به نام ایران
7.39K subscribers
17.2K photos
24.8K videos
25 files
834 links
هدف: رسیدن به جامعه سکولار و پادشاهی نوین اعلیحضرت رضاشاه دوم
تلاش برای اتحاد بین تمامی اقوام ایرانی و تمام ادیان
مسیحی یهودی مسلمان آتئیست زرتشتی بهایی و...
همه در کنار هم برای میهنی آزاد

فعالیت های خود را به آیدی زیر ارسال نمایید

@babakirani7373
Download Telegram
سید علی این دم آخری همه کارت ها رو داره بازی میکنه. از نصیری که اومد بلکه شاهزاده رو به تاجزاده گره بزنه، از صادق زیباکلام که اومد جا بندازه پهلوی خوب بود ولی مال گذشته است، از مطهرنیا که خیلی تلاش میکنه مانوک ورژن ۵۷ ای باشه. اما همه اینا با شعار #جاويدشاه‌ خواهند باخت.

@be_eshghe_vatan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قدردانی #حلیمه_محمدی از شما ملت عزیز ایران برای پشتیبانی از او که به کمپ دیپورتی منتقل شده بود.

@be_eshghe_vatan
ما میدونیم شب‌ها کابوسش رو می‌بینی اگر نه تو هر سخنرانی ازش حرف نمیزدی.
#شاه_برمی‌گرده

تنها کابوس جمهوری اسلامی بازگشت پهلوی به خواست #ملت_ایران است.

@be_eshghe_vatan
حق با تو بود مرد... همون‌طور که گفتی صفحات تاریخ قضاوت کرد💔
#جاويدشاه‌

@be_eshghe_vatan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شما به کارما اعتقاد دارید؟
سرنوشت یکی از کسانی که نمک شاه را خورد و نمکدان شکست

#جاوید_شاه
#ما_ملت_کبیریم_ایران_را_پس_میگیریم

@be_eshghe_vatan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شکاف عمیق در رابطه ترامپ و ماسک
دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، روز پنجشنبه ۱۵ خرداد در گفت‌وگو با خبرنگاران در کاخ سفید از شکرآب شدن رابطه‌اش با ایلان ماسک، مشاور سابق خود، ابراز تأسف کرد. دونالد ترامپ گفت از ماسک، میلیاردر و حامی سابق خود، «بسیار ناامید» شده است، زیرا ایلان ماسک لایحه‌ی کاهش مالیات و برنامه‌های هزینه‌کرد رئیس‌جمهور را به باد انتقاد گرفته است. ترامپ ابراز عقیده کرده که ایلان ماسک دلش برای حضور در کاخ سفید تنگ شده و به «سندروم دیوانگی از ندیدن ترامپ» دچار شده است.

@be_eshghe_vatan
این ما هستیم که انتخاب می‌کنیم...

#جاویدشاه
#یکی_شویم_پیروز_میشویم

@be_eshghe_vatan
تصاویری که ماهیت واقعی جانیان، متجاوزان و قاتلان دختران ایران را افشا می‌کند!


▫️ بهمن فرزانه، قاتل #الهه_حسین‌نژاد، در یکی از صفحات اینستاگرام خود عکس‌هایی از علی خامنه‌ای منتشر کرده، با شرح «عشق یعنی رهبرم» و «آقا چقدر لبخند به تو می‌آید»

▫️ مشخص شد چرا "تجاوز" یهو از تیتر خبرگزاری‌های حکومتی برداشته و تبدیل شد به سرقت گوشی!

چون قاتل خودیه!!

#جمهوری_اسلامی_نابود_باید_گردد

@be_eshghe_vatan
در چنین روزی ۱۶ خرداد، میرزا کوچک خان با کمک روسیه، جمهوری شوروی گیلان را تأسیس کرد.

میرزا کوچک خان، مُلای چپگرا و مزدور روسیه بود که قصد تجزیه ایران را داشت اما با مشت آهنین مردم منطقه و ‎#رضاشاه_بزرگ، سرکوب شد به گورستان تاریخ پیوست.

@be_eshghe_vatan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🛑امروز ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، پیکر الهه حسین‌نژاد، دختر ۲۴ ساله‌ای که به‌طرز فجیعی مظلومانه به قتل رسید، در دارالسلام اسلامشهر به‌صورت امنیتی و بدون اطلاع‌رسانی عمومی به خاک سپرده شد.
رژیم، وحشت‌زده از خشم مردم، حتی اجازه وداع یا تجمع مردمی رو نداد!

#جمهوری_اسلامی_نابود_باید_گردد

@be_eshghe_vatan
. قاتل ایران و فرزندانش


تا زمانی که جمهوری اسلامی باشد
الهه اولی نبوده و آخری هم نخواهد بود.

ایران و دختران و پسرانش یک قاتل بیشتر ندارد و آن جمهوری اسلامی آخوندی است.

مردم ایران سالهاست در جهنم جمهوری اسلامی شکنجه می شوند

اما

کسی نیست که نان و نمک نانوایان را نخورده باشد
کسی نیست که از بار کامیونداران بهره نبرده باشد
کسی نیست که از کار کارگر ، آسایش نگرفته باشد
کسی نیست که از تولید تولید کننده بی بهره باشد
کسی نیست که از خدمات بازنشسته ، بیخبر باشد
و ...

اما چرا ما صدای همدیگر را نمی شنویم ؟

چرا ما قاتل فرزندان ایران را نمی شناسیم ؟

چرا ما به غیر خود نمی اندیشیم؟

چرا ما مردمان ، عزا و ماتم شدیم ؟

چه کسی شادی را از ما گرفته است ؟؟؟

خامنه ای ضحاک و جمهوری اسلامی خونخوار

منتظر که و چه هستیم؟؟؟

# رضا شاه دوم فرمودند
ملت ایران به اعتصابات بپیوندید.

# آزادی ایران به دست ملت ایران رقم خواهد خورد.

@be_eshghe_vatan
جا داره مجددا برای هزارمین بار نرگس تپلک محمدی و رفقایش را بهتر بشناسیم

#مرگ_بر_سه_فاسد_ملا_چپی_مجاهد
#جمهوری_اسلامی_نابود_باید_گردد

@be_eshghe_vatan
گاهی برای انحراف افکار عمومی یا حتی جلب توجه برای ضربات فنی و اساسی در آینده نزدیک باید نقش انسانی بزرگ و میهن‌پرست را بازی کرد!!!

صرفا جهت اطلاع : هر شخص که به مسیح‌علینژاد(مهره چپول) و‌.‌‌.. بتازد دلیل بر میهن‌پرستی‌اش نیست

آیسان اسلامی اینفلئونسر کاملا معروف و شناخته شده‌ای است که گه‌گاهی در میان تمامی فحاشی‌ها به ظاهر چندین کلمه و جمله باب میل مردم را بیان می‌کند امثال این شخص شاید ده‌ها برابر از مسیح‌علینژاد‌ها در این دوران خطرناک‌تر باشند

آیسان‌اسلامی همان شخصی‌است که در زمان خیزش ملی ۱۴۰۱ در جواب یکی از فالوئرهای‌ خود با کمال پرویی اعلام کرد که من فراخوان منتشر نخواهم کرد چرا که جان جوانان به‌ خطر می‌افتد!!!
جان جوانان میهن زمانی به خطر می‌افتد که در خانه‌های خود بمانند و سکوت کنند چرا که اینگونه جمهوری‌اسلامی بسیار راحت‌تر با دلایل مختلف و روش‌های مختلف به سراغ تک‌تک‌شان خواهد رفت

همواره این را به یاد داشته باشیم هر آن‌کس که خود را دوست معرفی می‌کند قطعا و باطنا‌ دوست ما نیست!!!

#بلاگر_دوزاری
#جمهوری_اسلامی_نابود_باید_گردد

@be_eshghe_vatan
سخنان خامنه‌ای راوی دو پیام بود:
۱) تسلیم در برابر هسته‌ای و کش پیدا کردن مذاکره برای او و حکومتش سم است.
۲) سناریوی سقوط برای او، بازگشت پهلوی است. پس بجای پرداختن به اولی که اختیارش دست شما نیست، به‌عنوان یک ایرانی به هر طریق ممکن شاه در تبعید را صدا کنید.

#جاوید_شاه
#ما_ملت_کبیریم_ایران_را_پس_میگیریم

@be_eshghe_vatan
💢داستان اهالی جنگل
💠بخش اول

♦️رودخانه پرآبی از میان جنگل زیبایی عبور می‌کرد که تمام جنگل و اهالی جنگل و درختان را سیراب می‌کرد.
دسته های پرندگان بر روی درختان تنومند و سر به ابرهای آسمان کشیده این جنگل آشیانه داشتند که سپیده دمان بر روی شاخ و برگهای پر از میوه های جنگلی این درختان آواز می‌خواندند و با آواز زیبایشان فرارسیدن روز نو را به اهالی جنگل نوید می‌بخشیدند.

♦️هر سپیده دم اهالی جنگل از درون لانه‌های خود و از میان بوته زارها بیرون می‌زدند و از نعمت‌های فراوان جنگل استفاده می‌کردند و روزگار خود را به خوبی و خوشی می‌گذرانند.

♦️در این جنگل خرم و پر نعمت دو قانون مهم و دیرینه وجود داشت که همه از آن پیروی می‌کردند که این قوانین در هر بهار توسط اهالی جنگل بازبینی می‌شد و در نهایت به امضاء سلطان جنگل که شیر بود می‌رسید و کسانیکه از این قوانین سرپیچی می‌کردند خائن شناخته و مجازات می‌شدند.

🔸قانون اول:هیچکس حق روشن کردن آتش در جنگل را ندارد.
🔸قانون دوم:هیچکس حق جابجایی آب رودخانه را ندارد.

♦️در غرب این جنگل بیابان سیاهی وجود داشت که اهالی آن هرگز روزگار خوشی نداشتند.

♦️روزی عده ای گرگ و شغال که از اهالی آن بیابان سیاه بودند نزد سلطان جنگل آمدند و گفتند که از دست حاکم بیابان سیاه که گرگ سیاه بزرگی است،فرار کرده اند و از سلطان جنگل می‌خواهند که به آنها پناه بدهد تا بتوانند زیر سایه شیر در کنار اهالی جنگل به زندگی خود ادامه بدهند.

♦️سلطان جنگل که بسیار عادل و مهربان و پاک سرشت بود درخواست گرگها و شغالها را پذیرفت و به آنها پناه داد و فردای آن روز قانون سوم جنگل نوشته و امضاء شد.

🔸قانون سوم؛گرگها و شغالها از اهالی جنگل می‌باشند و هیچ فرقی میان آنان و دیگر اهالی جنگل وجود ندارد،به شرط اینکه دو قانون قدیمی را قبول کنند و به آن احترام بگذارند.

♦️گرگها و شغالها در جنگل زندگی کردند و رفته رفته با روباه ها روابط دوستانه برقرار کردند و در همسایگی آنها به زندگی در جنگل ادامه دادند.

♦️فصل بهاری از راه رسید و ماده گرگها و شغالها و روباه ها همانند دیگر اهالی جنگل صاحب فرزندان جدید شدند.فرزندانی که متولد همین جنگل هستند و رفته رفته در همین جنگل بزرگ شدند و باید زندگی را در همین جنگل ادامه می دادند و راه زندگی را در همین جنگل می آموختند.

♦️گوزن معلم جنگل بود و به تمام بچه‌ها درس می‌داد.روزی که همه بچه‌ها سر کلاس درس بودند و گوزن در حال تدریس درس قانون بود،شروع به آموزش قوانین جنگل کرد.

♦️گوزن گفت قانون اول این است که هیچکس حق روشن کردن آتش در جنگل را ندارد.سپس گفت قانون دوم این است که هیچکس حق ندارد آب رودخانه را جابجا کند.و در آخر گفت:گرگها و شغالها از اهالی جنگل می‌باشند و هیچ فرقی با دیگر اهالی جنگل ندارند،به شرطی که به دو قانون گذشته احترام بگذارند.

پایان بخش اول
به نام ایران
💢داستان اهالی جنگل 💠بخش اول ♦️رودخانه پرآبی از میان جنگل زیبایی عبور می‌کرد که تمام جنگل و اهالی جنگل و درختان را سیراب می‌کرد. دسته های پرندگان بر روی درختان تنومند و سر به ابرهای آسمان کشیده این جنگل آشیانه داشتند که سپیده دمان بر روی شاخ و برگهای پر از…
💢داستان اهالی جنگل
💠بخش دوم

♦️در این هنگام بچه گرگها و بچه شغالها هاج و واج به یکدیگر نگاه می‌کردند و با چشمانی حیرت زده به دیگر بچه‌ها نگاه می‌کردند و مات و مبهوت شده بودند.
کلاس درس تمام شد و تمام بچه‌ها به سوی خانه‌هایشان روانه شدند و هنگامیکه به خانه رسیدند همه درمورد قانون سوم جنگل که به گرگها و شغالها مربوط بود از پدر و مادر خود سوال می‌کردند و پدران و مادران ماجرای کوچ گرگها و شغالها از بیابان سیاه را برای فرزندان خود بازگو کردند.

♦️در روزهای بعد هنگامیکه بچه‌ها به مدرسه می رفتند بچه‌های اهالی قدیمی جنگل از بچه گرگها و شغالها فاصله می گرفتند و رفته رفته روابط میان بچه‌ها سرد شد،تا جائیکه بچه گرگها و شغالها منزوی شدند.در این میان بچه روباه ها تنها بچه‌هایی بودند که رابطه خود را با بچه گرگها و شغالها حفظ کردند.

♦️رفته رفته بچه گرگها و شغالها با بچه‌های دیگر اهالی جنگل سر ناسازگاری باز کردند و از آنجائیکه جنگل را از آن خود نمی دانستند گهگاهی آتش های کوچکی روشن می‌کردند و هنگامیکه برای این کارشان بازخواست می‌شدند بچه روباه ها به آنها یاد داده بودند که بگویند هوای این جنگل سرد است و ما به آن عادت نداریم و برای همین آتش روشن می‌کنیم تا اینکه خودمان را گرم کنیم و از همین طریق شیر را تحت فشار قرار دادند تا اینکه قانونهای چهارم و پنجم در جنگل نوشته و امضاء شوند.

🔸قانون چهارم:گرگها و شغالها می‌توانند آتش کوچکی روشن کنند تا اینکه خود را گرم کنند و هنگامیکه خود را گرم کردند می‌توانند مقداری از آب رودخانه را بیاورند و آتش را خاموش کنند.

🔸قانون پنجم:کلاغها باید گروهی تشکیل دهند تا اینکه اگر گرگها و شغالها یادشان رفت آتش را خاموش کنند،از رودخانه آب بیاورند و آن آتش را خاموش کنند.

♦️خرسی در شمال جنگل زندگی می‌کرد که از رودخانه ماهی می‌گرفت و جدا از تمام اهالی جنگل زندگی می‌کرد و تنها تعدادی سگ آبی که روی رودخانه سد زده بودند با او رابطه داشتند،اما بسیار از خرس حساب می‌بردند و گوش به فرمان او بودند.

♦️گهگاهی روباه ها به شمال جنگل می رفتند و تکه های مانده ماهی که از شکار خرس باقی مانده بود را می‌خورند و به همین دلیل رابطه نسبتا دیرینه و دورادوری با خرس و سگهای آبی داشتند و اخبار درون جنگل را برای سگهای آبی می‌بردند و سگهای آبی هم اخبار را به گوش خرس می‌رساندند و از آنجائیکه خرس به شیر بسیار حسادت می‌ورزید این اخبار برایش بسیار اهمیت داشت.

♦️روباه ها ماجرای بچه گرگها و شغالها را برای سگهای آبی می‌گفتند و این اخبار توسط سگهای آبی به گوش خرس می‌رسید تا اینکه روزی خرس به سگهای آبی گفت که از طریق روباه ها دیداری با گرگها و شغالها فراهم شود.

پایان بخش دوم
به نام ایران
💢داستان اهالی جنگل 💠بخش دوم ♦️در این هنگام بچه گرگها و بچه شغالها هاج و واج به یکدیگر نگاه می‌کردند و با چشمانی حیرت زده به دیگر بچه‌ها نگاه می‌کردند و مات و مبهوت شده بودند. کلاس درس تمام شد و تمام بچه‌ها به سوی خانه‌هایشان روانه شدند و هنگامیکه به خانه…
💢داستان اهالی جنگل
💠بخش سوم

♦️روباه ها این دیدار را فراهم کردند و در روز دیداری که روباه ها و شغالها و گرگها و سگهای آبی در آن شرکت داشتند خرس سخنرانی خود را آغاز کرد و در سخنرانی خود از بی عدالتی شیر و اینکه این شرایط باید تغییر کند سخن گفت و در نهایت گفت که این بی عدالتی باید برچیده شود.

♦️پرندگان که از بالای درختان این سخنرانی را شنیده بودند خبر را به کلاغها رساندند و خبر از طریق کلاغها به گوش شیر رسید.
شیر در پاسخ به کلاغها گفت:اهالی جنگل آنچنان من و جنگل را دوست دارند که محال است که به حرفهای خرس توجه کنند و خرس در خیالات بسر می‌برد.

♦️رفته رفته تعداد آتش هایی که در جنگل افروخته می‌شد بیشتر شد و گرگها و شغالها با اینکه فصل تابستان بود و هوا هم گرم شده بود بازهم بهانه می آوردند که سردمان است و مجبوریم که آتش روشن کنیم.

♦️گروه کلاغها هم تلاش می‌کردند با آب رودخانه آتش ها را خاموش کنند تا اینکه جنگل به آتش کشیده نشود.

♦️اهالی جنگل هم که از اتفاقات جاری هیچ خبری نداشتند و مانند گذشته به زندگی عادی خود می‌پرداختند.

♦️شیر تصمیم گرفت که خرس را از جنگل اخراج کند تا اینکه آرامش جنگل بهم نخورد و به همین دلیل حکم اخراج خرس از جنگل صادر شد و خرس به سرزمینهای بالای شمال جنگل تبعید شد.

♦️برای مدتی آرامش به جنگل بازگشت تا اینکه تعدادی از سگهای آبی که برای آموختن سد سازی به سرزمینهای بالای شمال جنگل می رفتند با خرس ارتباط پیدا کردند و دستورات خرس را برای روباه ها می‌آوردند و روباه ها هم آن را به گرگها و شغالها منتقل می‌کردند.

♦️مدتی نگذشت که صحبتهای خرس در میان اهالی جنگل زمزمه می‌شد و رفته رفته گروههایی از روباه ها و شغالها و گرگها که تعدادی گراز و خوک را با خود همراه کرده بودند شروع به روشن کردن آتش کردند و می‌گفتند که سردمان شده و گروه های کلاغها با سختی بسیار زیاد آتش ها را خاموش می‌کردند و کار به جائی رسید که روباه ها و شغالها و گرگها و گرازها و خوکها خواستار منحل شدن قانون پنجم جنگل شدند و اعتراض داشتند که وجود این قانون هم باعث خاموش شدن آتش ها می‌شود و هم موجب می‌شود آب رودخانه کم بشود.

♦️اما شیر با منحل شدن این قانون مخالفت می‌کرد و می‌گفت منحل شدن این قانون موجب می‌شود که جنگل به آتش کشیده شود.

♦️رفته رفته سگهای آبی دست به کار شدند و به دستور خرس آب رودخانه را بر روی جنگل بستند که همین امر موجب شد تا اینکه کلاغها دیگر نتوانند آتش ها را خاموش کنند.

♦️دسته های گرگها و شغالها و روباه ها و خوکها و گرازها تجمعات علنی را آغاز کردند و در سخنرانی های خود تمام مشکلات پیش آمده در جنگل را به گردن شیر می‌انداختند.

پایان بخش سوم
به نام ایران
💢داستان اهالی جنگل 💠بخش سوم ♦️روباه ها این دیدار را فراهم کردند و در روز دیداری که روباه ها و شغالها و گرگها و سگهای آبی در آن شرکت داشتند خرس سخنرانی خود را آغاز کرد و در سخنرانی خود از بی عدالتی شیر و اینکه این شرایط باید تغییر کند سخن گفت و در نهایت گفت…
💢داستان اهالی جنگل
💠بخش چهارم

♦️آنها تعداد زیادی از اهالی جنگل را با خود همراه کرده بودند و شعار می‌دادند ما دیگه شیر نمیخوایم،خرس باید برگرده.

♦️رفته رفته به تعداد معترضان به شیر افزوده می‌شد و آتش های زیادتری افروخته می‌شد و آب رودخانه هم توسط سگهای آبی کاملا قطع شده بود.

♦️کلاغها از شیر می‌خواستند که از قدرت خود استفاده کند و تمام معترضان را نابود کند،اما از آنجائیکه که شیر اهالی جنگل را بسیار دوست داشت با این درخواست مخالفت کرد و تصمیم گرفت همراه خانواده اش از جنگل بروند تا اینکه جنگل به آتش کشیده نشود.

♦️با پخش خبر رفتن شیر بسیاری از پرندگان که می‌دانستند بزودی جنگل به آتش کشیده خواهد شد لانه های خود را ترک کردند و قبل از آمدن خرس به جنگلهای دیگری کوچ کردند.عده دیگری از پرندگان هم گفتند که ما جنگل خود را دوست داریم و آن را ترک نمی‌کنیم.

♦️با رفتن شیر،گرگها و شغالها و روباه ها امور را در دست گرفتند و خوکها و گرازها هم از آنها پیروی می‌کردند و پس از مدت کوتاهی خرس همراه با چند کفتار به جنگل آمدند و خرس ساکن لانه شیر شد.

♦️سگهای آبی کمی از آب رودخانه را بر روی جنگل باز کردند تا اینکه وانمود کنند با آمدن خرس آب به جنگل باز گشته است.
بسرعت قوانین جدید نوشته شدند.

🔸قانون اول:هیچ پرنده ای حق خواندن ندارد بجز پرندگانی که در اطراف لانه خرس لانه دارند و تنها در وصف خرس آواز می‌خوانند.

🔸قانون دوم:اهالی جنگل که ماده هستند تنها می‌توانند زاد و ولد کنند و نباید در جنگل تردد داشته باشند

🔸قانون سوم:هرکسی با خرس مخالفت کرد خائن به جنگل است و باید فورا کشته شود.

🔸قانون چهارم:منابع جنگل متعلق به سرزمینهای بالای شمال جنگل و بیابان سیاه هم می‌باشند.

🔸قانون پنجم:هیچ کدام از اهالی جنگل حق رابطه با جنگلهای دیگر را ندارند.

🔸قانون ششم:توهین به کفتارها برابر است با توهین به خرس

♦️مدتی نگذشت که عده ای از اهالی جنگل به قوانین جدید اعتراض کردند،اما کفتارها که گروه بزرگی را تشکیل داده بودند تمام معترضان را تکه پاره کردند و این امر موجب شد که تمام اهالی جنگل به این قوانین تن بدهند و سکوت کنند.

♦️رفته رفته عده ای از اهالی جنگل به جنگلهای اطراف کوچ کردند.زیرا دیگر صدای آواز هیچ پرنده ای در جنگل شنیده نمی‌شد و تنها صدای آواز گوش خراش پرندگانی که در اطراف لانه خرس در وصف خرس می‌خواندند شنیده می‌شد.

♦️شیر با شنیدن اخبار داخل جنگل از غصه دق کرد و از دنیا رفت،اما قبل از مرگش به ماده شیر توصیه کرد به اهالی جنگل پیغام بفرستد که اگر روزی هوای روزگار گذشته و خوش جنگل را کردید از بچه شیر پیروی کنید تا بتوانید به گذشته خوب و خوش خود بازگردید.

پایان بخش چهارم
به نام ایران
💢داستان اهالی جنگل 💠بخش چهارم ♦️آنها تعداد زیادی از اهالی جنگل را با خود همراه کرده بودند و شعار می‌دادند ما دیگه شیر نمیخوایم،خرس باید برگرده. ♦️رفته رفته به تعداد معترضان به شیر افزوده می‌شد و آتش های زیادتری افروخته می‌شد و آب رودخانه هم توسط سگهای آبی…
💢داستان اهالی جنگل
💠بخش پنجم

♦️تعدادی از پرندگان که قبل از آمدن خرس به جنگلهای دیگر کوچ کرده بودند گاهی به اطراف جنگل می‌آمدند و آواز می‌خواندند و اهالی جنگل برای اینکه ذره ای از خاطرات خوش گذشته را بیاد آورند به اطراف جنگل می رفتند و به آواز آنها گوش می دادند.

♦️رفته رفته گرگها و شغالها و روباه ها و سگهای آبی و خوکها و گرازها به خرس گفتند که ما برای به قدرت رسیدن تو کمکهای زیادی کردیم و اکنون حقمان این است که مانند تو زندگی کنیم و خرس عصبانی شد و به کفتارها دستور داد تا با آنها برخورد کنند.

♦️سگهای آبی که در گذشته با خرس همنشینی دیرینه داشتند خیلی سریع کوتاه آمدند و گفتند ما فقط انتقاد می‌کنیم اما در نهایت گوش به فرمان تو خواهیم ماند.

♦️روباه ها و خوکها و گرازها هم بعد از اینکه تعدادیشان توسط کفتارها تکه و پاره شدند از ترس از جنگل فرار کردند.اما گرگها و شغالها بعد از اینکه تعدادیشان توسط کفتارها تکه و پاره شدند مطیع کفتارها شدند و ساکت شدند.

♦️مدتی بعد خرس بیمار شد و از دنیا رفت و کفتارها گرگ سیاهی را به جای او گذاشتند،اما گرگ سیاه بدون اجازه کفتارها حق آب خوردن هم نداشت،اما او را به جای خرس گذاشتند تا اینکه اهالی جنگل به یاد شیر و خانواده اش نیفتند.

♦️چند بهار آمد و رفت و گرگ سیاه،پیر شده بود و بچه شیر هم به یک شیر کاملا بالغ تبدیل شده بود.

♦️بچه‌های پرندگان رفته رفته آوازهای قدیمی را روی شاخ و برگ درختان زمزمه می‌کردند و در این آوازها یاد و خاطره شیر و خانواده اش و بچه شیر که اکنون بالغ شده بود را تداعی می‌کردند.

♦️این اخبار به گرگ سیاه پیر می‌رسید و گرگ سیاه پیر هم برای اینکه صدای آواز پرندگان قطع شود و اهالی جنگل شیر جوان را فراموش کنند دستور داد پای درختانی را که پرندگان بر روی آن آواز می‌خوانند آتش زده شود تا اینکه پرندگان دور شوند.

♦️پرندگان به پرواز در می آمدند و فریاد می‌زدند که جنگل در حال سوختن است،اما اهالی جنگل بجای خاموش کردن آتش هرکدام برای خود آب ذخیره می‌کرد و از طرفی خوارکی ذخیره می‌کردند،اما آتش را خاموش نمی‌کردند و به هشدار پرندگان گوش نمی‌دادند.

♦️در این میان بچه گرگها و شغالها و کفتارها در جنگلهای دور دست زندگی می‌کردند و پدران و مادران آنها منابع جنگل را برای آنان فرستاده بودند تا اینکه در خوشی و خرمی و به دور از قوانین جنگل داستان ما زندگی کنند.

♦️پرندگانی که قبلا کوچ کرده بودند و با ماده شیر و بچه شیر در ارتباط بودند به پرندگان داخل جنگل پیغام می‌دادند که به اهالی جنگل بگوئید که بچه شیر می‌گوید اگر می‌خواهید که مانند گذشته خوش و خرم زندگی کنید باید گرگ سیاه پیر و ایادی اش را برچینید،اما سگهای آبی به اهالی جنگل می‌گفتند که بزودی آب سد باز خواهد شد و به رودخانه بازخواهد گشت.

پایان بخش پنجم