Forwarded from پیر پرنیاناندیش
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
😓دردناکترین شعر فارسی
بهمناسبت ۲۲ مرداد سالروز درگذشت نوذر #پرنگ، شاعر و ترانهسرای معاصر
شعری از او با آواز شهرام #ناظری و نی محمد موسوی:
میگن اسبت رفیقِ روزِ جنگه
مو میگویُم از او بهتر تفنگه
سُوارِ بیتفنگ قدرت نداره
سُوار وقتی تفنگ داره سُواره
تفنگِ دسته نقرهم رو فروختُم
برایِ وی قَبای تِرمه دوختُم
فِرستادُم برایُم پس فرستاد
تفنگ دستهنقرهم داد و بیداد
#سایه در پیر پرنیاناندیش (ص ۷۲۶) دربارۀ این شعر میگوید:
(توضیح عظیمی: سایه شدیداً متأثر شده و به گریه افتاده است. با چه حزن و درد و دریغی بیت دوم را خواند):
به نظر من این دردناکترین شعر فارسیه. میدونید که برای عشایر تفنگ چه ارزشی داره. وانگهی میگه تفنگ دستهنقرهم. دیگه اوج ارزش و اهمیت تفنگو میرسونه. حالا این تفنگو فروخته و برای #دلبر قبای ترمه خریده. اون هم پس فرستاده. شما بیکسیِ این آدمو تصور کنید... تفنگ دستهنقرهم داد و بیداد (دوباره میزند به گریه). به نظر من این دو بیت هزار بار از شعر حافظ مؤثرتره... خسر الدنیا و الآخره همینه دیگه.
@pireparnianandish
بهمناسبت ۲۲ مرداد سالروز درگذشت نوذر #پرنگ، شاعر و ترانهسرای معاصر
شعری از او با آواز شهرام #ناظری و نی محمد موسوی:
میگن اسبت رفیقِ روزِ جنگه
مو میگویُم از او بهتر تفنگه
سُوارِ بیتفنگ قدرت نداره
سُوار وقتی تفنگ داره سُواره
تفنگِ دسته نقرهم رو فروختُم
برایِ وی قَبای تِرمه دوختُم
فِرستادُم برایُم پس فرستاد
تفنگ دستهنقرهم داد و بیداد
#سایه در پیر پرنیاناندیش (ص ۷۲۶) دربارۀ این شعر میگوید:
(توضیح عظیمی: سایه شدیداً متأثر شده و به گریه افتاده است. با چه حزن و درد و دریغی بیت دوم را خواند):
به نظر من این دردناکترین شعر فارسیه. میدونید که برای عشایر تفنگ چه ارزشی داره. وانگهی میگه تفنگ دستهنقرهم. دیگه اوج ارزش و اهمیت تفنگو میرسونه. حالا این تفنگو فروخته و برای #دلبر قبای ترمه خریده. اون هم پس فرستاده. شما بیکسیِ این آدمو تصور کنید... تفنگ دستهنقرهم داد و بیداد (دوباره میزند به گریه). به نظر من این دو بیت هزار بار از شعر حافظ مؤثرتره... خسر الدنیا و الآخره همینه دیگه.
@pireparnianandish
Forwarded from پیر پرنیاناندیش
غزلی مولویوار از امیرهوشنگ ابتهاج (سایه)
به مناسبت روز بزرگداشت مولوی
(همراه با توضیحاتی دربارۀ این غزل برگرفته از کتاب پیر پرنیاناندیش)
[سایه]: تو همین دیوانهای شمس که اینجاست نگاه کنین. اون چیزهایی که من زیرش خط کشیدم چیزهای فوقالعاده شاعرانه و فکرهای فوقالعاده باریکه. از این دیدگاه با دقت تکتک بیتها رو خوندم و خوندم. سی چهــــل بار این کتابو خوندم. به شیوۀ خودم هم خوندم. تأثیر هم داشت؛ «نامدگان و رفتگان» از کجا اومده؟... هر چی بیشتر میخوندم، بیشتر حیرت میکردم. (پیر پرنیاناندیش، ص ۸۲۷)
[سایه]: پریشب جایی مهمون بودیم. شفیعی حرف عجیبی زد. گفت: من با نهایت اشراف که بر سرتاسر شعر عرفانی ایران دارم این حرفو میزنم. در سرتاسر شعر عرفانی ایران، معادل این غزل پیدا نمیشه!
[توضیح عظیمی]: برق شادی در چشم سایه میدرخشد...
[سایه]: خیلی حرف عجیبی زد. اگه این حرفو بنویسه فکر کنم کلهشو میشکنن.
[توضیح عظیمی]: غشغش میخندد و من این غزل تابناک را در ذهنم مرور میکنم... (پیر پرنیاناندیش، ص ۶۵۷)
نامدگان و رفتگان، از دو کرانۀ زمان
سوی تو میدوند، هان ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سرِ تو میپرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم درین چمن
آینۀ ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستانسرا از پس پردهها درآ
بوی تو میکشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فروشکستهای کاینهمه باغ شد روان
مست نیاز من شدی، پردۀ ناز پس زدی
از دل خود برآمدی، آمدن تو شد جهان
آه که میزند برون، از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو، جامه در برم نعره زند که بردرم
آمدمت که بنگرم گریه نمیدهد امان
@pireparnianandish
به مناسبت روز بزرگداشت مولوی
(همراه با توضیحاتی دربارۀ این غزل برگرفته از کتاب پیر پرنیاناندیش)
[سایه]: تو همین دیوانهای شمس که اینجاست نگاه کنین. اون چیزهایی که من زیرش خط کشیدم چیزهای فوقالعاده شاعرانه و فکرهای فوقالعاده باریکه. از این دیدگاه با دقت تکتک بیتها رو خوندم و خوندم. سی چهــــل بار این کتابو خوندم. به شیوۀ خودم هم خوندم. تأثیر هم داشت؛ «نامدگان و رفتگان» از کجا اومده؟... هر چی بیشتر میخوندم، بیشتر حیرت میکردم. (پیر پرنیاناندیش، ص ۸۲۷)
[سایه]: پریشب جایی مهمون بودیم. شفیعی حرف عجیبی زد. گفت: من با نهایت اشراف که بر سرتاسر شعر عرفانی ایران دارم این حرفو میزنم. در سرتاسر شعر عرفانی ایران، معادل این غزل پیدا نمیشه!
[توضیح عظیمی]: برق شادی در چشم سایه میدرخشد...
[سایه]: خیلی حرف عجیبی زد. اگه این حرفو بنویسه فکر کنم کلهشو میشکنن.
[توضیح عظیمی]: غشغش میخندد و من این غزل تابناک را در ذهنم مرور میکنم... (پیر پرنیاناندیش، ص ۶۵۷)
نامدگان و رفتگان، از دو کرانۀ زمان
سوی تو میدوند، هان ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سرِ تو میپرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم درین چمن
آینۀ ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستانسرا از پس پردهها درآ
بوی تو میکشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فروشکستهای کاینهمه باغ شد روان
مست نیاز من شدی، پردۀ ناز پس زدی
از دل خود برآمدی، آمدن تو شد جهان
آه که میزند برون، از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو، جامه در برم نعره زند که بردرم
آمدمت که بنگرم گریه نمیدهد امان
@pireparnianandish
Telegram
سایه و موسیقی
همیشه در میان
شعر #سایه
آهنگ محمدرضا #لطفی
آواز محمدرضا #شجریان
اجرای زنده در جشن هنر توس تیر ماه ۱۳۵۶
سایه در پیر پرنیاناندیش دربارۀ «همیشه در میان» میگوید:
«پریشب جایی مهمون بودیم. شفیعی حرف عجیبی زد. گفت: من با نهایت اشراف که بر سرتاسر شعر عرفانی ایران…
شعر #سایه
آهنگ محمدرضا #لطفی
آواز محمدرضا #شجریان
اجرای زنده در جشن هنر توس تیر ماه ۱۳۵۶
سایه در پیر پرنیاناندیش دربارۀ «همیشه در میان» میگوید:
«پریشب جایی مهمون بودیم. شفیعی حرف عجیبی زد. گفت: من با نهایت اشراف که بر سرتاسر شعر عرفانی ایران…
Forwarded from پیر پرنیاناندیش
بهمناسبت یکم بهمن (که برخی آن را زادروز #فردوسی میپندارند) بخشی از سخنان #سایه در پیر پرنیاناندیش (ص ۸۰۱):
[عاطفه]: کدوم شخصیت شاهنامه رو بیشتر دوست دارید؟
[سایه] (با لبخند میگوید): خود فردوسی!... آخه هیچ شخصیتی تو شاهنامه سالم نمونده، حتی رستم که بُتِ فردوسیه که خودش ساخته: منش کردهام رستم داستان؛ ولی میبینید که سر داستان سهراب، فردوسی چیکار میکنه با رستم؟ دل نازک از رستم آید به خشم... بعد وقتی رستم به چاه میافته فردوسی اون سوگواری رو که باید برای رستم بکنه، نمیکنه؛ شما اون آه و افسوسی که از فردوسی انتظار دارین، نمیبینین. این پهلوان بزرگو اینهمه راه آورده و اینهمه کارهای عظیم ازش گرفته، ولی وقتی برادره رستمو میاندازه به چاه، آدم خیال میکنه که فردوسی باید دنیا رو منفجر بکنه که این پرسوناژ بزرگ من از دست رفته... مثل اینکه باید رستم بیفته و آخر کارش و سرنوشتش همین چاهه... تا آخر همراه هیچکدوم از پهلوانانش نیست.
خیلی عجیبه این مرد. حتی به دشمن ایران هم خصمانه نگاه نمیکنه؛ میبینین که چطور با بزرگواری گاهی دلسوزیِ افراسیاب میکنه... خیلی آدم عجیب و غریبیه فردوسی! آدم عظیمیه.
@pireparnianandish
[عاطفه]: کدوم شخصیت شاهنامه رو بیشتر دوست دارید؟
[سایه] (با لبخند میگوید): خود فردوسی!... آخه هیچ شخصیتی تو شاهنامه سالم نمونده، حتی رستم که بُتِ فردوسیه که خودش ساخته: منش کردهام رستم داستان؛ ولی میبینید که سر داستان سهراب، فردوسی چیکار میکنه با رستم؟ دل نازک از رستم آید به خشم... بعد وقتی رستم به چاه میافته فردوسی اون سوگواری رو که باید برای رستم بکنه، نمیکنه؛ شما اون آه و افسوسی که از فردوسی انتظار دارین، نمیبینین. این پهلوان بزرگو اینهمه راه آورده و اینهمه کارهای عظیم ازش گرفته، ولی وقتی برادره رستمو میاندازه به چاه، آدم خیال میکنه که فردوسی باید دنیا رو منفجر بکنه که این پرسوناژ بزرگ من از دست رفته... مثل اینکه باید رستم بیفته و آخر کارش و سرنوشتش همین چاهه... تا آخر همراه هیچکدوم از پهلوانانش نیست.
خیلی عجیبه این مرد. حتی به دشمن ایران هم خصمانه نگاه نمیکنه؛ میبینین که چطور با بزرگواری گاهی دلسوزیِ افراسیاب میکنه... خیلی آدم عجیب و غریبیه فردوسی! آدم عظیمیه.
@pireparnianandish