میگفت؛
«ما چیزی رو باور میکنیم که قلبمون باورش کرده و قلبمون، چیزی که واقعی باشه رو باور میکنه...»
«ما چیزی رو باور میکنیم که قلبمون باورش کرده و قلبمون، چیزی که واقعی باشه رو باور میکنه...»
میگفت؛
«اونجایی جای ماست که هم قلبمون بخوادش، هم عقلمون تاییدش بکنه...»
«اونجایی جای ماست که هم قلبمون بخوادش، هم عقلمون تاییدش بکنه...»
میگفت؛
«واقعی باشید. خود خود واقعیتون. ادای کسی که نیستید رو در نیارید. وقتی واقعی باشید، آدمها بهتون اعتماد میکنن...»
«واقعی باشید. خود خود واقعیتون. ادای کسی که نیستید رو در نیارید. وقتی واقعی باشید، آدمها بهتون اعتماد میکنن...»
میگفت؛
«همهی آدمها، سنگِ جلوی پاشون رو میبینن و خیلیا بیتفاوت از کنارش رد میشن و میرن، هنرمنده که باید بگه این چرا اینجاست؟ چطور میتونم برش دارم؟ چیکار میشه کرد که این دیگه اینجا نباشه؟ و خم میشه و برش میداره...»
«همهی آدمها، سنگِ جلوی پاشون رو میبینن و خیلیا بیتفاوت از کنارش رد میشن و میرن، هنرمنده که باید بگه این چرا اینجاست؟ چطور میتونم برش دارم؟ چیکار میشه کرد که این دیگه اینجا نباشه؟ و خم میشه و برش میداره...»
اگر دوبار در حق کسی خوبی کردی و به چشمش نیومد، مطمئن باش بار سوم هم به چشمش نمیاد. اگر بهش خوبی میکنی و میخوای که ببینه، بفهمه و قدر بدونه، دست از خوبی کردن به اون بکش. اما اگه به اون خوبی میکنی به خاطر خودت، به خاطر خوب موندنت، به خوبی کردن ادامه بده بدون اینکه ذرهای به ندیدنهای اون توجه بکنی...
Ahesteh Ahesteh
Ali ZandeVakili
«گفتی مگو هرگز
جآنا خداحافظ!
من بیتو میمیرم،
آهسته آهسته...»
جآنا خداحافظ!
من بیتو میمیرم،
آهسته آهسته...»
|جنونِ یکنویسنده|
Photo
سیمین غانم | گل گلدون من
「 کافه مومو 」
«گلِ گلدونِ من
شکسته در باد
تو بیا تا دلم
نکرده فریاد...»
شکسته در باد
تو بیا تا دلم
نکرده فریاد...»
Be Sooye To
Ali ZandeVakili
به دستِ تو دادم
دلِ پریشانم
دگر چه خواهی؟!
دلِ پریشانم
دگر چه خواهی؟!
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
آفرین!
همینطور به خودت دروغ بگو...
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
«همهچیز درست میشه.»
آفرین!
همینطور به خودت دروغ بگو...
همهی آدمها یه رنجِ خیلی عمیق و درونی دارن که مالِ خودِ خودشونه، نمیشه ازش حرف زد. دست بهش بزنی، زخمش خونریزی میکنه، باز میشه سرش و تا وقتی بخواد دوباره جوش بخوره هی میسوزونه تو رو. برای همین نمیشه کاریش کرد. تا ابد میمونه با تو. رنجِ آدم، دوقلوشه، همزادشه، تودهی بدخیمیه که نمیشه از بدن بیرونش کشید. دوستم میگه حتی اگه همهچیز درست بشه، باز اون چیزی که تو میخوای نمیشه و این باز خودش یه رنج جدید دیگهست! این اونی که من میخواستم نبود... و با وقوع همهی اینا عمر تو داره همینطوری میگذره، زمانت میره، جوونیت میره، دورِ لبخند صاف و قشنگت، پر از خطهای ریز و شکسته میشه. حتی اگه همهچیز درست بشه هم، وقتی درست میشه که دیگه خیلی از زمانش گذشته... یه بار یکی بهم گفت نمیخواد رنجت رو درست کنی و برای حل کردنش خودت رو به در و دیوار بکوبی، فقط یاد بگیر باهاش زندگی کنی! به بودنش عادت کن، بیتفاوت شو اصلا بهش، اما کاریش نداشته باش. دست به لختهی روی زخمت نزن، کسی ناخن زیرِ زخمی که به زور داره میبنده، نمیندازه...
Anlatamam
Toygar Işıklı
«همهچیز را به خوبی درک میکنم و این بالاخره من را خواهد کشت...»
هنگامی که پروانه
طعم پرواز آزادانه را میچشد،
هنگامی که نشئهی حرکت بالهایش را
در هوا میشناسد،
هیچکس نمیتواند
او را به پیلهاش بازگرداند،
و قانعش کند
که کرمِ پیله بودن
برایش بهتر است...
|غادهالسّمان|
طعم پرواز آزادانه را میچشد،
هنگامی که نشئهی حرکت بالهایش را
در هوا میشناسد،
هیچکس نمیتواند
او را به پیلهاش بازگرداند،
و قانعش کند
که کرمِ پیله بودن
برایش بهتر است...
|غادهالسّمان|
آرام باش عزیزکم!
این اولینباریست که زندگی میکنی
آرام باش و نترس.
بلند شو
از خانه بیرون بزن
بگذار آفتاب صورتت را لمس بکند و باد گونههایت را بسوزاند.
زندگی همین است
این اولینباریست که تجربهاش میکنی
مهم نیست چقدر از راه را درست و چقدرش را خطا رفتهای
این اولینبار است.
بالاخره یادش میگیری و همهچیز دستت میآید.
غمگین نباش!
ما همه مثل همیم و
تنها به روی خودمان نمیآوریم که چقدر میترسیم...
آرام باش عزیزکم!
طول پیادهرو را قدم بزن
و به روزی فکر بکن که قرار است به همهی اینها بخندی
آنروز دیگر نمیترسی
خجل نمیشوی
اضطراب نداری
آنروز دست دختربچهای را میگیری و دم گوشش زمزمه میکنی؛
«نترسی ها دخترجان!
همهی اینها یک بازی کوچک است!»
این اولینباریست که زندگی میکنی
آرام باش و نترس.
بلند شو
از خانه بیرون بزن
بگذار آفتاب صورتت را لمس بکند و باد گونههایت را بسوزاند.
زندگی همین است
این اولینباریست که تجربهاش میکنی
مهم نیست چقدر از راه را درست و چقدرش را خطا رفتهای
این اولینبار است.
بالاخره یادش میگیری و همهچیز دستت میآید.
غمگین نباش!
ما همه مثل همیم و
تنها به روی خودمان نمیآوریم که چقدر میترسیم...
آرام باش عزیزکم!
طول پیادهرو را قدم بزن
و به روزی فکر بکن که قرار است به همهی اینها بخندی
آنروز دیگر نمیترسی
خجل نمیشوی
اضطراب نداری
آنروز دست دختربچهای را میگیری و دم گوشش زمزمه میکنی؛
«نترسی ها دخترجان!
همهی اینها یک بازی کوچک است!»
11Maho 29Roozo Chand Hezar Saat
Alireza Ghorbani
پس از تو خانه،
خانه نشد...
خانه نشد...
توضیحِ اینکه یک مشکلی وجود دارد، برای کسانی که ترجیح میدهند بیخبر باشند تا آرامششان خدشهدار نشود، شبیه ذرهذره شنکجهشدن است. شاید فهمیدن و درککردنِ مشکل، جزای دقت و فکرکردن باشد. نمیدانم!
آدمی که تلاش میکند دیگران را برای حل مشکل بسیج کند، زیادی تنهاست. هیچکس حرفش را نمیفهمد و نمیخواهد که بفهمد. درنتیجه طرد میشود اما همچنان حتی شده از دور، برای بیدار کردن دیگران خودش را به در و دیوار میکوبد. فشاری که این آدم تحمل میکند و حجم غصه و حرص بزرگی که متحمل میشود، تاوانِ فکرِ بزرگِ اوست.
این آدم همیشه منتظرِ طوفانیست که نشانههایش را از خیلی قبلتر دیده و فهمیده. آرامش را باور نمیکند چون میداند این آرامشِ قبل از طوفان است. از ته دل نمیخندد چون گریههای بزرگِ آینده را پیشبینی کرده. نمیتواند مانند دیگران خوش بگذراند چون مدام مشکلی که وجود دارد را میبیند، حس میکند و با آن درگیر میشود. این آدم هر لحظه شکنجه میشود اما نمیمیرد...
آدمی که تلاش میکند دیگران را برای حل مشکل بسیج کند، زیادی تنهاست. هیچکس حرفش را نمیفهمد و نمیخواهد که بفهمد. درنتیجه طرد میشود اما همچنان حتی شده از دور، برای بیدار کردن دیگران خودش را به در و دیوار میکوبد. فشاری که این آدم تحمل میکند و حجم غصه و حرص بزرگی که متحمل میشود، تاوانِ فکرِ بزرگِ اوست.
این آدم همیشه منتظرِ طوفانیست که نشانههایش را از خیلی قبلتر دیده و فهمیده. آرامش را باور نمیکند چون میداند این آرامشِ قبل از طوفان است. از ته دل نمیخندد چون گریههای بزرگِ آینده را پیشبینی کرده. نمیتواند مانند دیگران خوش بگذراند چون مدام مشکلی که وجود دارد را میبیند، حس میکند و با آن درگیر میشود. این آدم هر لحظه شکنجه میشود اما نمیمیرد...