This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴روایتی تلخ از یک شب زندگی در #گرمخانه_زنان
پاهایم زیر پتویی که با بحث و کشمکش غنیمت گرفتهام، یخ زده، با احتیاط کمی جابه جا میشوم تا بدون اینکه مهین از تخت یکنفرهای که با هم روی آن خوابیدهایم، سقوط کند. کمرم را از دیوار سرد سالن و میله های کفی تخت، جدا کنم، یکباره عبور حشراتی را احساس کردم؛ شپشها از پتو بالا میآیند و از لای پلکهایم خودشان را به مردمک چشمم میرسانند، میخواهم جیغ بکشم اما حالت تهوع شدیدم اجازه نمیدهد، خم میشوم تا عق بزنم، ناگهان صورت ترسناک و چشمهای وقزده «عشرت» به صورتم نزدیک میشود، پتویم را میخواهد، مقاومت میکنم، با مشت محکمی به دهانم میکوبد، خون از دهان و اشک از چشمانم سرازیر میشود. دندانهایم را از روی چانه و یقهام جمع میکنم...
ادامه مطلب در لینک زیر بخوانید
https://bit.ly/39TZi03
پاهایم زیر پتویی که با بحث و کشمکش غنیمت گرفتهام، یخ زده، با احتیاط کمی جابه جا میشوم تا بدون اینکه مهین از تخت یکنفرهای که با هم روی آن خوابیدهایم، سقوط کند. کمرم را از دیوار سرد سالن و میله های کفی تخت، جدا کنم، یکباره عبور حشراتی را احساس کردم؛ شپشها از پتو بالا میآیند و از لای پلکهایم خودشان را به مردمک چشمم میرسانند، میخواهم جیغ بکشم اما حالت تهوع شدیدم اجازه نمیدهد، خم میشوم تا عق بزنم، ناگهان صورت ترسناک و چشمهای وقزده «عشرت» به صورتم نزدیک میشود، پتویم را میخواهد، مقاومت میکنم، با مشت محکمی به دهانم میکوبد، خون از دهان و اشک از چشمانم سرازیر میشود. دندانهایم را از روی چانه و یقهام جمع میکنم...
ادامه مطلب در لینک زیر بخوانید
https://bit.ly/39TZi03