دوره فشرده تبلیغاتچی حرفه ای
مدرس: #صادق_محمدپور_میر
مشاور بین المللی تبلیغات و طراح گرافیک
مباحث دوره :
راههای ایدهیابی تبلیغات خلاق
تبلیغ موثرتر در فضای مجازی
تعیین بودجه و هزینه برای تبلیغات
هویت بصری برای برند
تحلیل تبلیغ های موفق و شکست خورده ایرانی
مخاطبین دوره :
فعالان حوزه تبلیغات و صاحبان کسب و کار
بابل- جمعه های خرداد ساعت 4 تا 7
ثبت نام
09116312263
instagram.com/mir_ads/
مدرس: #صادق_محمدپور_میر
مشاور بین المللی تبلیغات و طراح گرافیک
مباحث دوره :
راههای ایدهیابی تبلیغات خلاق
تبلیغ موثرتر در فضای مجازی
تعیین بودجه و هزینه برای تبلیغات
هویت بصری برای برند
تحلیل تبلیغ های موفق و شکست خورده ایرانی
مخاطبین دوره :
فعالان حوزه تبلیغات و صاحبان کسب و کار
بابل- جمعه های خرداد ساعت 4 تا 7
ثبت نام
09116312263
instagram.com/mir_ads/
بعد از شام در حیاط تکیه پایین محله جمع شدیم و قرار بر دسته روی به بالامحله بود
انتهای دسته ، از پشت علیرضا را تشخیص دادم، همکلاس دوران ابتدایی ام در مدرسه پایین میرکلا
پسر سه ساله اش دستش را گرفته بود. نزدیک رفتم و خوش و بش کردیم.
یکهو کودک با دست دیگرش یکی از انگشتان مرا گرفت و هر دو دستش را سپرد به همکلاسیهای سی سال پیش.
با علیرضا گفتم یادت هست آن موقع ها که شبانه به روستای همسایه دسته میرفتیم، تاریکی مطلق بود
جاده هم ناهموار و ما گاهی به نور کرم های شبتاب دلخوش میشدیم
هی ... یادش بخیر !
پسر بچه سفت انگشتمان را گرفته بود و یکدستی سینه میزدیم
علیرضا با دست راست و من با دست چپ
وقتی به تکیه بالامحله رسیدیم و
مداح پشت نیسان درباره قمربنی هاشم خواند
علیرضا گفت: ابوالفضل! به تو میگه ها.
اسم پسر بچه، ابوالفضل بود
همانجا دستانمان را رها کرد
یادم آمد چند سال پیش پسرعموی هشت ساله اش که در تصادف فوت شده بود هم اسمش ابوالفضل بود
دوم مرداد ۱۴۰۲
#صادق_محمدپور_میر
انتهای دسته ، از پشت علیرضا را تشخیص دادم، همکلاس دوران ابتدایی ام در مدرسه پایین میرکلا
پسر سه ساله اش دستش را گرفته بود. نزدیک رفتم و خوش و بش کردیم.
یکهو کودک با دست دیگرش یکی از انگشتان مرا گرفت و هر دو دستش را سپرد به همکلاسیهای سی سال پیش.
با علیرضا گفتم یادت هست آن موقع ها که شبانه به روستای همسایه دسته میرفتیم، تاریکی مطلق بود
جاده هم ناهموار و ما گاهی به نور کرم های شبتاب دلخوش میشدیم
هی ... یادش بخیر !
پسر بچه سفت انگشتمان را گرفته بود و یکدستی سینه میزدیم
علیرضا با دست راست و من با دست چپ
وقتی به تکیه بالامحله رسیدیم و
مداح پشت نیسان درباره قمربنی هاشم خواند
علیرضا گفت: ابوالفضل! به تو میگه ها.
اسم پسر بچه، ابوالفضل بود
همانجا دستانمان را رها کرد
یادم آمد چند سال پیش پسرعموی هشت ساله اش که در تصادف فوت شده بود هم اسمش ابوالفضل بود
دوم مرداد ۱۴۰۲
#صادق_محمدپور_میر