This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Ⓜ️ چگونه درست عذرخواهی کنیم!؟
➕پژوهشهای علمی نشان میدهند که یک عذرخواهی مؤثر میتواند اعتماد را بازسازی کند، احساسات منفی را کاهش دهد و رابطه را ترمیم کند. در ادامه، پنج گام اساسی یک عذرخواهی اثربخش آمده است:
✔️۱.پذیرش مسئولیت
نقش خود را در خطا بپذیرید و از توجیه یا مقصر دانستن دیگران بپرهیزید. مثال: «من اشتباه کردم که دیر خبر دادم، و میپذیرم که باعث ناراحتیات شدم.»
✔️۲.بیان صادقانه پشیمانی
پشیمانی باید واقعی، شفاف و بدون حالت دفاعی باشد.مثال:«متأسفم که با حرفم ناراحتت کردم.»
✔️۳.توضیح بدون توجیهگری
رویداد را توضیح دهید،اما از سرزنش دیگران یا دفاعیات طولانی خودداری کنید.مثال:«بهخاطر استرس کار نتونستم به قولم عمل کنم، اما این دلیل کافی نیست.»
✔️۴.جبران و اقدام اصلاحی
برای جبران اشتباه یا اصلاح رفتار، پیشنهاد مشخصی بدهید.مثال:«اگر کاری هست که بتونه جبران کنه، حتما انجامش میدم.»
✔️۵.تعهد به تغییر در آینده
نشان دهید که از خطا درس گرفتهاید و برای پیشگیری از تکرار آن تلاش خواهید کرد.مثال: «تلاش میکنم برنامههام رو بهتر تنظیم کنم تا دیگه این اتفاق نیفته.»
🛄 @zistboommedia || مدرسه علوم انسانی
➕پژوهشهای علمی نشان میدهند که یک عذرخواهی مؤثر میتواند اعتماد را بازسازی کند، احساسات منفی را کاهش دهد و رابطه را ترمیم کند. در ادامه، پنج گام اساسی یک عذرخواهی اثربخش آمده است:
✔️۱.پذیرش مسئولیت
نقش خود را در خطا بپذیرید و از توجیه یا مقصر دانستن دیگران بپرهیزید. مثال: «من اشتباه کردم که دیر خبر دادم، و میپذیرم که باعث ناراحتیات شدم.»
✔️۲.بیان صادقانه پشیمانی
پشیمانی باید واقعی، شفاف و بدون حالت دفاعی باشد.مثال:«متأسفم که با حرفم ناراحتت کردم.»
✔️۳.توضیح بدون توجیهگری
رویداد را توضیح دهید،اما از سرزنش دیگران یا دفاعیات طولانی خودداری کنید.مثال:«بهخاطر استرس کار نتونستم به قولم عمل کنم، اما این دلیل کافی نیست.»
✔️۴.جبران و اقدام اصلاحی
برای جبران اشتباه یا اصلاح رفتار، پیشنهاد مشخصی بدهید.مثال:«اگر کاری هست که بتونه جبران کنه، حتما انجامش میدم.»
✔️۵.تعهد به تغییر در آینده
نشان دهید که از خطا درس گرفتهاید و برای پیشگیری از تکرار آن تلاش خواهید کرد.مثال: «تلاش میکنم برنامههام رو بهتر تنظیم کنم تا دیگه این اتفاق نیفته.»
🛄 @zistboommedia || مدرسه علوم انسانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نگاهی به آثار آنتون چخوف
▪️مرغ دریایی، سه خواهر، باغ آلبالو و دایی وانیا. با همین چهار تا نمایشنامه نام چخوف بیشتر از یک قرن است که بر سر سالنها تئاتر سراسر دنیا میدرخشد. اما، این نمایشنامهها چه ویژگیهای دارند که چخوف را اینطور محبوب و ماندگار کردهاند؟
@NazariyehAdabi
📌 تفاوت اجمالی مغز/ذهن/نفس (روان)/روح
۱. مغز (Brain): قسمتی از ساختار بدنی است که مدیریت مرکزی و اصلی بدن را بر عهده دارد. مطالعهی آن در حیطهی علوم زیستی است.
۲. ذهن (mind): سطوح مختلف آگاهی است که بهواسطهی برخی فعل و انفعالات مغز شکل میگیرد. مطالعهی آن عمدتاً در حیطهی علوم شناختی، فلسفه و علوم زیستی است.
۳. نفس (soul): پارهای از هستیِ انسانی است که آگاهی انسان میتواند بیواسطه به آن آگاه شود. ساحتهای شناختی (باورها، یقینها، دانشها، شکها و...)، عاطفی–احساسی‒هیجانی٭ (ترس، امیدها، خوشبینی، دلواپسی و...) و ساحت ارادی (خواستن، نخواستن و...) متعلق به نفساند. مطالعهی آن عمدتاً در حیطهی روانشناسی است. [بهاشتباه به آن روان گفته میشود.]
۴. روح (Sprit): مغز، ذهن و نفس تفاوتها را در انسانها ایجاد میکنند و موجب تمایزِ انسانها میشوند. روح عنصر مشترک و پیونددهندهی انسانهاست. مطالعهی آن در حیطهی شاخههایی از علوم فرهنگی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
٭ تفاوت احساس، عاطفه و هیجان: احساس، دریافتهای غیرشناختی و غیرارادی نفس است. برخی احساسها ابژهی خاصی دارند مثل ترس یا اضطراب. ترس، اضطراب یا امید، معطوف به چیزی هستند: از چیزی میترسیم، از چیزی مضطربیم یا به چیزی امیدواریم. این احساسهای معطوف به چیزها را عاطفه مینامیم. اما پارهای از احساسها ابژهی خاصی ندارند مثل دلهره و خوشبینی. دلهره و خوشبینی ابژهی خاصی نداند و صرفاً توصیفکننده یک وضعیت احساسیاند. در بین عواطف نیز برخیشان آثار بدنی دارند مثل ترس، شرم و برخیشان آثار بدنی ندارند مثل امید و ناامیدی. عواطفی که آثار بدنی دارند، هیجان نامیده میشوند.
💠 اَزدانامه | محمدمهدی حاتمی
@azdanameh
۱. مغز (Brain): قسمتی از ساختار بدنی است که مدیریت مرکزی و اصلی بدن را بر عهده دارد. مطالعهی آن در حیطهی علوم زیستی است.
۲. ذهن (mind): سطوح مختلف آگاهی است که بهواسطهی برخی فعل و انفعالات مغز شکل میگیرد. مطالعهی آن عمدتاً در حیطهی علوم شناختی، فلسفه و علوم زیستی است.
۳. نفس (soul): پارهای از هستیِ انسانی است که آگاهی انسان میتواند بیواسطه به آن آگاه شود. ساحتهای شناختی (باورها، یقینها، دانشها، شکها و...)، عاطفی–احساسی‒هیجانی٭ (ترس، امیدها، خوشبینی، دلواپسی و...) و ساحت ارادی (خواستن، نخواستن و...) متعلق به نفساند. مطالعهی آن عمدتاً در حیطهی روانشناسی است. [بهاشتباه به آن روان گفته میشود.]
۴. روح (Sprit): مغز، ذهن و نفس تفاوتها را در انسانها ایجاد میکنند و موجب تمایزِ انسانها میشوند. روح عنصر مشترک و پیونددهندهی انسانهاست. مطالعهی آن در حیطهی شاخههایی از علوم فرهنگی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
٭ تفاوت احساس، عاطفه و هیجان: احساس، دریافتهای غیرشناختی و غیرارادی نفس است. برخی احساسها ابژهی خاصی دارند مثل ترس یا اضطراب. ترس، اضطراب یا امید، معطوف به چیزی هستند: از چیزی میترسیم، از چیزی مضطربیم یا به چیزی امیدواریم. این احساسهای معطوف به چیزها را عاطفه مینامیم. اما پارهای از احساسها ابژهی خاصی ندارند مثل دلهره و خوشبینی. دلهره و خوشبینی ابژهی خاصی نداند و صرفاً توصیفکننده یک وضعیت احساسیاند. در بین عواطف نیز برخیشان آثار بدنی دارند مثل ترس، شرم و برخیشان آثار بدنی ندارند مثل امید و ناامیدی. عواطفی که آثار بدنی دارند، هیجان نامیده میشوند.
💠 اَزدانامه | محمدمهدی حاتمی
@azdanameh
❤1
هر فسادی که در عالم افتاد ،
ازین افتاد که یکی ، یکی را معتقد شد به تقلید ،
یا منکر شد به تقلید.
شمس تبریزی
ازین افتاد که یکی ، یکی را معتقد شد به تقلید ،
یا منکر شد به تقلید.
شمس تبریزی
گفتار عرفانی
قدرت و فساد
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر سوم می گوید قدرت انسان را فاسد می کند و هر کسی ظرفیت داشتن آن را ندارد. برای انسان متقی، بی قدرتی بهتر است. به همین دلیل پیامبر فرمود فقر مایه فخر من است و کوتاهی دست، موجب تقوی می شود و قدرت و ثروت، صبوری را از بین می برد:
۳۲۸۱ نیست قُدرت هر کسی را سازوار عَجْز بهتر مایه پَرهیزگار
۳۲۸۲ فَقر ازین رو فَخْر آمد جاودان که به تَقْوی مانْد، دستِ نارَسان
۳۲۸۳ زان غِنا و زان غَنی مَردود شُد که زِ قُدرت، صَبرها بِدْرود شُد
نفس همیشه ناراضی است و فقدان ثروت و قدرت، انسان را از بلای نفسِ ناراضی و ناشاد در امان نگه می دارد:
۳۲۸۴ آدمی را عَجْز و فَقر آمد اَمان از بَلایِ نَفْسِ پُر حِرص و غَمان
غم، حاصل زیاده خواهی کسانی است که اسیر شیطان نفس اند:
۳۲۸۵ آن غَم آمد ز آرزوهایِ فُضول که بِدان خو کرده است آن صَیْدِ غول
25 تیر 1403
❤3👍1
نکته:
قدرت به قیمتی گران به دست می آید: قدرت احمق میکند. (فریدریش_نیچه/ غروب_بتها)
گفتار فلسفی
دسترسی به حقیقت
محمدامین مروتی
نیچه می گوید حقیقت مثل یک زن بدکاره است که خود را بر یک جوان ساده دل روستایی عرضه می کند و می گوید فقط از آن اوست و فقط او را دوست دارد در حالی که به تک تک مشتریانش همین را می گوید و مشتریان، همان فلاسفه اند که گمان می کنند مالک حقیقت فقط آنان اند.
معنی سخن نیچه این است که همگان به از پندار و ظن خود، صاحب حقیقت اند.
در مقابل شوپنهاورمعتقد بود که حقیقت نه تنها فاحشه نیست، بلکه زیباروی مستوره ای است که حتی اگر مردی، همه چیزش را فدای او کند، باز هم نمی تواند از دست یافتن به او اطمینانِ خاطر داشته باشد.
ظاهر سخن شوپنهاور، علیه سخن نیچه است ولی هر دو به یک نتیجه می رسند. حقیقت چهره از همه می پوشاند.
مولانا هم می گوید:
"حقیقت آیینهای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست، هرکس تکه ای از آن برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست، حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود!" (فیه ما فیه، مولانا)
این همان مضمون قصه فیل در خانه تاریک هم هست.
این جمله به ما می گوید، حقیقت مطلقی که در آسمان بود، وقتی به زمین می رسد، تکه تکه می شود و هر کس بر اساس ظرفیت ادراکی اش، تکه ای از آن را در قلبش در می یابد. هر کس فقط خودش را در این تکه ها می بیند بی آن که بتواند تصویر جامع و بزرگتر را ببیند. تکه ها یک اندازه نیستند، هر کس بر مبنای اندازه تکه ای که به دست اورده، از حقیقت بهره مند می شود ولی گمان می کند فقط خودش صاحب حقیقت است و تکه ای از حقیقت را که یافته، همه حقیقت تلقی می کند. این استعاره به ما می گوید که هر چه تکه های حقیقت من و تو و او، در کنار هم بنشینند، به بزرگتر شدن تصویر حقیقت کمک می کند. حقیقت مطلق زمانی عاید می شود که همه ادراکات و همه اذهان و همه قلوب، در کنار هم قرار گیرند که البته ممکن است هرگز حاصل نشود.
و بالاخره مصطفی ملکیان می گوید ما فقط می توانیم طالب حقیقت باشیم نه صاحب آن.
10 تیر 1404
❤1
نکته:
زمانی که مردم نادان برای اثبات خدایانشان یکدیگر را تکه پاره می کردند من با چهار سیم و یک تکه چوب اصوات خدا را روی کاغذ می نگاشتم. (آنتونیو_ویوالدیlآهنگساز ایتالیایی)
زنی که شروع کرده به خرید آب هویچ بازاری و هر روز سفارش میدهد غذای بیرون بیاورند، زنی که کنسرو و ترشی و شوری و سالاد آماده میگیرد و سبزی و پیاز سرخ شده و ...، دست به خودکشی زده! دارد انتقام چیزی را میگیرد و مگر انتقام خود را از بین بردن نیست؟! زنها اول زنبودگیشان را کنار میگذارند وقتی از زنده بودنشان دل خوشی ندارند.
زنی که سال به سال، لباس تازه نمیخرد، ریشههای مویش را رنگ نمیگذارد، رژ نمیزند، وقتی به خانه میروید، ذوق نمیکند، مویش را دم اسبی میبندد و تندتند جارو میکشد هم! از شما نمیپرسد کجایی؟ امروز چه کارها کردی؟ سبزی تازه و تربچه روی سفره شام نمیگذارد، او هم زندگی نمیکند! خیلی وقت است برای مرگ نامه نوشته و منتظر است که نباشد. اگرچه هنوز عطر قرمه سبزی اش تا حیاط میآید...
و شما، شما قاتلید...
ما همدیگر را پیر میکنیم و حواسمان بهم نیست. عادت میکنیم و این اصلا حال خوبی نیست. زنی که دیده نشود توسط آنکه باید دیده شود، شروع میکند به دورشدن از زندگی و زنانگیهایش. شما حواستان نیست. زنها میجنگند تا حد جان! اندوهشان را قایم میکنند. رویاهایشان را زیر طعم غذایی که میپزند، جا میدهند و ترانه میخوانند و میرقصند. اما ...
اما خدا نکند زنی، دست به مردگی بزنند. خدا نکند.
#محبوبه_احمدی
➖➖➖➖🍀
#زن_بودن
✅ @jamemodern
زنی که سال به سال، لباس تازه نمیخرد، ریشههای مویش را رنگ نمیگذارد، رژ نمیزند، وقتی به خانه میروید، ذوق نمیکند، مویش را دم اسبی میبندد و تندتند جارو میکشد هم! از شما نمیپرسد کجایی؟ امروز چه کارها کردی؟ سبزی تازه و تربچه روی سفره شام نمیگذارد، او هم زندگی نمیکند! خیلی وقت است برای مرگ نامه نوشته و منتظر است که نباشد. اگرچه هنوز عطر قرمه سبزی اش تا حیاط میآید...
و شما، شما قاتلید...
ما همدیگر را پیر میکنیم و حواسمان بهم نیست. عادت میکنیم و این اصلا حال خوبی نیست. زنی که دیده نشود توسط آنکه باید دیده شود، شروع میکند به دورشدن از زندگی و زنانگیهایش. شما حواستان نیست. زنها میجنگند تا حد جان! اندوهشان را قایم میکنند. رویاهایشان را زیر طعم غذایی که میپزند، جا میدهند و ترانه میخوانند و میرقصند. اما ...
اما خدا نکند زنی، دست به مردگی بزنند. خدا نکند.
#محبوبه_احمدی
➖➖➖➖🍀
#زن_بودن
✅ @jamemodern
❤5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قشنگ ترین جشن تولد... تولدت مبارک آقای محسن چاوشی...🕊♥️🌿
❤3
سهراب سپهری در نامهای به احمدرضا احمدی:
ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکرانِ بد و دشتهای دلپذیر!
-سهراب سپهری
ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکرانِ بد و دشتهای دلپذیر!
-سهراب سپهری
اکنون ما به چه روزی افتادهایم که در میان این لَملُمهی جمعیّت، و عفونت هوا، و آشفتگی فکر، همه چیز را رها کرده، و به یک زندگی دَمدَمی اضطرابآلود قناعت ورزیدهایم.
مرزهای ناپیدا
محمدعلی اسلامی نُدوشن
@vir486
مرزهای ناپیدا
محمدعلی اسلامی نُدوشن
@vir486
❤1
🔹 هر چیزی قیمتی دارد؛ قیمت عشق چقدر است؟
🔸 برای بهدستآوردن هر چیزی در این جهان، باید بهایی پرداخت، و عشق هم از این قاعده مستثنی نیست. اما بهای عشق چقدر است؟ چه کسی میتواند روی عشق قیمت بگذارد؟
🔸 بهای عشق قرار نیست چیزی بیرون از خود آن باشد. وقتی عاشق میشویم، پای قرارداد نانوشتهای را امضا میکنیم؛ قرارداد به ما میگوید باید بپذیری که روزی او را از دست خواهی داد؛ میخواهی عشق را به دست بیاوری؟ پس باید با ازدستدادنش هم کنار بیایی. باید رنج سوگواری برای آن را به جان بخری. بهایش این است.
🔸 ما به خانوادهمان عشق میورزیم، به دوستانمان، به عزیزانمان. اما به سوگواریِ زمان ازدستدادنشان فکر نمیکنیم. و نمیدانیم که سوگ، اگر نه کمتر از عشق، که دستکم به اندازۀ خود عشق مهم است. سوگ است که به ما میگوید دیگران چقدر برایمان مهماند.
🔸 اما جوامع امروز نگاهی فردگرا به انسان دارند و از او فقط کارآمدی و بهرهوری میخواهند. پس نه عشق را قدر مینهند، و نه حوصلۀ عوارض و دردسرهای ناخوشایندِ سوگواری برای ازدستدادنش را دارند.
🔸 اینطور میشود که سوگ را، این جنبۀ مهم و بنیادینِ انسانبودنِ ما را، از قلمروِ احساسات و هیجاناتِ بهنجار و عادی خارج میکنند و نام بیماری روی آن میگذارند. میگویند «سوگوار شدی؟ ایرادی ندارد! چند هفته فرصت داری به شرایط عادی برگردی، وگرنه بیماری مزمن داری».
🔸 حتی جریان غالبِ روانشناسی و کتابهای خودیاری نیز نگاهی منفی به سوگ دارند و ازبینبردنِ رنجِ آن را هدف خودشان میدانند، اما نمیدانند که اتفاقاً درد و رنجِ سوگ تمام علتِ ارزشمندیِ این «هیجان بنیادین» است، و بهایی است که با جان و دل برای عشق میپردازیم.
🔸 سوِند برینکمن در کتاب «سوگ» بهدنبال مبارزه با همین تصورِ «بیماریانگار» از سوگ است.
🔸 برینکمن میکوشد ذاتِ سوگ را بشناسد. او در این مسیر از تاریخ، هنر، ادبیات، فلسفه و پدیدارشناسی کمک میگیرد تا نشان دهد که سوگ نوعی مصیبت و بلای خارجی نیست که بر سر ما نازل شود، بلکه هیجانی است که ریشه در «خویشتنِ» ما دارد، و اصلاً «خویشتنِ» ما به اتکای سوگ زنده است.
🔺 برای مطالعۀ بخشهایی از کتاب «سوگ» و تهیۀ آن به فروشگاه اینترنتی ترجمان بروید.
🔗 لینک خرید:
https://B2n.ir/yu9953
🔸 این کتاب دربارهٔ سوگ است، اما نه دستنامۀ درمانی است، نه شرححالی شخصی، و نه از آن دست کتابهای خودیاری که مسیر دلکندن و پشتسرنهادن را هموار میکنند. ... تمرکز ما روی مداخلهٔ درمانی یا دیگر روندهای معالجاتی هم نیست. درعوض، غایت این کتاب تقرّب به ذات سوگ است، یعنی پدیدارشناسی سوگ.
🔹 نمیخواهم سوگ را بزک کنم و مفهومی دلخواه بسازم از چیزی که بهغایت دردناک و حتی از نظر روانشناختی ناتوانساز و جانفرساست؛ تلاشم تأکید بر این نکته است که از دریچۀ سوگ، که در اینجا هیجانی بنیادین توصیف شده، میتوان به فهم بهتری از انسان و مسائل انسانی دست یافت.
🔸 ازقضا شاید دقیقاً به همین دلیل کمشمارند کسانی که پس از مرگ عزیزانشان مایل به زندگیِ عاری از سوگ باشند. ماحصل عمری دراز و زیستنی به دور از سوگ چه خواهد بود؟ لابد زیستنی است که واقعیتی به نام مرگ را به رسمیت نمیشناسد، یا زیستنی است بدون عشق، یا هردو. چنین زندگیای چندان ارزش زیستن ندارد.
🔹 سوگ: بهایی که برای عشق میپردازیم
✍🏻 نوشتۀ سوِند برینکمن
✍🏻 ترجمۀ علی کریمی
📚 ۲۰۰ صفحه؛ رقعی؛ جلد نرم؛ قیمت، همراه با تخفیف: ۲۰۷۰۰۰ تومان
@tarjomaanweb
🔸 برای بهدستآوردن هر چیزی در این جهان، باید بهایی پرداخت، و عشق هم از این قاعده مستثنی نیست. اما بهای عشق چقدر است؟ چه کسی میتواند روی عشق قیمت بگذارد؟
🔸 بهای عشق قرار نیست چیزی بیرون از خود آن باشد. وقتی عاشق میشویم، پای قرارداد نانوشتهای را امضا میکنیم؛ قرارداد به ما میگوید باید بپذیری که روزی او را از دست خواهی داد؛ میخواهی عشق را به دست بیاوری؟ پس باید با ازدستدادنش هم کنار بیایی. باید رنج سوگواری برای آن را به جان بخری. بهایش این است.
🔸 ما به خانوادهمان عشق میورزیم، به دوستانمان، به عزیزانمان. اما به سوگواریِ زمان ازدستدادنشان فکر نمیکنیم. و نمیدانیم که سوگ، اگر نه کمتر از عشق، که دستکم به اندازۀ خود عشق مهم است. سوگ است که به ما میگوید دیگران چقدر برایمان مهماند.
🔸 اما جوامع امروز نگاهی فردگرا به انسان دارند و از او فقط کارآمدی و بهرهوری میخواهند. پس نه عشق را قدر مینهند، و نه حوصلۀ عوارض و دردسرهای ناخوشایندِ سوگواری برای ازدستدادنش را دارند.
🔸 اینطور میشود که سوگ را، این جنبۀ مهم و بنیادینِ انسانبودنِ ما را، از قلمروِ احساسات و هیجاناتِ بهنجار و عادی خارج میکنند و نام بیماری روی آن میگذارند. میگویند «سوگوار شدی؟ ایرادی ندارد! چند هفته فرصت داری به شرایط عادی برگردی، وگرنه بیماری مزمن داری».
🔸 حتی جریان غالبِ روانشناسی و کتابهای خودیاری نیز نگاهی منفی به سوگ دارند و ازبینبردنِ رنجِ آن را هدف خودشان میدانند، اما نمیدانند که اتفاقاً درد و رنجِ سوگ تمام علتِ ارزشمندیِ این «هیجان بنیادین» است، و بهایی است که با جان و دل برای عشق میپردازیم.
🔸 سوِند برینکمن در کتاب «سوگ» بهدنبال مبارزه با همین تصورِ «بیماریانگار» از سوگ است.
🔸 برینکمن میکوشد ذاتِ سوگ را بشناسد. او در این مسیر از تاریخ، هنر، ادبیات، فلسفه و پدیدارشناسی کمک میگیرد تا نشان دهد که سوگ نوعی مصیبت و بلای خارجی نیست که بر سر ما نازل شود، بلکه هیجانی است که ریشه در «خویشتنِ» ما دارد، و اصلاً «خویشتنِ» ما به اتکای سوگ زنده است.
🔺 برای مطالعۀ بخشهایی از کتاب «سوگ» و تهیۀ آن به فروشگاه اینترنتی ترجمان بروید.
🔗 لینک خرید:
https://B2n.ir/yu9953
🔸 این کتاب دربارهٔ سوگ است، اما نه دستنامۀ درمانی است، نه شرححالی شخصی، و نه از آن دست کتابهای خودیاری که مسیر دلکندن و پشتسرنهادن را هموار میکنند. ... تمرکز ما روی مداخلهٔ درمانی یا دیگر روندهای معالجاتی هم نیست. درعوض، غایت این کتاب تقرّب به ذات سوگ است، یعنی پدیدارشناسی سوگ.
🔹 نمیخواهم سوگ را بزک کنم و مفهومی دلخواه بسازم از چیزی که بهغایت دردناک و حتی از نظر روانشناختی ناتوانساز و جانفرساست؛ تلاشم تأکید بر این نکته است که از دریچۀ سوگ، که در اینجا هیجانی بنیادین توصیف شده، میتوان به فهم بهتری از انسان و مسائل انسانی دست یافت.
🔸 ازقضا شاید دقیقاً به همین دلیل کمشمارند کسانی که پس از مرگ عزیزانشان مایل به زندگیِ عاری از سوگ باشند. ماحصل عمری دراز و زیستنی به دور از سوگ چه خواهد بود؟ لابد زیستنی است که واقعیتی به نام مرگ را به رسمیت نمیشناسد، یا زیستنی است بدون عشق، یا هردو. چنین زندگیای چندان ارزش زیستن ندارد.
🔹 سوگ: بهایی که برای عشق میپردازیم
✍🏻 نوشتۀ سوِند برینکمن
✍🏻 ترجمۀ علی کریمی
📚 ۲۰۰ صفحه؛ رقعی؛ جلد نرم؛ قیمت، همراه با تخفیف: ۲۰۷۰۰۰ تومان
@tarjomaanweb
خودشناسی و سبک زندگی
انواع خودباختگی
محمدامین مروتی
خودباختگی به طور کلی به معنی وفادار نبودن به دریافت های حسی و عقلی خود است. وفادار نبودن به آن چیزی که صرافت طبع می نامیم و آن تشخیص طبیعی و فطری خودمان است.
یک نوع خودباختگی، خودباختگی حسی است. یعنی حس خود را نسبت به پدیده های اطراف مان از دست داده ایم. کوه و گل و ابر را چنان که باید نمی بینیم و حس نمی کنیم. عدم احساس طبیعت یک غَبن و زیان بزرگ است که گذشتگان ما کمتر داشتند ولی خودباختگی حسی به کم شدن احساس نسبت به طبیعت تقلیل نمی یابد. به سایر پدیده های روزانه در اطراف مان نیز نوعی کرخ شدگی و سرّ شدگی یا همان بی حسی داریم. این بی حسی به بی اعتنایی منجر می شود و این بی اعتنایی به عدم استفاده از ظرفیت های طبیعی ادراکی مان.
کارکرد هنر بالاعم و موسیقی بالاخص همین ترمیم حواس مان نسبت به طبیعت و اطراف مان است.
نوع دوم خودباختگی وفادار نبودن به احساسات و عواطف مان است. در این حال عواطف ما تقلیدی و مصنوعی است. نه از ته دل می خندیم و نه از ته دل گریه می کنیم. طبق عادت و عرف های رایج می خندیم و می گرییم و عشق می ورزیم. در این حال در عواطف مان شبیه یک ربات یا زامبی می شویم و نمی توانیم با دیگران ارتباط طبیعی و خودجوش داشته باشیم.
نوع سوم خودباختگی وفادار نبودن به عقل و تشخیص عقلی خودمان است. این خودباختگی بسیار رایج است. مقهور شدن نسبت به متونی که درکشان نمی کنیم، یا به مکاتب و مذاهب و جریان های سیاسی مختلف از این قبیل است. از آن جا که این خودباختگی منصه و ظهور اجتماعی و سیاسی دارد، غالباً به بهای گزافی زندگی ها را تباه می کند.
نوع چهارم خودباختگی، خودباختگی نسبت به کار است. غالباً کارمان را دوست نداریم و تا ساعات موظف کاری به پایان برسد، لحظه شماری می کنیم. این بدان خاطر است که دل مان با کارمان نیست. این بی دلی حداقل یک سوم عمرمان را می بلعد و تباه می کند. باید کاری را که دوست داریم انجام دهیم و اگر ناچاریم کاری دیگر را بگزینیم، سعی کنیم بدان هم معنی بدهیم تا بتوانیم دوستش داشته باشیم. بهترین کار، کاری است که ضمن انجامش گذشت زمان را حس نکنی. هر چه بیشتر به ساعت نگاه کنی، از کارت بیگانه تر هستی.
بیگانگی نسبت به کار، بالاخص در مرکز توجه و تعالیم مارکس بود. این نوع بیگانگی در فیلم عصر جدید چارلی چاپلین به خوبی نمایش داده شده است.
نکته:
سوال مهم این نیست که زندگی بعد از مرگ وجود دارد یا نه، سؤال واقعی این است آیا قبل از مرگ زندگی کردی یا نه؟ (اُشو)