خبرنامه سینما انقلاب

✅✅ سكانسي از فيلمنامه #ایستاده_در_غبار
@cinemaenghelab

🔴روز، خارجی، جاده بلتا/ زمستان 1360
ماشین احمد در جاده پهنی که دو طرف آن بیابان است پیش می رود. در راه به ستون ماشین های گردان حبیب برمی خورند.
عباس برقی: پیاده شدیم و رفتیم جلو. دیدیم محسن وزوایی و نیروهاش هستن که به سمت دوکوهه میرن. حاج احمد گفت: آقا محسن! من به شما گفته بودم تا ساعت شش بچه ها رو در کمپ آموزش بدین؛ الان ساعت چهاره. شما دو ساعت دارید زودتر می رین. چرا زود حرکت کردین؟ وزوایی گفت حاج احمد! بچه ها آمادگی کامل دارند؛ آموزششون تکمیل شده... حاجی گفت: نه، من گفته بودم شش؛ باید تا ساعت شش می ماندید و دستور فرماندهی رو اطاعت می کردید... برگردید!
جایی در میانه راه، نیروها توقف کرده اند و در حال شکل دادن به ستون ها و صف ها هستند. احمد مصمم از کنار نیروها می گذرد. محسن وزوایی با دلخوری کمی عقبت تر گاهی چیزهایی به حاج احمد می گوید و به دنبال او می آید. حسین همدانی هم با ماشین سر می رسد. همدانی با نگرانی سمت حاج احمد می رود. نیروهای وزوایی حالا به صف شده اند.
عباس برقی: حاج احمد به وزوایی گفت نیروهات رو به خط کن من یه چک بکنم. حاجی رفت بالای یک تپه که روی یک سنگر بود ایستاد. به نیروها گفت من یه دستور خیز پنج ثانیه به شما میدم. اگر خوب انجام دادین میرین دوکوهه جهت استراحت. اگر نه که باید بگردید کمپ بلتا آموزشتان را تکمیل کنید. حاج احمد فرمان آمادگی رو داد و گفت: بخیز!
حسین همدانی: از نظر بنده بچه ها خوب عمل کردند. ولی حاج احمد می خواست بگه چرا شما زودتر از ساعتی که مقرر شده کمپ را ترک کردید. احمد به وزوایی گفت: برادر وزوایی! این چه وضعیه؟! این خیزی نبود که مد نظر من بود. من گفته بودم شما نباید بیایید. جر و بحث شون شد.
احمد و محسن با هم جر و بحث می کنند. همه خشک شان زده است. وزوایی جواب سربالا می دهد. هر دو صدایشان را بلند کرده اند. احمد دستوری به محسن وزوایی می دهد؛ اما وزوایی بی توجه به دستور احمد پشت می کند و از تپه پایین می آید. احمد عصبانی می شود و عباس برقی را صدا کرده دستوری به او می دهد.
عباس برقی: حاج احمد رو کرد به نیروها گفت حالا آقای وزوایی خیز پنج ثانیه میره تا شما یاد بگیرید که خیز یعنی چی! وزوایی با قدرت تمام گفت نمی خیزم و نخیزید. انگار جلوی بچه ها برایش کسر شان بود... حاج احمد گفت نمی خیزی؟ وزوایی با عصبانیت گفت: نه! نمی خیزم. حاج احمد رو کرد به من و با قدرت تمام گفت: برادر برقی! ایشان بازداشته! اسلحه شان را بگیرید. حالا من موندم بین حاج احمد و محسن وزوایی! هردتاشون قدرتمند، هر دو فرمانده. خدايا! من به وزوايي چي بگم...

💥آخرین اخبار💥
http://telegram.me/joinchat/BmCuTDwdg_wkYbDWLL52Bg

1.4K views22:11