Forwarded from اتچ بات
مفخودُل عسل!
#رحیم_قمیشی
دوست عزیزم برگ امتحانی #دانش_آموزی را برایم فرستاده که معلوم بود فرصت نکرده بود درسش را بخواند و از خودش جواب ها را سر هم کرده و #پاسخ داده بود.
سوال آخر که پرسیده بودند فلان #جنگ_صدر_اسلام چه بود و چه شد، #دانش_آموز نوشته بود آن جنگ بین #ایران و #عراق بود که ایران سرانجام #شهید شد و عراق هم #مفقودالاثر (به قول خودش مفخودُل عسل!)
معلمش #امتیاز صفر را به او داده بود، با توجه به آنچه خودش در #کلاس_درس داده بود...
اما من بودم امتیاز کامل را به #دانش_آموز می دادم!
او خوب دانسته #جنگ دو طرف دارد، یکی که #مظلوم است و #شهید می شود، و یکی که #ظالم است و برای همیشه #مفقود می شود، انگار که وجود نداشته، از #تاریخ پاک می شود. محو می شود!
کاش #معلم به او می گفت؛ پسرم درست گفتی. جنگ ها همیشه دو طرف را می سوزانند، جنگ ها همیشه #نابود می کنند، هیچ جنگی هیچ هدفی را پیش نمی برد. #جنگ هرگز خوب نیست!
عزیزم! جنگ را عده ای #نابخرد شروع می کنند. عده ای که #منطق ندارند، عده ای که #زور_بازویشان مغرورشان کرده.
یکی #شهید می شود، یکی #نابود...
پسرم! نگاه کن #عراق، نگاه کن #سوریه، نگاه کن #لیبی، #یمن، #افغانستان، #مصر و همه کشورهایی که گمان می کردند با از بین بردن یکی، دیگری #پیروز می شود، دیگری جشن می گیرد، دیگری در #تاریخ می ماند.
و چه #اشتباه کردند...
عزیزم! هیچ جنگی #برنده و #بازنده نداشته، یکی شهید شده، یکی نابود و برای همیشه #مفقود.
پسرم! در همان #جنگ_های_صدر_اسلام هم هر چه #پیامبر به یارانش گفت این #جهاد_اصغر (کوچک) است و #جهاد_اکبر (بزرگ) هنوز مانده، کسی گوش نکرد!
گفتند حالا این #کشور را می گیریم، حالا آن کشور را، و بعد قدرتمند می شویم! خوب می شود...
چه می دانستند #قدرت با #زورگویی خیلی تفاوت دارد!
چه می دانستند بزرگی به #اسلحه و زور نیست.
چه می دانستند جنگ اصلی جنگ با خود است. جنگ با #دروغ است، جنگ با #تظاهر است، جنگ با #ریاست!
و امروز هم فقط به تو جنگ های کوچک و کم ارزش را یاد می دهند! جنگ های با #اسلحه را...
عزیز دلم
راست گفتی! تو #جنگ_ایران_و_عراق را که بدانی همه جنگ ها را دانسته ای...
همیشه یکی #راست می گوید، #پاک است، بی ادعاست، #دلسوز است، #ادب دارد، رعناست، زیباست، کتاب خوانده، #تاریخ می داند، درستکار است...
#شهید می شود!
یکی به زور بازویش می نازد، #قدرت دارد، #دروغ می گوید، #بی_ادب است، #زشت است، #مغرور است، #تاریخ نخوانده، قهقه #مستانه می زند...
او برای همیشه مفقود می شود. او نابود می شود، یا به قول تو "مفخود".
و همیشه ما #فراموش می کنیم جهاد اصلی را... یادمان می رود مبارزه با #پول_پرستی، مبارزه با #غرور، مبارزه با دروغ، جنگ با #قدرت_طلبی و زورگویی اصل #جهادهاست!
تو پرسش آخر را اشتباه ننوشتی
تو #خلاصه همه #جنگ_ها را نوشتی
جنگ ها جز خرابی چیزی ندارند
پسرم به جنگ فکر نکن!
به جهادی که فراموش شده #فکر کن
جهادی که معلم ها هم در #درس_ها فراموشش کردند
همه ما فراموشش کردیم
چون چیزی از آن به ما یاد ندادند...
23 آذر 1396
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
#رحیم_قمیشی
دوست عزیزم برگ امتحانی #دانش_آموزی را برایم فرستاده که معلوم بود فرصت نکرده بود درسش را بخواند و از خودش جواب ها را سر هم کرده و #پاسخ داده بود.
سوال آخر که پرسیده بودند فلان #جنگ_صدر_اسلام چه بود و چه شد، #دانش_آموز نوشته بود آن جنگ بین #ایران و #عراق بود که ایران سرانجام #شهید شد و عراق هم #مفقودالاثر (به قول خودش مفخودُل عسل!)
معلمش #امتیاز صفر را به او داده بود، با توجه به آنچه خودش در #کلاس_درس داده بود...
اما من بودم امتیاز کامل را به #دانش_آموز می دادم!
او خوب دانسته #جنگ دو طرف دارد، یکی که #مظلوم است و #شهید می شود، و یکی که #ظالم است و برای همیشه #مفقود می شود، انگار که وجود نداشته، از #تاریخ پاک می شود. محو می شود!
کاش #معلم به او می گفت؛ پسرم درست گفتی. جنگ ها همیشه دو طرف را می سوزانند، جنگ ها همیشه #نابود می کنند، هیچ جنگی هیچ هدفی را پیش نمی برد. #جنگ هرگز خوب نیست!
عزیزم! جنگ را عده ای #نابخرد شروع می کنند. عده ای که #منطق ندارند، عده ای که #زور_بازویشان مغرورشان کرده.
یکی #شهید می شود، یکی #نابود...
پسرم! نگاه کن #عراق، نگاه کن #سوریه، نگاه کن #لیبی، #یمن، #افغانستان، #مصر و همه کشورهایی که گمان می کردند با از بین بردن یکی، دیگری #پیروز می شود، دیگری جشن می گیرد، دیگری در #تاریخ می ماند.
و چه #اشتباه کردند...
عزیزم! هیچ جنگی #برنده و #بازنده نداشته، یکی شهید شده، یکی نابود و برای همیشه #مفقود.
پسرم! در همان #جنگ_های_صدر_اسلام هم هر چه #پیامبر به یارانش گفت این #جهاد_اصغر (کوچک) است و #جهاد_اکبر (بزرگ) هنوز مانده، کسی گوش نکرد!
گفتند حالا این #کشور را می گیریم، حالا آن کشور را، و بعد قدرتمند می شویم! خوب می شود...
چه می دانستند #قدرت با #زورگویی خیلی تفاوت دارد!
چه می دانستند بزرگی به #اسلحه و زور نیست.
چه می دانستند جنگ اصلی جنگ با خود است. جنگ با #دروغ است، جنگ با #تظاهر است، جنگ با #ریاست!
و امروز هم فقط به تو جنگ های کوچک و کم ارزش را یاد می دهند! جنگ های با #اسلحه را...
عزیز دلم
راست گفتی! تو #جنگ_ایران_و_عراق را که بدانی همه جنگ ها را دانسته ای...
همیشه یکی #راست می گوید، #پاک است، بی ادعاست، #دلسوز است، #ادب دارد، رعناست، زیباست، کتاب خوانده، #تاریخ می داند، درستکار است...
#شهید می شود!
یکی به زور بازویش می نازد، #قدرت دارد، #دروغ می گوید، #بی_ادب است، #زشت است، #مغرور است، #تاریخ نخوانده، قهقه #مستانه می زند...
او برای همیشه مفقود می شود. او نابود می شود، یا به قول تو "مفخود".
و همیشه ما #فراموش می کنیم جهاد اصلی را... یادمان می رود مبارزه با #پول_پرستی، مبارزه با #غرور، مبارزه با دروغ، جنگ با #قدرت_طلبی و زورگویی اصل #جهادهاست!
تو پرسش آخر را اشتباه ننوشتی
تو #خلاصه همه #جنگ_ها را نوشتی
جنگ ها جز خرابی چیزی ندارند
پسرم به جنگ فکر نکن!
به جهادی که فراموش شده #فکر کن
جهادی که معلم ها هم در #درس_ها فراموشش کردند
همه ما فراموشش کردیم
چون چیزی از آن به ما یاد ندادند...
23 آذر 1396
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
Telegram
attach 📎
🔻 پدرم، مادرم
شما اشتباه کردید!
#رحیم_قمیشی
🔶مادر مهربانم، پدر خوبم!
یادتان هست کودک بودم، شما درِگوشی بههم چیزهایی میگفتید تا من نشنوم.
که "چه خواسته بودید و چه شده بود!"
من میشنیدم اما به روی خودم نمیآوردم.
شما تنها پچپچ میکردید و چیزی نمیگذاشتتان همانها را فریاد کنید.
حتی نمیخواستید من بشنوم.
شما از خدایتان میترسیدید.
میگفتید خون این همه شهید چه میشود!
من خودم را به نشنیدن میزدم.
اما میشنیدم.
یادتان هست هنوز نوجوان نشده بودم، کسی شد رئیس جمهور، که گفت آمده دزدها را بگیرد! امروز و فردا کرد، امروز و فردا کرد، تا رفت.
و شما ماندید دست به دهان...
- پس چرا دزدیها بیشتر شد و کسی معرفی نشد. پس چرا فقیرتر شدیم.
من میدیدم رنگ چهرهتان تغییر کرده بود و چیزی نمیگفتید، شما به خیال خودتان نخواستید زحمتهایتان برای ساختن ایران هدر برود. نخواستید اسلام بدنام شود. و دردهایتان را درون خود ریختید.
من از این کارهای شما سر در نمیآوردم، تنها میدانستم دارید اشتباه میکنید!
من دوستتان داشتم و چیزی نمیگفتم و شما فکر کردید چیزی نمیفهمم.
پدرم، مادرم!
من دیگر داشتم به جوانی نزدیک میشدم، یکی دیگر آمد، گفتید این دیگر خودش است!
چه حرفهای قشنگی زد، روابط با جهان، قانونمندی، مراجعه به نظر مردم، توسعه اقتصادی، حل بنیادی مشکلات...
شما خوشحال بودید، اما من نه!
چیزی نگفتم، تصور کردید چیزی ندارم بگویم!
من تنها حرمت شما را نگاه میداشتم.
پدرم، مادرم، نخواستم بگویم همه دروغ میگویند. تا آن وقت که خودتان قبول کردید...
و دیدم درِگوشی به هم گفتید؛
- این هم که دروغ گفت، همهشان دروغگویند!
مادر عزیزم، پدر خوبم
دیگر من جوان شدهام، نگاه کن دیگر بچه نیستم...
من میبینم با دروغ چه بر سرتان آوردند. من جیبهای خالیتان را میبینم، دندانهای خرابتان را، اجارههای عقبافتادهتان را، دلهرهتان از فردای نامعلومتان را.
پدرم دیروز که آمدی خانه، عصبانی بودی، دیگر درِگوشی نگفتی!
گفتی بیشرفها را دیدید!
گفتی رسما تورم فروردین شده هفتاد درصد و خجالت نمیکشند، گفتی همه چیز از دست رفته، منابع همه نابودشده، کشور از دست رفته، آنوقت به دخترها گیر میدهند، آن وقت جوانها را اعدام میکنند.
مادرم هم دیگر آرام و درِ گوشَت نگفت.
- خودمان این بلا را سر خودمان آوردیم، با نگفتنهایمان، با توجیهاتمان. با وعدههای دروغی که باور کردیم.
و تو سرت را انداختی پایین.
به نظرم خواستی بگویی اشتباه کردیم!
هنوز خجالت میکشیدی بگویی.
هنوز فکر کردی خدا از تو ناراضی میشود!
هتوز فکر کردی شهیدان دلخور میشوند!
پدرم خوبم، مادر مهربانم!
من دوستتان دارم. وقتی بگویید اشتباه کردید، بیشتر دوستتان خواهم داشت.
من دیگر جوانم.
من هم ممکن است اشتباه کنم، ولی نمیترسم بگویم اشتباه کردهام!
ببینید من از همان موقع میفهمیدهام!
شما تصور کردید راست میگویند خدا چه خواسته!
خیال کردید این ظلمها دستورات خداست.
شما باور کردید به عدهای میشود اعتماد کرد.
شما فکر کردید مسائل زندگی پاسخهای ثابت دارند.
شما نخواستید قبول کنید از اول کلاه سرتان رفته.
ولی ما نمیترسیم همه اینها را بگوییم.
ما با همه صادقیم
حتی با شما
پدرخوبم، مادر مهربانم!
امروز ما و شما یک حرف داریم.
ما دیگر با هم غریبه نیستیم.
شما اشتباه کردید و میدانید اشتباه طبیعت زندگی است.
شما دیگر میدانید هیچ اشتباهی را با خواست "خدا" نمیشود توجیه کرد.
من بیخدا نیستم اما آن خدایی که ظلم را توجیه کند، خدای من نیست.
پدرم، مادرم...
همینکه امروز دیگر اشتباه نکنیم کافیست.
لطفا به گذشته فکر نکنید!
من دوستتان دارم
به من اعتماد کنید
ایران ساخته شدنی است
وقتی ما همدیگر را درک کنیم
وقتی ما با هم باشیم...
پدرم، مادرم!
حالا هر دو خوب میدانیم چه میخواهیم!
یک دنیای بدون وعدههای دروغ
دنیایی زیبا بدون خدایی دروغین
دنیایی که بشود اشتباهها را نترسید و گفت
و به آسانی گفت، نه! این خواست ما نبوده!
و گفت؛
اگر خودمان اشتباه کردیم
خودمان هم درستش میکنیم
و حتما موفق میشویم...
@C_B_SHAHZADEH
شما اشتباه کردید!
#رحیم_قمیشی
🔶مادر مهربانم، پدر خوبم!
یادتان هست کودک بودم، شما درِگوشی بههم چیزهایی میگفتید تا من نشنوم.
که "چه خواسته بودید و چه شده بود!"
من میشنیدم اما به روی خودم نمیآوردم.
شما تنها پچپچ میکردید و چیزی نمیگذاشتتان همانها را فریاد کنید.
حتی نمیخواستید من بشنوم.
شما از خدایتان میترسیدید.
میگفتید خون این همه شهید چه میشود!
من خودم را به نشنیدن میزدم.
اما میشنیدم.
یادتان هست هنوز نوجوان نشده بودم، کسی شد رئیس جمهور، که گفت آمده دزدها را بگیرد! امروز و فردا کرد، امروز و فردا کرد، تا رفت.
و شما ماندید دست به دهان...
- پس چرا دزدیها بیشتر شد و کسی معرفی نشد. پس چرا فقیرتر شدیم.
من میدیدم رنگ چهرهتان تغییر کرده بود و چیزی نمیگفتید، شما به خیال خودتان نخواستید زحمتهایتان برای ساختن ایران هدر برود. نخواستید اسلام بدنام شود. و دردهایتان را درون خود ریختید.
من از این کارهای شما سر در نمیآوردم، تنها میدانستم دارید اشتباه میکنید!
من دوستتان داشتم و چیزی نمیگفتم و شما فکر کردید چیزی نمیفهمم.
پدرم، مادرم!
من دیگر داشتم به جوانی نزدیک میشدم، یکی دیگر آمد، گفتید این دیگر خودش است!
چه حرفهای قشنگی زد، روابط با جهان، قانونمندی، مراجعه به نظر مردم، توسعه اقتصادی، حل بنیادی مشکلات...
شما خوشحال بودید، اما من نه!
چیزی نگفتم، تصور کردید چیزی ندارم بگویم!
من تنها حرمت شما را نگاه میداشتم.
پدرم، مادرم، نخواستم بگویم همه دروغ میگویند. تا آن وقت که خودتان قبول کردید...
و دیدم درِگوشی به هم گفتید؛
- این هم که دروغ گفت، همهشان دروغگویند!
مادر عزیزم، پدر خوبم
دیگر من جوان شدهام، نگاه کن دیگر بچه نیستم...
من میبینم با دروغ چه بر سرتان آوردند. من جیبهای خالیتان را میبینم، دندانهای خرابتان را، اجارههای عقبافتادهتان را، دلهرهتان از فردای نامعلومتان را.
پدرم دیروز که آمدی خانه، عصبانی بودی، دیگر درِگوشی نگفتی!
گفتی بیشرفها را دیدید!
گفتی رسما تورم فروردین شده هفتاد درصد و خجالت نمیکشند، گفتی همه چیز از دست رفته، منابع همه نابودشده، کشور از دست رفته، آنوقت به دخترها گیر میدهند، آن وقت جوانها را اعدام میکنند.
مادرم هم دیگر آرام و درِ گوشَت نگفت.
- خودمان این بلا را سر خودمان آوردیم، با نگفتنهایمان، با توجیهاتمان. با وعدههای دروغی که باور کردیم.
و تو سرت را انداختی پایین.
به نظرم خواستی بگویی اشتباه کردیم!
هنوز خجالت میکشیدی بگویی.
هنوز فکر کردی خدا از تو ناراضی میشود!
هتوز فکر کردی شهیدان دلخور میشوند!
پدرم خوبم، مادر مهربانم!
من دوستتان دارم. وقتی بگویید اشتباه کردید، بیشتر دوستتان خواهم داشت.
من دیگر جوانم.
من هم ممکن است اشتباه کنم، ولی نمیترسم بگویم اشتباه کردهام!
ببینید من از همان موقع میفهمیدهام!
شما تصور کردید راست میگویند خدا چه خواسته!
خیال کردید این ظلمها دستورات خداست.
شما باور کردید به عدهای میشود اعتماد کرد.
شما فکر کردید مسائل زندگی پاسخهای ثابت دارند.
شما نخواستید قبول کنید از اول کلاه سرتان رفته.
ولی ما نمیترسیم همه اینها را بگوییم.
ما با همه صادقیم
حتی با شما
پدرخوبم، مادر مهربانم!
امروز ما و شما یک حرف داریم.
ما دیگر با هم غریبه نیستیم.
شما اشتباه کردید و میدانید اشتباه طبیعت زندگی است.
شما دیگر میدانید هیچ اشتباهی را با خواست "خدا" نمیشود توجیه کرد.
من بیخدا نیستم اما آن خدایی که ظلم را توجیه کند، خدای من نیست.
پدرم، مادرم...
همینکه امروز دیگر اشتباه نکنیم کافیست.
لطفا به گذشته فکر نکنید!
من دوستتان دارم
به من اعتماد کنید
ایران ساخته شدنی است
وقتی ما همدیگر را درک کنیم
وقتی ما با هم باشیم...
پدرم، مادرم!
حالا هر دو خوب میدانیم چه میخواهیم!
یک دنیای بدون وعدههای دروغ
دنیایی زیبا بدون خدایی دروغین
دنیایی که بشود اشتباهها را نترسید و گفت
و به آسانی گفت، نه! این خواست ما نبوده!
و گفت؛
اگر خودمان اشتباه کردیم
خودمان هم درستش میکنیم
و حتما موفق میشویم...
@C_B_SHAHZADEH