پاییز همدم جانهای خسته است؛ جشنوارۀ رنگها و آواز برگهاست؛ صندوق خاطرات تلخ و شیرین ماست؛ از کودکی تا آخرین پاییز عمر. پاییز فصل عشقهای زمینخورده است. ما خستهایم؛ همچون برگهای زرد و خشک که شاخۀ امید را رها میکنند و یکیک بر زمین نامرادی میریزند. پاییز صدای قدمهای ما در برهوت تنهایی است. از من نپرس که چند بهار از عمر تو میگذرد؛ بگو چند پاییز را تنها و سردرگریبان در کوچههای سرد و خلوت شهر قدم زدی. بپرس چند بار در کوچهباغهای رنگین پاییزی گم شدهای. بگو خوشتر از بازی با برگهای زرد و نارنجی، خاطرهای در سینه داری.
پاییز خستگی زمان از هیاهوی بیمغز زمین است. اما پاییز پایان ما نیست. ما دوباره برمیخیزیم و چشم در چشم آسمان میدوزیم و خورشید را دستآموز دلهای روشن و امیدوارمان میکنیم. شاخۀ امید، آشیانۀ ماست. اگر چند روزی به دعوت پاییز، کوچههای بیذوق شهر را با خون دل رنگآمیزی میکنیم، فردا دوباره دست بر گردن سرو و صنوبر سر میافرازیم. امروز روزگار ما نیست. چه باک! فردا ما دوباره میروییم و زمین را از هر چه پتیاره و اهریمن است، میروبیم. بگذار امروز امیری کنند؛ بگذار همۀ دندانهای تیزشان را نشان دهند؛ بگذار آرزوهای ما را به کویر ناکامی تبعید کنند. غم مخور؛ فردا روزگاری دیگر است. اکنون برخیز که رنگستان پاییز با تو سخنها دارد. نه! پاییز جز یک سخن ندارد: هر برگی که بر زمین میریزد، تو را به عاشقی فرامیخواند.
زنده یاد رضا بابایی
پاییز خستگی زمان از هیاهوی بیمغز زمین است. اما پاییز پایان ما نیست. ما دوباره برمیخیزیم و چشم در چشم آسمان میدوزیم و خورشید را دستآموز دلهای روشن و امیدوارمان میکنیم. شاخۀ امید، آشیانۀ ماست. اگر چند روزی به دعوت پاییز، کوچههای بیذوق شهر را با خون دل رنگآمیزی میکنیم، فردا دوباره دست بر گردن سرو و صنوبر سر میافرازیم. امروز روزگار ما نیست. چه باک! فردا ما دوباره میروییم و زمین را از هر چه پتیاره و اهریمن است، میروبیم. بگذار امروز امیری کنند؛ بگذار همۀ دندانهای تیزشان را نشان دهند؛ بگذار آرزوهای ما را به کویر ناکامی تبعید کنند. غم مخور؛ فردا روزگاری دیگر است. اکنون برخیز که رنگستان پاییز با تو سخنها دارد. نه! پاییز جز یک سخن ندارد: هر برگی که بر زمین میریزد، تو را به عاشقی فرامیخواند.
زنده یاد رضا بابایی
❤4👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این
فصلِ دیگریست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده میکند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
احمد شاملو 🕊
فصلِ دیگریست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده میکند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
احمد شاملو 🕊
جیل بورو، عکاس اهل کانزاسسیتی، با نگاهی متفاوت به غذا، وعدههای ساده را به آثار هنری تبدیل میکند.
او سفرهای آویزان از طناب رخت، صبحانهای غوطهور در آب و حتی ظروف ساختهشده از نان را در قابهایی شاعرانه ثبت کرده است.
جیل میگوید: «غذا پر از زندگی و لذت است و بهسادگی میتواند به هنری غیرمنتظره بدل شود.»
هدف او خلق جهانی است که همه، حتی کسانی با ذهنی متفاوت، در آن احساس الهام و انگیزه کنند.
او سفرهای آویزان از طناب رخت، صبحانهای غوطهور در آب و حتی ظروف ساختهشده از نان را در قابهایی شاعرانه ثبت کرده است.
جیل میگوید: «غذا پر از زندگی و لذت است و بهسادگی میتواند به هنری غیرمنتظره بدل شود.»
هدف او خلق جهانی است که همه، حتی کسانی با ذهنی متفاوت، در آن احساس الهام و انگیزه کنند.
صباحي چند از صيف و شتا، هم گرچه در بندم
ولي پائيز را در دل، عزاي ديگري دارم
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
ولي پائيز را در دل، عزاي ديگري دارم
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✳️ ژاپن، اینگونه ژاپن شد.
✅ مدرسههای ژاپن سرایدار ندارند!
در ژاپن دانش آموزان تا ۱۰ سالگی امتحان ندارند. آنها تا این زمان یاد میگیرند که چگونه زندگی کنند.
✅ یاد میگیرند از حیوانات مراقبت کنند، به دیگران احترام بگذارند و طبیعت را درک کنند.
✅ آنها در طول این مدت ارزشهایی چون خودکنترلی، مسئولیت و عدالت را میآموزند.
در مدارس ژاپن به عنوان بخشی از آموزش به بچهها یاد میدهند که محیط اطرافشان را تمیز نگه دارند. این ذهنیت به بچهها احترام و مسئولیتپذیری را میآموزد.
✅ به گفته یکی از آموزگاران ژاپنی: مدرسه فقط آموزش کتابها نیست، مدرسه آموزش عضو جامعه بودن و مسئولیت پذیری به عنوان یک عضو جامعه میباشد. هدف مدارس عمومی آموزش تمام جنبههای زندگی است نه تنها آموزش کتابها. آنها زندگی کردن را یاد میگیرند. یاد میگیرند که در آینده کسی به نظافت آنها نمیپردازد و تنها خودشان باید این کار را انجام دهند.
محیط زیست برای همه
✅ مدرسههای ژاپن سرایدار ندارند!
در ژاپن دانش آموزان تا ۱۰ سالگی امتحان ندارند. آنها تا این زمان یاد میگیرند که چگونه زندگی کنند.
✅ یاد میگیرند از حیوانات مراقبت کنند، به دیگران احترام بگذارند و طبیعت را درک کنند.
✅ آنها در طول این مدت ارزشهایی چون خودکنترلی، مسئولیت و عدالت را میآموزند.
در مدارس ژاپن به عنوان بخشی از آموزش به بچهها یاد میدهند که محیط اطرافشان را تمیز نگه دارند. این ذهنیت به بچهها احترام و مسئولیتپذیری را میآموزد.
✅ به گفته یکی از آموزگاران ژاپنی: مدرسه فقط آموزش کتابها نیست، مدرسه آموزش عضو جامعه بودن و مسئولیت پذیری به عنوان یک عضو جامعه میباشد. هدف مدارس عمومی آموزش تمام جنبههای زندگی است نه تنها آموزش کتابها. آنها زندگی کردن را یاد میگیرند. یاد میگیرند که در آینده کسی به نظافت آنها نمیپردازد و تنها خودشان باید این کار را انجام دهند.
محیط زیست برای همه
👍6👏1
آیه هفته:
وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ: با دهانهایتان چیزی میگفتید که شناختی از آن نداشتید. (نور/١۵)
کلام هفته:
پائيز، اسكلت درختان را به دندان ميكشد. (ايرج قنبري)
شعرهفته:
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
داستانک:
چون چنگیزخان را بدیدیم، در وقت مراجعت، تُحَف و هدایای بسیار با ما به خدمت خوارزمشاه فرستادند و چنگیزخان گفت: محمد خوارزمشاه را بگویید من پادشاه آفتاب برآمدهام و تو پادشاه آفتاب فرو شدن. میان ما عهد و مودّت و محبّت و صلح، مستحکم باشد و از طرفین، تجّار و کاروانها بیایند و بروند و ظرایف و بضاعت که در ولایت من باشد، بر تو آرند و آن بلاد تو همین حکم دارد. و در میان تُحَف و هدایا که نزدیک سلطانمحمد خوارزمشاه فرستاد، یک قطعه زر صامت و با ما پانصد شتر؛ بار از زر و نقره و حریر و قز خطایی و ترغو و بندر و سمور و افریشم و ظرایف چین و طمغاج، با بازرگانان خود روان کرد و بیشتر آن شتران، زر و نقره بار بود. چون به اُترار وصول شد، قدر خان اترار غَدر کرد و از محمد خوارزمشاه اجازت فرمود و جمله تجّار و آیندگان و رسل را به طمع آن زر و نقره، به قتل رسانید. چنانکه هیچیک از آن خلاص نیافتند الّا یک شتربان که در حمّام بود و در آن واقعه، از راه گلخن خود را بیرون انداخت و در محافظت خود، حِیَل انگیخت و از راه بیابان، به بلاد چین و طمغاج باز رفت و چنگیزخان را از کیفیّت آن غدر، اعلام کرد. (قاضی منهاج سراج، طبقات ناصری، جلد دوم)
طنز هفته:
رفتم دندونپزشکی برای جراحی دندون عقل...
دکتر اومد کارشو شروع کنه گفت:
نترس سعید یه جراحی کوچیکه...
نترس سعید یه جراحی کوچیکه...
گفتم باشه.... ولی من سعید نیستم...
گفت میدونم سعید اسم خودمه😐😂
وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ: با دهانهایتان چیزی میگفتید که شناختی از آن نداشتید. (نور/١۵)
کلام هفته:
پائيز، اسكلت درختان را به دندان ميكشد. (ايرج قنبري)
شعرهفته:
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
داستانک:
چون چنگیزخان را بدیدیم، در وقت مراجعت، تُحَف و هدایای بسیار با ما به خدمت خوارزمشاه فرستادند و چنگیزخان گفت: محمد خوارزمشاه را بگویید من پادشاه آفتاب برآمدهام و تو پادشاه آفتاب فرو شدن. میان ما عهد و مودّت و محبّت و صلح، مستحکم باشد و از طرفین، تجّار و کاروانها بیایند و بروند و ظرایف و بضاعت که در ولایت من باشد، بر تو آرند و آن بلاد تو همین حکم دارد. و در میان تُحَف و هدایا که نزدیک سلطانمحمد خوارزمشاه فرستاد، یک قطعه زر صامت و با ما پانصد شتر؛ بار از زر و نقره و حریر و قز خطایی و ترغو و بندر و سمور و افریشم و ظرایف چین و طمغاج، با بازرگانان خود روان کرد و بیشتر آن شتران، زر و نقره بار بود. چون به اُترار وصول شد، قدر خان اترار غَدر کرد و از محمد خوارزمشاه اجازت فرمود و جمله تجّار و آیندگان و رسل را به طمع آن زر و نقره، به قتل رسانید. چنانکه هیچیک از آن خلاص نیافتند الّا یک شتربان که در حمّام بود و در آن واقعه، از راه گلخن خود را بیرون انداخت و در محافظت خود، حِیَل انگیخت و از راه بیابان، به بلاد چین و طمغاج باز رفت و چنگیزخان را از کیفیّت آن غدر، اعلام کرد. (قاضی منهاج سراج، طبقات ناصری، جلد دوم)
طنز هفته:
رفتم دندونپزشکی برای جراحی دندون عقل...
دکتر اومد کارشو شروع کنه گفت:
نترس سعید یه جراحی کوچیکه...
نترس سعید یه جراحی کوچیکه...
گفتم باشه.... ولی من سعید نیستم...
گفت میدونم سعید اسم خودمه😐😂
🤣1
فیلم هفته: شبهای روشن(1381)
شبهای روشن فیلمی است به کارگردانیِ فرزاد مؤتمن که برداشتی آزاد از داستانِ «شبهای روشن» اثرِ داستایوفسکی است. مهدی احمدی و هانیه توسلی در این فیلم بهایفای نقش پرداختهاند.
شبهای روشن قصه تنهایی انسان هاست. یک استاد دانشگاه که ذوق ادبی خوبی هم دارد از یک سو و یک زن که به انتظار یار سفر کرده اش نشسته است، هر دو تنهایی را به شدت احساس می کنند و طی چهار شب و روز، به تبادل احساسات می پردازند تا اینکه مرد کم کم دل به زن می دهد اما .....
دیدن فیلم به علاقمندان فیلمهای اقتباسی توصیه می شود.
27 شهریور 1404
شبهای روشن فیلمی است به کارگردانیِ فرزاد مؤتمن که برداشتی آزاد از داستانِ «شبهای روشن» اثرِ داستایوفسکی است. مهدی احمدی و هانیه توسلی در این فیلم بهایفای نقش پرداختهاند.
شبهای روشن قصه تنهایی انسان هاست. یک استاد دانشگاه که ذوق ادبی خوبی هم دارد از یک سو و یک زن که به انتظار یار سفر کرده اش نشسته است، هر دو تنهایی را به شدت احساس می کنند و طی چهار شب و روز، به تبادل احساسات می پردازند تا اینکه مرد کم کم دل به زن می دهد اما .....
دیدن فیلم به علاقمندان فیلمهای اقتباسی توصیه می شود.
27 شهریور 1404
صفحات نویسنده در فضای مجازی
روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.
تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.
تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
🙏1
گفتار ادبی
رستم و اسفندیار(قسمت پانزدهم)
محمدامین مروتی
فردا صبح رستم لباس رزم مي پوشد و به زواره مي گويد من تنها به جنگ مي روم، چون نمي خواهم دو سپاه با هم درگير شوند:
تـو اكـنـون سپه را هـمي دور دار
شـوم تا چه پـيـش آورد، روزگـار
به تنها تنِ خويش، جويم نـبــرد
زِ لشكر، نخواهم كسي رنجه كـرد
خـروشيد كه اي فـرخ اسـفـنديـار
هـمـاوردت آمــد، بـرآراي كــار
اسفنديار هم كه شوق اين لحظه را دارد به طور عادي سوار اسب نمي شود، بلكه از شادي نيزه را بر زمين مي گذارد و بر زين اسب مي پرد:
بـفـرمـود تا زين، به اسب سـيـاه
نهـادند و بـردنـد نـزديكِ شــاه
چو جوشن بپوشيد، پرخاش جوي
زِ زور و زِ شادي كـه بود اندروي،
نـهـاد آن بُنِ نيزه را بـر زمـيـن
زِ خاكِ سيه، انـدر آمـد بـه زين
به سان پلنگي كه بر پشـتِ گور
نـشيند، برانـگيـزد از گور، شـور
سپه، در شـگـفـتي فـرو مانـدند
بـر آن نامدار، آفـريــن خواندند
اسفنديار كه مي بيند رستم تنها به جنگ آمده به پشوتن مي گويد من هم تنها مي روم.
رستم باز زبان به نصيحت مي گشايد و از آشتي سخن مي گويد و مي گويد اگر هوس خونريزي هم داري تا بگوئيم چند تن از سواران كابلي به جان هم بيافتند تا دلت آرام گيرد:
چـنين گفت رستم به آوازِ سـخت
كه اي شاه شادان دل و نيكبخـت!
اگـر جنگ خواهي و خون ريختن
بر ايـن گونه سـختي بـرانگيختن،
بــگــو تـا ســوار آورم، زابــلــي
كـه باشـنـد بــا خـنجـرِ كـابـلي
اسفنديار عصباني مي شود كه چرا ياوه مي بافي و از نبرد طفره مي روي:
چـنيـن پـاسخ آوردش اسـفـنديار
كه چندين چه گويي، چنين نابكار
مـبـادا چـنين هـرگـز آئينِ مــن
سـزا نيست، ايـن كار در دينِ من
تـويـي جنگجو و منم جنگ خواه
بگرديم با يـكـدگر، بـي سـپــاه
ابيات جاودانه فردوسي كه در حداكثر ايجاز و زيبايي، تصويري از عاقبت اين نبرد ترسيم مي كنند، در اينجا و از قول اسفنديار نقل مي شود كه ببینیم اسب کدامیک بی سوار برمی گردد:
تويي جنگجو و منم جنگ خـواه
بگرديـم بـا يـكـدگر، بي سـپاه
بـبـيـنيـم تـا اسبِ اسـفـنـديـار
سوي آخـور آيـد هـمـي بي سوار،
وگــر باره ي رستـمِ جـنگجوي
بـه ايـوان نـهـد، بي خداوند روي
اول جنگ با نيزه شروع مي شود و پس از شكستن نيزه ها جنگ با شمشير صورت مي گيرد كه شمشيرها هم مي شكنند. سپس به گرز دست مي برند و گرزها هم مي شكنند. سپس كمر همديگر را مي گيرند و باز نتيجه اي جز خستگي حاصل نمي شود. زواره مي بيند نبرد خيلي طول كشيد لشكر را نزديك تر مي برد تا ببيند چه خبر است و از ياران اسفنديار سراغ رستم را مي گيرد.
خود به خود بين دو سپاه سخنان ناپسند رد و بدل مي شود. آذرنوش پسر اسفنديار آشفته مي شود و او هم فحاشي آغاز مي كند و زواره هم دستور جنگ مي دهد.
نوش آذر "الواي" نامي را كه نيزه دار رستم بود، مي كشد و زواره هم به انتقام او، آذرنوش را از پاي درمي آورد:
يـكـي نـامــور بــود، اَلــواي نــام
سـرافراز و اسـب افـكن و شـادكام
كجـا1 نـيـزه ي رستم، او داشـتـي
پـسِ پُشتِ او هـيـچ نـگـذاشـتـي
چــو از دور، نوش آذر او را بـديـد
بـزد دست و تيغ از مـيان بركـشيد
يـكـي تيغ زد بر سـر و گـردنــش
بـه دو نيمه شد، پيل تن پيكـرش
زواره بـرانـگـيخـت اسـبِ نـبــرد
بـه تـندي، به نـوش آذر آواز كـرد
زواره يـكــي نـيـزه زد بر ســرش
بـه خاك اندر آمد همان دم، سرش
مهرنوش پسر ديگر اسفنديار به خونخواهي برادر مي آيد و فرامرز پسر رستم به مصاف او مي آيد و چون از پس فرامرز برنمي آيد، به اشتباه تيغ بر گردن اسب خود مي زند و فرامرز هم او را مي كشد:
بــرادرش، گـريان و دل پر زِ جوش
جـوانـي كـه بُد نـامِ او مـهـرنـوش
برفت از ميان سـپـه، پـيـشِ صـف
زِ دردِ جـگـر، بـر لـب آورده كــف
وزان سو فرامرز، چـون پيل مسـت
بـيامد يـكـي تيغِ هندي به دسـت
بـزد تيغ بر گردنِ اسب خــويـش
سـرِ بادپاي انـدر افـكـند، پـيـش
فـرامـرز كــردش پـيـاده، تــبـاه
ز خـون، لـعل شد، خـاكِ آوردگاه
ادامه دارد....
نکته:
انسانها را از دور دوست داشتن، کار دشواری نیست؛ دوست داشتنِ آنهایی که به ما نزدیک هستند کار دشواری است. (مادر ترزا)
❤4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.
پادشاه فصلها ، پائیز ..(مهدی اخوان ثالث)
ما بچه که بودیم به قوامالسلطنه فحش میدادیم، به وثوقالدوله فحش میدادیم، الان که من هشتاد سال از عمرم میگذرد، به پشت سرم نگاه میکنم و میگویم ما بچه بودیم، اشتباه میکردیم. وثوق سیاستمدار بزرگی بود، قوام سیاستمدار بزرگی بود.
محمدرضا شفیعی کدکنی
👌8
گفتار دینی
سلامت روان و سلامت ایمان
محمد امین مروتی
انسان ها دو گونه اند:
انسان های مبارک و بهشتی که از برکت وجودشان ، دنیا به محل بهتری برای زیستن تبدیل می شود و انسان های نامبارک و جهنمی که از قِبَلِ وجودشان آتش تفرقه و منازعات هفتاد و دو ملتی بر افروخته تر می شود و با وعدة بهشت، دنیا را به جهنم تبدیل می کنند. دستة نخست اهل سلم و صلح اند و برای وصل کردن و ختم خصومات آمده اند. رسالت خود را "وصل" بر مبنای وجه مشترک ها (کلمة سواء) می دانند. دستة دوم اهل تعصب و فرقه گرایی اند و برای فصل کردن آمده اند و رسالت وجودی خود را بر مبنای "فصل" و تاکید بر اختلافات تعریف کرده اند.
و انسان سالم و صالح دو ویژگی مهم دارد:
اول به مصداق " عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست"، قلب و آغوشی بزرگ وگشوده بر روی آدم و عالم دارد و دوم ذهنی گشاده و گشوده بر روی حقیقت از هر کس و هر جا. انسان به دنیا می آید تا دوست بدارد و حقیقت را بجوید. به قول "مصطفی ملکیان" ، انسانِ اخلاق محور دو هدف را در زندگی دنبال می کند: "تقلیل مرارت و تقریر حقیقت".
انسان سالم open mind و open heart است. آغوش قلب و مغزش بر روی حقیقت و بر روی کائنات گشوده شده، و این امر به لحاظ احوال روحی او را بیمه و راحت و آرام می کند. از موضع دفاعی و سنگر حفظ هویت، خارجش می کند. راحتی و آرامش و از همه مهم تر شفقت و خیرخواهی نسبت به دیگران پیدا می کند و از قِبَلِ حضور و وجود او، دیگران هم آرامش پیدا می کنند و احساس بهتری به زندگی می یابند. چنان که خداوند درسوره مبارکه الفتح آیه ۲۶ ویژگی کفر را "تعصب جاهلی" و میوة ایمان را "سکینه" می داند:
إِذ جَعَلَ الَّذينَ كَفَروا في قُلوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ وَعَلَى المُؤمِنينَ وَأَلزَمَهُم كَلِمَةَ التَّقوى وَكانوا أَحَقَّ بِها وَأَهلَها وَكانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَليمًا﴿۲۶﴾: هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند؛ و (در مقابل،) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند؛ و خداوند به همه چیز دانا است.
آیا می توانیم زنجیرهای عادت به محافظه کاری نسبت به وضع موجود را از دست و پای خود باز کنیم؟ آیا می توانیم مقاومت نسبت به تغییر مداوم و خلق دم به دم خویش را رها کنیم؟ آیا می شود خویشتن را به سرخوشی پرواز پرستوهای شاد در بیکرانة هستی نزدیک کنیم؟
نکته:
بهترین قلعهای که یک حاکم میتواند داشته باشد، محبت مردمش است. (نیکولو ماکیاولی)
❤🔥1👏1