معرفی رمان "شهر و دیوارهای نامطمئن اش"
محمدامین مروتی
دو ویژگی مهم رمان، روانی و جذابیت است. نثر موراکامی، ساده و روان و در عین حال پرکشش است و خواننده علیرغم مواجهه با رمانی نزدیک به 600 صفحه احساس ملالت و خستگی نمی کند.
شهر و دیوارهای نامطمئن، مضمونی فلسفی و سبکی مشابه رئالیسم جادویی یا سورئالیستی دارد. قصه انسان هایی که تخیلی قوی دارند و مرزهای واقعیت را در می نوردند تا به عرصه فراواقعیت هایی گام نهند که ممکن است مشغله ذهنی هر انسانی باشد ولی آن را جدی نگیرد. این که ما سایه های واقعیتیم یا سایه های مان چقدر اصالت دارند و چه نسبتی با اجسام مان دارند.
سوالی که به طرز صریحی در شعر "دنیای سایه ها" ی فروغ فرخزاد مطرح شده که:
زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد
یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟
دیوار استعاره هایی از موانع ذهنی است. دیوارهایی که برای محدود ساختن خودمان و جهانمان می سازیم.
موراکامی انسانی اندیشمند و خوش بیان است که به خوبی شما را با دغدغه ها و قصه های خودش همراه می کند.
نباید از ترجمه خوب و روان خانم ندا بهرامی نژاد غافل بود که کار خواننده ایرانی را بسیار آسان کرده است.
محمدامین مروتی
دو ویژگی مهم رمان، روانی و جذابیت است. نثر موراکامی، ساده و روان و در عین حال پرکشش است و خواننده علیرغم مواجهه با رمانی نزدیک به 600 صفحه احساس ملالت و خستگی نمی کند.
شهر و دیوارهای نامطمئن، مضمونی فلسفی و سبکی مشابه رئالیسم جادویی یا سورئالیستی دارد. قصه انسان هایی که تخیلی قوی دارند و مرزهای واقعیت را در می نوردند تا به عرصه فراواقعیت هایی گام نهند که ممکن است مشغله ذهنی هر انسانی باشد ولی آن را جدی نگیرد. این که ما سایه های واقعیتیم یا سایه های مان چقدر اصالت دارند و چه نسبتی با اجسام مان دارند.
سوالی که به طرز صریحی در شعر "دنیای سایه ها" ی فروغ فرخزاد مطرح شده که:
زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد
یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟
دیوار استعاره هایی از موانع ذهنی است. دیوارهایی که برای محدود ساختن خودمان و جهانمان می سازیم.
موراکامی انسانی اندیشمند و خوش بیان است که به خوبی شما را با دغدغه ها و قصه های خودش همراه می کند.
نباید از ترجمه خوب و روان خانم ندا بهرامی نژاد غافل بود که کار خواننده ایرانی را بسیار آسان کرده است.
🙏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در این ویدئو درباره بیوگرافی برتراند راسل، نظریه مجموعهها و تئوری انواع و همینطور فرگه و پارادوکس راسل صحبت میشود.
@Philosophy_files
@Philosophy_files
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کلاس درس حافظشناسی استاد دکتر "محمد جعفر محجوب" لسآنجلس، دانشگاه برکلی
#بخش_پنجم
#دکتر_محمدجعفر_محجوب
#حافظ
@mosighi_andishe
#بخش_پنجم
#دکتر_محمدجعفر_محجوب
#حافظ
@mosighi_andishe
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق تو آتش جانا زد بر دل من
بر باد غمداد آخر آب و گلمن
روی تو چون دیده دل بهتر ز لیلی
شد بند زنجیر دام آب و گل من
وصل تو مشکل مشکل جان دادن آسان
یا رب کن آسان آسان این مشکل من
تنظیم موسیقی و آواز : کیان بابان زاده
بر باد غمداد آخر آب و گلمن
روی تو چون دیده دل بهتر ز لیلی
شد بند زنجیر دام آب و گل من
وصل تو مشکل مشکل جان دادن آسان
یا رب کن آسان آسان این مشکل من
تنظیم موسیقی و آواز : کیان بابان زاده
👍1
گفتار دینی
انواع خواندن قرآن
محمدامین مروتی
تلاوت قرآن انواع جاهلانه، عاميانه و عارفانه دارد . قرآن خواني با صداي نكره و زشت همان قرآن خواندن بي ذوقانه است كه به قول سعدي در باب چهارم گلستان، آبروي مسلماني را مي برد:
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همیخواند صاحب دلی برو بگذشت گفت ترا مشاهره چندست؟ گفت هیچ. گفت پس این زحمت خود چندین چرا همیدهی؟ گفت از بهر خدای میخوانم. گفت از بهر خدای مخوان.
گر تو قرآن بدین نمط خوانی ببــری رونــق مــسلمانــی
قرآن خواني جاهلانه، بد فهميدن قرآن و قرائت سطحي و متعصبانه آن است. در اين معنا اين خبر آمده است كه" رُبَّ قال القرآن و القرآنُ یلعنه" (یعنی بسا قاریان قرآنی که قرآن لعنتشان می کند.)و خود قرآن در خصوص اين كسان مي گويد عده ای با خواندن قرآن هدایت می شوند، عده ای هم با آن گمراه تر می شوند به قول مولوی، قرآن طنابی است که با آن هم می توان به درون چاه رفت و هم می توان از آن به درآمد:
زان كه از قرآن، بسي گمره شدند زين رَسَن قومي درون چَه شدند
مر رسن را نيست جرمي اي عنود چون تـو را سوداي سر بالا نبود
دو دسته از قرائت قرآن گمراه مي شوند: عده اي كه آگاهانه می خواهند به ريشة قرآن بزنند و سطحي ترين و بدترين معاني و تفاسير را از آن مي كنند و عده اي كه ناآگاهانه و متعصبانه همان معاني سطحي و خشن را از قرآن استخراج مي كنند و اهل تامل و تدبر و راه يافتن به معاني بلند آيات نيستند.
در "تذكره الاولياء" عطار آمده است كه:
« از "امام عبدالرحمن اسكاف" پرسيدند كه كسي قرآن مي خواند و نمي داند كه چه مي خواند، آن را هيچ اثري بود؟ گفت كسي كه داروي خورد و نمي داند كه چه مي خورد اثر مي كند. قرآن اثر نكند؟» اين قرآن خواندن عاميانه است و به اندازة خود، بر دل و جان بشر تاثير دارد و غالب مردم چنين قرائتي از قرآن دارند چنين تاثيري از اين باب است كه نفس قرائت قرآن، تو را در فضايي معنوي وارد مي سازد. البته هر چه كه نيت خالص تر گرداني، عمق و گسترة اين فضا بيشتر خواهد بود ولي البته توجه به معناي صحيح آيات، یا قرآن خوانی عالمانه، قدم بعدي است كه مي توان براي بهره بردن بيشتر بدان روي آورد. به قول سعدی: "مراد از نزول قرآن، تحصيل سيرت خوبست نه ترتيل سورت مكتوب."
البته شنيدن آيات با اصوات خوش هم كه جاي خود را دارد و موسيقي الحان خوش، نصيب ما را از كتاب خدا دو چندان مي كند. قرائت عبدالباسط ها و منشاوي ها از اين قبيل است اما مي توان و بايد پيش تر رفت. قرآن خواندن عارفانه و عاشقانه ديگر است "كركگور" متاله اگزیستانسیالیست دانمارکی مي گويد كتاب مقدس را بايد مثل يك نامة عاشقانه خواند تو گويي بر خودت نازل شده. همين بيان را غزالي در" ادب خواندن قرآن" (در کیمیای سعادت) مي گويد كه اگر مي خواهي حلاوت قرائت قرآن را در يابي، فرض كن از زبان رسول آن را مي شنوي و بعد فرض كن از جبرئيل و پس از آن فرض كن از خودِ خدا مي شنوي تا مرحله به مرحله، بر ذوق و شيريني قرائت قرآن افزوده شود.
سهروردي هم گفته است قرآن را باید چنان خواند که گویی بر تو نازل شده و شاید حافظ نیز به همین لطیفة نهانی نظر داشته آن جا که می گوید:
من اين حروف نوشتم چنان كـه غير ندانست تو هم ز روي كرامت، چنان بخوان، كه تو داني
يكي است تازي و تركي، در اين معامله، حافظ حديث عشق بيان كن بـدان زبان كه تو داني
يعني هر كس به نحوي قرآن را مي خواند. تو به زبان ظاهر توجه مكن.
خلاصه تلاوت قرآن هم انواع جاهلانه، عاميانه، عالمانه و عارفانه دارد.
7/6/90
❤1
نکته:
سلام بر آنانی که در وجودِ ما چیزی یافتند و دوستش داشتند که ما خود، از آن بیخبر بودیم. (محمود_درویش)
❤4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تلاش کنیم دردها و رنجهای خود را به نسل آینده منتقل نکنیم؛
فرزندانمان وارث دردهای ما نیستند.
این چرخهی معیوب را بشکنیم!!
تلاش کنیم دردها و رنجهای خود را به نسل آینده منتقل نکنیم؛
فرزندانمان وارث دردهای ما نیستند.
این چرخهی معیوب را بشکنیم!!
❤🔥2👍2👏1🙏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گاهی پرسهزدن در طبیعت، بدون هیچ مقصدی، عمیقترین شکل زندگیکردن است…
وقتی هر لحظه را برای خودش زیسته باشی، نیازی به "فایده" نداره. هستی در ذات خود هدفمند است...
#تائو #آلن_واتس
@rahi_be_rahaei
وقتی هر لحظه را برای خودش زیسته باشی، نیازی به "فایده" نداره. هستی در ذات خود هدفمند است...
#تائو #آلن_واتس
@rahi_be_rahaei
❤🔥3👍1
گفتار اجتماعی 1
در باب انقلاب
محمدامین مروتی
واژه "انقلاب" از اصطلاحات نجومی گرفته شده است و به معنی خروج فصول از اعتدال بهاری و پاییزی، در ابتدای تابستان و زمستان است.
تحلیل انقلاب های رخ داده در جهان، دغدغه فکری بسیاری از نویسندگان علوم اجتماعی بوده است تا جایی که تحلیل انقلاب را به صورت یک تخصص در آمده است.
انقلاب پدیده ای مدرن:
انقلاب پدیده نادری است. پدیده ای کمیاب و در عین حال ناکامیاب. تحولات اجتماعی در اغلب قریب به اتفاق موارد از طریق اصلاحات حاصل می شوند.
به علاوه انقلاب پدیده مدرنی است و در دنیای قدیم رخ نمی داده است. هدف شورش های بردگان یا دهقانان، نه تغییر ساختارهای اجتماعی بلکه نوعی انتقام جویی و حداکثر جابه جایی قدرت بوده است و برندگان همان نظام قبلی را بازتولید می کرده اند و به دنبال ایده جدیدی نبوده اند.
از جمله کتاب هایی که در این مورد نوشته شده، "کالبدشکافی چهار انقلاب" است که فرمول ثابت مراحل سه گانه ی فرمانروایی میانه روها، به قدرا رسیدن تندروها و نهایتاًترمیدور و حذف مخالفان را از مطالعات انقلابها نتیجه گیری کرده است. در انقلاب انگلستان چارلز اول اعدام شد ولی کرامول قدرتی متمرکز تر از او داشت. در انقلاب فرانسه قدرت ناپلئون به مراتب از لویی شانزدهم بیشتر بود. در انقلاب روسیه و چین نیز همین شرایط وجود داشت.
آرمان های انقلاب:
مردیها معتقد است که انقلاب ها پدیده هایی ضروری و طبیعی نیستند بلکه محصول قِران یا تقارن مجموعه ای از عوامل هستند که ممکن است در انقلابات مختلف هم یکسان نباشند.
به باور مرتضی مردیها، زمینه های ذهنی انقلاب، ترکیبی از آنارشیسم، رمانتیسم و رادیکالیسم است. آنارشیسم ضد سلطه است و به ستمگری دولت و حکومت معتقد است. رمانتیسم با احساسات و عواطف آمیخته است و بازسازی بهشت بر روی زمین را میسر می داند. رادیکالیسم، دشمن محور و دشمن ساز است و می کوشد مسائل را با راه حل های تند و سریع، حل و فصل کند.
مردیها می گوید انقلاب ها معمولاً با دو آرمان آزادی و عدالت بر سر کار می آیند. آرمان آزادی خیلی زود با حذف مخالفان، به محاق می رود. آرمان عدالت هم به تدریج به دلیل دشواری کار و ناکارآمدی و تجدید نظر، رفته رفته فراموش می شود. سخن حافظ در مورد عشق، در مورد انقلاب هم صادق است: "که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها".
علل و موانع انقلاب:
مهمترین مانع انقلاب، توان و اراده سرکوب در قدرت حاکم است. این عامل به تنهایی می تواند از به ثمر رسیدن انقلاب جلوگیری کند. به قول معروف انقلاب زمانی اتفاق می افتد که مردم دیگر حکومت را نخواهند و حاکمان نتوانند سرکوب کنند. انقلاب ها کمیاب، ناکامیاب اند و هزینه بالا و فایده کم دارند.
البته زمانی که اصلاحات به بن بست برسد نیز ممکن است زمینه برای انقلاب فراهم شود.
چه زمانی حکومت نمی تواند؟ مردیها می گوید معمولاً متعاقب تضعیف حکومت در پی جنگ با کشورهای دیگر.
انقلاب فرانسه پیامد شکست لویی شانزدهم. انقلاب روسیه متعاقب جنگ اول. انقلاب چین متعاقب شکست از ژاپن.
اما انقلاب ایران محصول ناتوانی در سرکوب نبود، اراده سرکوب به دلایل شخصیتی در شاه وجود نداشت.
از طرفی دو نوع دیکتاتور داریم. دیکتاتوری های کلاسیک معمولاً تن به عقب نشینی می دهند ولی دیکتاتوری های ایدئولوژیک، معمولاً عقب نمی نشینند. یا فرومی پاشند یا باقی می مانند.
هانا آرنت می گوید انقلاب محصول سقوط اقتدار سیاسی است نه علت آن. البته هر جا حکومت فاقد اقتدار شد، لزوماً انقلاب رخ نمی دهد.
منبع:
مبانی نقد فکر سیاسی، مرتضی مردیها، نشر نی
30 خرداد 1404
👍1👏1
گفتار اجتماعی 2
مبانی انقلاب و اصلاح
محمدامین مروتی
اصلاح و انقلاب عقبه ها و مبانی معرفت شناسانه و جامعه شناسانه ی متفاوتی دارند.
مبنای تفکر انقلابی بر نوعی خوش بینی قرن 18 و 19 امی است که وفق آن، مانع پیشرفت و عدالت جامعه، حکومت و دولت ستمگر است و این حکومت غیرقابل اصلاح است ولی می توان پس از سرنگون کردنش به حل همه مسائل خوش بین بود. حکومت و دولت مستقر، شر مطلقند و اهل انقلاب خیر مطلق. در ذهن انقلابیون، نامعادله ی دوگانه ی دیو و فرشته، همیشه برقرار است.
این خوش بینی مبتنی بر خوش بینی به ذات بشر و عقلانیت و علم است. انسان لوح سفیدی با فطرت پاک است که به کمک عقل و علم می تواند همه مشکلات را حل و فصل کند. راه حل هم انقلاب و در انداختن طرحی نو است که از صفر شروع می کند. این نگاه، خوش بینانه و راه حل هم ساده انگارانه و رمانتیک و پر شور و عواطف است که خواستن را عین توانستن می داند. به حماسه و شور و شعار و مبارزه و جنگ و فداکاری درمی آمیزد. تولید قهرمان مهربان و شجاع می کند و عاقبت سر از کاریزما و کیش شخصیت در می آورد. انقلاب عرصه حماسه و اصلاح عرصه تراژدی و خون دل خوردن است.
این نگاه به جهت معرفت شناسانه، مبتنی است بر این که حقیقت، واحد است و خیر هم یکی است و این حقیقت و خیر را ما کشف کرده ایم و نزد ماست. وظیفه ما که از حقیقت آگاه شده ایم، این است که حقیقت را به میان مردم معصوم و ناآگاه ببریم تا مستعد انقلاب شوند.
این خوش بینی نزد لاک، انقلابیون فرانسوی، هگل و مارکس وجود دارد.
کانت اما به کج بودن چوب بشر معتقد است. هیوم و نیچه هم عقل را تابع احساسات و امیال بشر می دانند. اقتصاددانان لیبرال نظیر هایک هم به حرص و خودخواهی بشر باور دارند. راه حل این بدبینان به فطرت و ذات بشر، تمهیداتی نظیر دموکراسی و نظارت بر قدرت است. بشر باید تحت تربیت فرهنگی و نظارت قرار گیرد. اصلاح شود و به تدریج راهش را پیدا کند.
این نگاه به جهت معرفت شناسانه، مبتنی است بر این که حقیقت، متکثر است و این حقیقت نزد همگان پراکنده است و با گفتگوی مستمر می توان بدان نزدیک تر شد، بدون آن که بدان رسید.
اما قرن بیستم حاوی درس های متفاوتی بود. ظهور دیکتاتوری های ایدئولوژیک مثل کمونیسم و نازیسم و وقوع دو جنگ جهانی ویرانگر اعتماد به سرشت خیر بشر و داشتن حقیقت در مشت را سست کرد. ایده همه دانی و همه توانی بشر زیر سوال رفت و خطاپذیری و کژی چوب وجود بشر، خود را به رخ کشید.
نماد روشنفکری انقلابی، "سارتر" بود که در مقدمه "دوزخیان روی زمین" فرانتس فانون نوشت کشتن انسان اروپایی زدن دو نشان با یک تیر است. آنچه بر جای می ماند یک انسان آزاده است و یک انسان مرده. به نظر سارتر از راه خشم دیوانه وار است که می توان دوزخیان روی زمین را آدم کرد.
نماد روشنفکری اصلاح طلب، "پوپر" است که می گفت پزشک و سیاستمداری که وعده بزرگ بدهند، یا حقه بازند یا دروغگو.
تحولات اجتماعی نیز نظریه انقلاب را به محاق برد. تئوری جنگ طبقاتی جایش را به آشتی و گفتگو و چانه زنی بین طبقات داد. در یک نظرسنجی نیمی از کارگران بریتانیا خود را در طبقه متوسط حساب می کردند. هویت طبقاتی و جنگ طبقاتی به دلیل رفاه روزافزون طبقه کارگر، رنگ باخت.
نگاه ساده انگارانه جایش را به پاتولوژی و آسیب شناسی کارشناسانه و تخصصی و پیچیده مشکلات اجتماعی داد و اینکه مشکلات سه دسته اند:
پاره ای از مشکلات ذاتاً قابل حل نیستند. مثل اینکه رشد تولید با تورم توام است. پاره ای قابل تعدیلند مثل موضوع ترافیک و آلودگی هوا ولی صد در صد قابل حل نیستند ولی با مدیریت و برنامه ریزی درازمدت به تدریج بهتر شوند و بالاخره دسته سوم مشکلات مدیریتی و سیاست ها و قوانین بد که در کوتاهمدت قابل حل و فصلند.
منبع:
مبانی نقد فکر سیاسی، مرتضی مردیها، نشر نی
31 خرداد 1404
نکته:
قابلیتِ مشاهدهی بدون قضاوت، بالاترین شکلِ خردمندی است. (کریشنا مورتی)
🏆4👏2
گفتار عرفانی
درگیری عقل و نفس در سلوک
محمدامین مروتی
مولوی در دفتر چهارم آورده است که مجنون سوار بر شتر به سوی لیلی می رفت و شتر به هوای کره اش، مرتب واپس می رفت. عاقبت مجنون گفت راه ما یکی نیست. خود را از ناقه به زمین افکند و راه خود را رفت. مجنون عاشق است و ناقه در این قصه نماد نفس است که مانع حرکت عاشق است و این همان دوگانه عقل(عشق) و نفس در سالک است که در چالشند و باید بر آن غلبه کرد:
۱۵۳۲ هَمچو مجنوناَند و چون ناقَهش یَقین میکَشَد آن پیش و این واپَس به کین
۱۵۳۳ میل مجنونْ پیشِ آن لیلی رَوان میلِ ناقه پَس پِی کُرِّه دَوان
۱۵۳۴ یک دَم اَر مجنون زِ خود غافِل بُدی ناقه گردیدیّ و واپَس آمدی
مولانا می گوید مجنون چنان از عشق لیلی پر و بیخود بود که مهار عقل یعنی مهار شتر را از دست می داد و ناقه به سوی بچه اش برمی گشت و مجنون درجا می زد یا فرسنگها به عقب برمی گشت:
۱۵۳۵ عشق و سودا چونک پُر بودَش بَدَن مینَبودَش چاره از بیخود شدن
۱۵۳۶ آنکه او باشد مُراقب، عقل بود عقل را سودایِ لیلی دَررُبود
۱۵۳۷ لیکْ ناقه بَسْ مراقب بود و چُست چون بِدیدی او مَهارِ خویشْ سُست
۱۵۳۸ فَهم کردی زو که غافِل گشت و دَنْگ رو سِپَس کردی به کُرِّه بیدِرَنگ
۱۵۳۹ چون به خود بازآمدی دیدی زِ جا کو سِپَس رفتهست بَسْ فَرسنگها
سه روز در این آمد و رفت گذشت. مجنون به شترش گفت هر دوی ما عاشقیم، ولی مسیرمان یکی نیست. پس باید از مصاحبت هم بگذریم. یعنی عقل باید نفس را رها کند تا به مقصد برسد:
۱۵۴۰ در سه روزه رَهْ بِدین اَحوالها مانْد مَجنونْ در تَرَدُّد سالها
۱۵۴۱ گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضِد، پس هَمرَه نالایِقیم
۱۵۴۲ نیستَت بر وَفْق من مِهر و مَهار کرد باید از تو صحبت اِختیار
جسم و جان همراهان خوبی نیستند. جان تمایل به اعتلا و ارتقا و آسمانی شدن دارد و در هجران خدا در تب و تاب است و تن مانند ناقه، عاشق خوردن خار است و به زمین چسبیده است:
۱۵۴۳ این دو هَمرَه هَمدِگَر را راهزَن گُمرَه آن جانْ کو فُرونایَد زِ تَن
۱۵۴۴ جانْ زِ هِجرِ عَرشْ اَنْدَر فاقهای تَنْ زِ عِشقْ خاربُنْ چون ناقهای
۱۵۴۵ جان گُشایَد سویِ بالا، بالها دَر زَده تَنْ در زمینْ چَنگالها
اتلاف عمر توسط نفس:
مجنون به شتر می گوید تا من با تو باشم به لیلی نمی رسم و عمرم همچون بنی اسرائیل در بیابان ضایع می شود. این راه دو قدم بیشتر نیست و من شصت سال است که در دام نفس هستم و دیرم شده است و دیگر از این وضعیت به ستوه آمده ام:
۱۵۴۶ تا تو با من باشی ای مُرده ی وَطَن پَس زِ لیلی دور مانَد جانِ من
۱۵۴۷ روزگارم رفت زینگونْ حالها همچو تیه و قَومِ موسی سالها
۱۵۴۸ خُطْوتَیْنی بود این رَهْ تا وِصال مانْدهام در رَهْ زِ شَسْتَت ، شصت سال
۱۵۴۹ راهْ نزدیک و بِمانْدم سَختْ دیر سیر گشتم زین سَواری سیر، سیر
پس مجنون خود را از شتر به پایین افکند به گونه ای که دست و پایش زخمی شد و پایش شکست و نتوانست راه برود:
۱۵۵۰ سَرنِگون خود را ازِ اُشتُر درفَکَند گفت سوزیدَم زِ غَم تا چند؟ چند؟
۱۵۵۱ تنگ شد بر وِیْ بیابانِ فَراخ خویشتن اَفْکَند اَنْدَر سَنگْلاخ
۱۵۵۲ آنچُنان اَفْکَند خود را سَخْت زیر که مُخَلْخَل گشت جِسمِ آن دَلیر
۱۵۵۳ چون چُنان اَفْکَند خود را سویِ پَست از قَضا آن لَحظه پایَش هم شِکَست
جذب سریع سالک:
مولانا می گوید پایش که شکست، آن را بست و بدنش را گرد کرد تا چون گوی به سوی لیلی بغلطد و زودتر به مقصد برسد. گوی نماد بی دست و پایی عاشق و به سر دویدن او به سوی معشوق در کمند چوگان اوست:
۱۵۵۴ پایْ را بَربَست و گفتا گو شَوَم در خَمِ چوگانْش غَلْطان میرَوَم
در واقع حرکت به انگیزه عشق به مراتب سریع تر از حرکت به انگیزه عقل است. اولی پرواز است و دومی رفتن به پا. عقل مجنون او را به پیاده شدن از شتر هدایت کرد و شکستن پای عقلش، او را به سپردن خود به چوگان معشوق دلالت نمود.
مولانا می گوید عشق به خدا کمتر از عشق به لیلا نیست و باید عاشقانه، در خم چوگان عشق، به سوی او غلطان شوی:
۱۵۵۶ عشقِ مولی کِی کم از لیلی بُوَد؟ گویْ گشتن بَهرِ او اَوْلی بُوَد
۱۵۵۷ گوی شو، میگَرد بر پَهلوی صِدْق غَلْط غَلْطان در خَمِ چوگانِ عشق
چنین سلوکی ناشی از جذب خداست. جذب سالک توسط خدا برون از اجتهادات و تاملات جن و انس و حاصل فضل خداست:
۱۵۵۸ کین سَفَر زین پَس بُوَد جَذبِ خدا وان سَفَر بر ناقه باشد سَیرِ ما
۱۵۵۹ اینچُنین سَیْریست مُسْتَثْنی زِ جِنس کان فُزود از اِجتِهادِ جِنّ و اِنْس
۱۵۶۰ اینچُنین جَذْبیست نی هر جَذبِ عام که نَهادَش فَضلِ اَحمَد وَالسَّلام
13 مرداد 1404
❤2
نکته:
مجازات آدم دروغگو اين نيست كه كسى باورش نمىكند بلكه اين است كه ”خودش“ نمیتواند حرف كسى را باور كند. (جورج برنارد شاو)
❤2👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔺مناظرۀ خیام با مولانا
#هوش_مصنوعی
📺 نگاه متفاوت به خدا، زندگی و عشق
#شک #ایمان #مولانا #خیام
@rahi_be_rahaei
#هوش_مصنوعی
📺 نگاه متفاوت به خدا، زندگی و عشق
#شک #ایمان #مولانا #خیام
@rahi_be_rahaei
❤🔥2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسمت چه کردی از ملک هستی افلاکیان را؟
❤4
گفتار فلسفی
خیر و شر دولت
محمدامین مروتی
ریشۀ سرکوب، در تمرکز قدرت و ثروت است.
فلاسفه و اهل تامل برای رفع سرکوب، تمهیدات بسیاری اندیشیده اند.
در عین حال وضعیت مقابل سرکوب، هرج و مرج است. هرج و مرج هم مانعی بر سر راه سعادت بشر است. در این باب هم تاملات اندیشمندان فراوان بوده است. دوگانه دولت و بی دولتی، بزنگاهی برای تقابل آرا در این ساحت بوده است.
هابز معتقد بود تشکیل دولت(لویاتان)، تمهیدی برای گریز از هرج و مرج و به تعبیر او جنگ انسان علیه انسان بود. انسان ها با تفویض قدرتشان به سازوکار یا ماشین و مکانیسمی به نام دولت، غولی برای محافظت از منافع جمعی شان می سازند. دولت به نمایندگی مردم، امور جامعه را تمشیت و دعواها را از طریق زور یا قانون فیصله می دهد.
اما از نظر سوسیالیست ها خود دولت اکنون به غولی مهارناپذیر(چیزی مثل فرانکشتاین) تبدیل شده که اِعمال قدرت و سرکوب می کند و چاره را در هم شکستن ماشین دولت و بوروکراسی و دیوانسالاری می دانستند.
سوسیالیست های آنارشیست معتقد بودند از همان ابتدای پیروزی انقلاب باید از دولت خلع ید کرد و کار را به شوراها و سندیکاها و تشکل های مردم نهاد سپرد و دولتی نباید در کار باشد و گرنه آش همان و کاسه همان خواهد بود.
اما مارکس و به تبع او لنین، این ایده را خیالپردازانه می دانستند و در عوض از زوال تدریجی دولت سخن می گفتند. آنان دیکتاتوری پرولتاریا را برای در هم شکستن مقاومت دشمنان سوسیالیسم ضروری می شمردند و نابودی دولت را به مرحله دوم سوسیالیسم یعنی به کمونیسم احاله می دادند. یعنی برای نابودی دولت، ابتدا باید قدرت آن را به حداکثر رسانید و این نقض غرض اصلی و احاله ای دور و دراز و رویاپردازانه بود. اتفاقی که عیناً در شوروی و چین افتاد.
سیمون وی در کتاب "آزادی و سرکوب" پاشنه آشیل انقلاب فرانسه و اتحاد شوروی را همین افزایش مضاعف قدرت دولت و بوروکراسی دولتی می دانست. سیمون وی می گوید رویای کمونیسم نیز مانند افیونی عمل کرده که به جای عوام، روشنفکران را گرفتار خود ساخته است.
اما راه حل لیبرالی، راه حل متفاوتی بود. لیبرالیسم به جای نابودی دولت، به ایده "دولت حداقلی" از سویی و تقویت سازو کارهای نظارتی و مدنی از سوی دیگر تاکید می کرد. به این وسیله با تمرکز زدایی از دولت، قدرت سرکوب دولت تحت کنترل دموکراتیک قرار می گرفت. دولتی که باید در فواصل معین از مردم رای بگیرد تا بتواند بر سر قدرت بماند.
7 خرداد 1404
❤1
نکته:
به آرامی شروع به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتاب نخوانی
اگر لباس رنگی نپوشی ...( پابلو نرودا)
👌2❤1