کانال محمد امین مروتی
1.73K subscribers
1.95K photos
1.64K videos
136 files
2.9K links
Download Telegram
فیلم هفته: یک روش خطرناک (2011)
یک روش خطرناک (A Dangerous Method) فیلمی به کارگردانی دیوید کراننبرگ است.
فیلم در باره برخورد متفاوت دو روانکاو معروف (فروید و یونگ) با بیماری های روانی است.
در سال ۱۹۰۴ یونگ (با بازی مایکل فاسبندر) با یک بیمار روسی مبتلا به هیستری به نام سابینا اسپیلرین (با بازی کیرا نایتلی) آشنا می‌شود.
یونگ با استفاده از روش تداعی معانی سعی می‌کند تا سابینا را آرام کند. او پی می برد سابینا در گذشته توسط پدرش مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود و به همین جهت اکنون تعادل عصبی ندارد. این مسئله باعث می‌شود تا یونگ سراغ استادش زیگموند فروید (با بازی ویگو مورتنسن) برود. تکیه فروید به فاکتور جنسی به عنوان مهمترین عامل روان پریشی، موجب اختلاف بین آن دو می شود.....
نهایتاً سابینا خود تحصیل می کند و یک روانکاو می شود و می کوشد بین نظریات دو دوست سابق تالیفی ایجاد نماید.
دیدن فیلم یک روش خطرناک را به علاقمندان فیلمهای تاریخی و روانکاوانه و فلسفی به شدت پیشنهاد می کنم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیبایی هفته: جان مریم....
3👏1
صفحات نویسنده در فضای مجازی

روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.

تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
گفتار ادبی


رستم و اسفندیار(قسمت بیستم)

محمدامین مروتی


پشوتن عامل واقعی قتل افراسیاب را گشتاسب مي داند که پسر را فدای تداوم پادشاهي خود کرد:
جــوانــان گـرفـتـندش انــدر کـنار
همـی خــون ستُردنـد زان شـهـریـار
پــشـوتــن بــرو بَر همـی مـویه کرد
رخـــی پر ز خــون و دلی پــر زِ درد
هــمی گفت زار ای یـل˚ اسـفنــدیـار
جـهـانـجــوی و از تخمه‌ی شـهریـار!
که کَند این چنین کوه جنگی ز جای؟
کــه افـگـنـد شـیـر ژیـان را ز پـای؟
چـه آمــد برین تُخمه از چــشـم بد ؟
کــه بــر بَدکُنش، بـی‌گـمان، بد رسد
کـجـا شـد به رزم اندرون ســاز تــو ؟
کجا شد به بــزم، آن خـوش آواز تــو؟
کـجـا شد دل و هــوش و آیـین تــو؟
تــوانـایـی و اخــتـــر و دیــن تــو؟
چــو کردی جهان را ز بدخواه˚ پــاک
نیامـَـدْت از پــیـل وَز شــیـر، بـاک
کــنـون آمــدت سودمندی به کــار،
کـه در خــاک بـیـند تو را روزگــار
کـه نفرین برین تـاج و این تخت باد
بدین کوشش بیش و ایـن بـخت باد
کــه چــو تـو سواری دلیر و جــوان
ســرافــراز و دانــــا و روشــن‌روان،
بـدین سان شود کــشته در کــارزار
بـــه زاری ســرآیـــد بــرو روزگـار

اسفنديار آن ها را دلداري مي دهد و مي گويد قسمت من اين بوده و پيش از من هم هوشنگ و جم رفته اند. ولي اميد دارم در دنياي ديگر خداوند بين من و پدرم داوري كند كه با من چنين كرد:
چـنین گـفت پر دانش˚ اسـفنـدیار
کـه ای مــردِ دانــای بـِهْ روزگــار!
مـکن خویشتن پیش مـن˚ بـَر، تباه
چـنین بود بــهرِ من، از تـاج و گاه
تــن کُـشـته را خاک باشد نـهـال
تـو از کشتنِ من بدین سان مـنـال
کجا شد فریدون و هوشنگ و جـم؟
زِ بــاد آمــده، بــاز گــردد بـه دم
امـیـد من آن است که اندر بهـشـت
دل‌افروز مـن بدرَوَد هـرچه کـشـت
به مردی مرا پــور دسـتان نکشت
نگه کن بدین گز ،که دارم به مشت
بـدیـن چوب شد روزگـارم به سـر
زِ سـیـمـرغ وَز رسـتـمِ چــاره‌گــر
فسـون ها و نیرنگ ها زال سـاخت
که اين بند و رنگ از جهان او شناخت

رستم كه اين سخنان را مي شنود گريان مي شود و سخنان اسفنديار را تأييد مي كند:
چو اسفندیار این سخـن یــاد کرد
بپیچید و بگریست رسـتـم به درد
چـنـین گفت کز دیوِ نـاسـازِگــار
تو را بـهـره، رنـجِ مـن آمد به کـار

و باز همه ي تقصير ها را گردن تقدير مي گذارد:
زمــانِ ورا در کــمان سـاخـتـم
چــو روزش سـرآمـد، بـینداخـتم
گــر او را هـمـی روز باز آمــدی
مــرا کـارِ گـز ،کَی فــراز آمــدی
همانست کــز گز، بـهـانـه مـنم
وزیـن تـیـرگی در فـسـانـه مـنم

اسفنديار به رستم وصيت مي كند كه پسرش بهمن را تحت آموزش و پرورش خود قرار دهد و او را به پادشاهي برساند:
چـنین گفت با رستم اسـفـنـدیــار
کــه از تــو ندیـدم بـــدِ روزگـــار
زمــانـه چنین بود و بود آنچه بــود
سـخـن هـرچه گویم، بـباید شـنـود
بـهـانـه تــو بــودی، پدر، بُد زمــان
نـه رسـتـم، نه سیمرغ و تیر و کمان
بـکوشید تا لشکر و تــاج و گـنــج
بــدو مـانـَد و مـن بمانم به رنــج
کنون بهمن ایــن نـامـور پــورِ من
خـردمـند و بـیـدارْ دسـتـورِ مــن،
بمیرم؛ پـــدروارْش، انـدر پــذیـــر
هـمـه هـرچه گـویـم تو را، یـادگیر
بـیـامــوزش آرایــــشِ کـــــارزار
نـشـستن گهِ بــزم و دشـتِ شـکـار
تهمتن چو بشنید بر پــای خاسـت
به بر زد به فـرمان او، دسـتِ راست
کـه تـو بگذری، زین سخن نگذرم
سـخـن هرچه گفتی، به جـای آورم
نشانمْش بر نــامور تـخـتِ عــاج
نـهـم بـر سـرش بر، دلارایْ تــاج


ادامه دارد....
نکته:

آنچه در درون آدم می‌ماند، بی‌نهایت بیشتر از آن چیزی است که به صورت کلمات بیرون می‌آید! (داستایوفسکی)
مُردم اندر حسرت فهم درست
👏2
بنشینیم و بیندیشیم
این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر ؟
و چه خواهد آمد بر سر ما
با این دلهای پراکنده؟

جنگلی بودیم
شاخه در شاخه همه آغوش
ریشه در ریشه همه پیوند
وینک انبوه درختانی تنهاییم
مهربانی به دل بسته ما مرغی‌ست
کز قفس در نگشادیمش
و به عذری که فضایی نیست
وندرین باغ خزان خورده
جز سموم ستم آورده
هوایی نیست
ره پرواز ندادیم ...

هوشنگ_ابتهاج

@HONARBARTTAR💎
👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«Sashimono»
🇯🇵
یک روش سنتی ژاپنی در نجاری است که در آن قطعات چوب بدون استفاده از میخ یا پیچ، تنها با برش‌ها و اتصالات دقیق در هم قفل می‌شوند.

این هنر نماد صبر، دقت و هماهنگی انسان با طبیعت است و نشان می‌دهد ساختن می‌تواند بی‌صدا، ظریف و پایدار باشد. 🪵

@HONARBARTTAR💎
.

ممکن است بدانید چه گفته‌اید اما
هرگز نمی‌دانید دیگری چه شنیده است! ...


ژاک لاکان
1👌1
🌹🌹

درمحضر کتاب .....

«ماهی سیاه کوچولو»

نوشته‌ی صمد بهرنگی،

داستانی تمثیلی و پرمعناست که برای کودکان نوشته شده، اما پیام‌های عمیق و فلسفی برای بزرگسالان نیز دارد.

خلاصه داستان:

داستان از زبان ماهی پیری نقل می‌شود که برای نوه‌هایش قصه‌ی زندگی ماهی سیاه کوچولو را تعریف می‌کند.
ماهی سیاه کوچولو در جویباری کوچک زندگی می‌کند، اما از تکرار روزهای یکنواخت و بی‌معنا خسته شده است. او همیشه در اندیشه است که «آیا دنیا فقط همین جویبار کوچک است یا چیزهای بزرگ‌تری هم وجود دارد؟»
با وجود ترس و مخالفت دیگر ماهی‌ها و مادرش، تصمیم می‌گیرد جویبار را ترک کند و به دریا برسد تا حقیقت را کشف کند. در مسیرش با موجودات گوناگون روبه‌رو می‌شود؛ برخی می‌خواهند او را بترسانند و برگردانند، و برخی نیز او را راهنمایی می‌کنند.
سرانجام، ماهی سیاه کوچولو به دریا نزدیک می‌شود، اما در آخر توسط مرغ ماهی‌خوار شکار می‌شود. با این حال، او پیش از مرگش تخم‌هایی از خود به جا می‌گذارد تا آرمانش زنده بماند.

داستان نمادی از جست‌وجوی آزادی، حقیقت و آگاهی است. ماهی سیاه کوچولو نماینده‌ی انسان‌هایی است که در برابر سنت‌ها و محدودیت‌های جامعه می‌ایستند و به دنبال شناخت دنیای بزرگ‌تر و معنای زندگی هستند حتی اگر بهایش مرگ باشد.

خلاصه تحلیلی فلسفی و اجتماعی داستان

۱. جویبار نماد جامعه بسته و سنتی است
ماهی سیاه کوچولو در محیطی کوچک و محدود زندگی می‌کند که ساکنانش از تغییر می‌ترسند و تکرار را ترجیح می‌دهند. این جویبار نماد جامعه‌ای است که افرادش در جهل، ترس و اطاعت کورکورانه از عادت‌ها گرفتارند.

۲. ماهی سیاه کوچولو نماد انسان آگاه و آزاداندیش است
او برخلاف دیگران جرئت پرسیدن دارد:
«آیا زندگی فقط همین خوردن و خوابیدن است؟»
این پرسش آغاز بیداری است. او نمایندهٔ انسان‌هایی است که از ناآگاهی و روزمرگی سر باز می‌زنند و به دنبال حقیقت، آزادی و معنای زندگی می‌روند—even اگر در این راه تنها شوند.

۳. سفر ماهی نماد مسیر شناخت و آگاهی است
حرکت از جویبار به رود و دریا، تمثیلی از رهایی از محدودیت‌های ذهنی و اجتماعی است. هرچه ماهی پیش‌تر می‌رود، با جهان‌های تازه‌تری روبه‌رو می‌شود—همان‌گونه که انسان در مسیر رشد فکری، دیدگاه‌های تازه‌تری را تجربه می‌کند.

۴. دشمنان ماهی سیاه کوچولو، نماد نیروهای سرکوبگر جامعه‌اند
مرغ ماهی‌خوار، خرچنگ و ماهی‌های ترسو، نماد قدرت‌های حاکم، ترس‌های درونی و فشار اجتماع هستند که نمی‌خواهند کسی از چارچوب بیرون برود.
اما ماهی سیاه کوچولو با وجود خطر مرگ، می‌گوید:
«مرگ یک‌بار، ولی ننگ همیشه!»

۵. پایان داستان، مرگ نیست؛ تولد آگاهی است
گرچه ماهی سیاه کوچولو کشته می‌شود، اما تخم‌هایی از او می‌مانند—نماد ادامه‌ی راه اندیشه‌اش در نسل‌های بعد. صمد بهرنگی با این پایان می‌گوید که ایدهٔ آزادی و آگاهی هرگز نمی‌میرد.

کتاب دعوتی است برای:

_اندیشیدن به معنای زندگی،
_رهایی از ترس،
_شکستن حصار عادت و تقلید،
_انتخاب راهی آگاهانه—even اگر دشوار و پرخطر باشد.

نقل ازکانال مولوی وعرفان
5
یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دستِ تطاول به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده. تا به جایی که خلق از مَکایدِ فعلش به جهان برفتند و از کُرْبَتِ جورش راهِ غربت گرفتند. چون رعیّت کم شد، ارتفاعِ ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

هر که فریاد‌رسِ روز مصیبت خواهد

گو در ایّامِ سلامت به جوانمردی کوش

بندهٔ حلقه‌ به‌ گوش اَر ننوازی بِرَوَد

لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه‌ به‌ گوش

باری، به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی‌خواندند در زوالِ مملکتِ ضحّاک و عهدِ فریدون. وزیر ملک را پرسید: هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه بر او مملکت مقرر شد؟ گفت: آن چنان که شنیدی خلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت. گفت: ای مَلِک! چو گرد آمدن خلقی موجبِ پادشاهیست تو مَر خلق را پریشان برای چه می‌کنی؟ مگر سرِ پادشاهی کردن نداری؟

همان به که لشکر به‌ جان پروری

که سلطان به لشکر کند سروری

ملک گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟ گفت: پادشه را کَرَم باید تا بر او گرد آیند و رحمت، تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست.......
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک دقیقه با آواز زیبای جوان خوش صدا!
1:03
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گفتار دینی


آیا دین افیون توده‌هاست؟

مصطفی ملکیان


در مورد این‌كه دین افیون توده‌هاست بنده هم جواب منفی می‌دهم و هم جواب مثبت.
جواب منفی برای این‌كه در تعالیم ادیان بزرگ وقتی كه این تعالیم را به سرچشمه‌یِ اصلی آن‌ها برمی‌گردانیم،‌ می‌بینیم كه این طور نیست. هیچ دینی نیست كه حالت افیون و تخدیر كننده داشته باشد و بگوییم این حكم یا این مسأله شرعی و دینی حالت تخدیركننده دارد. از طرفی جواب مثبت هم می‌دهم چون در طول تاریخ فراوان بوده‌اند كسانی كه به دلیل همان دینی كه هیچ تخدیری در آن وجود نداشت، ‌در اثر بدفهمی از دین یا بد ارائه شدن دین اتفاقاً تخدیر هم شدند. تخدیر فقط آن نیست كه بی‌حركتی ایجاد كند گاهی حركت منفی ایجاد می‌كند كه از بی‌حركتی هم خطرناك‌تر و بدتر است. مگر كم دیده‌ایم كه چقدر حركات زشت و بد و غیردین مدارانه صورت گرفته است.

اما قسمت دوم؛ من یك جمله‌یِ خیلی ساده به شما عرض می‌كنم تا بدانید ربط و نسبت دین اگر درست فهمیده شود چیست؟ در دین از ما خواسته شده است كه خدا را پرستش كنیم، ‌پرستش یعنی چه؟ یعنی اراده‌یِ خود را برای اجرای اوامر شخص دیگری تعطیل كنیم. برای این‌كه اراده ی ِ موجود دیگری تحقق پیدا كند، من می‌آیم و از خواسته‌یِ خود صرف‌نظر می‌كنم، ‌باید نسبت به خدا این حالت را داشته باشم. از سوی دیگر هم همان دینی كه می‌گوید باید خدا را پرستش نمایی، می‌گوید خدا نادیدنی است. معنای این چیست؟ یعنی هیچ كدام از موجودات دیدنی، خدا نیستند. این یعنی چه؟ یعنی در برابر هیچ كدام از موجودات دیدنی اراده‌یِ خود را تعطیل نكنید. به خاطر این‌كه خواست كس دیگری اجرا بشود از خواست خود دست برندارید. به نظر شما اگر كسی چنین دیدی داشته باشد، ‌چه می‌شود؟ از تمام اقتدارهای دنیا آزاد می‌شود، از تمام اشخاص جهان رها می‌گردد. از شهرت، قدرت، محبوبیت، حیثیت اجتماعی، پول و مقام آزاد می‌شود. چرا؟ چون به هر كدام كه می‌‌رسد می‌گوید تو محسوسی، ‌خدایی كه من باید بپرستم نامحسوس است،‌ پس تو خدای من نیستی. پس از آزادی خودم به خاطر تو صرف‌نظر نمی‌كنم.
😁1
نکته:

بچه روزی که بفهمد بزرگسالان کامل نیستند، بالغ می‌شود. روزی که آن‌ها را ببخشد، بزرگسال می‌شود. و روزی که خودش را ببخشد فردی خردمند می‌شود. (الدن نولان)
2
می‌فرماید چطور از دختر بیست ساله توقع داری بتونه مرد خطرناک رو تشخیص بده، متجاوز رو از دور بشناسه، و به راحتی اعتماد نکنه، با هرکسی هرجایی نره، و با پیش‌فرض‌هایی که منبعش تصورات خودش هستند گمان مثبت به کسی نداشته باشه؟

تجاوز به بدن کم‌آسیب‌ترین تجاوز ممکن به انسانه. همون هنجارهای مردسالار مرتبه‌ش رو برای ما معکوس کرده و به بدترین تجاوز ممکن تبدیلش کردند. چون همون هنجارهای مردسالار اندام تناسلی رو مقدس‌تر از بقیه اندام‌های بدن معرفی کردند. اگه امکان معامله‌ای ناخوشایند وجود داشت که تجاوزی که در بیست سالگی و قبل‌تر به مغز من شد رو از زندگیم حذف کنم و در عوض صدبار به بدنم تجاوز بشه، قبول می‌کردم. چون درد بدن و ناراحتی مرتبط باش رو چند روزی تحمل می‌کردم، و سپس زندگیم از قسمت نحس نوجوانیم پاک می‌شد، و این پاک شدن چنان برام رویاییه که مثل باز شدن درب‌های بهشت تصورش می‌کنم. مغز معصومم رو در اختیار حیوانات شنیعی قرار داده بودم که از غزل حافظ هم کهیر می‌زدند. سوال‌هام رو ازین‌ها می‌پرسیدم، که خودشون در باتلاقی از جهالت دفن شده بودند. و خودم رو بابتش لعن می‌کنم. یک روز تصادفی قبر یکی‌شون رو دیدم، که اسم خودش رو روی سنگ حک کرده بودند، و زیرش نوشته بودند «و همسر». زنش طبقه پایین همون قبر دفن شده بود، اما نه اسمش رو نوشتند نه تاریخ تولد و وفاتش رو. انگار اون زن یک موجود زنده نبوده. همونجا می‌خواستم بالا بیارم، و به سرعت دور می‌شدم تا معده‌م تهدیدش رو به عمل تبدیل نکنه، طوری که نزدیک بود کفشم به سنگ قبرهای بالا پایین شده گیر کنه و بخورم زمین. اما بعدها باز هم برگشتم. خودم رو مجبور کردم چیزی که دوست ندارم ببینم رو ببینم. هربار به شکل یک آیین نظامی، خودم رو خبردار بالای اون قبر قرار دادم و به خودم گفتم: «خوب نگاه کن که مغزت رو به چه خوک‌هایی سپرده بودی.. این تویی که این کار رو کردی، و دیگه هیچ‌کس نمیتونه زندگیت رو به عقب برگردونه تا مسیرش رو عوض کنی».

چه اهمیتی داره توقع من از یه آدم بیست ساله چی باشه؟ تنها چیزی که اهمیت داره توقع خودش از خودشه. اگه تمام دنیا هم به من حق بدن، اگه تمام دنیا هم برام دلسوزی کنند، اگه تمام دنیا سعی کنند آسیبی که بم وارد شده رو جبران کنند، کاری که خودم با خودم کردم گریبانم رو رها نمی‌کنه. من به خودم نمیگم «خب بچه بودم». چون این، درد رو کم نمی‌کنه.
👍1🤮1😭1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معشوق پلنگ صورتی رو دیده بودید؟
😍4😁1
تجربه آبستنی و زایمان

زمان دیگر بر اساس ساعت نمی‌گذرد،
بلکه بر اساس دردهای زایمان که هر سه دقیقه می‌آیند.

ریتمی تازه شکل می‌گیرد، ریتم تولد.

از نگاه یک مامای (قابله)
به عنوان ماما، تو نیز حس زمان را از دست می‌دهی،
چرا که در ریتم دردها غرق می‌شوی.
در واقع، اگر همه‌چیز خوب پیش برود، کار چندانی نمی‌کنی.
هنر ماما در این است که تا حد ممکن کم‌تر مداخله کند؛

تو شاهدی بر روند گشودن زندگی،
و وظیفه‌ات این است که آن را با احترام محافظت کنی.

انگلیسی‌ها به این حالت می‌گویند:
«چای نوشیدن با آگاهی»

نوعی حضور هشیارانه،
که در آن تلاش می‌کنی بفهمی زن زائو به چه میزان حمایت نیاز دارد،
آیا رنج می‌کشد،
آیا همه‌چیز خوب پیش می‌رود
اما در عمل، تنها فنجانی چای در دست داری
و اجازه می‌دهی فرآیند به شکل طبیعی خود پیش برود.

تصویر کلاسیکِ ماما،
زنی است مسن که در گوشه‌ای آرام نشسته و می‌بافد.

این تصویر آرامش می‌آفریند
نشانه‌ای است که خطری در میان نیست،
و بدن می‌تواند کار خود را انجام دهد.

«تو آغاز دیگری را در درونت حمل می‌کنی»

ویژگی شگفت‌انگیز زایمان این است که
در درونت آغازِ دیگری را حمل می‌کنی،
اما در عین حال، این خودت هم هستی که از نو آغاز می‌کنی.

بسیاری از زنان از تجربهٔ زایمان
به عنوان نوعی ازخودگذشتگی و محو شدن در ریتم تولد یاد می‌کنند،

در حالی که انسانی تازه در آستانهٔ ورود به جهان است.

فیلسوف ژولیا کریستوا می‌گوید
زایمان نوعی جدایی میان دو هویت است.

اما برخی نظریه‌پردازان دیگر باور دارند
که این نه جدایی، بلکه نوعی گسترشِ وجود در دو تن است.

این تجربه، دگرگونی‌ای عمیق در وجود زن ایجاد می‌کند.

و چون رویدادی است به‌غایت تأثیرگذار،
باید به گونه‌ای باشد که زن احساس کند این تجربه واقعاً از آنِ خودش است،
نه تحت سیطرهٔ پروتکل‌های پزشکی.

چیزی در زندگی به اندازهٔ زایمان معنا ندارد:

تو کودکت را به جهان می‌آوری
و خودت به مادر تبدیل می‌شوی
آغازی در دلِ آغازی دیگر.

🗣 رودانته فان در وال (۳۳ ساله)
ماما و فیلسوف.

او خود نیز باردار است و کتابش با عنوان
📖 «صاحب بدن خود بودن: جُستاری درباره عدالت تولیدمثل»
در ماه اکتبر منتشر خواهد شد.
4