گفتار اجتماعی 1
کارنامه سیاسی خواجه نصیر
محمدامین مروتی
خواجه نصیرالدین طوسی (۵۷۹–۶۷۲ ه) از بزرگان شیعه امامی و در عین حال منجم و فیلسوف و ریاضیدان بوده است.
وی بی تدبیری شاه خوارزمشاهی در مواجهه با مغولان را به چشم دیده بود. فتنه مغول باعث شد از موطنش بگریزد و به الموت و قلاع اسماعیلی پناه آورد. سختگیری ها و تعصبات اسماعیلی او را به زندان افکند چندان که آرزوی غلبه مغول بر آنان را می کرد. پس از محاصره شدن توسط هلاگوی مغول خواجه به امام اسماعیلی، علاء الدین محمد پیشنهاد تسلیم داد چون امکان پیروزی برای او را نمی داد و تسلیم می توانست باعث حفظ دماء مسلمین شود. امام پذیرفت و هلاگو به الموتیان امان داد و خواجه نصیر را وزیر خود ساخت. به هدایت او آخرین خلیفه عباسی المعتصم بالله را برانداخت. همان که سعدی در رثایش دو مرثیه سوزناک سرود:
آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین
بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین
بدین سان کارنامه خواجه می تواند از جهات مختلف به عنوان خائن یا خادم مورد ارزیابی قرار گیرد. همدست شدن با بیگانگان علیه هموطنان و همچنین علیه خلیفه وقت می توان خیانت لقب گیرد. اما نجات دادن کشور از نفوذ اعراب و ترویج فرهنگ ایرانی در میان مغولان می تواند خدمت نام گیرد. کار به گونه ای پیش رفت که در پایان آن هلاگو خان مغول نگران کتابخانه مراغه پس از مرگ خود بود در حالی که پدران او جز با سوختن و کشتن سر و کار نداشتند.
منبع:
اندیشه پویا شماره 97 مرداد و شهریور 1404
12 شهریور 1404
گفتار اجتماعی 2
فروغی و سعدی
محمدامین مروتی
سعدی مداح است اما مدح او نه به سبب طمع از دربار و گرفتن صله که ناظر به مصلحت کشور و مردمان اوست. از همین رو سعدی که بر مرگ خلیفه عباسی المعتصم بالله به دست هلاگو اشک می ریخت، ابوبکر سعد بن زنگی را مدح می کرد که با درایت و خراج گذاری مانع از حمله هلاگو به فارس شد و همین سبب رونق و رفاه مردم در دوران سلطنت طولانی او شد. اصفهان عبرت فارس گشت. بیرحمی مغولان در اصفهان را کمال الدین اسماعیل در یک رباعی به تصویر کشیده است:
کو دیده که تا بر وطن خود گرید
بر حال دل و واقعۀ بد گرید؟
دی بر سر یک مرده دو صد گریان بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید
سعدی معتقد است اسکندر با ساختن سد مانع حمله یاجوج و ماجوج شد ولی ابوبکر به سعد با بستن سدی از طلا یعنی خراج این حمله را خنثی کرد:
تو در سیرت پادشاهی خویش
سبق بردی از پادشاهان پیش
سکندر به دیوار رویین و سنگ
بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
تو را سد یأجوج کفر از زر است
نه رویین چو دیوار اسکندر است
زبان آوری کاندر این امن و داد
سپاست نگوید زبانش مباد
خیر عمومی و حفظ خون مسلمین دو شاخصی بوده که به عنوان مصلحت بینی به کار اهل سیاست می آید.
باری، نخستین مصحح دیوان سعدی محمدعلی فروغی مشربی سعدی گونه داشت. او نیز قائل به عقب نشینی معقول و ضروری در مقابل قدرت های بزرگ بود و بر همین اساس توانست با دو دولت بزرگ آن زمان یعنی روسیه و انگلیس برای انتقال قدرت از رضا شاه به پسرش کنار بیاید.
منبع:
اندیشه پویا شماره 97 مرداد و شهریور 1404
12 شهریور 1404
نکته:
بیعدالتی در یک جا، تهدیدی است برای عدالت در همه جا. (مارتین لوتر کینگ)
👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوشنویسی استاد #شجریان همراه باصدای
#بانو_قمرالملوک_وزیری
#روز_ملی_خوشنویسی گرامی باد🌹
@molanatarighat
#بانو_قمرالملوک_وزیری
#روز_ملی_خوشنویسی گرامی باد🌹
@molanatarighat
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اين صدا متعلق به زنى است كه پرويز ياحقى در جوانى شيفته او بوده و به علت مخالفت خانواده دختر به او نرسيد و به قول خودش همين رنج و شكست مسير زندكیاش را تغيير داد.
دختر ازدواج مى كند و سالها بعد، بعد از مرگ همسرش با
ياحقى تماس تلفنى برقرار میکند،
واين صدا يكى از چهل و چند صداى اين زن روى پيغامگیر در دو سه روزى است كه ياحقى در خانه اش از دنيا رفته.
✅@jamemodern
دختر ازدواج مى كند و سالها بعد، بعد از مرگ همسرش با
ياحقى تماس تلفنى برقرار میکند،
واين صدا يكى از چهل و چند صداى اين زن روى پيغامگیر در دو سه روزى است كه ياحقى در خانه اش از دنيا رفته.
✅@jamemodern
«وقتی کسی شما را میرنجاند به این خاطر است که او خودش عمیقاً از درون رنج میکشد و به همین دلیل رنجش لبریز شده است. او به مجازات و تنبیه نیاز ندارد بلکه به کمک نیاز دارد. این پیامی است که او در حال ارسالش است.»
#تیک نات هان
*در واقع او نمیخواهد عمداً شما را برنجاند، بلکه رنج درونی خودش را به بیرون منتقل میکند. او بهصورت ناخودآگاه فریاد میزند که "من درونم درد و رنج دارم، کمکم کنید."
When another person makes you suffer, it is because he suffers deeply within himself, and his suffering is spilling over. He does not need punishment; he needs help. That's the message he is sending.
#Thich Nhat Hanh
#تیک نات هان
*در واقع او نمیخواهد عمداً شما را برنجاند، بلکه رنج درونی خودش را به بیرون منتقل میکند. او بهصورت ناخودآگاه فریاد میزند که "من درونم درد و رنج دارم، کمکم کنید."
When another person makes you suffer, it is because he suffers deeply within himself, and his suffering is spilling over. He does not need punishment; he needs help. That's the message he is sending.
#Thich Nhat Hanh
❤2
این اناالحق گفتن را
مردم می پندارند که دعویِ بزرگی است، اناالحق، عظیم تواضع است
زیرا این که می گوید من عبد خدایم، دو هستی اثبات می کند، یکی خود را و یکی خدا را.
اما آن كه اناالحق می گوید، خود را عدم کرد،
به باد داد.
می گوید اناالحق،«یعنی من نیستم، همه اوست»،
«جز خدا را هستی نیست»، من به كلّى عدم محضم، هیچم.
تواضع در این بیشتر است.
این است که مردم فهم نمی کنند.
📔 فیه ما فیه
حضرت مولانا ،،
مردم می پندارند که دعویِ بزرگی است، اناالحق، عظیم تواضع است
زیرا این که می گوید من عبد خدایم، دو هستی اثبات می کند، یکی خود را و یکی خدا را.
اما آن كه اناالحق می گوید، خود را عدم کرد،
به باد داد.
می گوید اناالحق،«یعنی من نیستم، همه اوست»،
«جز خدا را هستی نیست»، من به كلّى عدم محضم، هیچم.
تواضع در این بیشتر است.
این است که مردم فهم نمی کنند.
📔 فیه ما فیه
حضرت مولانا ،،
❤4
گفتار عرفانی
شرح غزل شمارهٔ ۵۴۶ (هین سخن تازه بگو)
مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
محمدامین مروتی
سخن تازه به ذهن تازه تعلق دارد. مولانا دنبال حرف تازه می گردد. حرفی که از دل و تجربه زیسته خود گوینده برخاسته باشد و عاریه دیگران نباشد.
هین سخن تازه بگو، تا دو جهان تازه شود
وارهد از حدّ جهان، بیحد و اندازه شود
سخن تازه، جهان را تازه می کند و مرزهای جهان ما را گسترش می دهد و به ورای عالم می کشاند. اندازه جهان هر کسی به اندازه حرف های تازه ای است که برای گفتن دارد.
خاک سیه بر سر او، کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود، یا همه آوازه شود
خاک بر سر کسی که دم تو او را تر و تازه و شاداب نکرد. چنین کسی به دنبال رنگ و جلوه ظاهری و شهرت است.
هر که شُدت حلقهٔ در، زود برد حُقّه زر
خاصه که در باز کنی، محرم دروازه شود
اگر کسی مانند حلقه در، دست از تو برندارد، ثروتمند می شود. چه برسد به اینکه در را به رویش باز کنی و او را محرم خود گردانی.
آب چه دانست که او، گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او، غمزه ی غمّازه شود
مگر نه این که آب و خاک یعنی جمادات به مقام نطق و زیبایی و عاشقی رسیدند؟
روی کسی سرخ نشد، بیمدد لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود، از اثر غازه شود
روسرخی واقعی از برکت لب سرخ توست. به جز این اگر رویی سرخ باشد، ناشی از مالیدن سرخاب و گلگونه است.
ناقه صالح چو ز کُه زاد، یقین گشت مرا
کوه پی مژده ی تو اشتر جمّازه شود
اگر به لطف تو ناقه صالح می تواند از دل کوه برون آید، خود کوه هم می تواند چون شتری تیزرو، به حرکت درآید.
راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود
آنچ جگرسوزه بود، باز جگرسازه شود
ای سالک، اسرار را نهان کن و اگر سکوت دشوار است بدان این سکوت جگر سوز، در عین حال جگرت را جلا می دهد و سیراب می سازد.
25 اسفند 1403
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این فیلم دو تا نکته داره : فطرت و طبیعت انسان در کودکی بهترین الگو برای رشد انسان محسوب میشه .. نکته دوم اینکه شاید در جامعهی ما پدر یا مادر خیلی زود دخالت میکردند یا کودک رو منصرف میکردند و یا اون رو مستقیم به نقطهی هدف منتقل میکردند …
✅@jamemodern
✅@jamemodern
❤3👏1
گفتار فلسفی
فیزیک و متافیزیک:
هاوکینگ می گوید:
«ذهن چیزی جز فیزیک نیست.» اما فیزیک غیر از آگاهی است.
فیزیکِ بی فلسفه راه به شناخت جهان و راز آن نمی برد. این پرسش که «چرا به جای نیستی، هستی وجود دارد؟»،در حیطه فلسفه و متافیزیک جای میگیرد. انکار این حقیقت، نشان از «خودشیفتگی روش شناختی» علم مدرن دارد.
فیزیک از چگونگی رویدادها می گوید نه از چیستی و چرایی شان. فیزیک قادر به شناسایی راز گل سرخ و افسون آن نیست. فیزیک می تواند نت های سمفونی بتهوون را بر اساس فرکانس های اصوات تجزیه و تحلیل نماید اما نمی تواند از راز دلنشینی این سمفونی سخن بگوید. چگونه مجموعه ای از واکنشهای الکتروشیمیایی در یک شبکه عصبی منجر به «تجربه ذهنی» قرمز بودن یک گل، شیرینی یک میوه یا عمق یک تراژدی میشود؟
"معنای" یک سمفونی، در خود امواج صوتی نهفته است یا این "معنا" در سایه آگاهی شنونده متولد میشود؟
ریاضی و فیزیکِ بی دین، به ماشین می انجامد؛ و دینِ بی فیزیک و بی ریاضی، به خرافه و سلطه.
ماهیت آگاهی:
هاوکینگ آگاهی را محصول فعل و انفعال شیمیایی سلولها می دانست، اما صرف فعل و انفعال شیمیایی قادر به تبیین آگاهی نیست. این همه فعل و انفعال شیمیایی در جهان بدون آگاهی جاری است. مسئلهٔ دشوار آگاهی، نقطهٔ شکست ماتریالیسم است. چگونه میتوان پذیرفت که مجموعه ای از واکنشهای شیمیایی، منجر به تجربهٔ ذوب شدن در نوای یک سمفونی، یا شگفتی در برابر شکفتن یک غنچه شود؟
جهان بی شعور نیست. انسان، شعور برتر جهان است.
آگاهی نه فرزندِ فیزیک، بلکه مادرِ فیزیک است. آگاهی نه محصول ماده، که بستر پیدایش ماده است. جهان، رویای آگاهی مطلق است که در قالب ماده تجسد یافته است.
آگاهی از ماده و انرژی و مکان و زمان به عنوان چارچوب و مدل استفاده می کند.
آگاهی «جهان را نمی بیند»، بلکه خودش را به شکل جهان می بیند.
این جهان، چیزی نیست جز آگاهی یکپارچه ای که در بازی ابدی "شدن"، خود را در قالب شما و من می آزماید.
روح، همان میدانِ آگاهی است که در هر سلول میتپد و در هر ذره میدرخشد.
آگاهی، اگرچه در مغز تجلی می یابد، ذاتاً از سنخِ ارتعاش و حضور است، نه جرم و انرژیِ فیزیکی.
خدا:
جهان، بسیار اسرارآمیزتر، زنده تر و معنادارتر از آن است که فیزیک می پندارد. جهان بزرگتر و انسان کوچکتر از آن است که بتواند مدعی فهم اسرار هستی شود.
خدا ابرشعور جهان است. خود «قوانین فیزیک» از کجا آمده اند؟ چرا جهانی که از «بی نظمی» اولیه پدید آمد، چنین قوانین زیبا، دقیق و قابل درکی دارد؟ این سوال ورای فیزیک است.
خدا همان آگاهی یگانه ای است که در بازی بی پایان هستی، خود را در قالب "من" و "تو" می آزماید. این نه نگرشی دینی به معنای متعارف، که بینشی است که دین و علم را در ساحت بالاتری یکی میداند.
در"ماورا"ی جهان چیزی وجود ندارد! "ماورا" ، در حقیقت ژرفای همین جهان است.
مرگ:
هاوکینگ گفت: «پس از آخرین فعالیت مغز، حیاتی وجود ندارد.»
اما مغز، تنها گیرنده ی امواج آگاهی است؛ چون خاموش شود، ایستگاه می میرد، نه موج. مرگ، خاموشی گیرنده است، نه پایان موج. یک رادیو امواج را دریافت و رمزگشایی میکند، اما خود موج را تولید نمیکند. آگاهی پس از مرگ، به حالت بنیادین خود بازمیگردد.
رستاخیز، نه بازگشت بدن، بلکه باززایی آگاهی در سطوح بالاتر است.
مرگ پایان کبوتر نیست ، گذر است؛ عبور از چگالی به لطافت، از تصویر به حضور. مرگ دروازۀ آگاهی است، نه پایان آن. و انسان، خدای خفته ای است که در حال بیداری است.
معنویت:
معنا بُعد چهارم واقعیت است. همانگونه که فضا-زمان سه بُعد نخست را تشکیل میدهند، معنا بُعد چهارم و جهت دهنده است.
معادلهٔ بنیادین رستایی:
M = E × C²
Meaning = Energy × Consciousness²
(معنا = انرژی × آگاهی²)
این معادله نشان میدهد که انرژی، هنگامی که در میدان آگاهی متمرکز شود، به معنا تبدیل میگردد. و از آنجا که آگاهی به توان دو رسیده، توانایی خلق واقعیتهای نوین را دارد.
ماده و معنا، دو واژه اند برای یک واقعیتِ یگانه. چنانکه موج و دریا، دو نام اند برای یک آب.
آگاهی، شکلِ درونیِ ماده است و ماده، صورتِ بیرونیِ آگاهی.
رستا:
رستا یعنی راهِ فرگشت .
راهی که از باور نمیگذرد، بلکه از تجربه میگذرد.
راهی که خدا و ماده را دو زبان از یک حقیقت می بیند.
راهی که نمیخواهد تو را مؤمن کند، بلکه بیدارت میخواهد.
بعد از نشر مختصری از اندیشه های هاوکینگ در فضای مجازی آقای حسن ناصری بنیانگذار نظریهٔ رستا، نقدی بر آن نوشت که قابل تامل است و بنده سعی کردم آن را طبقه بندی و خلاصه کنم:
فیزیک و متافیزیک:
هاوکینگ می گوید:
«ذهن چیزی جز فیزیک نیست.» اما فیزیک غیر از آگاهی است.
فیزیکِ بی فلسفه راه به شناخت جهان و راز آن نمی برد. این پرسش که «چرا به جای نیستی، هستی وجود دارد؟»،در حیطه فلسفه و متافیزیک جای میگیرد. انکار این حقیقت، نشان از «خودشیفتگی روش شناختی» علم مدرن دارد.
فیزیک از چگونگی رویدادها می گوید نه از چیستی و چرایی شان. فیزیک قادر به شناسایی راز گل سرخ و افسون آن نیست. فیزیک می تواند نت های سمفونی بتهوون را بر اساس فرکانس های اصوات تجزیه و تحلیل نماید اما نمی تواند از راز دلنشینی این سمفونی سخن بگوید. چگونه مجموعه ای از واکنشهای الکتروشیمیایی در یک شبکه عصبی منجر به «تجربه ذهنی» قرمز بودن یک گل، شیرینی یک میوه یا عمق یک تراژدی میشود؟
"معنای" یک سمفونی، در خود امواج صوتی نهفته است یا این "معنا" در سایه آگاهی شنونده متولد میشود؟
ریاضی و فیزیکِ بی دین، به ماشین می انجامد؛ و دینِ بی فیزیک و بی ریاضی، به خرافه و سلطه.
ماهیت آگاهی:
هاوکینگ آگاهی را محصول فعل و انفعال شیمیایی سلولها می دانست، اما صرف فعل و انفعال شیمیایی قادر به تبیین آگاهی نیست. این همه فعل و انفعال شیمیایی در جهان بدون آگاهی جاری است. مسئلهٔ دشوار آگاهی، نقطهٔ شکست ماتریالیسم است. چگونه میتوان پذیرفت که مجموعه ای از واکنشهای شیمیایی، منجر به تجربهٔ ذوب شدن در نوای یک سمفونی، یا شگفتی در برابر شکفتن یک غنچه شود؟
جهان بی شعور نیست. انسان، شعور برتر جهان است.
آگاهی نه فرزندِ فیزیک، بلکه مادرِ فیزیک است. آگاهی نه محصول ماده، که بستر پیدایش ماده است. جهان، رویای آگاهی مطلق است که در قالب ماده تجسد یافته است.
آگاهی از ماده و انرژی و مکان و زمان به عنوان چارچوب و مدل استفاده می کند.
آگاهی «جهان را نمی بیند»، بلکه خودش را به شکل جهان می بیند.
این جهان، چیزی نیست جز آگاهی یکپارچه ای که در بازی ابدی "شدن"، خود را در قالب شما و من می آزماید.
روح، همان میدانِ آگاهی است که در هر سلول میتپد و در هر ذره میدرخشد.
آگاهی، اگرچه در مغز تجلی می یابد، ذاتاً از سنخِ ارتعاش و حضور است، نه جرم و انرژیِ فیزیکی.
خدا:
جهان، بسیار اسرارآمیزتر، زنده تر و معنادارتر از آن است که فیزیک می پندارد. جهان بزرگتر و انسان کوچکتر از آن است که بتواند مدعی فهم اسرار هستی شود.
خدا ابرشعور جهان است. خود «قوانین فیزیک» از کجا آمده اند؟ چرا جهانی که از «بی نظمی» اولیه پدید آمد، چنین قوانین زیبا، دقیق و قابل درکی دارد؟ این سوال ورای فیزیک است.
خدا همان آگاهی یگانه ای است که در بازی بی پایان هستی، خود را در قالب "من" و "تو" می آزماید. این نه نگرشی دینی به معنای متعارف، که بینشی است که دین و علم را در ساحت بالاتری یکی میداند.
در"ماورا"ی جهان چیزی وجود ندارد! "ماورا" ، در حقیقت ژرفای همین جهان است.
مرگ:
هاوکینگ گفت: «پس از آخرین فعالیت مغز، حیاتی وجود ندارد.»
اما مغز، تنها گیرنده ی امواج آگاهی است؛ چون خاموش شود، ایستگاه می میرد، نه موج. مرگ، خاموشی گیرنده است، نه پایان موج. یک رادیو امواج را دریافت و رمزگشایی میکند، اما خود موج را تولید نمیکند. آگاهی پس از مرگ، به حالت بنیادین خود بازمیگردد.
رستاخیز، نه بازگشت بدن، بلکه باززایی آگاهی در سطوح بالاتر است.
مرگ پایان کبوتر نیست ، گذر است؛ عبور از چگالی به لطافت، از تصویر به حضور. مرگ دروازۀ آگاهی است، نه پایان آن. و انسان، خدای خفته ای است که در حال بیداری است.
معنویت:
معنا بُعد چهارم واقعیت است. همانگونه که فضا-زمان سه بُعد نخست را تشکیل میدهند، معنا بُعد چهارم و جهت دهنده است.
معادلهٔ بنیادین رستایی:
M = E × C²
Meaning = Energy × Consciousness²
(معنا = انرژی × آگاهی²)
این معادله نشان میدهد که انرژی، هنگامی که در میدان آگاهی متمرکز شود، به معنا تبدیل میگردد. و از آنجا که آگاهی به توان دو رسیده، توانایی خلق واقعیتهای نوین را دارد.
ماده و معنا، دو واژه اند برای یک واقعیتِ یگانه. چنانکه موج و دریا، دو نام اند برای یک آب.
آگاهی، شکلِ درونیِ ماده است و ماده، صورتِ بیرونیِ آگاهی.
رستا:
رستا یعنی راهِ فرگشت .
راهی که از باور نمیگذرد، بلکه از تجربه میگذرد.
راهی که خدا و ماده را دو زبان از یک حقیقت می بیند.
راهی که نمیخواهد تو را مؤمن کند، بلکه بیدارت میخواهد.
❤3👏3👍2
نکته:
حقیقت نه نزد من است و نه نزد تو. من و تو واجد بخشی از گفتار حقیقت هستیم.
لحظه ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام،مستم
باز می لرزد،دلم،دستم
باز گويی در جهان ديگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تيغ!
های! نپريشی صفای زلفکم را، دست!
آبرويم را نريزی،دل!
ای نخورده مست!
لحظه ديدار نزديك است
@Radiorahpodcast 🎧
باز من ديوانه ام،مستم
باز می لرزد،دلم،دستم
باز گويی در جهان ديگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تيغ!
های! نپريشی صفای زلفکم را، دست!
آبرويم را نريزی،دل!
ای نخورده مست!
لحظه ديدار نزديك است
مهدی اخوان ثالث
@Radiorahpodcast 🎧
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
وصیتنامه برتولت برشت
این شاهکار در سال ۱۹۳۹ زمانی که برشت در دانمارک و در شرایط سخت تبعید بسر میبرد، سروده شده و از این شعر به عنوان وصیتنامه معنوی او برای آیندگان نام بردهاند.
#برتولت_برشت (۱۹۵۶ - ۱۸۹۸) - نمایشنامه نویس، کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی
این شاهکار در سال ۱۹۳۹ زمانی که برشت در دانمارک و در شرایط سخت تبعید بسر میبرد، سروده شده و از این شعر به عنوان وصیتنامه معنوی او برای آیندگان نام بردهاند.
#برتولت_برشت (۱۹۵۶ - ۱۸۹۸) - نمایشنامه نویس، کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی
😭1
«تصور کن در جنگلی قدم میزنی و سگی کوچک را میبینی که کنار درختی نشسته است. وقتی به او نزدیک میشوی، ناگهان دندانهایش را به تو نشان میدهد و میخواهد به سمتت حمله کند. تو در اینجا احساس ترس و خشم میکنی. اما بعد متوجه میشوی که یکی از پاهایش در تلهای گیر کرده است. در همان لحظه، حالت ذهنی ات از خشم و ترس به شفقت و دلسوزی تغییر میکند؛ تو ناگهان متوجه میشوی که علت پرخاشگری سگ، از رنج و درماندگیاش میآید.
همین موضوع در مورد همهی ما نیز صدق میکند. وقتی رفتار آزاردهندهای از ما سر میزند، معمولاً به این دلیل است که ما هم به نوعی در تلهای گرفتار شدهایم.»
تارا براچ
همین موضوع در مورد همهی ما نیز صدق میکند. وقتی رفتار آزاردهندهای از ما سر میزند، معمولاً به این دلیل است که ما هم به نوعی در تلهای گرفتار شدهایم.»
تارا براچ
❤5👍4
حکمرانی نیز مانند دیگر فنون، نیازمند دانش است. کسی که بخواهد پل بسازد، باید مقدار زیادی به تحصیل ریاضیات و مکانیک و فیزیک و جز اینها بپردازد.
کسی که بخواهد بر کشوری فرمان براند، باید مقدار زیادی از انسانشناسی و جامعهشناسی و روانشناسی و حتی اخلاق اطلاع داشته باشد، زیرا فقط هنگامی به ایجاد آنچه میخواهد کامیاب خواهد شد که پی ببرد آدمیان واقعاً چگونه عمل میکنند و قوانین حاکم بر رفتار و کردارشان چیست. در غیر اینصورت، خطاهای وحشتناک مرتکب خواهد شد و بشر را به بدبختیهای بدتر از وضع پیشین خواهد کشانید.
آیزایا_برلین
آزادی و خیانت به آزادی
کسی که بخواهد بر کشوری فرمان براند، باید مقدار زیادی از انسانشناسی و جامعهشناسی و روانشناسی و حتی اخلاق اطلاع داشته باشد، زیرا فقط هنگامی به ایجاد آنچه میخواهد کامیاب خواهد شد که پی ببرد آدمیان واقعاً چگونه عمل میکنند و قوانین حاکم بر رفتار و کردارشان چیست. در غیر اینصورت، خطاهای وحشتناک مرتکب خواهد شد و بشر را به بدبختیهای بدتر از وضع پیشین خواهد کشانید.
آیزایا_برلین
آزادی و خیانت به آزادی
👍3