This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معماری شگفت انگیز لانه زنبور سرخ، شاهکاری از طبیعت که هیچ مهندسی به پای دقت و نظم او نمی رسد.
🆑@ԼαԼαԼαɴƊ™ / ™لالالنـ.ـد
🆑@ԼαԼαԼαɴƊ™ / ™لالالنـ.ـد
👏2❤1
روشنا (۱۷)
شادی را رها کرده، غم را میپرستند!
شادی همچو آب لطیف صاف،
به هر جا میرسد در حال، شکوفۀ عجبی میروید.
غم همچو سیلاب سیاه،
به هر جا که رسد، شکوفه را پژمرده کند.
مقالات شمس تبریزی، به تصحیح محمدعلی موحد، انتشارات دانشگاه صنعتی شریف، ۱۳۵۶، ص ۱۹۵.
@theapll
شادی را رها کرده، غم را میپرستند!
شادی همچو آب لطیف صاف،
به هر جا میرسد در حال، شکوفۀ عجبی میروید.
غم همچو سیلاب سیاه،
به هر جا که رسد، شکوفه را پژمرده کند.
مقالات شمس تبریزی، به تصحیح محمدعلی موحد، انتشارات دانشگاه صنعتی شریف، ۱۳۵۶، ص ۱۹۵.
@theapll
گفتار اجتماعی
معرفی کتاب "زنان سبیلو و مردان بدون ریش"
محمدامین مروتی
دکتر افسانه نجم آبادی نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه هاروارد در رشتهٔ مطالعات زنان است. وی، نوهٔ نوهٔ شیخ هادی نجم آبادی روحانی معروف مشروطه خواه است. کتاب زنان سبیلو و مردان بیریش ترجمهٔ آتنا کامل و ایمان واقفی است و ناشر آن " تيسا" است.
افسانه نجم آبادی در کتاب "زنان سبیلو و مردان بدون ریش" نشان می دهد که چگونه مفاهیم جنسی همپای مدرنیته در ایران دچار تغییر و تحول شده است.
مثلاً در دوران قاجار سبیل داشتن برای دختران نوعی تزئین به شمار می رفت در حالی که مدتی است دختران قبل از ازدواج هم آن را برمی دارند.
برعکس مردان بدون ریش، نوعی جذابیت جنسی داشتند که در ادبیات فارسی آن زمان و پیشتر از آن منعکس است.
یا در دوران قاجار سینه زن، نمادی جنسی به شمار نمی رفت. جنسی شدن این ابژه هم امری مدرن است. چنان که شیر دادن زنان در ملاعام برای اهالی روستا عیب به شمار نمی رود، حداقل تا سنوات اخیر.
همچنین تا صد سال پیش در آمریکا برای نوزادان پسر رنگ صورتی و برای نوزادان دختر رنگ آبی در نظر می گرفتند. امروزه این نمادشناسی به کلی تغییر کرده است.
یا در زمان قاجار خورشید(خانم) نماد زن و شیر نماد مرد بود ولی در زمان رضا شاه ابرو و چشم خورشید برداشته و شیرش هم هیکل دارتر شد تا نماد قدرت کشور گردد.
همینطور مفهوم "مام وطن" یک مفهوم مدرن است و برای این برساخته شد که تجاوز بدان به مثابه تجاوز به مادر تلقی شود و غیرت ها را برانگیزد. وجه تشبیه این استعاره این است که ما در دامان کشورمان بزرگ می شویم. این مفهوم مفهومی مدرن بود. در عصر قبایل و ایلات، نه تنها غیرت مردان یک قبیله برای زنن قبیله دیگر به جوش نمی آمد، بلکه اگر میسر می شد خود بدان ها تجاوز می کردند.
29 شهریور 1404
نکته:
ما به خنديدن احتياج داريم براي اين كه بتوانيم حماقت سياستمداران را تحمل كنيم! (جری_لوئيس)
👏5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
...اكنون مرا با بوسه هايت ترك كن
براي دستانت
گلي
و براي احساس عاشقانه ات
گندمي خواهم چيد
تنها ، فراموشم مكن....
پابلو نرودا 🕊️
@HONARBARTTAR💎
براي دستانت
گلي
و براي احساس عاشقانه ات
گندمي خواهم چيد
تنها ، فراموشم مكن....
پابلو نرودا 🕊️
@HONARBARTTAR💎
👏2❤1
نکته:
زمـاني به ماركس ايمان و عشق داشتند و زمـانــي هم او را مسخره ميكردند و از او نفرت داشتند. ولي امروز به حرفهايش گوش ميدهند و با او گفتگو و مباحثه علمی ميكنند.
👍1
.Ⓜ️ تفاوت نقد کردن و نق زدن!؟
✔️نقد که جوهرهی تفکر انتقادی است، یک فرآیند کاملا منظم است. یعنی ما میدانیم که دقیقاً داریم در مورد چه چیزی سوال میپرسیم، قدم به قدم آن را بررسی میکنیم و در آخر به یک نتیجهگیری منطقی میرسیم. همچنین نقد یک فرایند عقلانی است. هدفاش آن است که ما موضوع را بهتر و عمیقتر بشناسیم. به همین خاطر است که نقد کردن همیشه به ما آگاهی و معرفت جدیدی میدهد. در نتیجه کسی که نقد میکند، میداند از کجا شروع کرده و به کجا میخواهد برسد.
✔️اما نق زدن داستان دیگری دارد. نق بیشتر از روی احساسات است تا عقل. وقتی ما نق میزنیم، معمولاً فقط میخواهیم احساسات منفی مثل نارضایتی یا کلافگی خودمان را بیرون بریزیم و با دیگران در میان بگذاریم. نق زدن نظم و ترتیب خاصی ندارد؛ معلوم نیست از کجا شروع میشود و به کجا ختم خواهد شد. یک واکنش کاملا احساسی به یک موضوع است. به همین دلیل، نق زدن معمولاً باعث نمیشود ما معرفت جدیدی کسب کنیم یا حتی مسئلهای را بهتر درک کنیم.البته این تقسیمبندی به معنی خوب یا بد بودن یکی از این دو نیست. هر دو در زندگی ما جایگاه خودشان را دارند. گاهی نیز لازم است احساساتمان را بیان کنیم. اما مهم است که همواره به تفاوت میان این دو توجه داشته باشیم.
➕دکتر اکبر سلطانی
🛄 @zistboommedia || مدرسه علوم انسانی
✔️نقد که جوهرهی تفکر انتقادی است، یک فرآیند کاملا منظم است. یعنی ما میدانیم که دقیقاً داریم در مورد چه چیزی سوال میپرسیم، قدم به قدم آن را بررسی میکنیم و در آخر به یک نتیجهگیری منطقی میرسیم. همچنین نقد یک فرایند عقلانی است. هدفاش آن است که ما موضوع را بهتر و عمیقتر بشناسیم. به همین خاطر است که نقد کردن همیشه به ما آگاهی و معرفت جدیدی میدهد. در نتیجه کسی که نقد میکند، میداند از کجا شروع کرده و به کجا میخواهد برسد.
✔️اما نق زدن داستان دیگری دارد. نق بیشتر از روی احساسات است تا عقل. وقتی ما نق میزنیم، معمولاً فقط میخواهیم احساسات منفی مثل نارضایتی یا کلافگی خودمان را بیرون بریزیم و با دیگران در میان بگذاریم. نق زدن نظم و ترتیب خاصی ندارد؛ معلوم نیست از کجا شروع میشود و به کجا ختم خواهد شد. یک واکنش کاملا احساسی به یک موضوع است. به همین دلیل، نق زدن معمولاً باعث نمیشود ما معرفت جدیدی کسب کنیم یا حتی مسئلهای را بهتر درک کنیم.البته این تقسیمبندی به معنی خوب یا بد بودن یکی از این دو نیست. هر دو در زندگی ما جایگاه خودشان را دارند. گاهی نیز لازم است احساساتمان را بیان کنیم. اما مهم است که همواره به تفاوت میان این دو توجه داشته باشیم.
➕دکتر اکبر سلطانی
🛄 @zistboommedia || مدرسه علوم انسانی
👏3
عشق درون ديگران نيست، بلكه درون خود ماست.
ما آن احساس را بيدار میكنيم، ولی برای اينكه بيدار شود، به ديگران نياز داريم.
دنيا تنها زمانی برای ما معنا دارد كه بتوانيم، كسی را برای شركت دادن در هيجاناتمان بيابيم...
پائولو کوئلیو
ما آن احساس را بيدار میكنيم، ولی برای اينكه بيدار شود، به ديگران نياز داريم.
دنيا تنها زمانی برای ما معنا دارد كه بتوانيم، كسی را برای شركت دادن در هيجاناتمان بيابيم...
پائولو کوئلیو
❤🔥5
گفتار عرفانی
صید یا صیاد؟
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر پنجم خطاب به بشر می گوید در تمام عمر، کارت گرفتن دوست و رها کردن دوست بوده است:
۳۹۹ ای برادر! دوستان اَفْراشتی با دو صد دِلْداری و بُگْذاشتی
۴۰۰ کارَت این بودهست از وَقتِ وِلاد صَیْدِ مَردم کردن از دامِ وَداد
از این همه دوست و خودنمایی چیزی جز چند تار عایدت نشده:
۴۰۱ زان شکار و اَنْبُهیّ و باد و بود دست در کُن هیچ یابی تار و پود؟
غروب عمرت فرا رسیده و تو هنوز به فکر جلب توجه دیگرانی. همچون فرومایگان و بازی کودکان، یکی را صید می کنی و یکی را رها می کنی تا شب می شود و می بینی یک صید در دامت نمانده و تله روی دستت مانده:
۴۰۲ بیشتر رفتهست و بیگاه است روز تو به جِدْ در صَیْدِ خَلْقانی هنوز
۴۰۳ آن یکی میگیر وان میهِلْ زِ دام وین دِگَر را صَیْد میکُن چون لِئام
۴۰۴ باز این را میهِل و میجو دِگَر اینْتْ لَعْبِ کودکانِ بیخَبَر
۴۰۵ شب شود در دامِ تو یک صَیدْ نی دامْ بر تو جُز صُداع و قَیدْ نی
شب می بینی که تنها خودت مانده ای و در واقع فقط خودت را شکار کرده ای و این محرومیت و خالی بودن دست و دام، نتیجه کار احمقان است:
۴۰۶ پَس تو خود را صَیْد میکردی به دام که شُدی مَحْبوس و مَحْرومی زِ کام
۴۰۷ در زمانه صاحِبِ دامی بُوَد هَمچو ما اَحْمَق، که صَیْدِ خود کُند؟
شکار عشق:
مولانا معتقد است تنها چیزی که ارزش صید دارد، عشق است اما عشق در هیچ دامی نمی گنجد. مگر اینکه تو دامت را رها کنی و صید او شوی:
۴۰۹ آن که اَرْزَد صَیْد را عشق است و بَسْ لیکْ او کِی گُنجَد اَنْدَر دامِ کَس؟
۴۱۰ تو مگر آییّ و صَیْدِ او شَوی دامْ بُگْذاری، به دامِ او رَوی
عشق در گوشم آهسته می گوید صید بودن بهتر از صید کردن است:
۴۱۱ عشق میگوید به گوشَم پَستْ پَست صَیْد بودنْ خوشتَر از صیّادی است
عشق می گوید شیفته و حیران من شو و فریب مرا بخور. نخواه مثل آفتاب گردت بگردند، بلکه مثل ذرات ناچیز، به گرد آفتاب بگرد:
۴۱۲ گَولِ من کُن خویش را و غِرّه شو آفتابی را رها کُن، ذَرّه شو
خانه خود را رها کن و در خانه من بایست. ادعای شمع بودن مکن و پروانه باشو یعنی عاشق باش نه معشوق تا مزه زندگی را بچشی و سلطنت واقعی را ببینی که در عاشق بودن نهفته است:
۴۱۳ بر دَرَم ساکن شو و بیخانه باش دَعویِ شمعی مَکُن، پروانه باش
۴۱۴ تا بِبینی چاشْنیّ زندگی سَلْطَنت بینی نَهانْ در بَندگی
19 شهریور 1404
ولاد: تولد/ وداد: دوستی
باد و بود: خودنمایی، خودبزرگ بینی
صداع: دردسر
پست پست: آهسته
گول در اینجا به معنی حیران و سرگشته
❤3
گفتار فلسفی
ریچارد داوکینز (زاده ۱۹۴۱)
محمد امین مروتی
زندگی:
داوکینز زیستشناس اهل بریتانیا است اما شهرت او بیش از هر چیز به دلیل خداناباوری و نقد دین است.
به گفته خودش در ۹ سالگی شروع به شککردن در وجود خدا کرد؛ ولی برهان نظم او را قانع میکرد. دریافت این نکته که در جهان ادیان گوناگون وجود دارند و مسیحی بودن او شانسی بوده، و اگر در جای دیگری به دنیا میآمد دین دیگری داشت، بر وی تأثیر گذاشت و فهمید که چون هزاران دین گوناگون وجود دارند، همگی نمیتوانند درست باشند. در ۱۶ سالگی با داروینیسم آشنا شد و به این نتیجه رسید که پیچیدگیهای جانداران نیازی به خالق و طراح ندارد و ایمان دینیش را از دست داد.
چکیده نظریه داوکینز:
نخستین کتاب داوکینز "ژن خودخواه"، در سال ۱۹۷۶ منتشر شد.
در واقع داوکینز با تکیه به نظریه فرگشت داروین، برهان نظم را رد می کند و با رد برهان نظم به ناخداباوری می رسد.
ویلیام پیلی الهی دان قرن هجدهم در کتاب «خداشناسی طبیعی» می گوید:
«همانگونه که یک ساعت بواسطه این که بسیار پیچیده و کارآمد است نمیتواند خودبخود و تنها از روی تصادف به وجود آمده باشد، تمامی موجودات زنده که به مراتب پیچیدهترند باید هدفمندانه طراحی شده باشند.»
داوکینز در سال ۱۹۸۶ در کتاب خود به نام «ساعتساز نابینا»، در جواب او می گوید انتخاب طبیعی برای توضیح کارآمدی آشکار و پیچیدگی غیر تصادفی دنیای بیولوژیک و موجودات زنده کافی است. او میگوید انتخاب طبیعی گرچه فرایندی خودبخود، فاقد شعور و کور است، در طبیعت همان نقش ساعتساز را بازی میکند.
برهان نظم بر مبنای پیچیدگی های منظم و دقیق مخلوقات، به لزوم ناظم و خالقی برای مدیریت و تمشیت این نظم خارق العاده می رسد. مثلا می گوید ترکیب دقیق سلول های چشم، غایتی دارد و آن دیدن است و اگر این غایت نبود، آن نظم در ساختار چشم هم متصور نبود. لذا این نظم ناظر به غایت و هدفی است که در نقشة یک شعور برتر بوده است.
داوکینز اما می گوید نظریه فرگشت بر اساس انتخاب طبیعی این نظام پیچیده را توضیح می دهد و نیازی به موجودی ماوراء طبیعی برای توضیح نظام کائنات نداریم.
انتخاب طبیعی یعنی فرایند ناآگاه و کوری که داروین آن را کشف کرد، هیچ هوشی ندارد. اگر بخواهیم بگوییم فرگشت نقش یک ساعتساز را در طبیعت بازی میکند، میتوان گفت آن یک ساعتساز نابینا است.
کتاب «ژن خودخواه» در ایران با ترجمه دکتر جلال سلطانی از سوی انتشارات مازیار (۱۳۹۶) منتشر شده است.
ژن ها از این جهت خودخواهند که برای بقای خویش وارد تنازع می شوند، ولی نهایتا به بقای نوع کمک می کنند.
یک جوجه تنها روشِ بقای تخم مرغ است برای تولید تخم مرغ بیشتر. یعنی وقتی تخم مرغی به جوجه تبدیل می شود، بهترین ضامن بقای ژنوم خود است چرا که آن جوجه هم مرغ می شود و تخم مرغ های بیشتر و جوجه های بیشتری تولید می کند.
داوکینز معتقد است که انتخاب طبیعی نه تنها در زمینه تکامل بیولوژیک بلکه در زمینه رفتار فرهنگی ما هم کار می کند. فرضیه فرگشت فرهنگی (تکامل فرهنگی) متناظر با فرگشت بیولوژیک بر پایه ژن است.
اخلاق تکاملی:
داوکینز مبنای خیرخواهی و فداکاری های بشری را نه قوانین فطری و الهی که بقای نوع می داند. در واقع انسان ها برای بقا، همزیستی و هماهنگی و همراهی با یکدیگر را آموخته اند. یعنی زمانی که یک جاندار جان خودش را برای حفاظت از خانواده فدا میکند، در واقع دارد به نفع ژنهای خودش کار میکند.
منتقدان داوکینز:
برخی از منتقدان، داوکینز را خداناباور ستیزهجو میدانند. داوکینز ایمان را مانند آبله میداند با این تفاوت که ریشه کنی ایمان بسیار دشوارتر است.
برخی از اینکه داوکینز بین بنیادگرایی مذهبی و مذهب معتدل فرقی نمیگذارد از وی انتقاد کردهاند. آنها این باور داوکینز را در مقابل ایده تساهل و تسامح میدانند که از پایههای یک جامعه دمکراتیک و مورد قبول بسیاری از جمله خداناباوران سنتی است.
برخی هم می گویند که یک خداباور هم می تواند به تئوری تکامل داروین باور داشته باشد. دیوید برلینکسی، در کتاب «توهم شیطان» از کنث میلرِ زیست شناس یا فرانسیس کالینز مثال می زند که سرپرست پروژه ژنوم انسان بود و نظری مشابه در مورد عقاید مذهبی دارد.
موافقت با داروین لزوماً به خداناباوری نمیانجامد.
الوین پلانتینگا نیز، در مقالهای تأیید این امر که داوکینز یک نویسنده با استعداد در زمینههای علمی است، مینویسد: «با وجود اینکه این کتاب [پندار خدا] در اصل فلسفی است، داوکینز فیلسوف نیست. او یک زیستشناس است… واقعیت این است که بسیاری از استدلالهای او در کلاس درس فلسفه نمره قبولی نمیگیرند.»
عبدالکریم سروش نیز در دانشگاه استنفورد به نقد دیدگاه داوکینز پرداخت و طرح پرسش هایدگر که «چرا موجودات به جای آن که نباشند، هستند؟»، پاسخ این پرسش را فلسفی و نه علمی دانست.
❤2👏2👍1
نکته:
اگر من ميخواستم در اين درسها تنها يك چيز به تو ياد دهم، آن بود كه"در قضاوت عجله نكن". (یوستین_گوردر/ دنیای سوفی)
خودشناسی و سبک زندگی
عاشقی در شرایط دشوار 2
محمدامین مروتی
ضرب المثلی ایرانی می گوید وقتی درشکه به سربالایی بیفتد، اسب های گاری یکدیگر را گاز می گیرند.
عشق ورزیدن هم در شرایط دشوار، دشوار می شود.
از منظر سیاسی نیز زمانی که شرایط دشوار شود، آدم ها دنبال مقصر می افتند و چون مقصر اصلی زورشان نمی رسد، به جان هم می افتند و چه بهتر از این برای مقصر اعظم. روشنفکری ایرانی، مصداق روشن این داستان بوده و هست.
عبید زاکانی حکایت می کند که:
"استر طلحک را بدزدیدند. یکی میگفت: گناه توست که از پاس آن اهمال ورزیدی. دیگری گفت: گناه آن کس مهتر است که درِ طویله باز گذاشته است. طلحک گفت: در این صورت دزد را گناهی نباشد!"
سعدی و شفیعی کدکنی و سایر ادبا و عرفا و شعرای ما نیز عاشق ماندن در قحط سالی را دشوار ارزیابی کرده اند ولی همین دشواری است که ارزش آن را دوچندان می کند:
در این قحط سال دمشقی 1،
اگـر حرمت عشق را پاس داری
تـو را می توان خـواند عاشق،
وگر نه به هنگام عیش و فراخی
بـه آواز هـر چنگ و رودی
تـوان از لب هر مخنّـث
ره عـاشقی را شـنـودن سرودی..
کسانی که درد مشترک دارند به واسطة این اشتراک بایستی با هم مهربان تر باشند. اگر مردم عادی، به سبب غرقه شدن در معیشت روزمره، از این امر غفلت می کنند، مدعی روشنفکری باید تخم محبت بیفشاند نه آن که نهال دشمنی بنشاند. با هم مهربان تر باشیم.
1.اشاره به بیت مشهور سعدی است:
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
❤3
نکته:
اثر انگشتِ ما هرگز از قلبهایی که لمسشان کردهایم پاک نخواهد شد. (چارلز بوکوفسکی)
🔥2🙏1
پاییز همدم جانهای خسته است؛ جشنوارۀ رنگها و آواز برگهاست؛ صندوق خاطرات تلخ و شیرین ماست؛ از کودکی تا آخرین پاییز عمر. پاییز فصل عشقهای زمینخورده است. ما خستهایم؛ همچون برگهای زرد و خشک که شاخۀ امید را رها میکنند و یکیک بر زمین نامرادی میریزند. پاییز صدای قدمهای ما در برهوت تنهایی است. از من نپرس که چند بهار از عمر تو میگذرد؛ بگو چند پاییز را تنها و سردرگریبان در کوچههای سرد و خلوت شهر قدم زدی. بپرس چند بار در کوچهباغهای رنگین پاییزی گم شدهای. بگو خوشتر از بازی با برگهای زرد و نارنجی، خاطرهای در سینه داری.
پاییز خستگی زمان از هیاهوی بیمغز زمین است. اما پاییز پایان ما نیست. ما دوباره برمیخیزیم و چشم در چشم آسمان میدوزیم و خورشید را دستآموز دلهای روشن و امیدوارمان میکنیم. شاخۀ امید، آشیانۀ ماست. اگر چند روزی به دعوت پاییز، کوچههای بیذوق شهر را با خون دل رنگآمیزی میکنیم، فردا دوباره دست بر گردن سرو و صنوبر سر میافرازیم. امروز روزگار ما نیست. چه باک! فردا ما دوباره میروییم و زمین را از هر چه پتیاره و اهریمن است، میروبیم. بگذار امروز امیری کنند؛ بگذار همۀ دندانهای تیزشان را نشان دهند؛ بگذار آرزوهای ما را به کویر ناکامی تبعید کنند. غم مخور؛ فردا روزگاری دیگر است. اکنون برخیز که رنگستان پاییز با تو سخنها دارد. نه! پاییز جز یک سخن ندارد: هر برگی که بر زمین میریزد، تو را به عاشقی فرامیخواند.
زنده یاد رضا بابایی
پاییز خستگی زمان از هیاهوی بیمغز زمین است. اما پاییز پایان ما نیست. ما دوباره برمیخیزیم و چشم در چشم آسمان میدوزیم و خورشید را دستآموز دلهای روشن و امیدوارمان میکنیم. شاخۀ امید، آشیانۀ ماست. اگر چند روزی به دعوت پاییز، کوچههای بیذوق شهر را با خون دل رنگآمیزی میکنیم، فردا دوباره دست بر گردن سرو و صنوبر سر میافرازیم. امروز روزگار ما نیست. چه باک! فردا ما دوباره میروییم و زمین را از هر چه پتیاره و اهریمن است، میروبیم. بگذار امروز امیری کنند؛ بگذار همۀ دندانهای تیزشان را نشان دهند؛ بگذار آرزوهای ما را به کویر ناکامی تبعید کنند. غم مخور؛ فردا روزگاری دیگر است. اکنون برخیز که رنگستان پاییز با تو سخنها دارد. نه! پاییز جز یک سخن ندارد: هر برگی که بر زمین میریزد، تو را به عاشقی فرامیخواند.
زنده یاد رضا بابایی
❤4👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این
فصلِ دیگریست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده میکند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
احمد شاملو 🕊
فصلِ دیگریست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده میکند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
احمد شاملو 🕊
جیل بورو، عکاس اهل کانزاسسیتی، با نگاهی متفاوت به غذا، وعدههای ساده را به آثار هنری تبدیل میکند.
او سفرهای آویزان از طناب رخت، صبحانهای غوطهور در آب و حتی ظروف ساختهشده از نان را در قابهایی شاعرانه ثبت کرده است.
جیل میگوید: «غذا پر از زندگی و لذت است و بهسادگی میتواند به هنری غیرمنتظره بدل شود.»
هدف او خلق جهانی است که همه، حتی کسانی با ذهنی متفاوت، در آن احساس الهام و انگیزه کنند.
او سفرهای آویزان از طناب رخت، صبحانهای غوطهور در آب و حتی ظروف ساختهشده از نان را در قابهایی شاعرانه ثبت کرده است.
جیل میگوید: «غذا پر از زندگی و لذت است و بهسادگی میتواند به هنری غیرمنتظره بدل شود.»
هدف او خلق جهانی است که همه، حتی کسانی با ذهنی متفاوت، در آن احساس الهام و انگیزه کنند.
صباحي چند از صيف و شتا، هم گرچه در بندم
ولي پائيز را در دل، عزاي ديگري دارم
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
ولي پائيز را در دل، عزاي ديگري دارم
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
❤1