صفحات نویسنده در فضای مجازی
روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.
تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
Facebook
Log in or sign up to view
See posts, photos and more on Facebook.
هر زمان که از زندگی به تنگ آمدید دست به قلم شوید نوشتن درمان بزرگ همهی دردهای بشری است.
@Radiorahpodcast 🎧
کارل گوستاو یونگ
@Radiorahpodcast 🎧
👏2
یادتان باشد:
مصرف همزمان
خطر مرگ دارد.
مصرف همزمان
دیفن هیدرامین و کتو تیفن (در بچه ها)
تئوفیلین جی و سیپروفلوکساسین،
و آزیترومایسین و ستریزین
خطر مرگ دارد.
😱2🙏2
گفتار ادبی
كشته شدن رستم
محمدامین مروتی
زال كنيزكي خنياگر داشت كه از او صاحب پسري به نام "شَغاد" شد. منجمان او را بداختر و شوم دانستند. زال او را كه پهلواني دلير بود نزد شاه كابل فرستاد كه خراجگزار او بود. شاه كابل او را داماد خود كرد و انتظار داشت با اين كار، رستم ديگر از گرفتن باج -كه سالانه به اندازه ده چرمِ گاو، طلا بود چشم بپوشد- ولي چنين نشد و همين باعث شد كه شاه كابل و شغاد كمر به كشتن رستم ببندند. طبق يك نقشه قبلي، در مجلسي شغاد از خاندان خود تعريف ميكند و مورد تحقير شاه كابل قرار ميگيرد و ظاهراً به قهر روي به سيستان ميگذارد و از شاه كابل شكايت به رستم ميبرد. رستم براي گوشمالي شاه به كابل ميآيد. شاه او را مينوازد و عذر تقصير ميآورد و براي استمالت از رستم او را به شكار دعوت ميكند در حالي كه در شكارگاه چاههاي بزرگي كنده و ديواره چاهها را خنجرآگين كردهاند. وقتي كه گذار رستم و برادرش زواره به اين قسمت از شكارگاه ميرسد، رخش كه بوي خاك تازه كنده شده را استشمام ميكند، ميخواهد از فراز آنها بجهد كه با شماتت رستم مواجه ميشود و عاقبت رستم و رخش به چاهي و زواره به چاهي ديگر سقوط ميكنند و بدنشان چاك چاك ميشود.
همي رخش زآن خـاك مييافت بوي
تـنِ خويش را كرد چــون گِردْ گويْ۱
بــزد گـام رخـشِ تـگـاور بــه راه
چـنـين تـا بـيـامد مـيانِ دو چــاه
دلِ رستـم از رخـش شد پر زِ خشم
زمـانـش2 خــرد را بپوشيد چـشـم
چــو او تنگ شــد در ميانِ دو چاه
زِ چـنگ زمـانـه، هـمـي جُسـت راه،
دو پـايـش فرو شد به يك چـاهسار
نَـبُـد جـــاي آويـــزِش3 و كــارزار
بُــن چاه پُــر حـربــه و تـيغ تـيـز
نَبُـد جـــاي مــرديّ و راهِ گــريــز
بــدرّيــد پــهلـوي رخـشِ سُتُـرگ
بــر و پــاي آن پـهــلـوانِ بــزرگ
رستم چشم كه ميگشايد شغاد را بر سر چاه ميبيند و حقيقت اين فريبكاري بر او روشن ميشود:
چـو با خستگي۱ چـشـمها برگشاد
بـديـد آن بدانـديش رويِ شـغـاد
بـدانست كـان چاره و راهِ اوســت
شـغـادِ فريبنـده، بدخواهِ اوســت
پس به شغاد ميگويد تير و كمان مرا بده مبادا شيري بر سر لاشهام برسد. شغاد چنين ميكند و رستم از فرصت استفاده ميكند و با همان تير شغاد نابرادر را به تنه درختي كه بر سر چاه روييده ميدوزد و انتقام خود ميگيرد:
تهمتن به سختي كمان برگرفت
بدان خستگي تيرش اندر گرفت
درخت و برادر به هم بر، بدوخت
به هنگام رفتن، دلش برفروخت
بدو گفت رستم ز يزدان سپاس
كه بودم همه ساله يزدان شناس
از آن پس كه جانم رسيده به لب
برين كين ما بر، بنگذشت شب
بگفت اين و جانش برآمد زِ تن
برو زار وگريان شدند انجمن
زواره به چاهي دگر در ، بمُرد
سواري نماند از بزرگان و خُرد
خبر ماجرا به سيستان ميرسد. فرامرز پسر رستم به زابل ميآيد و اجساد پدر و عمو و رخش را به كافور و گلاب ميشويد و به زابل ميبرد و پادشاه كابل را با چهل تن از خويشانش در همان چاه سرنگون ميسازد و به سزاي اعمالشان ميرساند. فردوسي در پايان داستان، طبق معمول لب به بيوفايي دنيا ميگشايد و به نيكي اندرز ميدهد:
چه جويي همي زين سـرايِ سپنج2
كـه آغـاز رنج است و فرجـام، رنج
بريزي بـه خاك، ار هـمه ز آهـني
اگــر ديـن پـرسـتـي، وَر آهَرْمني
تـو تا زنـدهاي سوي نـيـكي گراي
مـگـر كــام يابي به ديگر ســراي
واژگان دشوار:
۱. گرد گوي: گويِ گرد
2. زمانش: اجلش
3. آويزش: گلاويز شدن
۱. خستگي: زخم
2. سپنج: موقتي- عاريتي- جايي كه پاليزبانان در كنار كشتزار با شاخ و برگ درست ميكنند
👏3
نکته:
خطراتِ حماقتِ طبیعی بیشتر نگرانم میکند تا خطراتِ هوشِ مصنوعی. (یووال نوح هراری)
👍3👏3
آیا ما این همه نسبت به آدمهای دیگر سخت گیر میبودیم اگر به راستی به این فکر میکردیم که آنها روزی خواهند مرد و آن وقت هیچ کلمه ای از آنچه را به آنها گفتهایم، نمیتوانیم پس بگیریم؟
#ارنستو_ساباتو
کانال مخفیگاه: @makhfigah_channel
#ارنستو_ساباتو
کانال مخفیگاه: @makhfigah_channel
😢3
مجتبیمینوی
مادرم هر روز برایم نان در دستمال میپیچید و دو عباسی پول قاتق هم در جیبم میگذاشت.... اما من فقط سه شاهی از این پول را پنیر یا حلوا میخریدم و پنج شاهی پسانداز میکردم، میرفتم به مسجد شاه در صحن و حیاط مسجد شاه گُله به گُله بساط کتابفروشی میچیدند من با یکی از کتابفروشهای مسجد شاه با آقارضا، قرار گذاشته بودم که روزی پنج شاهی به او بدهم وقتی پساندازم به حد کافی رسید به من بدهد.... کم کم آقارضا به من اعتماد پیدا کرد و کتابهایی را که میخواستم به من میداد، پولش را با اقساط روزانه پنج شاهی از من میگرفت.
از نیما تا روزگار ما
تاریخ ادب فارسی معاصر
یحیی آرینپور
ص۱۸۵
@vir486
مادرم هر روز برایم نان در دستمال میپیچید و دو عباسی پول قاتق هم در جیبم میگذاشت.... اما من فقط سه شاهی از این پول را پنیر یا حلوا میخریدم و پنج شاهی پسانداز میکردم، میرفتم به مسجد شاه در صحن و حیاط مسجد شاه گُله به گُله بساط کتابفروشی میچیدند من با یکی از کتابفروشهای مسجد شاه با آقارضا، قرار گذاشته بودم که روزی پنج شاهی به او بدهم وقتی پساندازم به حد کافی رسید به من بدهد.... کم کم آقارضا به من اعتماد پیدا کرد و کتابهایی را که میخواستم به من میداد، پولش را با اقساط روزانه پنج شاهی از من میگرفت.
از نیما تا روزگار ما
تاریخ ادب فارسی معاصر
یحیی آرینپور
ص۱۸۵
@vir486
❤1👍1🙏1
درگذشت کامران فانی
ایرج افشار دربارهٔ کامران فانی نوشته بود: «عزیزِ همه، کامران فانی». این تعبیر صمیمی، دقیقتر از توصیفات رسمی، جایگاه او را در میان اهل فرهنگ نشان میدهد. فانی از دوستکامترین چهرههای فرهنگی ایران بود.
بهاالدین خرمشاهی، با طیبتی دوستانه، او را «علامهٔ قزوینیِ ثانی» خوانده بود؛ لقبی که به جنم کتاببارگی او اشاره داشت. جالب آنکه در مدرسهٔ «علامهٔ قزوینی» قزوین درس خوانده بود و از کودکی ولع خواندن داشت؛ همهچیز میخواند و از خواندن لذت میبرد. دانشش گسترده بود، اما آن را به رخ نمیکشید.
منشی فرهنگی داشت. آرام و کنارهجو بود. اهل جلوهفروشی نبود. نقاد بود و در عین حال منصف و حقگزار. لبخند آرامش گاه رنگ نیشخندی نافذ داشت. طنزش ظریف و هوشیارانه بود. کمحرف بود و وقتی سخن میگفت، نکتهای تازه داشت.
به فانی «آقای کتابدار» میگفتند. روحیهٔ کتابداری و خدمت، به فعالیتهای فرهنگی او جهت میداد. ویراستار کارآزموده و مترجم خبرهای بود. مستشار مؤتمن اهل علم و نهادهای علمی و انتشاراتی بود. کمتر کسی را دیدهام که اینهمه طرح و ایده از ذهنش بجوشد. وقتی دربارهٔ موضوعی سخن میگفت، هم مآخذ تحقیق را خوب میشناخت و هم میتوانست چشماندازی کلی و منسجم ارائه دهد. راهبر و راهنما بود.
عبدالحسین آذرنگ بهدرستی گفته است که اگر نظام دانشگاهی ما قدرت تشخیص داشت، باید امکانی فراهم میکرد تا فانی در دانشگاهها درس دهد، سخنرانی کند و دانشجویان با او ارتباط مستقیم داشته باشند.
میگفت در میان قدما، خیام در رباعیات و ابنخلدون در مقدمه، ذهنیتی «مدرن» داشتند. فانی نیز در واقع انسانی عمیقاً مدرن بود؛ بیادا و اطوار، بیفرنگیمآبی و بیستیز با سنت؛ در پی شناخت دقیق سنت ایرانی بود و قدردان کسانی که معارف سنتی را به شیوهای عالمانه معرفی میکنند. خمیرهٔ شخصیتش عقلباور و علممحور بود؛ علم و عقلی که هنر و ادبیات آن را ورز میداد و زنده و پوینده نگه میداشت.
فانی با موسیقی کلاسیک بسیار مأنوس بود و کتابی هم دربارهٔ بتهوون ترجمه کرده بود. دربارهٔ سینما نیز کتاب و مقاله ترجمه کرده بود و شعر معاصر را بهخوبی میشناخت. یکبار دربارهٔ حسین منزوی سخن گفت که تعجب کردم؛ احتمالاً صدایش را باید ضبط کرده باشم. رمانخوان و رمانشناس قهاری بود. از نوجوانی دل به رمان سپرده بود. زبان انگلیسی را نیز از راه خواندن رمانها آموخته بود. رمان غربی و موسیقی کلاسیک را مهمترین مدخل شناخت فرهنگ غرب میدانست و معتقد بود آشنایی با ادبیات جهان کمک میکند قدر و مقام ادبیات خودمان را بهتر بشناسیم.
یک روز، در میان گفتوگویی دوستانه، به سایه گفت کاش اختراعی میشد که بشر بهجای خوردن غذا، کپسولی میخورد و کلاً از دنگوفنگ خوردن میرست. این شوخی ساده، روحیهٔ او را بهخوبی نشان میدهد. همانجا به یاد حکیمان رواقی دنیای کهن افتادم؛ آنان که فانی دربارهشان بسیار میدانست و بیآنکه ادعایی کند، به شیوهای نزدیک به آنان زندگی میکرد.
کامران فانی در شب مجلهٔ بخارا گفت: چرا میگویید کمکارم؟ و حقا هم کم ننوشت، اما نسبت به آنچه میدانست، نوشتههایش اندک بود. کامران فانی خلاف مذهب مختار زمانه، دانش را به ابزار شهرت و برتری بدل نکرد؛ و باید بکشد عذابِ تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد.
https://t.me/n00re30yah
ایرج افشار دربارهٔ کامران فانی نوشته بود: «عزیزِ همه، کامران فانی». این تعبیر صمیمی، دقیقتر از توصیفات رسمی، جایگاه او را در میان اهل فرهنگ نشان میدهد. فانی از دوستکامترین چهرههای فرهنگی ایران بود.
بهاالدین خرمشاهی، با طیبتی دوستانه، او را «علامهٔ قزوینیِ ثانی» خوانده بود؛ لقبی که به جنم کتاببارگی او اشاره داشت. جالب آنکه در مدرسهٔ «علامهٔ قزوینی» قزوین درس خوانده بود و از کودکی ولع خواندن داشت؛ همهچیز میخواند و از خواندن لذت میبرد. دانشش گسترده بود، اما آن را به رخ نمیکشید.
منشی فرهنگی داشت. آرام و کنارهجو بود. اهل جلوهفروشی نبود. نقاد بود و در عین حال منصف و حقگزار. لبخند آرامش گاه رنگ نیشخندی نافذ داشت. طنزش ظریف و هوشیارانه بود. کمحرف بود و وقتی سخن میگفت، نکتهای تازه داشت.
به فانی «آقای کتابدار» میگفتند. روحیهٔ کتابداری و خدمت، به فعالیتهای فرهنگی او جهت میداد. ویراستار کارآزموده و مترجم خبرهای بود. مستشار مؤتمن اهل علم و نهادهای علمی و انتشاراتی بود. کمتر کسی را دیدهام که اینهمه طرح و ایده از ذهنش بجوشد. وقتی دربارهٔ موضوعی سخن میگفت، هم مآخذ تحقیق را خوب میشناخت و هم میتوانست چشماندازی کلی و منسجم ارائه دهد. راهبر و راهنما بود.
عبدالحسین آذرنگ بهدرستی گفته است که اگر نظام دانشگاهی ما قدرت تشخیص داشت، باید امکانی فراهم میکرد تا فانی در دانشگاهها درس دهد، سخنرانی کند و دانشجویان با او ارتباط مستقیم داشته باشند.
میگفت در میان قدما، خیام در رباعیات و ابنخلدون در مقدمه، ذهنیتی «مدرن» داشتند. فانی نیز در واقع انسانی عمیقاً مدرن بود؛ بیادا و اطوار، بیفرنگیمآبی و بیستیز با سنت؛ در پی شناخت دقیق سنت ایرانی بود و قدردان کسانی که معارف سنتی را به شیوهای عالمانه معرفی میکنند. خمیرهٔ شخصیتش عقلباور و علممحور بود؛ علم و عقلی که هنر و ادبیات آن را ورز میداد و زنده و پوینده نگه میداشت.
فانی با موسیقی کلاسیک بسیار مأنوس بود و کتابی هم دربارهٔ بتهوون ترجمه کرده بود. دربارهٔ سینما نیز کتاب و مقاله ترجمه کرده بود و شعر معاصر را بهخوبی میشناخت. یکبار دربارهٔ حسین منزوی سخن گفت که تعجب کردم؛ احتمالاً صدایش را باید ضبط کرده باشم. رمانخوان و رمانشناس قهاری بود. از نوجوانی دل به رمان سپرده بود. زبان انگلیسی را نیز از راه خواندن رمانها آموخته بود. رمان غربی و موسیقی کلاسیک را مهمترین مدخل شناخت فرهنگ غرب میدانست و معتقد بود آشنایی با ادبیات جهان کمک میکند قدر و مقام ادبیات خودمان را بهتر بشناسیم.
یک روز، در میان گفتوگویی دوستانه، به سایه گفت کاش اختراعی میشد که بشر بهجای خوردن غذا، کپسولی میخورد و کلاً از دنگوفنگ خوردن میرست. این شوخی ساده، روحیهٔ او را بهخوبی نشان میدهد. همانجا به یاد حکیمان رواقی دنیای کهن افتادم؛ آنان که فانی دربارهشان بسیار میدانست و بیآنکه ادعایی کند، به شیوهای نزدیک به آنان زندگی میکرد.
کامران فانی در شب مجلهٔ بخارا گفت: چرا میگویید کمکارم؟ و حقا هم کم ننوشت، اما نسبت به آنچه میدانست، نوشتههایش اندک بود. کامران فانی خلاف مذهب مختار زمانه، دانش را به ابزار شهرت و برتری بدل نکرد؛ و باید بکشد عذابِ تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد.
https://t.me/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
❤1👏1🙏1
گفتار دینی
تقوی چیست؟
محمدامین مروتی
ترجمه سرراست تقوی، پرهیز کردن است. اما پرهیز کردن از عمل زشت.
ترجمه زیبای دیگر برای کلمه تقوی، خویشتنداری یعنی مهار زدن بر نفس و کنترل آن است.
معنای عمیق تر تقوی این است که نه از ترس خدا بلکه از شرم او کار بد نکنی.
پرهیز از عمل زشت، می تواند دو انگیزه داشته باشد. یکی ترس از خدا و قانون که حکایت اکثر قریب به اتفاق مردمان است و دیگری شرم از خدا و مردم و عذاب وجدان که این دومی با روان سالم و انسان سلیم نسبت محکمتری دارد.
تقوی نوعی فضیلتِ درونی شدة اخلاقی است. تقوی نوعی اخلاقِ نهادینه شده و نوعی ترمز و مهارِ درونی است که از آن به وجدان و شرم هم تعبیر کرده اند. به همین دلیل برخی اندیشمندان بر آنند که در معادل گزینی برای کلمة "تقوی" بهتر است به جای "ترس" از "شرم" استفاده کنیم.
از منظری دیگر می توان گفت تقوی ذومراتب است. در مراتب پایین تر و در دینداری عوامانه معادل ترس و در مراتب بالاتر و در دینداری عارفانه معادل شرم است.
👍1🙏1
نکته:
همهمان خواهیم مرد و این مساله بهتنهایی باید کاری کند که یکدیگر را دوست بداریم، و کاری نمیکند...!! (چارلز_بوکوفسکی)
ز مادر همه مرگ را زاده ایم
به ناچار، گردن بدو داده ایم
همه مرگ راییم پیر و جوان
به گیتی نماند کسی جاودان (فردوسی)
❤🔥7👌2
نکته:
ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺗﭙﻪﻫﺎ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭼﺘﺮ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ. (آنتوان چخوف)
حال که تنها شدهام میروی
واله و رسوا شدهام میروی
حال که غیر از تو ندارم کسی
اینهمه تنها شدهام میروی
حال که چون پیکرِ سوزان شمع
شعله سراپا شدهام میروی
حال که در بزم خراباتیان
همدم صهبا شدهام میروی
حال که در وادی عشق و جنون
لالهی صحرا شدهام میروی
حال که نادیده خریدار آن
گوهر یکتا شدهام میروی!
حال که در بحر تماشای تو
غرق تماشا شدهام میروی
اینهمه رسوا تو مرا خواستی
حال که رسوا شدهام میروی
عماد خراسانی
@vir486
واله و رسوا شدهام میروی
حال که غیر از تو ندارم کسی
اینهمه تنها شدهام میروی
حال که چون پیکرِ سوزان شمع
شعله سراپا شدهام میروی
حال که در بزم خراباتیان
همدم صهبا شدهام میروی
حال که در وادی عشق و جنون
لالهی صحرا شدهام میروی
حال که نادیده خریدار آن
گوهر یکتا شدهام میروی!
حال که در بحر تماشای تو
غرق تماشا شدهام میروی
اینهمه رسوا تو مرا خواستی
حال که رسوا شدهام میروی
عماد خراسانی
@vir486
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معضل بانکهای دولتی.....واقعیت این است که تعداد امضاهای هیئتمدیرهای که باید انجام بدهم از شمارش خارج است. یعنی من و وزیر رفاه جمعاً باید بالغ بر ۷۰۰۰ هیئت مدیره در بزرگترین بنگاههای کشور منصوب کنیم. اگر من در ۳۶۵ روز سال، بنشینم و فقط هیئت مدیره انتخاب کنم، میبایست روزی ۶ مدیر منصوب کنم. اینگونه میشود کشور را اداره کرد؟
مدنیزاده؛ وزیر اقتصاد
مدنیزاده؛ وزیر اقتصاد
👍1