منظومه ی
"بانك خرمدین"
دست هایش
بسته بود از پشت
اما مشت،
جامه اش از جنس خون و
جامش از خمخانه ی زرتشت؛
خسته تن؛ جان در خطر؛ آزرده دل خاموش؛
مهر را در سینه می پرورد،
کینه را در خویشتن می کشت؛
ارغوان دیدگانش
با شفقها و شقایق های میهن
گفتگو می کرد:
تیرباران نگاهش بار گاه معتصم را
زیر و رو می کرد؛
دل
به فرمان دلیری داشت،
ترس را بی آبرو می کرد؛
اهرمن
از خشم می لرزید
دژ دل و دژ خو و دژ آهنگ؛
بانگ زد، با واژه هایی زشت و بی فرهنگ..
ای سگ، ای زندیق،
کامت چیست؟
ای موالی ای عجم،
سودای خامت چیست؟
پس چرا از ما نمی ترسی؟
پس چرا بر خود نمی لرزی؟
بابک اما
رای دیگر داشت،
کشتی اندیشه در دریای دیگر داشت،
در نگاهش مرگ آسان می نمود اما
زندگی در ذهنِ او معنای دیگر داشت،
زیر لب
نجوای دیگر داشت؛
زنده باید بود و شادی کرد،
مام بوم خویش را باید نگهبان بود،
با پیام راستی
با مردمان بایست رادی کرد،
اهرمن فریاد زد افشین،
چه می گوید؟
و افشین، آه افشین، وای افشین؛
آن گنهکار پریشان روزگار شرمسار از برگ برگ خونی تاریخ،
آن همان آکنده از هر گند،
آن همان بی ریشه بی پیوند،
شرمسار از کرده خود...
سر به زیر افکند؛
اهرمن با تیز خندی گفت:
البابک هراسانا؟
و بابک آن گو نستوه،
آن نستوه سبلان کوه،
آن اسطوره بیگانه با اندوه،
آن همان آئینه دار مزدک و مانی،
خسته جان و مانده از نیرنگ و تزویر مسلمانی،
چشم در چشم ستم فریاد زد:
بسیار آسانا!!
بار دیگر نعره زد تندیس استبداد،
و پژواک خروشش رفت تا ژرفای عالم،
که دستش را بزن، گرما
و دژخیم سیه بنیاد،
همان مزدور ظلمت کامه بیداد،
با یک ضربه از پهلو،
چنان زد تا که خون فواره زد از پاره ی بازو
تهم دل درهم کشید ابرو،
سهم دل خر خنده زد بر او،
اختران کی می برند از یاد
آن شبی که شیون شمشیر
پیچید در بغداد؛
و بابک، آه بابک، باز هم بابک؛
تا نبیند اهرمن سرخی او را زرد،
تا نخواند از نگاهش درد،
تا نه پندارد که پایان یافت این آورد؛
چهره را
با خون ناب و تابناکش
ارغوانی کرد؛
و آنگاه...
تا نیفتد پیش پای اهرمن،
خود را به پشت انداخت؛
چشم ها را بست،
شهپر اندیشه را وا کرد،
بال در بال همای عشق
گشت و گشت و گشت تا جان را
بر فراز قله سیمرغ پیدا کرد؛
هر طرف هر سو نگه افکند؛
یک طرف کورش، سیاوش، کاوه چون خورشید،
سوی دیگر رستم و گردآفرید و آرش و جمشید،
و با نورافکن امید
پیر توس و خیزش يعقوب را هم دید،
و دیگر گاه...
بر لبانش خنجر لبخند،
چشم در چشم هزاران بابک آزاد یا دربند،
بآسودگی جان باخت
بابک اما خون بها پرداخت،
و با این کارِ کارستان پرچم آزادگی را
بر بلند آسمان افراخت؛
او روانش را ز ننگ بندگی پرداخت،
تا ز خشت جان پاک خویش،
ایران ساخت؛
ایران ساخت؛
ایران ساخت؛
زنده یاد #سیاوش_کسرایی
ارتباط با ادمینها(,عکس ها و ویدیوهای خود را برای انعکاس از این جا
با ما در میان بگذارید.)
@mansoor1999 https://t.me/khabargar
"بانك خرمدین"
دست هایش
بسته بود از پشت
اما مشت،
جامه اش از جنس خون و
جامش از خمخانه ی زرتشت؛
خسته تن؛ جان در خطر؛ آزرده دل خاموش؛
مهر را در سینه می پرورد،
کینه را در خویشتن می کشت؛
ارغوان دیدگانش
با شفقها و شقایق های میهن
گفتگو می کرد:
تیرباران نگاهش بار گاه معتصم را
زیر و رو می کرد؛
دل
به فرمان دلیری داشت،
ترس را بی آبرو می کرد؛
اهرمن
از خشم می لرزید
دژ دل و دژ خو و دژ آهنگ؛
بانگ زد، با واژه هایی زشت و بی فرهنگ..
ای سگ، ای زندیق،
کامت چیست؟
ای موالی ای عجم،
سودای خامت چیست؟
پس چرا از ما نمی ترسی؟
پس چرا بر خود نمی لرزی؟
بابک اما
رای دیگر داشت،
کشتی اندیشه در دریای دیگر داشت،
در نگاهش مرگ آسان می نمود اما
زندگی در ذهنِ او معنای دیگر داشت،
زیر لب
نجوای دیگر داشت؛
زنده باید بود و شادی کرد،
مام بوم خویش را باید نگهبان بود،
با پیام راستی
با مردمان بایست رادی کرد،
اهرمن فریاد زد افشین،
چه می گوید؟
و افشین، آه افشین، وای افشین؛
آن گنهکار پریشان روزگار شرمسار از برگ برگ خونی تاریخ،
آن همان آکنده از هر گند،
آن همان بی ریشه بی پیوند،
شرمسار از کرده خود...
سر به زیر افکند؛
اهرمن با تیز خندی گفت:
البابک هراسانا؟
و بابک آن گو نستوه،
آن نستوه سبلان کوه،
آن اسطوره بیگانه با اندوه،
آن همان آئینه دار مزدک و مانی،
خسته جان و مانده از نیرنگ و تزویر مسلمانی،
چشم در چشم ستم فریاد زد:
بسیار آسانا!!
بار دیگر نعره زد تندیس استبداد،
و پژواک خروشش رفت تا ژرفای عالم،
که دستش را بزن، گرما
و دژخیم سیه بنیاد،
همان مزدور ظلمت کامه بیداد،
با یک ضربه از پهلو،
چنان زد تا که خون فواره زد از پاره ی بازو
تهم دل درهم کشید ابرو،
سهم دل خر خنده زد بر او،
اختران کی می برند از یاد
آن شبی که شیون شمشیر
پیچید در بغداد؛
و بابک، آه بابک، باز هم بابک؛
تا نبیند اهرمن سرخی او را زرد،
تا نخواند از نگاهش درد،
تا نه پندارد که پایان یافت این آورد؛
چهره را
با خون ناب و تابناکش
ارغوانی کرد؛
و آنگاه...
تا نیفتد پیش پای اهرمن،
خود را به پشت انداخت؛
چشم ها را بست،
شهپر اندیشه را وا کرد،
بال در بال همای عشق
گشت و گشت و گشت تا جان را
بر فراز قله سیمرغ پیدا کرد؛
هر طرف هر سو نگه افکند؛
یک طرف کورش، سیاوش، کاوه چون خورشید،
سوی دیگر رستم و گردآفرید و آرش و جمشید،
و با نورافکن امید
پیر توس و خیزش يعقوب را هم دید،
و دیگر گاه...
بر لبانش خنجر لبخند،
چشم در چشم هزاران بابک آزاد یا دربند،
بآسودگی جان باخت
بابک اما خون بها پرداخت،
و با این کارِ کارستان پرچم آزادگی را
بر بلند آسمان افراخت؛
او روانش را ز ننگ بندگی پرداخت،
تا ز خشت جان پاک خویش،
ایران ساخت؛
ایران ساخت؛
ایران ساخت؛
زنده یاد #سیاوش_کسرایی
ارتباط با ادمینها(,عکس ها و ویدیوهای خود را برای انعکاس از این جا
با ما در میان بگذارید.)
@mansoor1999 https://t.me/khabargar
Telegram
خبرگر
#خبرگرصدای_بیصدایان_وستمدیدگان_دادخواه
ارتباط با ادمینها(,عکس ها و ویدیوهای خود را برای انعکاس از این جا
با ما در میان بگذارید.)
@mansoor1999
ارتباط با ادمینها(,عکس ها و ویدیوهای خود را برای انعکاس از این جا
با ما در میان بگذارید.)
@mansoor1999
با باد شیونی است
در بادها زنی است که می موید
در پای گاهواره این تل و تپه ها
غمگین زنی است که لالایی می گوید
#شعر
#سیاوش_کسرایی
📷 تصویر: #نوئل_اسوالد #مجارستان
#عکاسی #هنر
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
در بادها زنی است که می موید
در پای گاهواره این تل و تپه ها
غمگین زنی است که لالایی می گوید
#شعر
#سیاوش_کسرایی
📷 تصویر: #نوئل_اسوالد #مجارستان
#عکاسی #هنر
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
خبرگر
#گرامی_بادیادجانبخشان_راه_آزادی_وزندانیان_سیاسی #به_خیابانها_برمیگردیم #اعتصابات_واعتراضات_سراسری #ضربه_متقابل_به_ارکان_ونیروهای_رژیم_اشغالگر #منصوراسانلوکارگرسندیکالیست #فقرفسادگرونی_میریم_تاسرنگونی #رژیم_اشغالگردستنشانده_فاسدوفاشیست_اسلامی_رابرانیم …
من با توام رفیق
من با تواِم رفیق
درهرکجا هستی و پیکار می کنی
همسایه تواَم
وقتی کنارِ پنجره در چشمِ شامگاه
باخود سرودِ خلق را
تکرار می کنی!
همگام با تواَم
وقتی که دل سپرده به تشویش واشتياق
شبنامه ای به عابرِ هر کوچه می دهی
با زنگِ هر کلام
یک دل
یک شهر, یک تمامِ وطن را
هشیار می کنی!
همراه با تواَم
وقتی میانِ خلق
همچون درآب ماهی بی تاب
می لغزی و می آیی و می پویی
و خفته را ز سیل , خبردار می کنی!
همکار با تواَم
وقتی که تن ز کار
فرسوده می شود
وندر میان مزرعه ها, کارخانه ها
تو کار می کنی
تو کار می کنی
همدرد با تواَم
وقتی که با نوازشِ دستانت
فرزند را به حوصله می خوانی
گوئی که غنچه یی را از خوابش
بیدار می کنی
هم بند با تواَم
وقتی که لحظه های درنگ آوریده را
در کنج حبسِ خویش
یا در تبِ شکنجه و در تابِ رنجه ها
با یادهای گمشده سرشار می کنی!
نه , ای رفیق هم نفس من نه
تنها نمی گذارمت , آری
وقتی که در سپیده دمی بی نشان،
تو جان
بر آرمان و عشق
ایثار می کنی
من با تواَم رفیق
من با تواَم رفیق
در هر کجا که هستم و پیکار میکنم
در هرکجا که هستی و پیکار می کنی!
✍ #سیاوش_کسرایی
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
من با تواِم رفیق
درهرکجا هستی و پیکار می کنی
همسایه تواَم
وقتی کنارِ پنجره در چشمِ شامگاه
باخود سرودِ خلق را
تکرار می کنی!
همگام با تواَم
وقتی که دل سپرده به تشویش واشتياق
شبنامه ای به عابرِ هر کوچه می دهی
با زنگِ هر کلام
یک دل
یک شهر, یک تمامِ وطن را
هشیار می کنی!
همراه با تواَم
وقتی میانِ خلق
همچون درآب ماهی بی تاب
می لغزی و می آیی و می پویی
و خفته را ز سیل , خبردار می کنی!
همکار با تواَم
وقتی که تن ز کار
فرسوده می شود
وندر میان مزرعه ها, کارخانه ها
تو کار می کنی
تو کار می کنی
همدرد با تواَم
وقتی که با نوازشِ دستانت
فرزند را به حوصله می خوانی
گوئی که غنچه یی را از خوابش
بیدار می کنی
هم بند با تواَم
وقتی که لحظه های درنگ آوریده را
در کنج حبسِ خویش
یا در تبِ شکنجه و در تابِ رنجه ها
با یادهای گمشده سرشار می کنی!
نه , ای رفیق هم نفس من نه
تنها نمی گذارمت , آری
وقتی که در سپیده دمی بی نشان،
تو جان
بر آرمان و عشق
ایثار می کنی
من با تواَم رفیق
من با تواَم رفیق
در هر کجا که هستم و پیکار میکنم
در هرکجا که هستی و پیکار می کنی!
✍ #سیاوش_کسرایی
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
Telegram
خبرگر
#خبرگرصدای_بیصدایان_وستمدیدگان_دادخواه
ارتباط با ادمینها(,عکس ها و ویدیوهای خود را برای انعکاس از این جا
با ما در میان بگذارید.)
@mansoor1999
ارتباط با ادمینها(,عکس ها و ویدیوهای خود را برای انعکاس از این جا
با ما در میان بگذارید.)
@mansoor1999