کانال محمد امین مروتی
1.73K subscribers
1.95K photos
1.64K videos
136 files
2.9K links
Download Telegram
گفتار اجتماعی 1


شخصیت شاه

محمدامین مروتی


محمدرضا شاه بزرگترین فرزند رضا شاه بود که به جهت شخصیتی شباهت کمی به پدر داشت. شاید خواهر دوقلویش اشرف، شخصیت پدر را بیشتر به خود جذب کرده بود.
تحصیلات محمدرضا در سویس، شخصیت ملایم و منعطف او را تقویت کرد.
مهمترین واقعه ای که بر روحیات و شخصیت سیاسی محمدرضا تاثیر گذاشت، تبعید و تحقیر پدر قدرتمندش توسط خارجی ها بود. این واقعه و شروع سلطنت او در اوج ضعف نیروهای نظامی و پریشانی اوضاع سیاسی، باعث شد که ایده یا انگاره قدرقدرت بودن خارجی ها در ذهن او شکل بگیرد تا جایی که هر کس را که می خواهند، می آرند و می برند. این اندیشه در سراسر پادشاهی محمدرضا شاه، در ذهن و جان او ساری و جاری بوده و در تصمیم گیری های سیاسی او را بعضاً تباه می کرده است.
جوانی پادشاه جدید هم مزید بر علت بود. مجموعه این عوامل به اضافه تربیت اروپایی او باعث شد او تا وقایع نهضت ملی شدن نفت، یک پادشاه مشروطه بماند و به سوی اقتدار حرکت نکند تا اینکه حادثه ترور او در بهمن 27 پیش آمد. در این زمان او می گوید تقاص اشتباهات دولتمردان را من باید بدهم که کمترین نقشی در سیاست ندارم. لذا خواهان اجرای اصل مغفول مانده قانون اساسی راجع به تشکیل مجلس سنا شد که از زمان مشروطیت تعطیل مانده بود.
کشمکش ها و اختلافات شاه و نخست وزیرانش به خصوص مصدق، قوام، رزم آرا، امینی و حتی اظهاری نشان می داد که او به کسی اعتماد ندارد.
به همین دلیل پس از کودتا تصمیم به تمرکز قدرت در دستانش گرفت. او توانست اصلاحات وسیعی در کشور انجام داد و بالارفتن قیمت نفت هم بدو مجال داد که رونق اقتصادی کم نظیری را در کشور ایجاد کند.
اما ایده اصلی انقلاب سفید و این رونق اقتصادی از آن مشاورانی چون عالیخانی و ابتهاج و ارسنجانی و خانلری بود که شاه می خواست همه را به نبوغ خود نسبت دهد.
اندیشه پیوند تاریخی و حتی ذاتی شاه و ملت به خصوص پس از کودتا به ذهن او آمده بود و حزب رستاخیز، نماد و نمود بیرونی این اندیشه بود. او خود را یک رهبر می دانست نه یک اندیشمند و فعال سیاسی. خود را واجد کاریزما می دانست. خود را عاقلتر از همه کارشناسان داخلی و خارجی می دانست و طرحی علیحده برای ایران داشت که به تمدنی بزرگ ختم می شد.
این نقشی بود که شاه در دوران آرامش و قدرت بازی می کرد اما ضعف های شاه در بزنگاه های تاریخی، به شدیدترین وجهی بروز می کرد. به قول عالیخانی هر وقت هوا ابری می شد، چمدان هایش را می بست تا از کشور بگریزد.
این ضعف در جریان نهضت ملی بروز فراوانی داشت. کودتاچیان به زور او را قانع به همراهی با خود کردند. مصدق هم می دانست که شاه از او می ترسد و جرات کودتا ندارد، اما حساب خارجی ها را نکرده بود.
نمود این ضعف در جریان انقلاب 57 به اوج خود رسید. به محض روی کار آمدن کارتر و دموکرات ها، پیشاپیش شروع به باز کردن فضای سیاسی کرد چون فکر می کرد آن ها منویات خود را به هر شکلی اجرا می کنند، پس بهتر است خودش در این راه پیشقدم شود، اما زمینه های لازم برای گذار آرام به دموکراسی فراهم نبود.
شاه باور نمی کرد علقه شاه و ملت گسستنی باشد و همه انقلاب را زیر سر خارجی ها می دانست. همچنین اعتقاد دینی او به جبر و سرنوشت، از او موجودی تسلیم و دستخوش وقایع می ساخت که منجر به عقب نشینی گام به گام او در مقابل انقلابیون شد وبه قول خودش تسلیم سرنوشت و خواست خدا شد.
نکته دیگر عدم اعتمادش به اطرافیان بود که منجر به حکومت فردی و مستبدانه ای شد که تماماً وابسته به وجود او بود به گونه ای که با رفتن او در دی 57، همه چیز به سرعت از هم پاشید.
این بی اعتمادی چنان بود که شاه هیچ سازمان و حزب مستقل و معتدلی را برای میانجی گری و اصلاحات باقی نگذاشته بود.
و بالاخره بیماری سرطان و عوارض داروهایی که مصرف می کرد بر ضعف جسمی و روحی او می افزود و تزلزل و تذبذب فراوان در تصمیم گیری هایش ایجاد می کرد. تصمیم گیری های متناقضی که به ضعف روزافزون او تعبیر می شد و برایش نتیجه عکس داشت.
همه این وقایع به مثابه همکاری ابر و باد و مه و خورشید و فلک بودند که ستاره بخت او رو به افول نهد.

منبع:
اندیشه پویا شماره 98 (مهر 1404)
👍1
گفتار اجتماعی 2


شخصیت مصدق

محمدامین مروتی


مصدق روشنفکر حقوق خوانده و خارج دیده ای بود که مواضع نیک و بدی در طول عمرش داشت.
یکی از بهترین موضع گیریهایش در زمانی بود که سردار سپه را برای رتق و فتق و نظام دادن به مملکت مناسب می دانست ولی شخصیت نظامی او را برای پادشاهی نمی پسندید و پیش بینی کرد که اگر او شاه شود، شاه مشروطه نخواهد ماند و چنین شد.
اختلافات مصدق با رضا شاه منجر به سکوت و به محاق رفتن سیاسی او شد تا این که او پس از خلع رضا شاه به مجلس راه یافت و موضوع ملی شدن نفت را کلید زد.

اما شخصیت او در سیاست ورزیش سرریز کرد که منجر به اشتباهات بزرگ و عقیم ماندن نهضت شد.
مصدق انسانی درستکار، فسادناپذیر ولی سرسخت بود که اهمیت فراوانی برای اعتبار و پرستیژ خود قائل بود و به تبع جو سنگین جامعه علیه انگلیس و آمریکا- که به خصوص توده ای ها بدان دامن زده بودند- سازش وتوافق را نوعی خیانت تلقی می کرد. مصدق مبارزه را به هدف و اصل تبدیل کرده بود نه وسیله.
در سیاست تمایلات دموکراتیک و استبدادی را توامان داشت. در مورد فعالیت های مخالفان و انتشار روزنامه ها سعه صدر داشت ولی در زیرپا گذاشتن قانون اساسی در موضوع ناقص برگزار کردن انتخابات مجلس هفدهم و رفراندم کذایی، گرایشات استبدادی خود را آشکار کرد. همچنین موضع فراکسیون ملی در تبرئه قاتل رزم آرا و آزاد کردن او از زندان، حرکتی در تطهیر تروریسم به شمار می آید.
عاقبت همین یکدندگی و مصالحه ناپذیری و کیش شخصیت او، منجر به جزم کردن عزم کودتاگران در برکناری او و به هدر رفتن تلاش های ملت شد.

یکی دیگر از مسائل مربوط به خلق و خوی مصدق، بیماری و رنجوری و ضعف جسمی اوست که به شکل نامتعارفی در احساس سرما و به دوش کشیدن پتو و غش کردن های او در مجامع عمومی تجلی می کرد. این که مصدق واقعاً بیمار بوده یا تمارض می کرده مورد اختلاف است.

منبع:
اندیشه پویا شماره 98 (مهر 1404)
2👎1
نکته:

انسان سالم کسی‌ست که شجاعت ناقص بودن را داشته باشد. (آدلر)
رمان «شور زندگی»

در رمان شورزندگی نوشته‌ی ایروینگ استون، تابلو  کفش‌ها در بخشی از داستان توصیف می‌شود و نمایانگر زندگی سخت، فقیرانه و پررنج ونگوگ است.
در ترجمه فارسیِ کتاب شور زندگی (ترجمه محمد قاضی)، توصیف این تابلو آمده است:
وقتی ونگوگ در پاریس زندگی می‌کند، برای قدم زدن‌های طولانی در شهر و اطراف، به بازار کهنه‌فروشان می‌رود و جفتی کفش فرسوده و خاک‌آلود می‌خرد.
ابتدا هدفش استفاده عملی است اما بعد از مدتی، وقتی از پیاده‌روی‌ها بازمی‌گردد و کفش‌ها پر از گل و گرد و غبار شده‌اند، به آن‌ها نگاه می‌کند و حس می‌کند درونشان چیزی از جانِ کارگر، دهقان و انسان رنج‌کشیده وجود دارد.
در همین لحظه است که تصمیم می‌گیرد آن‌ها را نقاشی کند.
آن‌ها را تمیز نکرد، بلکه با گل و خاک رویشان، آن‌ها را نقاشی کرد. او در این کفش‌ها، نشانه‌ای از رنج و مسیر پرغبار زندگی انسان دید.
ونگوگ در نگاه به کفش‌های فرسوده، زندگی کارگر و دهقان را می‌دید؛ کفش‌ها برای او نمادی از تلاش، خستگی و کرامت انسان ساده و رنج‌کشیده بود.
او گفت:
«در این کفش‌ها، روحِ انسانی هست که روزی در آن‌ها راه رفته است.»
2
گفتار عرفانی 1

شرح غزل شمارهٔ ۵۴۹ (آب زنید راه را)
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)

محمدامین مروتی


این غزل نوعی استقبال است. استقبال از بهار یا استقبال از یاری که در بهار می آید و او ممکن است شمس باشد که قرار است به نزد مولانا برگردد و مولانا به صرافت آب و جارو کردن راه بازگشت او افتاده است.

آب زنید راه را، هین که نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را، بوی بهار می‌رسد
یار دارد به خانه می رسد. همه جا را آب و جارو کنید. تو گویی بوی بهار به باغ می رسد.

راه دهید یار را، آن مه دَه چهار را
کز رخ نوربخش او، نور نثار می‌رسد
یار دارد نورافشانی می کند. راه را برای آن ماه شب چهارده باز کنید.

چاک شُدَست آسمان، غلغله‌ای است در جهان
عنبر و مشک می‌دمد، سنجق یار می‌رسد
گویی آسمان شکاف برداشته و فرشتگان نازل می شوند. جهان در غوغاست. بوی خوشش به مشام می رسد و پرچمش نمایان شده است.

رونق باغ می‌رسد، چشم و چراغ می‌رسد
غم به کناره می‌رود، مه به کنار می‌رسد
اوست که به باغ رونق و خرمی می دهد. اوست که مایه بینایی چشم است. غم ها زائل می شود و آن ماه به کنارمان می آید.

تیر روانه می‌رود، سوی نشانه می‌رود
ما چه نشسته‌ایم پس، شه ز شکار می‌رسد
برخیزید که شاه از شکار برمی گردد. مراقب تیر و نشانش باشید.

باغ سلام می‌کند، سرو قیام می‌کند
سبزه پیاده می‌رود، غنچه سوار می‌رسد
باغ به او سلام می کند و سرو پیش پایش برمی خیزد. سبزه بر زمین می روید و غنچه بر درخت برمی دمد.

خلوتیان آسمان، تا چه شراب می‌خورند
روح خراب و مست شد، عقل خمار می‌رسد
فرشتگان هم مست شده اند و روح و عقل از دست داده اند.

چون برسی به کوی ما، خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما، گرد و غبار می‌رسد
مولانا در مقطع می گویدای یار! وقتی برسی، دم نمی زنیم و خاموش می مانیم تا غباری بر ارتباط مانننشیند. ضمنا خموش، تخلص مولانا هم هست.

اول فرودین 1404
گفتار عرفانی 2


فرافکنی

محمد امین مروتی

مولانا در تبیین موضوع فرافکنی قصه سلیمان و باد را نقل می کند و می گوید باد چنان با شدت بر سلیمان وزید که بارها تاجش را کج می کرد و در جواب اعتراض سلیمان گفت کجی من از کجی تو در حکومت کردن است. تو کج مغژ تا من هم کج نوزم:
۱۸۹۶ بادْ بر تَختِ سُلَیمان رفت کَژ پس سُلیمان گفت: بادا کَژْ مَغَژ
۱۸۹۷ باد هم گفت ای سُلَیمان کَژْ مَرو وَر رَوی کَژ از کَژَم خَشمین مَشو

تاثیر متقابل مردم بر یکدیگر:

خدا ترازو را معیار و نشانه عدالت قرار داد تا درس عدالت از هم بگیریم. تو اگر کم بگذاری، من از تو یاد می گیرم و اگر با من شفاف باشی، من هم نور تو برخوردار می شوم:
۱۸۹۸ این ترازو بَهرِ این بِنْهاد حق تا رَوَد اِنصافْ ما را در سَبَق
۱۸۹۹ از ترازو کَم کُنی، من کَم کُنم تا تو با من روشنی، من روشنم

باد در جواب اعتراض سلیمان گفت اگر صد بار هم تاجت را راست کنی، کجش می کنم، چون خودت هم کژی:
۱۹۰۳ هشت بارَش راست کرد و گشت کَژ گفت تاجا چیست آخِر؟ کَژ مَغَژ
۱۹۰۴ گفت اگر صد رَه کُنی تو راست من کَژ شَوَم چون کَژ رَوَی، ای مُؤتَمَن

وقتی سلیمان شهوتی را که در دلش لانه کرده بود، کنار نهاد، باد هم از او دست برداشت:
۱۹۰۵ پس سُلَیمان اَندرونه راست کرد دلْ بر آن شهوت که بودش کرد سرد
۱۹۰۶ بعد از آن تاجَش همان‌دَم راست شد آنچُنان که تاج را می‌خواست شد

عیب نهادن بر خود:
مولانا نتیجه می گیرد عیب از خود ماست چنان که وزیدن باد از کژی سلیمان بود. ما هم باید به جای متهم ساختن دیگران، علت غم و غصه ها و ناراحتی های مان را در خود بجوییم، نه مثل فرعون که موسی را رها کرده بود و به دنبال دشمن، بچه های مردم را سر می برید، در حالی که موسی در خانه خودش بزرگ می شد:
۱۹۱۲ پس تو را هر غَم که پیش آید زِ دَرد بر کسی تُهمت مَنِه بر خویش گَرد
۱۹۱۵ همچو فرعونی که موسی هِشته بود طِفلَکانِ خَلق را سَر می‌رُبود
۱۹۱۶ آن عَدو در خانه ی آن کوردل او شده اَطفال را گَردن‌گُسِل

دشمن ما هم نفسانیت است در درون خودمان که ما را به جان هم می اندازد و مثل فرعون همه را متهم می سازد بی آن که به کارهای خودش فکر کند:
۱۹۱۷ تو هم از بیرون بَدی با دیگران وَاندرونْ خوش گشته با نَفْسِ گِران
۱۹۱۸ خود عَدوَّت اوست قَندش می‌دَهی وَز بُرونْ تُهمت به هرکس می‌نَهی
۱۹۱۹ همچو فرعونی تو کور و کوردل با عَدو خوش، بی‌گناهان را مُذِل

28 مهر 04
نکته:

اگر با دشمنت حرف نزنی راهی برای تبدیلش به دوست نخواهی یافت. (نلسون ماندلا )
👍3👌2
گفتار فلسفی


کریستین بوبَن (۱۹۵۱–۲۰۲۲)

محمد امین مروتی


بوبَن نویسنده فرانسوی و دانش‌آموخته فلسفه است. وی نویسنده ای است که فلسفه را در خدمت مضامین انسانی و معنوی گرفته است. جمله هایش کوتاه و زبانش ساده و صمیمی و در عین حال شاعرانه است.
مضامین اصلی آثار او عشق، ایمان، طبیعت و کودکی و نوشته‌های وی آهنگین و شاعرانه است. نوستالژی کودکی در کنار عشق و تنهایی دستمایه اکثر آثار اوست.
بسیاری از آثار او به فارسی ترجمه شده است.

مضمون پاره ای از آثار:
"دیوانه‌بازی" داستان دختربچه‌ای است که عاشق زندگی پر از هیجان و تجربه های نو است. بسیاری دیوانه‌بازی را بهترین کتاب بوبن می‌دانند.

"بیهوده" در باره نوشته های «پل كلودل»، «فرانسیس پونز»، «گوستاو رو»، «شارل فردینان رامو»، «ساموئل بكت»، «گیوم آپولینز» و «فرانتس كافكا» است.

کتاب "فرسودگی" درباره مرگ و زندگی و مسائل مرتبط با آن هاست.

"ایزابل بروژ" ماجرای دخترکی سیزده ساله به نام ایزابل و خواهر و برادر اوست که ناگهان توسط والدین رها می شوند.

" فراتر از بودن"، حکایت حسرت ها و کارهای نکرده برای معشوقی از دست رفته است.

" بانوی سپید" در باره زندگی و اشعار «امیلی دیکنسون»، شاعره آمریکایی‌ است.

"ژه"، یا "ابله محله" داستان پسربچه ای استثنایی و متفاوت است.

"رفیق اعلی" شرحِ زندگی قدیس «فرانسوا آسیزی» است که زندگی اش را وقف خدمت به فقرا و جذامیان کرد.

"رفیق اعلی" کتابی است از فرانسیس بوبن، متفکر عارف مشرب که با زبانی رمانتیک و شاعرانه راجع به زندگی "فرانچسکو آسیزی" عارف قرن 12 نوشته است. عارفی که با طبیعت و فقرا و جذامیان مانوس بود و خدا را در خلق خدمت می کرد و از پدیده های طبیعی، بوی خدا را می شنید. عارفی که خدا برایش دوست و رفیق بود و او را رفیق اعلی می دانست نه حضرت اعلی.

بعضی از جملات این کتاب:
-کتاب مقدس یگانه کتابی است که از جنس هواست نه کاغذ و پوست.
-آنچه در باره کسی می دانیم، مانع شناختن او می شود.
- زیبایی مادران بی نهایت شکوهمندتر از زیبایی طبیعت است. پدران بار جامعه را بر دوش دارند و مادران بار خدا را. مادر - بودن وظیفه محالی است که باید انجام پذیرد حتی توسط مادران بد. پدران در هوس حفظ موقعیت و مقام خویشند ولی مادران مقام و مرتبه ای ندارند. پدران بر فرزندانشان پیشی می گیرند. مادران هنگام تولد فرزندانشان به دنیا می آیند.
- قدیس کسی است که زندگی او رسانای فوق العاده ای برای انتقال شادی باشد.
- حقیقت بیش از آن که در بالا باشد، در پایین است...حقیقت در شناخت نیست، در نشاطی است که به ما می دهد.
- خوب است که والدین انسان دو نفرند. چرا که هر یک می تواند او را از گزند دیگری مصون بدارد.
- در عالم معنا وقتی ورشکست می شویم، به ثروت می رسیم.
- زندگی از آن روی به ما داده شده که آن را ارزانی کنیم.
- فرانچسکو از تن خود به الاغی تعبیر می کند که برادر اوست.
2
نکته:

انسان‌های وحشی يكديگر را میخورند و انسان‌های متمدن يكديگر را فريب می‌دهند. (آرتور_شوپنهاور)
👌31
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اذان
میراث خاندان مؤذن زاده اردبیلی...
اذان ماندگار با نغمه‌ی اصیل ایرانی در گوشه روح‌الارواح بیات ترک...

@molanatarighat

مرحوم استاد #رحیم_مؤذن‌زاده
مرحوم استاد #سلیم مؤذن زاده
مرحوم استاد #داود مؤذن زاده
استاد #ودود مؤذن زاده
.
4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹بازی عجیب در خیابان های افغانستان!
😱1
خودشناسی و سبک زندگی


جذابیت فیلم های قدیمی

محمدامین مروتی


دیشب دو تا فیلم قدیمی قدیمی دیدم. هر دو سیاه و سفید. یکی فیلم "اِم" از فریتس لانگ محصول 1931 و دیگری فیلم "درسایه یک شک" از آلفرد هیچکاک محصول 1943. هر دو جنایی/پلیسی. هر دو فیلم سالها قبل از تولد ما ساخته شده اند. هنرپیشه هایی که بزرگسالانشان قطعا روی در نقاب خاک کشیده اند و خردسالانشان هم احتمالا دوران کهولتشان را می گذرانند. برخلاف همیشه نمی خواهم به نقد این فیلم ها بپردازم. راستش غیر از نقد فیلم، می توان از منظری دیگر هم به فیلم های قدیمی نگریست.
دیدن این جور فیلمها حس غریبی به آدم می دهد. هنرپیشه هایی که در اوج زیبایی و شادابی و توانایی خود به سر می برند و امروز جز نامی در تاریخ سینما از ایشان باقی نمانده است. مشاهده این آدم ها و نام های معروف، یک سویه عمیق فلسفی دارد. این که مرگ نقطه پایانی بر همه این شورها و شیدایی هاست. در مقابلِ مرگ، همه مان واحدهای مساوی بیولوژیک و ریاضی هستیم. بعد از مرگ، هیچ امتیازی به هم و حتی به کسانی که هزاران سال قبل از ما مرده اند، نداریم. به قول خیام:
فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزارسالگان سر به سریم
سر به سریم. یعنی مثل همیم. دیدن این فیلم ها سرشت سوگناک و غمناک زندگی را به رخمان می کشد. همان چیزی که حافظ و سعدی و فردوسی تحت عنوان بی وفایی و بی رحمی دنیا بدان اشاره می کردند.
به راستی چرا دوست داریم فیلم های قدیمی را دوباره ببینیم؟
دیدن این فیلم ها، در عین حال یک سویه نوستالژیک هم دارد. یاد دوران جوانی مان می افتیم. خود را جوان تر حس می کنیم. به گذشته ها بر می گردیم. بنابراین نوستالژی فقط دریغ و اندوه نیست، حس خوبِ کودکی هاو جوانی هایمان هم هست. در دوره ما سریال هایی چون "فراری"، "مرد شش میلیون دلاری"، "سرزمین عجایب"، "توسن"، "افسونگر"، "دختر شاه پریان" و فیلم هایی مثل "سلطان قلبها"، "چرخ و فلک"، "حسن کچل"،"سرکار استوار"، فیلمهای صمد و قاطبه و...همه و همه خاطرات خوبی را برایمان زنده می کنند. برای دیدن بعضی فیلمها ساعتها در صف گرفتن بلیط می ماندیم.
خلاصه خواستم هم یادی از گذشته های دور کنم و هم از قلبهایی که افسوس امروز از هم دور شده اند.
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم/ که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
👍1👌1
نکته:

تا زمانی‌که زنده هستی، زندگی کن. اگر زندگی را در حد کمال درک کنی، وحشت مرگ از بین می رود. (اروین_یالوم)
👍3
"هرگز تحصیلات را با هوش اشتباه نگیرید. شما می‌توانید علاوه بر داشتن دکتری، همچنان یک احمق باشید."

ریچارد فاینمن
👍101
احمقِ بی‌سواد شاید روزی بتواند حقیقت را درک کند، اما احمقِ باسواد هرگز نمی‌تواند حقیقت را بفهمد.

روناس آ‌را

💢 جامعه‌شناسی | IRANSOCIOLOGY 💢
👏6👍2
آیه هفته:
وَجَعَلَني مُبارَكًا أَينَ ما كُنتُ: و مرا وجودی پربرکت قرار داده. (مریم/۳۱)

کلام هفته:
آنکه درختی را می‌کارد که می‌داند در سایه‌اش نخواهد نشست، تازه شروع به درک معنای زندگی کرده است. (رابیندرانات_تاگور)

شعر هفته:
آسمان فرصت پرواز بلند است ولی،
قصه این است
چه اندازه کبوتر باشی..! (فریدون مشیری)

داستانک:

کنفوسیوس با چند تن از شاگردانش در سفر بود. هنگامی که از میان کوه‌های بلند و دور افتاده‌ای می‌گذشتند، از دیدن زنی فرتوت که کنار گوری می‌گریست، مبهوت شدند. کنفوسیوس یکی از شاگردانش، به نام تسه لو را گسیل داشت تا از غم او بپرسد. پیرزن در پاسخ گفت: «پدر شوهرم در اینجا به وسیله ببری به قتل رسید؛ شوهرم نیز. اکنون پسرم به همان سرنوشت دچار آمده است». کنفوسیوس از او پرسید که چرا در چنان جای خطرناکی مانده است. زن پاسخ داد: «در اینجا حکومت ستمکار وجود ندارد».
کنفوسیوس به شاگردانش گفت: «فرزندان من این را به یاد سپارید حکومت ستمکار، سَبُع تر از ببر است». (ویل دورانت/تاریخ تمدن جلد یکم ص ۷۳۸)

طنز هفته:
هر لحظه درون قلب من جا می شد
هر لحظه بهانه ای مهیا می شد
آنقدر پرستار شبم زیبا بود
هی سوزن این سِرُم کمی وا می شد (مصطفی هاشمی)
👍4
فیلم هفته: برادران باد (2016)

برادران باد فیلمی به کارگردانی خراردو الیوارس و اوتمار پنکر با بازی ژان رنو، مانوئل کاماچو و توبیاس مورتی در باره نوجوانی به نام لوکاس است که مادرش را در یک آتش‌سوزی از دست داده و پدرش را مقصر این حادثه می‌داند. لوکاس که به همراه پدرش در یک منطقه کوهستانی زندگی می‌کند، روزی جوجه عقابی را که از لانه خود بیرون افتاده پیدا می‌کند و سعی در نگهداری او دارد اما او به تنهایی نمی‌تواند این کار را انجام دهد. یکی از دوستان پدرش که جنگلبان است در این کار او را راهنمایی می‌کند.

دیدن فیلم را به علاقمندان طبیعت و حیات وحش و جلوه های زیبای آن توصیه می کنم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در عشق و مستی افسانه بودیم.....