کانال محمد امین مروتی
1.73K subscribers
1.96K photos
1.64K videos
142 files
2.91K links
Download Telegram
نکته:

دلایل بسیاری برای آشتی با جهان داریم: شغل خوب، خانواده خوب، کتاب های خوب، دوستان خوب، فرهنگ خوب، غذای خوب، طبیعت زیبا، گل ها و پرندگان زیبا، میوه های خوشمزه، غذاهای لذیذ، رقص و موسیقی و سینما و از همه مهمتر سلامتی و توان برای تلاش کردن و پیش رفتن.
1👌1
کارکرد "نگاه سوم شخص" بدین شکل است که ما را از موضوع جدا می کند. غم ها و غصه ها و خشم و ناراحتی های مان را از ذهن خود بیرون می گذاریم و به آن ها نگاه می کنیم. به این ترتیب دقیقتر و واقعی تر آن ها را می بینیم و به عنوان درمانگر و نه درمانجو، برایشان چاره ای می اندیشیم.
در رابطه با مشکلات لاینحل یا بیماری های لاعلاج چاره در نجنگیدن و به آشتی رسیدن با آنهاست.
3
خودشناسی و سبک زندگی 2


"من" کیست؟

محمدامین مروتی


صدایی که از رادیو یا تلویزیون در می آید متعلق به کیست؟ اگر تمام اجزای رادیو از هم جدا کنی به کسی یا شخصی که صدایش را می شنویم نمی رسیم.
حالا می پرسیم خود یا من کیست؟ آیا من عبارت از اسمم هستم؟ خیر. اسم من می تواند عوض شود و من سر جایم بمانم.
آیا من عبارت از شغل و عنوان و حسب و نسبم هستم؟ خیر. همه این عناوین می توانند تغییر کنند و من تغییر نکنم.
آیا من عبارت از بدنم هستم؟ اگر همه اجزای مختلف بدن جز مغز را با اندام های مصنوعی جایگزین کنیم، من را در هیچیک از آن ها نمی یابیم و من سر جایم می مانم.
آیا من عبارت از مغزم هستم؟ اگر سلول های مغز را از هم جدا کنیم باز به من دست نمی یابیم ولی کلیت مغز مثل یک کامپیوتر عمل می کند. یعنی چه؟ یعنی من را می سازد. من را تصویر و تصور می کند تا بقایش در مکانیسم های فرگشتی از راه صیانت نفس حفظ شود.
مغز مثل همان رادیو یا کامپیوتر است که چیزی به نام "من" را سامان می دهد. به غیر از این ساز و کار مغزی، چیزی به نام من نداریم. مغز است که "من" را در قالب یک دروغ مفید برنامه ریزی می کند.
1
ناراحتی اعصاب

محمدامین مروتی

امروز همه از ناراحتی اعصاب سخن می گویند. دوستی به شوخی گفته بود بهترین کار ریختن فلوکستین در سد کرج به تعداد جمعیت تهران است. اما روح هم سیستم ایمنی خود را دارد. همان گونه که در بیماری های جسمی، گلبول های سفید و سیستم ایمنی فعال می شوند و نیاز به دارو درمان را کم می کنند، در مسائل روانی نیز این سیستم کار می کند و همیشه نیاز به دارو نیست. سرطان و سایر بیماری های لاعلاج مواردی استثنایی اند که از تور سیستم ایمنی ما می گریزند.
مهمترین داروی مسائل و مشکلات روانی، کار کردن و سریع بازگشتن به زندگی است.
این سیستم را تکامل و فرگشت در بدن ما به ودیعه نهاده است. "طعم خوش گیلاس" کیارستمی می خواهد از همین سیستم سخن بگوید. به همین دلیل در سوگواری ها، پس از اینکه گریه هایمان را کردیم، اولین دغدغه مان می شود چلوکباب یا چلو خورشت خلال مراسم. به همین دلیل ما در کمترین فاصله و مدت از مرگ عزیزان مان سراغ سکس می رویم و این بازگشت به زندگی و شوق زندگی و غریزه ی صیانت نفس نعمتی است که فرگشت برای بقای مان فراهم کرده است.

منبع:
اندیشه پویای 98، مهر ، 1404 رضا ابوتراب
3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
صحبتهایی که همه باید گوش کنند. اگر نصف شب از خواب بیدار می شوید، پس حتما ببینید.

🆑@ԼαԼαԼαɴƊ / لالالنـ.ـد
2👏1
آیه هفته:
اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ: از بسیاری گمان‌ها بپرهیزید که پاره‌ای از گمان‌ها بدفرجام است. (حجرات/۱۲)

شعر هفته:

کردم ار خنده نه از بی خبری
گر کنم گریه نه از نادانی
اولم خنده ز بی دردی بود
آخرم گریه ز بی درمانی (آذر بیگدلی)

کلام هفته:

مهمترین درس زندگی:
هر کاری –ولو کم اهمیت ترین کار- را به بهترین شکل ممکن انجام بده. این راهکار، بهترین زندگی را برای انسان رقم می زند.

داستانک:
لولئی(لولی=کولی) با پسر خود ماجرا می‌کرد که تو هیچ کار نمی‌کنی و عمر در بطالت به سر می‌بری. چند با تو گویم که معلق‌زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم‌ کن تا از عمر خود برخوردار شوی.
اگر از من نمی‌شنوی به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده‌ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلّت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد. (رساله‌ی دلگشا عبید زاکانی)

طنز هفته:

نادانی، در مسجد نماز را با قرائت می‌خواند. یکی گفت: چقدر خوب و با قرائت نماز می‌خوانَد!
مرد نادان، نماز خود را شکست و به ستاینده‌ی خود گفت: پس نمی‌دانید روزه هم دارم، خادم مسجد هم هستم!
🥰1
فیلم هفته: یک روش خطرناک (2011)
یک روش خطرناک (A Dangerous Method) فیلمی به کارگردانی دیوید کراننبرگ است.
فیلم در باره برخورد متفاوت دو روانکاو معروف (فروید و یونگ) با بیماری های روانی است.
در سال ۱۹۰۴ یونگ (با بازی مایکل فاسبندر) با یک بیمار روسی مبتلا به هیستری به نام سابینا اسپیلرین (با بازی کیرا نایتلی) آشنا می‌شود.
یونگ با استفاده از روش تداعی معانی سعی می‌کند تا سابینا را آرام کند. او پی می برد سابینا در گذشته توسط پدرش مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود و به همین جهت اکنون تعادل عصبی ندارد. این مسئله باعث می‌شود تا یونگ سراغ استادش زیگموند فروید (با بازی ویگو مورتنسن) برود. تکیه فروید به فاکتور جنسی به عنوان مهمترین عامل روان پریشی، موجب اختلاف بین آن دو می شود.....
نهایتاً سابینا خود تحصیل می کند و یک روانکاو می شود و می کوشد بین نظریات دو دوست سابق تالیفی ایجاد نماید.
دیدن فیلم یک روش خطرناک را به علاقمندان فیلمهای تاریخی و روانکاوانه و فلسفی به شدت پیشنهاد می کنم.
صفحات نویسنده در فضای مجازی

روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.

تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
گفتار ادبی


رستم و اسفندیار(قسمت بیستم)

محمدامین مروتی


پشوتن عامل واقعی قتل افراسیاب را گشتاسب مي داند که پسر را فدای تداوم پادشاهي خود کرد:
جــوانــان گـرفـتـندش انــدر کـنار
همـی خــون ستُردنـد زان شـهـریـار
پــشـوتــن بــرو بَر همـی مـویه کرد
رخـــی پر ز خــون و دلی پــر زِ درد
هــمی گفت زار ای یـل˚ اسـفنــدیـار
جـهـانـجــوی و از تخمه‌ی شـهریـار!
که کَند این چنین کوه جنگی ز جای؟
کــه افـگـنـد شـیـر ژیـان را ز پـای؟
چـه آمــد برین تُخمه از چــشـم بد ؟
کــه بــر بَدکُنش، بـی‌گـمان، بد رسد
کـجـا شـد به رزم اندرون ســاز تــو ؟
کجا شد به بــزم، آن خـوش آواز تــو؟
کـجـا شد دل و هــوش و آیـین تــو؟
تــوانـایـی و اخــتـــر و دیــن تــو؟
چــو کردی جهان را ز بدخواه˚ پــاک
نیامـَـدْت از پــیـل وَز شــیـر، بـاک
کــنـون آمــدت سودمندی به کــار،
کـه در خــاک بـیـند تو را روزگــار
کـه نفرین برین تـاج و این تخت باد
بدین کوشش بیش و ایـن بـخت باد
کــه چــو تـو سواری دلیر و جــوان
ســرافــراز و دانــــا و روشــن‌روان،
بـدین سان شود کــشته در کــارزار
بـــه زاری ســرآیـــد بــرو روزگـار

اسفنديار آن ها را دلداري مي دهد و مي گويد قسمت من اين بوده و پيش از من هم هوشنگ و جم رفته اند. ولي اميد دارم در دنياي ديگر خداوند بين من و پدرم داوري كند كه با من چنين كرد:
چـنین گـفت پر دانش˚ اسـفنـدیار
کـه ای مــردِ دانــای بـِهْ روزگــار!
مـکن خویشتن پیش مـن˚ بـَر، تباه
چـنین بود بــهرِ من، از تـاج و گاه
تــن کُـشـته را خاک باشد نـهـال
تـو از کشتنِ من بدین سان مـنـال
کجا شد فریدون و هوشنگ و جـم؟
زِ بــاد آمــده، بــاز گــردد بـه دم
امـیـد من آن است که اندر بهـشـت
دل‌افروز مـن بدرَوَد هـرچه کـشـت
به مردی مرا پــور دسـتان نکشت
نگه کن بدین گز ،که دارم به مشت
بـدیـن چوب شد روزگـارم به سـر
زِ سـیـمـرغ وَز رسـتـمِ چــاره‌گــر
فسـون ها و نیرنگ ها زال سـاخت
که اين بند و رنگ از جهان او شناخت

رستم كه اين سخنان را مي شنود گريان مي شود و سخنان اسفنديار را تأييد مي كند:
چو اسفندیار این سخـن یــاد کرد
بپیچید و بگریست رسـتـم به درد
چـنـین گفت کز دیوِ نـاسـازِگــار
تو را بـهـره، رنـجِ مـن آمد به کـار

و باز همه ي تقصير ها را گردن تقدير مي گذارد:
زمــانِ ورا در کــمان سـاخـتـم
چــو روزش سـرآمـد، بـینداخـتم
گــر او را هـمـی روز باز آمــدی
مــرا کـارِ گـز ،کَی فــراز آمــدی
همانست کــز گز، بـهـانـه مـنم
وزیـن تـیـرگی در فـسـانـه مـنم

اسفنديار به رستم وصيت مي كند كه پسرش بهمن را تحت آموزش و پرورش خود قرار دهد و او را به پادشاهي برساند:
چـنین گفت با رستم اسـفـنـدیــار
کــه از تــو ندیـدم بـــدِ روزگـــار
زمــانـه چنین بود و بود آنچه بــود
سـخـن هـرچه گویم، بـباید شـنـود
بـهـانـه تــو بــودی، پدر، بُد زمــان
نـه رسـتـم، نه سیمرغ و تیر و کمان
بـکوشید تا لشکر و تــاج و گـنــج
بــدو مـانـَد و مـن بمانم به رنــج
کنون بهمن ایــن نـامـور پــورِ من
خـردمـند و بـیـدارْ دسـتـورِ مــن،
بمیرم؛ پـــدروارْش، انـدر پــذیـــر
هـمـه هـرچه گـویـم تو را، یـادگیر
بـیـامــوزش آرایــــشِ کـــــارزار
نـشـستن گهِ بــزم و دشـتِ شـکـار
تهمتن چو بشنید بر پــای خاسـت
به بر زد به فـرمان او، دسـتِ راست
کـه تـو بگذری، زین سخن نگذرم
سـخـن هرچه گفتی، به جـای آورم
نشانمْش بر نــامور تـخـتِ عــاج
نـهـم بـر سـرش بر، دلارایْ تــاج


ادامه دارد....
نکته:

آنچه در درون آدم می‌ماند، بی‌نهایت بیشتر از آن چیزی است که به صورت کلمات بیرون می‌آید! (داستایوفسکی)
مُردم اندر حسرت فهم درست
👏2
بنشینیم و بیندیشیم
این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر ؟
و چه خواهد آمد بر سر ما
با این دلهای پراکنده؟

جنگلی بودیم
شاخه در شاخه همه آغوش
ریشه در ریشه همه پیوند
وینک انبوه درختانی تنهاییم
مهربانی به دل بسته ما مرغی‌ست
کز قفس در نگشادیمش
و به عذری که فضایی نیست
وندرین باغ خزان خورده
جز سموم ستم آورده
هوایی نیست
ره پرواز ندادیم ...

هوشنگ_ابتهاج

@HONARBARTTAR💎
👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«Sashimono»
🇯🇵
یک روش سنتی ژاپنی در نجاری است که در آن قطعات چوب بدون استفاده از میخ یا پیچ، تنها با برش‌ها و اتصالات دقیق در هم قفل می‌شوند.

این هنر نماد صبر، دقت و هماهنگی انسان با طبیعت است و نشان می‌دهد ساختن می‌تواند بی‌صدا، ظریف و پایدار باشد. 🪵

@HONARBARTTAR💎
.

ممکن است بدانید چه گفته‌اید اما
هرگز نمی‌دانید دیگری چه شنیده است! ...


ژاک لاکان
1👌1
🌹🌹

درمحضر کتاب .....

«ماهی سیاه کوچولو»

نوشته‌ی صمد بهرنگی،

داستانی تمثیلی و پرمعناست که برای کودکان نوشته شده، اما پیام‌های عمیق و فلسفی برای بزرگسالان نیز دارد.

خلاصه داستان:

داستان از زبان ماهی پیری نقل می‌شود که برای نوه‌هایش قصه‌ی زندگی ماهی سیاه کوچولو را تعریف می‌کند.
ماهی سیاه کوچولو در جویباری کوچک زندگی می‌کند، اما از تکرار روزهای یکنواخت و بی‌معنا خسته شده است. او همیشه در اندیشه است که «آیا دنیا فقط همین جویبار کوچک است یا چیزهای بزرگ‌تری هم وجود دارد؟»
با وجود ترس و مخالفت دیگر ماهی‌ها و مادرش، تصمیم می‌گیرد جویبار را ترک کند و به دریا برسد تا حقیقت را کشف کند. در مسیرش با موجودات گوناگون روبه‌رو می‌شود؛ برخی می‌خواهند او را بترسانند و برگردانند، و برخی نیز او را راهنمایی می‌کنند.
سرانجام، ماهی سیاه کوچولو به دریا نزدیک می‌شود، اما در آخر توسط مرغ ماهی‌خوار شکار می‌شود. با این حال، او پیش از مرگش تخم‌هایی از خود به جا می‌گذارد تا آرمانش زنده بماند.

داستان نمادی از جست‌وجوی آزادی، حقیقت و آگاهی است. ماهی سیاه کوچولو نماینده‌ی انسان‌هایی است که در برابر سنت‌ها و محدودیت‌های جامعه می‌ایستند و به دنبال شناخت دنیای بزرگ‌تر و معنای زندگی هستند حتی اگر بهایش مرگ باشد.

خلاصه تحلیلی فلسفی و اجتماعی داستان

۱. جویبار نماد جامعه بسته و سنتی است
ماهی سیاه کوچولو در محیطی کوچک و محدود زندگی می‌کند که ساکنانش از تغییر می‌ترسند و تکرار را ترجیح می‌دهند. این جویبار نماد جامعه‌ای است که افرادش در جهل، ترس و اطاعت کورکورانه از عادت‌ها گرفتارند.

۲. ماهی سیاه کوچولو نماد انسان آگاه و آزاداندیش است
او برخلاف دیگران جرئت پرسیدن دارد:
«آیا زندگی فقط همین خوردن و خوابیدن است؟»
این پرسش آغاز بیداری است. او نمایندهٔ انسان‌هایی است که از ناآگاهی و روزمرگی سر باز می‌زنند و به دنبال حقیقت، آزادی و معنای زندگی می‌روند—even اگر در این راه تنها شوند.

۳. سفر ماهی نماد مسیر شناخت و آگاهی است
حرکت از جویبار به رود و دریا، تمثیلی از رهایی از محدودیت‌های ذهنی و اجتماعی است. هرچه ماهی پیش‌تر می‌رود، با جهان‌های تازه‌تری روبه‌رو می‌شود—همان‌گونه که انسان در مسیر رشد فکری، دیدگاه‌های تازه‌تری را تجربه می‌کند.

۴. دشمنان ماهی سیاه کوچولو، نماد نیروهای سرکوبگر جامعه‌اند
مرغ ماهی‌خوار، خرچنگ و ماهی‌های ترسو، نماد قدرت‌های حاکم، ترس‌های درونی و فشار اجتماع هستند که نمی‌خواهند کسی از چارچوب بیرون برود.
اما ماهی سیاه کوچولو با وجود خطر مرگ، می‌گوید:
«مرگ یک‌بار، ولی ننگ همیشه!»

۵. پایان داستان، مرگ نیست؛ تولد آگاهی است
گرچه ماهی سیاه کوچولو کشته می‌شود، اما تخم‌هایی از او می‌مانند—نماد ادامه‌ی راه اندیشه‌اش در نسل‌های بعد. صمد بهرنگی با این پایان می‌گوید که ایدهٔ آزادی و آگاهی هرگز نمی‌میرد.

کتاب دعوتی است برای:

_اندیشیدن به معنای زندگی،
_رهایی از ترس،
_شکستن حصار عادت و تقلید،
_انتخاب راهی آگاهانه—even اگر دشوار و پرخطر باشد.

نقل ازکانال مولوی وعرفان
5
یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دستِ تطاول به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده. تا به جایی که خلق از مَکایدِ فعلش به جهان برفتند و از کُرْبَتِ جورش راهِ غربت گرفتند. چون رعیّت کم شد، ارتفاعِ ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

هر که فریاد‌رسِ روز مصیبت خواهد

گو در ایّامِ سلامت به جوانمردی کوش

بندهٔ حلقه‌ به‌ گوش اَر ننوازی بِرَوَد

لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه‌ به‌ گوش

باری، به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی‌خواندند در زوالِ مملکتِ ضحّاک و عهدِ فریدون. وزیر ملک را پرسید: هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه بر او مملکت مقرر شد؟ گفت: آن چنان که شنیدی خلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت. گفت: ای مَلِک! چو گرد آمدن خلقی موجبِ پادشاهیست تو مَر خلق را پریشان برای چه می‌کنی؟ مگر سرِ پادشاهی کردن نداری؟

همان به که لشکر به‌ جان پروری

که سلطان به لشکر کند سروری

ملک گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟ گفت: پادشه را کَرَم باید تا بر او گرد آیند و رحمت، تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست.......
3