هنگام صبح، در بهترین ساعت روز با خدای خود دیدار کردم، حضور او چون طلوع آفتاب قلبم را از شکوه و کبریایی خویش لبریز کرد
و این حضور همچنان دوام یافت و او سرتاسر روز با من بود
و ما با هم درآرامش کامل کشتی راندیم
بر دریایی مواج و پرآشوب
و دیدیم کشتی های دیگر را، شکسته و توفان زده،
در گردابها و تنگناهای سخت
و شگفتا از آن توفان که آنان را همه آشوب و تلاطم بود
و ما را همه آرامش و #اطمینان
پس با پشیمانی و افسوس
به صبح های دیگر اندیشه کردم
که من نیز چون دیگران
بی حضور او مهار کشتی را رها کرده بودم
و تا شام در قهر امواج گرفتار
اکنون گمان دارم راز شگرفی را
از میانه آن رنج ها و سختی های پیشین دریافته ام
و آن راز این است:
اگر خواهی تمامی روز خداوند با تو همراه باشد
باید که او را صبحگاه (هروز) طلب کنی (یاد کنی)
رالف اسپولینگ شاعر انگلیسی
#معنویت
#شب_قدر
#کارنیل
@karnil
و این حضور همچنان دوام یافت و او سرتاسر روز با من بود
و ما با هم درآرامش کامل کشتی راندیم
بر دریایی مواج و پرآشوب
و دیدیم کشتی های دیگر را، شکسته و توفان زده،
در گردابها و تنگناهای سخت
و شگفتا از آن توفان که آنان را همه آشوب و تلاطم بود
و ما را همه آرامش و #اطمینان
پس با پشیمانی و افسوس
به صبح های دیگر اندیشه کردم
که من نیز چون دیگران
بی حضور او مهار کشتی را رها کرده بودم
و تا شام در قهر امواج گرفتار
اکنون گمان دارم راز شگرفی را
از میانه آن رنج ها و سختی های پیشین دریافته ام
و آن راز این است:
اگر خواهی تمامی روز خداوند با تو همراه باشد
باید که او را صبحگاه (هروز) طلب کنی (یاد کنی)
رالف اسپولینگ شاعر انگلیسی
#معنویت
#شب_قدر
#کارنیل
@karnil
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
#مولوی
#دیوان_شمس
#شب_قدر
#معنویات
#کارنیل
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
#مولوی
#دیوان_شمس
#شب_قدر
#معنویات
#کارنیل