بابل شهر من
34K subscribers
103K photos
21.6K videos
215 files
54.7K links
@jarr_chi
برای تبلیغ با این آیدی تماس بگیرید👆


@Hamed_talebzade
ارسال عکس،مطلب و سوژه👆

شُعار ما : 💛هرکجا باشم #بابل_شهر_من است💛

کد شامد: 1-1-69988-61-4-1

اینستاگرام
https://www.instagram.com/_u/babolshahreman
Download Telegram
#داستان_شب ۴

📚 زودقضاوت نکنیم!

فرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض نانوایی در آن شهر به نیازمندان نان رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد.

مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت: نیاز شما ربطی به من نداره بروید از نانوا بگیرید تا اینکه او مریض شد و احدی به عیادت او نرفت.

این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر نانوابه کسی نان رایگان نداد.

اوگفت کسی که پول نان رامیداد دیروز از دنیا رفت!

🅱📡کانال تلگرامی بابل شهر من📡🅱
@babolshahreman
#داستان_شب ۵

📚 زخم کهنه

ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮﺭﻭﺯﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می گذﺍﺷﺖ ، ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ آمد ﺷﯿﺮرا ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ سکه ﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ.

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ و ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪها را برﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭرا ﮐﺮﺩ ، ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮ را نیش ﺯﺩ ﻭ پسر ﻣُﺮﺩ.

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ.
ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور ، چون نه ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می کنی ﻭ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪه
ام را.

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ.


🅱📡کانال تلگرامی بابل شهر من📡🅱
@babolshahreman