایید به ترکی صحبت کنیم». در چهره شاه که تا کنون آهنین و بی حرکت، مانند مجسمه ای مفرغی، می نمود ، چنان که باد بهار بوزد حالت نرمی و حال و هوای دوستانه پیدا شد.
رضاشاه در مازندران زاده شد. در این ایالت روستاهایی هست که اهالی آن ترک زبانند. من ترکی خوب نمی دانستم. اما ته ذهنم را کاویدم و کوشیدم تا چند کلمه ای به ترکی بگویم، بی واسطه ای جواب سخنان شاه را دادم. برای نخستین بار سایه لبخندی در چهره خشک او پیدا شد.رضاشاه برخلاف ظاهر پر هیبتش صدایی آهسته، نرم و لطیف داشت. اگر با چشمهای بسته فقط صدایش را شنیده بودم گمان می کردم که زن جوانی، هیجده نوزده ساله ، حرف می زند. شنیده ام که بیسمارک و ولینگتون هم صدای نازکی داشته اند. هیچ تصور نمی کردم که اعليحضرت رضاشاه که بیشتر سپهسالاری با مهارت بود و سران و سربازان قوای سه گانه را تشویق یا توبیخ می کرد، صدایی جنین نرم و نازک داشته باشد .
📚خاطرات اکیو کازاما(اولین وزیر مختار ژاپن در ایران)
#سالگرد_تاجگذاری
#چهارم_اردیبهشت
@antioligarchie
🔻«در مراسم عزاداری ایام محرم، ...حضرت اشرف (رضاخان سردار سپه) و سایر درجه داران ارشد از قبیل سرتیپ و میرپنج جلو دسته قزاق بودند و شخص معینی که در دامن خود کاه داشت کاه به طور پراکنده بر سر دیگران کاه می پاشید و موزیک عزا هم مترنم بود.یکی از روزها که از سمت بازار دسته قزاق خیلی مفصلی به خیابان ناصریه در حرکت بود و سینه زن های قزاق نوحه خوانی می کردند و مجتمعاً سینه می زدند و دم گرفته بودند و این نوحه را می خواندند:
اگر در کربلا قزاق بودی
حسین بی یاور و تنها نبودی
بین مردم که کنار خیابان برای تماشا ایستاده بودند تعدادی از اهالی رشت که در زمان میرزا کوچک خان در زد و خورد قزاق و متجاسرین مورد غارت و چپاول هر دو طرف قرار گرفته و ناراضی بودند در جواب نوحه خوانی قزاق ها آن ها هم نوحه ساخته و می گفتند:
اگر در کربلا قزاق بودی
چادر از سر زینب ربودی
📚 #رضاخان/ خاطرات سلیمان بهبودی
🔻دسته جات بزرگ كه اسب و يدك داشتند همه از سمت توپخانه آمده مىگذشتند و میرفتند بازار. يكى از اين دسته جات طفلان مسلم درست كرده بودند. يك مردكه نتراشيده نخراشيده هم زره و كلاهخود نموده و شمشير و سپر هيكل نموده حارث شده بود. چند تركه دست گرفته و طفلان مسلم را چوبكارى می كرد. جلوى سردار سپه چوبها را شديدتر نواخت. يكمرتبه سردار از تخت به زير آمد و به سمت آقاى حارث روان شد. حارث به گمان اين كه جايزه خواهد گرفت و از اين چوبكارى سردار خوشش آمده بنا كرد شديدتر زدن كه سردار رسيد. طناب اطفال را از دست حارث گرفته و بچه ها را آزاد نمود و آنوقت همان چوبها را گرفته و بنا كرد حارث را چوب زدن. صداى زنها از هرسمت بلند شد قربان دستت برويم، قربان چوب زدنت برويم. پس از چوبكارى رفت و به جاى خود جلوس كرد. خدايار خان و محمود آقا خان هم به جاهاى خود!
📚 بریده خاطرات روزانه عین السلطنه، جلد ۸ ،ص ۶۵۰۲
🔻استوارنامه را تقدیم کردم...پس از گفت و شنود چندی، رضاشاه به جای فارسی به ترکی روان آغاز به سخن کرد و خطاب به من گفت: «گویا شما پیش از این در ماموریت ترکیه بوده اید. بیایید به ترکی صحبت کنیم». در چهره شاه که تا کنون آهنین و بی حرکت، مانند مجسمه ای مفرغی، می نمود ، چنان که باد بهار بوزد حالت نرمی و حال و هوای دوستانه پیدا شد.
رضاشاه در مازندران زاده شد. در این ایالت روستاهایی هست که اهالی آن ترک زبانند. من ترکی خوب نمی دانستم. اما ته ذهنم را کاویدم و کوشیدم تا چند کلمه ای به ترکی بگویم، بی واسطه ای جواب سخنان شاه را دادم. برای نخستین بار سایه لبخندی در چهره خشک او پیدا شد.رضاشاه برخلاف ظاهر پر هیبتش صدایی آهسته، نرم و لطیف داشت. اگر با چشمهای بسته فقط صدایش را شنیده بودم گمان می کردم که زن جوانی، هیجده نوزده ساله ، حرف می زند. شنیده ام که بیسمارک و ولینگتون هم صدای نازکی داشته اند. هیچ تصور نمی کردم که اعليحضرت رضاشاه که بیشتر سپهسالاری با مهارت بود و سران و سربازان قوای سه گانه را تشویق یا توبیخ می کرد، صدایی جنین نرم و نازک داشته باشد .
📚خاطرات اکیو کازاما(اولین وزیر مختار ژاپن در ایران)
#سالگرد_تاجگذاری
#چهارم_اردیبهشت
@antioligarchie