💠 برکه کاشی 💠
159 subscribers
423 photos
139 videos
3 files
4 links
كانال شعر و ادبیات فاخر فارسى
ارتباط با ادمین ، ارسال مطلب ، انتقاد و پیشنهاد👇🏻👇🏻
@hmidely
Download Telegram
در دل اين ویرانی
اخرین دلخوشی ام
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
اخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من تو
هیچ کس
با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد
دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود ...

#افشین_یداللهی

@berkeyekashii
روزی که
برای اوّلین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرف‌های آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکرِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تو
در جاده‌ای بی‌بازگشت
قدم می‌گذاری
که شباهتی به خیابان‌های شهر ندارد
با تردید
بی‌تردید
کم می آوری

#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شد و بشکست میرود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود

#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
آواره مانده ایم بین فشارِ آغوشِ دستها
و طرحِ غریبانهٔ آخرین دست تکان دادن ها...
گیج مانده ایم از طنینِ پُر التهابِ دوستت دارم ها
تا سکوت و خالی قلب ها، تا فرار از سوالِ نگاه ها...
کناره میگیریم از خواستن ها و کنار می آییم با نخواستن ها...
هزار بار مسیرِ علاقه را پیاده میرویم
قرارمان فراموش بر بادها
بیقراری مشق هزار باره مان، در گلو فریادها...
کجا مانده قطارِ نوبرِ رویاها به سوتِ وعده های شما...؟!
کجاست پایِ ثابتِ دلسپردن ها...؟!

#پریسا_زابلی_پور
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شد و بشکست میرود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود

#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
رازی که میانِ ماست
شعرهایی‌ست
که هیچ‌گاه به ذهنمان خطور نکرد
اما
سرودیمشان
کودکی‌ست
که نطفه‌اش بسته نشد
اما
به دنیا آمد
حرف‌هایی‌ست
که همه از ما می‌دانند
جز من و تو
رازی که میانِ ماست
قلبی‌ست
که از ابتدای عشق
ایستاده تپید ...

زنده یاد #افشین_یداللهی

@berkeyekashii
در دل اين ویرانی
اخرین دلخوشی ام
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
اخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من تو
هیچ کس
با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد
دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود ...

#افشین_یداللهی

@berkeyekashii
خسته‌تر از صدای من ، گریه‌ی بی‌صدای تو
حیف که مانده پیش من خاطره‌ات به جای تو

رفتی و آشنای تو ، بی تو غریب ماند و بس
قلب شکسته‌اش ولی پاک و نجیب ماند و بس

طعنه به ماجرا بزن ، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن ، دل به ستاره‌ها بزن

تکیه به شانه‌ام بده ، دل به ترانه‌ام بده
راوی آوارگی‌ام ؛ راه به خانه‌ام بده

یکسره فتح می‌شوم با تو اگر خطر کنم
سایه‌ی عشق می‌شوم با تو اگر سفر کنم

شب‌شکنِ صد آینه ! با شب من چه می‌کنی ؟
این همه نور داری و صحبت سایه می‌کنی ؟

وقت غروب آرزو ، بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می‌کنم ، ولوله‌ای دوباره کن

با تو چه فرق می‌کند زنده و مرده بودنم ؟
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم ...

#افشین_یداللهی

@berkeyekashii
رازی که میانِ ماست
شعرهایی‌ست
که هیچ‌گاه به ذهنمان خطور نکرد
اما
سرودیمشان

کودکی‌ست
که نطفه‌اش بسته نشد
اما
به دنیا آمد

حرف‌هایی‌ست
که همه از ما می‌دانند
جز من و تو

رازی که میانِ ماست
قلبی‌ست
که از ابتدای عشق
ایستاده تپید

#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
من ازپشت شبهای بی خاطره
من ازپشت زندان غم آمدم

من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم

تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که برسایه تابیده ای

تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو برخاک تردید باریده ای

تو یک خانه در کوچۀ زندگی
تو یک کوچه درشهر آزادگی

تو یک شهر درسرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی

مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر

دلم قطره ای بی تپش درسراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر ...

#افشین_یداللهی

@berkeyekashii
شراب سیاه را
در میکده ی مویت
به جام چشمت می ریزی

بی آنکه بنوشانی
دیدنش
بوییدنش
مست می کند

با ماه تمام تو
نیازی به دیدن هلال عید نیست
اما نه تو
به جام اشاره می کنی
نه من
توان نوشیدن دارم

خراب همین دمم
" یک جام دیگر" که هیچ
اولین جام را هم نمی توانم بگیرم

مگر بالاتر از سیاهی
رنگی هست ؟

#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
من ازپشت شبهای بی خاطره
من ازپشت زندان غم آمدم

من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم

تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که برسایه تابیده ای

تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو برخاک تردید باریده ای

تو یک خانه در کوچۀ زندگی
تو یک کوچه درشهر آزادگی

تو یک شهر درسرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی

مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر

دلم قطره ای بی تپش درسراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر ...

#افشین_یداللهی

@berkeyekashii
کاش غیر از من و تو
هیچ‌کس باخبر از ما نشود؛

نوبتِ بازی ما باشد و هرگز،
نوبتِ بازیِ دنیا نشود...

#افشین_یداللهی

@berkeyekashii