#یادداشت
🗯 معمولاً در بین کسایی که فلسفه کار میکنن، یکی از واژههایی که خیلی محترمه و زیاد ازش استفاده میکنن، «استدلال»ه: "من توی اون مقاله استدلال کردم که..."، "کریپکی با استدلال خودش نشون داد که..."، "بچهها دقت کنین به استدلالاش. ببینید چه استدلالی داره برای حرفش میاره."، "ادوارد مور که همینطوری الکی دیدگاه شکگرایان رو رد نکرد، برای حرفش استدلال آورد". چرا ما اینقدر به دنبال استدلالیم؟ آیا سخن مستدل، بهتر از سخن غیر مستدله؟ آیا استدلال، تضمین بهتری برای رسیدن به صدق (یا حقیقت) یا حتی اجماع، نسبت به روشهای دیگهست؟ اگر نیست، چرا در فلسفه عمدۀ اساتید و پژوهشگرا دنبال استدلالن و تمایل دارن حرف خودشون رو استدلال بنامن؟
🗯 آیا وقتی ما مثلاً با استدلال متفکر «الف» اقناع میشیم، به این معنیه که اون استدلال دارای یه ممیزه، یه ویژگی، یه جوهریه که «هر» کسی با شنیدن اون استدلال اقناع میشه؟ قطعاً نه. ولی آیا «هر» فرد عاقل و آشنا با فلسفه و منصفی با اون استدلال اقناع و متقاعد میشه؟ باز هم نه. کافیه به تاریخ فلسفه نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم کدوم استدلال در طول تاریخ فلسفه بوده که همۀ فیلسوفا رو قانع کنه؟ و حتی فراتر از اون: بسیاری از استدلالهای مهم تاریخ فلسفه، با ضداستدلال (استدلال یا استدلالهایی علیه خودشون) مواجه شدن؛ مثلاً استدلال هیوم علیه معرفتبخشی استقرا، بیپاسخ موند؟ آیا استدلالهای اثبات وجود خدا بیپاسخ موندن؟ حتی استدلال به نفع اینکه «هویاتی مثل الکترون و کوارک و ویروس واقعاً در جهان وجود دارن و صرفاً ساختۀ ذهن ما نیستن» هم با استدلالهایی علیه خودشون روبهرو شدن.
🗯 آیا ما میتونیم از مؤلفهای به نام «میزان اقناعکنندگی» یک استدلال حرف بزنیم؟ مثلاً میتونیم بگیم استدلال «ب» دارای میزان اقناعکنندگی 70 درصده، ولی استدلال «ج» دارای میزان اقناعکنندگی 40 درصده؟ یا نه، ما نمیتونیم از چنین چیزی حرف بزنیم، چون افراد مختلف (آشنا به فلسفه و منصف)، واکنشهای متفاوتی به یه «یک» استدلال نشون میدن؟ چرا استدلالهایی که یک زمانی توی تاریخ فلسفه طرفداران زیادی داشتن، امروز نیاز به بازسازی دارن؟ چرا امروز یه عدهای مثلاً استدلالهای ابنسینا رو بازسازی میکنن؟ آیا ما در روشهای فلسفهورزی «پیشرفت» کردیم که نیازه حرفهای ابنسینا رو "ارتقا" بدیم؟ پس چرا یه عدهای از فلسفهکارها منتقد همون روش فلسفهورزی ان که با استفاده از اون، استدلال ابنسینا قراره بازسازی بشه؟
🗯 پس اگه قراره استدلال هم موافقان و مخالفان باسواد و منصفی داشته باشه و ما نتونیم با استدلال به اجماع برسیم، پس فرق بین استدلال راسل به نفع نظریۀ توصیفات و رمان «یادداشتهای زیرزمینی» چیه؟ پس چرا فلسفهکارها برای دستیابی به صدق (یا حقیقت)، اینقدر روی استدلال اصرار دارن؟ شاید هم نباید علاقۀ خیلی از فلسفهکارها به استدلال رو به صورت معرفتی تحلیل کنیم. مثلاً میتونیم بپرسیم «آیا استدلال، صرفاً به عنوان یک ممیزه و مشخصۀ شغلی و صنفی برای فلسفهکارها نیست؟» که فلسفهکارها میتونن باهاش ادعا کنن "فرق ما با روانپزشکها و رانندهتاکسیها و نونواها و خوانندهها اینه که ما استدلال میکنیم" یا "فرق ما با اونا اینه که ما بهتر و دقیقتر استدلال میکنیم. ولی بقیه به اندازۀ ما (فلسفهکارها) نمیتونن اینقدر خوب استدلال کنن".
اون وقت سؤال میشه این: استدلال بهتر چیه؟
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔 @philosophycafe
✅ @philsharif
🗯 معمولاً در بین کسایی که فلسفه کار میکنن، یکی از واژههایی که خیلی محترمه و زیاد ازش استفاده میکنن، «استدلال»ه: "من توی اون مقاله استدلال کردم که..."، "کریپکی با استدلال خودش نشون داد که..."، "بچهها دقت کنین به استدلالاش. ببینید چه استدلالی داره برای حرفش میاره."، "ادوارد مور که همینطوری الکی دیدگاه شکگرایان رو رد نکرد، برای حرفش استدلال آورد". چرا ما اینقدر به دنبال استدلالیم؟ آیا سخن مستدل، بهتر از سخن غیر مستدله؟ آیا استدلال، تضمین بهتری برای رسیدن به صدق (یا حقیقت) یا حتی اجماع، نسبت به روشهای دیگهست؟ اگر نیست، چرا در فلسفه عمدۀ اساتید و پژوهشگرا دنبال استدلالن و تمایل دارن حرف خودشون رو استدلال بنامن؟
🗯 آیا وقتی ما مثلاً با استدلال متفکر «الف» اقناع میشیم، به این معنیه که اون استدلال دارای یه ممیزه، یه ویژگی، یه جوهریه که «هر» کسی با شنیدن اون استدلال اقناع میشه؟ قطعاً نه. ولی آیا «هر» فرد عاقل و آشنا با فلسفه و منصفی با اون استدلال اقناع و متقاعد میشه؟ باز هم نه. کافیه به تاریخ فلسفه نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم کدوم استدلال در طول تاریخ فلسفه بوده که همۀ فیلسوفا رو قانع کنه؟ و حتی فراتر از اون: بسیاری از استدلالهای مهم تاریخ فلسفه، با ضداستدلال (استدلال یا استدلالهایی علیه خودشون) مواجه شدن؛ مثلاً استدلال هیوم علیه معرفتبخشی استقرا، بیپاسخ موند؟ آیا استدلالهای اثبات وجود خدا بیپاسخ موندن؟ حتی استدلال به نفع اینکه «هویاتی مثل الکترون و کوارک و ویروس واقعاً در جهان وجود دارن و صرفاً ساختۀ ذهن ما نیستن» هم با استدلالهایی علیه خودشون روبهرو شدن.
🗯 آیا ما میتونیم از مؤلفهای به نام «میزان اقناعکنندگی» یک استدلال حرف بزنیم؟ مثلاً میتونیم بگیم استدلال «ب» دارای میزان اقناعکنندگی 70 درصده، ولی استدلال «ج» دارای میزان اقناعکنندگی 40 درصده؟ یا نه، ما نمیتونیم از چنین چیزی حرف بزنیم، چون افراد مختلف (آشنا به فلسفه و منصف)، واکنشهای متفاوتی به یه «یک» استدلال نشون میدن؟ چرا استدلالهایی که یک زمانی توی تاریخ فلسفه طرفداران زیادی داشتن، امروز نیاز به بازسازی دارن؟ چرا امروز یه عدهای مثلاً استدلالهای ابنسینا رو بازسازی میکنن؟ آیا ما در روشهای فلسفهورزی «پیشرفت» کردیم که نیازه حرفهای ابنسینا رو "ارتقا" بدیم؟ پس چرا یه عدهای از فلسفهکارها منتقد همون روش فلسفهورزی ان که با استفاده از اون، استدلال ابنسینا قراره بازسازی بشه؟
🗯 پس اگه قراره استدلال هم موافقان و مخالفان باسواد و منصفی داشته باشه و ما نتونیم با استدلال به اجماع برسیم، پس فرق بین استدلال راسل به نفع نظریۀ توصیفات و رمان «یادداشتهای زیرزمینی» چیه؟ پس چرا فلسفهکارها برای دستیابی به صدق (یا حقیقت)، اینقدر روی استدلال اصرار دارن؟ شاید هم نباید علاقۀ خیلی از فلسفهکارها به استدلال رو به صورت معرفتی تحلیل کنیم. مثلاً میتونیم بپرسیم «آیا استدلال، صرفاً به عنوان یک ممیزه و مشخصۀ شغلی و صنفی برای فلسفهکارها نیست؟» که فلسفهکارها میتونن باهاش ادعا کنن "فرق ما با روانپزشکها و رانندهتاکسیها و نونواها و خوانندهها اینه که ما استدلال میکنیم" یا "فرق ما با اونا اینه که ما بهتر و دقیقتر استدلال میکنیم. ولی بقیه به اندازۀ ما (فلسفهکارها) نمیتونن اینقدر خوب استدلال کنن".
اون وقت سؤال میشه این: استدلال بهتر چیه؟
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔 @philosophycafe
✅ @philsharif
#یادداشت
🔸در باب اینکه کمال همنشین در آدمی اثر دارد حتی اگر همنشین آدمی چوب باشد یا میوه یا گوشت یا کتاب یا ماشین یا غیر آن
🔺وقتی آدم گرسنه یا تشنه باشد معمولاً قوای ذهنی او مختل میشود. زودتر ناراحت یا عصبانی میشود. و امثالهم. وقتی خبر ناخوشی به آدم بدهند یا او را در معرض افکار ناخوش قرار بدهند مزاج او تحت تأثیر قرار میگیرد. وقتی خبر خوش بدهند روبراه میشود. پس بدیهی است که اوضاع ذهن آدمی بر بدن او تأثیر دارد و بالعکس. یعنی لازم نیست شما دانشمند باشی و بدانی با قرص میشود در روان آدمیزاد دخل و تصرف کرد. یا دانشمند باشی و بدانی تصور تمرین ورزشی میتواند تا حدی مانند تمرین ورزشی واقعی روی بدن اثر کند. لازم نیست دانشمند باشی و به تأثیر و تأثیر ذهن و بدن قائل باشی. قدری تأمل مختصر در زندگی روزمره هم کافیست.
🔺حالا تأثیر اوضاع ذهنی بر بدن را در نظر بگیرید. آیا این تأثیر فقط محدود به تأثیر استرس و اضطراب است که خارج از اختیار آدمی بر بدن آدمی اثر میکند؟ آیا ممکن است حالات ذهنی که از نوع استرس نیست هم بر بدن اثر بگذارد؟ مثلاً آیا ممکن است تصور من راجع به اینکه «زمین گرد است» یا «اضلاع مربع با هم برابر است» بر بدن من تأثیر بگذارد؟
🔺سؤال دیگر: آیا ممکن است حالات ذهنی روی یکدیگر هم اثر بگذارند؟ مثلاً من وقتی استرس میگیرم بدون اینکه خودم اراده کنم ناگهان نظرم راجع به اینکه «زمین گرد است» یا نظرم راجع به مسائل سیاسی عوض شود؟ آیا ممکن است یک حالت ذهنی خاص بتواند حالات ذهنی دیگر را دستکاری کند بدون اینکه خود من بدانم؟ آیا ممکن است رابطۀ بین حالات ذهنی هم مثل رابطۀ استرس و ضربان قلب و اسهال و یبوست ناخودآگاه باشد؟
🔺به نظر بدیهی است که ممکن است حالات ذهنی بر یکدیگر اثر بگذارند. اما آیا ممکن است مؤانست من با علم ریاضی و تأمل بسیار روی «دو به علاوۀ دو مساوی است با چهار» روی رفتار روزمرۀ من اثر بگذارد؟ مثلاً بدون اینکه خودم آگاه باشم گمان کنم زندگی روزمره شبیه مسئلۀ ریاضی است. یا گمان کنم «دانش» چیزی است شبیه ریاضی. یا گمان کنم «فن شنا» چیزی است مثل فن حل مسئلۀ ریاضی.
🔺نقل است یکی از ریاضیدانهای مشهور میخواست شنا یاد بگیرد. کتاب آموزش شنا را کامل خواند و رفت شیرجه زد توی دریاچه. بدیهی است که هیچ فایده نداشت. بیچاره گمان کرده بود حفظ کردن یک سری اصول اولیه و فهم قوانین حاکم بر «فرمالیسم» شنا او را شناگر خواهد کرد.
🔺به گمانم خیلی از کسانی که با ریاضی و فیزیک و منطق و فلسفه سروکله میزنند دچار چنین خوشخیالیها میشوند. انگار زندگی مثل ریاضی است یا فیزیک یا منطق. انگار آدمها همیشه طبق قواعد منطقی عمل میکنند (یا باید بکنند). به همین دلیل است که عمدۀ این تیپ آدمها «یبس» و نچسب میشوند. یعنی در روابط عادی زندگیشان اختلال شدید ایجاد میشود. تصورشان از روابط انسانی و اخلاق و سیاست و فرهنگ و غیره «فرمال» میشود. منطقی. خشک. ایستا. لایتغیر. حتی وقتی میخواهند راجع به اخلاق و سیاست و فرهنگ و علم هم «پویا» فکر کنند باز به نحوی این کار را انجام میدهند که در نهایت «ایستا» و منجمد است.
🔺برخی هم که با ریاضی و فیزیک و منطق و فلسفه سروکله نمیزنند خیال میکنند زندگی هیچ ربطی به اینها ندارد. مثلاً ممکن است شناگری گمان برد شنا هیچ قاعده و قانون «فرمال» ندارد و علم فیزیک و ریاضی یا فلسفه و منطق ربطی به شنا ندارد. یا گمان برد امکان ندارد رباتی ساخت که مثل او شنا کند.
▫️این مقدمه را بدان گفتم که ادعا کنم آدمی با هر چه خو بگیرد خوی آن را هم میگیرد. اگر ریاضی بخواند همه چیز را ریاضیوار. میوهفروش یا قصاب یا نجار یا فلسفهخوانده یا راننده یا هر چیوار. و صدالبته چنین نیست که کسی بتواند آنچه را بدان خو گرفته دور بریزد و خوی دلخواه پیشه کند. ما در خویهای خود اسیریم. یا به عبارت دیگر، ما چیزی نیستیم مگر مجموع خویها. اما یک نفر هست که میتواند از خوی خویش فرا برود. اسم او را علیالحساب میگذارم فیلسوف واقعی. فیلسوف واقعی را هر جا میتوان یافت. میان بقال و قصاب حتی. او تلاش میکند از آنچه بدان خو گرفته فراتر برود. او قادر به چنین کاری نیست مگر ابتدا به عدم امکان این کار آگاه شود. فتأمّل.
———————
🆔 @sadeghekazeb
✅ @philsharif
🔸در باب اینکه کمال همنشین در آدمی اثر دارد حتی اگر همنشین آدمی چوب باشد یا میوه یا گوشت یا کتاب یا ماشین یا غیر آن
🔺وقتی آدم گرسنه یا تشنه باشد معمولاً قوای ذهنی او مختل میشود. زودتر ناراحت یا عصبانی میشود. و امثالهم. وقتی خبر ناخوشی به آدم بدهند یا او را در معرض افکار ناخوش قرار بدهند مزاج او تحت تأثیر قرار میگیرد. وقتی خبر خوش بدهند روبراه میشود. پس بدیهی است که اوضاع ذهن آدمی بر بدن او تأثیر دارد و بالعکس. یعنی لازم نیست شما دانشمند باشی و بدانی با قرص میشود در روان آدمیزاد دخل و تصرف کرد. یا دانشمند باشی و بدانی تصور تمرین ورزشی میتواند تا حدی مانند تمرین ورزشی واقعی روی بدن اثر کند. لازم نیست دانشمند باشی و به تأثیر و تأثیر ذهن و بدن قائل باشی. قدری تأمل مختصر در زندگی روزمره هم کافیست.
🔺حالا تأثیر اوضاع ذهنی بر بدن را در نظر بگیرید. آیا این تأثیر فقط محدود به تأثیر استرس و اضطراب است که خارج از اختیار آدمی بر بدن آدمی اثر میکند؟ آیا ممکن است حالات ذهنی که از نوع استرس نیست هم بر بدن اثر بگذارد؟ مثلاً آیا ممکن است تصور من راجع به اینکه «زمین گرد است» یا «اضلاع مربع با هم برابر است» بر بدن من تأثیر بگذارد؟
🔺سؤال دیگر: آیا ممکن است حالات ذهنی روی یکدیگر هم اثر بگذارند؟ مثلاً من وقتی استرس میگیرم بدون اینکه خودم اراده کنم ناگهان نظرم راجع به اینکه «زمین گرد است» یا نظرم راجع به مسائل سیاسی عوض شود؟ آیا ممکن است یک حالت ذهنی خاص بتواند حالات ذهنی دیگر را دستکاری کند بدون اینکه خود من بدانم؟ آیا ممکن است رابطۀ بین حالات ذهنی هم مثل رابطۀ استرس و ضربان قلب و اسهال و یبوست ناخودآگاه باشد؟
🔺به نظر بدیهی است که ممکن است حالات ذهنی بر یکدیگر اثر بگذارند. اما آیا ممکن است مؤانست من با علم ریاضی و تأمل بسیار روی «دو به علاوۀ دو مساوی است با چهار» روی رفتار روزمرۀ من اثر بگذارد؟ مثلاً بدون اینکه خودم آگاه باشم گمان کنم زندگی روزمره شبیه مسئلۀ ریاضی است. یا گمان کنم «دانش» چیزی است شبیه ریاضی. یا گمان کنم «فن شنا» چیزی است مثل فن حل مسئلۀ ریاضی.
🔺نقل است یکی از ریاضیدانهای مشهور میخواست شنا یاد بگیرد. کتاب آموزش شنا را کامل خواند و رفت شیرجه زد توی دریاچه. بدیهی است که هیچ فایده نداشت. بیچاره گمان کرده بود حفظ کردن یک سری اصول اولیه و فهم قوانین حاکم بر «فرمالیسم» شنا او را شناگر خواهد کرد.
🔺به گمانم خیلی از کسانی که با ریاضی و فیزیک و منطق و فلسفه سروکله میزنند دچار چنین خوشخیالیها میشوند. انگار زندگی مثل ریاضی است یا فیزیک یا منطق. انگار آدمها همیشه طبق قواعد منطقی عمل میکنند (یا باید بکنند). به همین دلیل است که عمدۀ این تیپ آدمها «یبس» و نچسب میشوند. یعنی در روابط عادی زندگیشان اختلال شدید ایجاد میشود. تصورشان از روابط انسانی و اخلاق و سیاست و فرهنگ و غیره «فرمال» میشود. منطقی. خشک. ایستا. لایتغیر. حتی وقتی میخواهند راجع به اخلاق و سیاست و فرهنگ و علم هم «پویا» فکر کنند باز به نحوی این کار را انجام میدهند که در نهایت «ایستا» و منجمد است.
🔺برخی هم که با ریاضی و فیزیک و منطق و فلسفه سروکله نمیزنند خیال میکنند زندگی هیچ ربطی به اینها ندارد. مثلاً ممکن است شناگری گمان برد شنا هیچ قاعده و قانون «فرمال» ندارد و علم فیزیک و ریاضی یا فلسفه و منطق ربطی به شنا ندارد. یا گمان برد امکان ندارد رباتی ساخت که مثل او شنا کند.
▫️این مقدمه را بدان گفتم که ادعا کنم آدمی با هر چه خو بگیرد خوی آن را هم میگیرد. اگر ریاضی بخواند همه چیز را ریاضیوار. میوهفروش یا قصاب یا نجار یا فلسفهخوانده یا راننده یا هر چیوار. و صدالبته چنین نیست که کسی بتواند آنچه را بدان خو گرفته دور بریزد و خوی دلخواه پیشه کند. ما در خویهای خود اسیریم. یا به عبارت دیگر، ما چیزی نیستیم مگر مجموع خویها. اما یک نفر هست که میتواند از خوی خویش فرا برود. اسم او را علیالحساب میگذارم فیلسوف واقعی. فیلسوف واقعی را هر جا میتوان یافت. میان بقال و قصاب حتی. او تلاش میکند از آنچه بدان خو گرفته فراتر برود. او قادر به چنین کاری نیست مگر ابتدا به عدم امکان این کار آگاه شود. فتأمّل.
———————
🆔 @sadeghekazeb
✅ @philsharif
#یادداشت
🖋 علی سلطانزاده(دانشجوی دکتری فلسفه علم)
🗯 یکی از مفاهیمی که توی بعضی از نوشتهها و سخنرانیهای امروزی زیاد ازش استفاده میشه، مفهوم «شبهعلم» عه. من تعریف سرراست و دقیق و مشخصی از شبهعلم بلد نیستم. اما اجمالاً میشه شبهعلم رو اینطور تعریف کرد: «آنچه که ظاهر علمی دارد، اما در واقع علمی نیست» (منظور از علم، اون چیزیه که فرنگیا بهش میگن science). همونطوری که از این تعریف مشخصه، تعریف شبهعلم وابسته به تعریف علمه. در نتیجه باید بپرسیم «علم چیست؟». من معتقدم هیچکدوم از تعریفهای تحلیلی و منطقی و روششناختی که از علم میشه (مثلاً علم یعنی «مواجهۀ انتقادی با گزارههای ابطالپذیر» یا علم یعنی «ساختن نظریه بر اساس مشاهدات»)، با تاریخ علم سازگار نیست و مثالهای نقض زیادی رو میشه از رفتار دانشمندا در طول تاریخ علم پیدا کرد که با چنین تعریفهایی سازگار نیست.
🗯 تنها توضیحی که من میتونم در مورد علم بدم، اینه که علم یعنی «اون چیزی که جامعۀ علمی، اون رو به عنوان علم به رسمیت میشناسه». به تبع این توضیح، شبهعلم رو هم اینطور توضیح میدم: «اون نظریات و عقایدی رو که طرفدارانش ادعا میکنن جامعۀ علمی اونو به رسمیت شناخته، اما در واقع جامعۀ علمی اونو به رسمیت نشناخته». نظریۀ تکامل داروینی، امروزه یه نظریۀ علمیه؛ چون جامعۀ علمی به طور عمومی این نظریه رو به عنوان علم در نظر میگیره. اما «کفبینی» یا «طالعبینی» مورد پذیرش جامعۀ علمی نیست. اگه کسی بیاد از طالعبینی دفاع کنه و اینطور تبلیغات «نکنه» که "طالعبینی مورد پذیرش جامعۀ علمی است"؛ من به چنین چیزی شبهعلم نمیگم.
🗯 به نظر من، عقاید و مکاتب و نظریات، به خودیِخود شبهعلم نیستن؛ بلکه با توجه به تبلیغات و دفاعی که طرفداران اون عقاید و ... از اونها میکنن، میشه گفت که اینها شبهعلم هستن یا نه. اگه کسی بیاد و ادعا کنه "قبل از خواب، 20 صلوات بفرستین تا موقع خواب، خون تو رگهای شما به خوبی جریان داشته باشه"، و همچنین ادعا کنه که جامعۀ علمی هم به چنین چیزی معتقده، این شبهعلمه. «صرفاً» به این دلیل که داره به وسیلۀ فریب، چیزی رو به جامعۀ علمی نسبت میده که واقعاً جامعۀ علمی امروز، چنین چیزی رو قبول نداره. اگه ادعای این رو نداشته باشن که جامعۀ علمی این رو قبول داره، من بهش شبهعلم نمیگم.
اما چرا من دارم دعوت میکنم که «شبهعلم» رو اینطور نگاه کنیم؟ چون افراد از مفهوم شبهعلم، استفادۀ ابزاری میکنن تا صداهای رقیب رو خفه کنن. ما به عنوان مخاطب باید نگاه انتقادی به این حرکت داشته باشیم.
🗯 مثلاً تو خیلی از کتابها و سایتهای انگلیسی و فارسی (از جمله سایت «تقریباً» نامعتبر ویکیپدیا)، نظریۀ «طراحی هوشمند» به عنوان یه نظریۀ شبهعلم معرفی شده. وقتی مخاطب به این مطالب رجوع میکنه، با دیدن برچسب «شبهعلم» پیش خودش فکر میکنه "آها، پس طرفدارای طراحی هوشمند روش علمی ندارن و چرت میگن" و از کنار قضیه عبور میکنه. و اینجا دقیقاً اون پدیدۀ «خفه کردن مخالفین» رخ میده. چرا؟ چون کسی مثل ویلیام دمسکی (ریاضیدان، اهل آمریکا، طرفدار نظریۀ طراحی هوشمند) به عنوان یکی از منتقدین داروینیسم صداش شنیده نمیشه.
به این نکته هم دقت داشته باشیم: «شبهعلم» (به این معنایی که گفتم)، پدیدهایه که تو هر جامعه و بستری به وجود نمیاد؛ توی جوامعی که علمگرایی (فرنگیا بهش میگن scientism) حاکمه، به وجود میاد.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
🖋 علی سلطانزاده(دانشجوی دکتری فلسفه علم)
🗯 یکی از مفاهیمی که توی بعضی از نوشتهها و سخنرانیهای امروزی زیاد ازش استفاده میشه، مفهوم «شبهعلم» عه. من تعریف سرراست و دقیق و مشخصی از شبهعلم بلد نیستم. اما اجمالاً میشه شبهعلم رو اینطور تعریف کرد: «آنچه که ظاهر علمی دارد، اما در واقع علمی نیست» (منظور از علم، اون چیزیه که فرنگیا بهش میگن science). همونطوری که از این تعریف مشخصه، تعریف شبهعلم وابسته به تعریف علمه. در نتیجه باید بپرسیم «علم چیست؟». من معتقدم هیچکدوم از تعریفهای تحلیلی و منطقی و روششناختی که از علم میشه (مثلاً علم یعنی «مواجهۀ انتقادی با گزارههای ابطالپذیر» یا علم یعنی «ساختن نظریه بر اساس مشاهدات»)، با تاریخ علم سازگار نیست و مثالهای نقض زیادی رو میشه از رفتار دانشمندا در طول تاریخ علم پیدا کرد که با چنین تعریفهایی سازگار نیست.
🗯 تنها توضیحی که من میتونم در مورد علم بدم، اینه که علم یعنی «اون چیزی که جامعۀ علمی، اون رو به عنوان علم به رسمیت میشناسه». به تبع این توضیح، شبهعلم رو هم اینطور توضیح میدم: «اون نظریات و عقایدی رو که طرفدارانش ادعا میکنن جامعۀ علمی اونو به رسمیت شناخته، اما در واقع جامعۀ علمی اونو به رسمیت نشناخته». نظریۀ تکامل داروینی، امروزه یه نظریۀ علمیه؛ چون جامعۀ علمی به طور عمومی این نظریه رو به عنوان علم در نظر میگیره. اما «کفبینی» یا «طالعبینی» مورد پذیرش جامعۀ علمی نیست. اگه کسی بیاد از طالعبینی دفاع کنه و اینطور تبلیغات «نکنه» که "طالعبینی مورد پذیرش جامعۀ علمی است"؛ من به چنین چیزی شبهعلم نمیگم.
🗯 به نظر من، عقاید و مکاتب و نظریات، به خودیِخود شبهعلم نیستن؛ بلکه با توجه به تبلیغات و دفاعی که طرفداران اون عقاید و ... از اونها میکنن، میشه گفت که اینها شبهعلم هستن یا نه. اگه کسی بیاد و ادعا کنه "قبل از خواب، 20 صلوات بفرستین تا موقع خواب، خون تو رگهای شما به خوبی جریان داشته باشه"، و همچنین ادعا کنه که جامعۀ علمی هم به چنین چیزی معتقده، این شبهعلمه. «صرفاً» به این دلیل که داره به وسیلۀ فریب، چیزی رو به جامعۀ علمی نسبت میده که واقعاً جامعۀ علمی امروز، چنین چیزی رو قبول نداره. اگه ادعای این رو نداشته باشن که جامعۀ علمی این رو قبول داره، من بهش شبهعلم نمیگم.
اما چرا من دارم دعوت میکنم که «شبهعلم» رو اینطور نگاه کنیم؟ چون افراد از مفهوم شبهعلم، استفادۀ ابزاری میکنن تا صداهای رقیب رو خفه کنن. ما به عنوان مخاطب باید نگاه انتقادی به این حرکت داشته باشیم.
🗯 مثلاً تو خیلی از کتابها و سایتهای انگلیسی و فارسی (از جمله سایت «تقریباً» نامعتبر ویکیپدیا)، نظریۀ «طراحی هوشمند» به عنوان یه نظریۀ شبهعلم معرفی شده. وقتی مخاطب به این مطالب رجوع میکنه، با دیدن برچسب «شبهعلم» پیش خودش فکر میکنه "آها، پس طرفدارای طراحی هوشمند روش علمی ندارن و چرت میگن" و از کنار قضیه عبور میکنه. و اینجا دقیقاً اون پدیدۀ «خفه کردن مخالفین» رخ میده. چرا؟ چون کسی مثل ویلیام دمسکی (ریاضیدان، اهل آمریکا، طرفدار نظریۀ طراحی هوشمند) به عنوان یکی از منتقدین داروینیسم صداش شنیده نمیشه.
به این نکته هم دقت داشته باشیم: «شبهعلم» (به این معنایی که گفتم)، پدیدهایه که تو هر جامعه و بستری به وجود نمیاد؛ توی جوامعی که علمگرایی (فرنگیا بهش میگن scientism) حاکمه، به وجود میاد.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
Telegram
Philosophy Cafe ♨️
#scientism
@philosophycafe
@philosophycafe
#یادداشت
🖋 علی سلطانزاده(دانشجوی دکتری فلسفه علم)
🗯 غزالی (متفکر قرن پنجم هجری)، کتابی داره به اسم «تهافتالفلاسفه» به معنی «تناقضگویی فیلسوفان». اگه کسی کتاب رو نخونده باشه و فقط بخواد از روی اسم این کتاب قضاوت کنه، احتمالاً به این نتیجه میرسه که غزالی میخواد توی این کتاب «کل» فیلسوفان (در طول تاریخ و حتی فیلسوفان آینده) و حتی فلسفه رو نقد کنه. ممکنه همین فرد (که کتاب رو نخونده) این نکته رو هم شنیده باشه که غزالی توی این کتاب، ابنسینا و برخی از متفکران دیگه رو تکفیر کرده. در نتیجه ممکنه تصویری که از غزالی تو ذهن این فرد شکل میگیره، یه فقیه بیسواد و ناآشنا با فلسفهست که به طور کل با هرگونه عقلانیت و اندیشهورزی مخالفه و فلسفه رو هم با رجوع به آیات و احادیث رد میکنه. این تصویر از غزالی، تا حدودی اشتباهه.
🗯 غزالی توی این کتاب، میخواد فیلسوفان مشاء رو نقد کنه (کسانی مثل ابنسینا و فارابی و حتی جاهایی نقد غزالی به سمت ارسطو هم میره). 20 مسئله رو مشخص کرده و دونهدونه در مورد هر کدوم از این 20 مسئله که جزو باورهای فیلسوفان مشاء محسوب میشه، مینویسه و نقد میکنه. روش نقد غزالی به این صورته که اول عقیدۀ فیلسوفان مشاء رو در مورد اون مسئله توضیح میده، بعد خودش نقد میکنه، سپس میگه "اگر فیلسوفان گویند..." (یعنی اگه فیلسوفا در جواب نقد من اینطوری بگن که ...)، بعد همون جواب فیلسوفا رو هم نقد میکنه، دوباره پاسخ فیلسوفا و بعد از اون نقد خودش به فیلسوفا؛ و اینطوری متن رو به صورت پینگپنگی جلو میبره. این سبک از نقد، نیازمند اینه که منتقد حتی با جزئیات اون چیزی رو که میخواد نقد کنه، آشنا باشه و به نظرم غزالی این آشنایی و سواد رو داره. به جز یک جای کتاب (که بحث تقریباً دروندینی شد)، غزالی در هیچ موردی با ارجاع به آیات و روایت، فلسفۀ مشاء رو نقد نمیکنه. غزالی در زمین فیلسوفان، فلسفۀ مشاء رو نقد میکنه.
🗯 این 20 مسئله رو میشه به سه دسته تقسیم کرد: دستۀ اول موضوعاتیه که غزالی تو نتیجۀ مسئله هم با فیلسوفان مشاء مخالفه. مثلاً فیلسوفان مشاء معتقدن که جهان ازلیه (اصطلاحاً «جهان، قدیمه»)، ولی غزالی با این عقیده مخالفه. 13 تا از این 20 مسئله به این صورته. دستۀ دوم موضوعاتیه که غزالی تو نتیجۀ مسئله با فیلسوفان موافقه، ولی معتقده استدلال فیلسوفان مشاء نمیتونه چنین چیزی رو «اثبات کنه» و حتی تو «بعضی» از این زمینهها معتقده «در مجموع، استدلال کمک چندانی به ما نمیکنه». مثلاً غزالی هم مثل فیلسوفان مشاء معتقده که آفریدگاری وجود داره؛ ولی غزالی معتقده استدلال فیلسوفان مشاء نمیتونه وجود آفریدگار رو «اثبات» کنه. 5 تا از مسائل این کتاب از این دسته هستن.
🗯 اما دستۀ سوم، به نظرم دستۀ جالبیه و فکر میکنم در مواجهه با هر متفکری، خوبه که چنین نگاهی داشته باشیم. در 2 مسئله (از 20 مسئلۀ کتاب)، غزالی معتقده که «فلسفۀ» فیلسوفان مشاء منتج به نتایجی میشه که خودِ فیلسوفان مشاء اون نتایج رو صریحاً اعلام نمیکنن و حتی عکس اون نتیجه رو بیان میکنن. غزالی معتقده فیلسوفان مشاء در این 2 مسئله "تلبیس" میکنن؛ یعنی حقیقت رو میپوشونن. مثلاً غزالی معتقده که اصول و مقدمات فلسفۀ مشاء این رو نتیجه میده که «جهان، معلول خداست؛ نه فعل خدا (غزالی توضیح میده که فرق بین معلول و فعل چیه)؛ در حالی که فیلسوفان مشاء دقیقاً این رو مشخص نمیکنن و این دو رو به یک معنی میگیرن.
📢 من این کتاب و غزالی رو خیلی دوست دارم (فعلاً تنها کتابیه که از غزالی خوندم). اما آیا علاقۀ من به این کتاب به معنی اینه که ابنسینا (کسی که غزالی تو این کتاب داره نقدش میکنه) رو متفکری کمارزش و تناقضگو یا دروغگو میدونم؟
پاسخم اینه که من با خوندن این کتاب، با دوتا غول آشنا شدم: غزالی و ابنسینا. خوندن این کتاب، ارادت من رو به ابنسینا بیش از پیش کرده. چون توی توضیحاتی که غزالی از فلسفۀ مشاء ارائه میده، من میبینم که چقدر ابنسینا آدم دقیق و حواسجمعی بوده که خیلی از پروفسورها و حضراتی که تو دانشگاهها در موردشون درس داده میشه، به دقت و عمق ابنسینا نمیرسن.
و اما سؤال پایانی: چرا دانشگاهها (و احتمالاً حوزههای علمیه) توان رشد و تربیت کسانی مثل ابنسینا و غزالی رو ندارن؟ خوبه که به این موضوع فکر کنیم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
🖋 علی سلطانزاده(دانشجوی دکتری فلسفه علم)
🗯 غزالی (متفکر قرن پنجم هجری)، کتابی داره به اسم «تهافتالفلاسفه» به معنی «تناقضگویی فیلسوفان». اگه کسی کتاب رو نخونده باشه و فقط بخواد از روی اسم این کتاب قضاوت کنه، احتمالاً به این نتیجه میرسه که غزالی میخواد توی این کتاب «کل» فیلسوفان (در طول تاریخ و حتی فیلسوفان آینده) و حتی فلسفه رو نقد کنه. ممکنه همین فرد (که کتاب رو نخونده) این نکته رو هم شنیده باشه که غزالی توی این کتاب، ابنسینا و برخی از متفکران دیگه رو تکفیر کرده. در نتیجه ممکنه تصویری که از غزالی تو ذهن این فرد شکل میگیره، یه فقیه بیسواد و ناآشنا با فلسفهست که به طور کل با هرگونه عقلانیت و اندیشهورزی مخالفه و فلسفه رو هم با رجوع به آیات و احادیث رد میکنه. این تصویر از غزالی، تا حدودی اشتباهه.
🗯 غزالی توی این کتاب، میخواد فیلسوفان مشاء رو نقد کنه (کسانی مثل ابنسینا و فارابی و حتی جاهایی نقد غزالی به سمت ارسطو هم میره). 20 مسئله رو مشخص کرده و دونهدونه در مورد هر کدوم از این 20 مسئله که جزو باورهای فیلسوفان مشاء محسوب میشه، مینویسه و نقد میکنه. روش نقد غزالی به این صورته که اول عقیدۀ فیلسوفان مشاء رو در مورد اون مسئله توضیح میده، بعد خودش نقد میکنه، سپس میگه "اگر فیلسوفان گویند..." (یعنی اگه فیلسوفا در جواب نقد من اینطوری بگن که ...)، بعد همون جواب فیلسوفا رو هم نقد میکنه، دوباره پاسخ فیلسوفا و بعد از اون نقد خودش به فیلسوفا؛ و اینطوری متن رو به صورت پینگپنگی جلو میبره. این سبک از نقد، نیازمند اینه که منتقد حتی با جزئیات اون چیزی رو که میخواد نقد کنه، آشنا باشه و به نظرم غزالی این آشنایی و سواد رو داره. به جز یک جای کتاب (که بحث تقریباً دروندینی شد)، غزالی در هیچ موردی با ارجاع به آیات و روایت، فلسفۀ مشاء رو نقد نمیکنه. غزالی در زمین فیلسوفان، فلسفۀ مشاء رو نقد میکنه.
🗯 این 20 مسئله رو میشه به سه دسته تقسیم کرد: دستۀ اول موضوعاتیه که غزالی تو نتیجۀ مسئله هم با فیلسوفان مشاء مخالفه. مثلاً فیلسوفان مشاء معتقدن که جهان ازلیه (اصطلاحاً «جهان، قدیمه»)، ولی غزالی با این عقیده مخالفه. 13 تا از این 20 مسئله به این صورته. دستۀ دوم موضوعاتیه که غزالی تو نتیجۀ مسئله با فیلسوفان موافقه، ولی معتقده استدلال فیلسوفان مشاء نمیتونه چنین چیزی رو «اثبات کنه» و حتی تو «بعضی» از این زمینهها معتقده «در مجموع، استدلال کمک چندانی به ما نمیکنه». مثلاً غزالی هم مثل فیلسوفان مشاء معتقده که آفریدگاری وجود داره؛ ولی غزالی معتقده استدلال فیلسوفان مشاء نمیتونه وجود آفریدگار رو «اثبات» کنه. 5 تا از مسائل این کتاب از این دسته هستن.
🗯 اما دستۀ سوم، به نظرم دستۀ جالبیه و فکر میکنم در مواجهه با هر متفکری، خوبه که چنین نگاهی داشته باشیم. در 2 مسئله (از 20 مسئلۀ کتاب)، غزالی معتقده که «فلسفۀ» فیلسوفان مشاء منتج به نتایجی میشه که خودِ فیلسوفان مشاء اون نتایج رو صریحاً اعلام نمیکنن و حتی عکس اون نتیجه رو بیان میکنن. غزالی معتقده فیلسوفان مشاء در این 2 مسئله "تلبیس" میکنن؛ یعنی حقیقت رو میپوشونن. مثلاً غزالی معتقده که اصول و مقدمات فلسفۀ مشاء این رو نتیجه میده که «جهان، معلول خداست؛ نه فعل خدا (غزالی توضیح میده که فرق بین معلول و فعل چیه)؛ در حالی که فیلسوفان مشاء دقیقاً این رو مشخص نمیکنن و این دو رو به یک معنی میگیرن.
📢 من این کتاب و غزالی رو خیلی دوست دارم (فعلاً تنها کتابیه که از غزالی خوندم). اما آیا علاقۀ من به این کتاب به معنی اینه که ابنسینا (کسی که غزالی تو این کتاب داره نقدش میکنه) رو متفکری کمارزش و تناقضگو یا دروغگو میدونم؟
پاسخم اینه که من با خوندن این کتاب، با دوتا غول آشنا شدم: غزالی و ابنسینا. خوندن این کتاب، ارادت من رو به ابنسینا بیش از پیش کرده. چون توی توضیحاتی که غزالی از فلسفۀ مشاء ارائه میده، من میبینم که چقدر ابنسینا آدم دقیق و حواسجمعی بوده که خیلی از پروفسورها و حضراتی که تو دانشگاهها در موردشون درس داده میشه، به دقت و عمق ابنسینا نمیرسن.
و اما سؤال پایانی: چرا دانشگاهها (و احتمالاً حوزههای علمیه) توان رشد و تربیت کسانی مثل ابنسینا و غزالی رو ندارن؟ خوبه که به این موضوع فکر کنیم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
Forwarded from روزنامه شریف | Sharifdaily
«فاجعهای در حال رخ دادن است»
#یادداشت
#امیرمحمد_واعظی
❇️ در سالهای اخیر موجی از مهاجرت فارغالتحصیلان دانشگاهی در دوره تحصیلات تکمیلی به رشتههایی غیر از رشته کارشناسیشان شکل گرفته؛ موجی که برای دیدنش کافیست در بین دوستان و آشنایان و همدرسها و همدانشکدهایهای خود و حتی استادان دانشکدهها و دانشگاههای مختلف سری بچرخانید تا نمونههای فراوانی از آن را مشاهده کنید. در این بین مهاجرت از رشتههای مهندسی و فنی و تجربی به علوم انسانی هم در مقطع تحصیلات تکمیلی رونق زیادی گرفته است. این موج برکات فراوانی با خود به همراه داشته که اصلیترین آنها ورود افراد نخبه و اذهان قدرتمند به عرصه علوم انسانی است؛ عرصهای که سالها به خاطر وضعیت فلاکتبار آموزش پایه و هدایت استعدادهای برتر به سمت رشتههای فنی و تجربی، از داشتن نخبگان فکری و نیروی انسانی سطح بالا محروم بوده است.
🔸 متأسفانه به نظر میرسد که این موج مهاجرت، برای عدهای مطلوب نبوده و سعی دارند جلوی آن را بگیرند که نمود این سعی و تلاش در مصوبه اخیر شورای شورای سنجش و پذیرش دانشجو دیده میشود. طبق این مصوبه از سال ۱۴۰۱، سنجش و پذیرش داوطلبان در آزمون کارشناسی ارشد، فقط از بین دانشآموختگان دوره کارشناسی رشتههای «مرتبط» امکانپذیر خواهد بود؛ رشتههای مرتبطی که قرار است به زودی فهرست آنها مشخص شود.
🔸 این مصوبه در صورت اجرا، میتواند دانشجوها را از یکی از معدود نکات مثبت نظام آموزش عالی کشور محروم کند؛ جایی که به دانشجوهایی که به سبب ناکارآمدی نظام آموزش پایه و ناآگاهی خود و خانوادههایشان از علائق و استعدادهای حقیقیشان، اجازه میدهد تا پس از اتمام دوره کارشناسی، در دوره تحصیلات تکمیلی به حوزه مربوط به استعداد و علائقشان، نقل مکان کنند. همچنین مسیر تأمین نیروی انسانی مستعد در بسیاری از اکوسیستمهای دانشی کشور، بر اثر اجرای این مصوبه سد خواهد شد.
🔸 اثر سوء دیگر این مصوبه افزایش نارضایتی در بین دانشجوهایی خواهد بود که تا اکنون فکر میکردند با تغییر رشته در دوره تحصیلات تکمیلی، خواهند توانست به سمت علائق و استعدادهای خود حرکت کنند و اکنون با سد شدن این مسیر یا در ناامیدی و سرخوردگی غرق خواهند شد و یا اقدام به مهاجرت از کشور برای تحصیل در رشته مورد علاقهشان خواهند کرد.
🔸 همچنین این مصوبه بر خلاف روند جهانی گسترش حوزههای بینرشتهای است و مانع ایجاد تحول در علوم مختلف که معمولا از سوی واردشوندگان از یک علم دیگر به آن علم، رخ میدهد، میشود. این امر به طور خاص در مورد علوم انسانی صدق میکند، چرا که در همین سالها بسیاری از نخبگانی که توانستهاند در علوم انسانی کشور حرفی نو بیاورند، از فارغالتحصیلان رشتههای مهندسی بودهاند.
🔸 کاهش پویایی کلی نهاد آموزش عالی در کشور، عدم امکان سرریز حوضچه استعداد شکلگرفته در دانشگاههایی مانند صنعتی شریف، صنعتی امیرکبیر، علم و صنعت و ... به رشتهها و دانشگاههای دیگر، خالی ماندن رشتههایی مانند جامعهشناسی، فلسفه، مدیریت، سیاستگذاری، اقتصاد و ... از استعدادهای برتر علمی و تحصیلی و گسترش انصراف از دوره کارشناسی از سوی دانشجوهای علاقهمند به تغییر رشته و یا مهاجرت آنها به خارج از کشور، نشان میدهد که چنین سیاستی میتواند منجر به بروز فاجعهای در نظام آموزش عالی بیمار ایران گردد.
🔸 اساسا شکل فعلی ورود دانشجوها به آموزش عالی که از همان ابتدا باید ۴ سال طولانی را در رشتهای بگذرانند که با دقت و صحت انتخاب نشده، اشتباه است و باید با برگزاری دورههای کوتاهتری که اصطلاحاً «کالج» خوانده میشود، به دانشجوها اجازه تصحیح مسیر و ورود به حیطه مورد توجهشان را داد. در صورتی که نظام آموزش عالی کشور در سالهای اخیر با حذف گرایشها از ورودی دوره کارشناسی (به عنوان مثال حذف سه گرایش نرمافزار، سختافزار و IT از ورودی دوره کارشناسی مهندسی کامپیوتر) در این مسیر گام برمیداشت، چنین اقدامی منجر به حرکتی رو به عقب خواهد شد.
🔸 همچنین با توجه به انتشار دفترچه آزمون ارشد ۱۴۰۱ در مرداد ۱۴۰۰، فرصت زیادی برای لغو بدون حاشیه این مصوبه وجود ندارد و لازم است تا نهادهایی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی و کمیسیونهای مرتبط در مجلس شورای اسلامی برای لغو آن وارد عمل شوند، چرا که اجرای این مصوبه از سال ۱۴۰۱ برنامهریزی تعداد قابلتوجهی از داوطلبین آزمون ارشد سال ۱۴۰۱ برای ادامه تحصیلشان را در شرایطی که زمان زیادی تا برگزاری آزمون نمانده، مختل میکند.
t.me/sharifdaily/8014
@sharifdaily
#یادداشت
#امیرمحمد_واعظی
❇️ در سالهای اخیر موجی از مهاجرت فارغالتحصیلان دانشگاهی در دوره تحصیلات تکمیلی به رشتههایی غیر از رشته کارشناسیشان شکل گرفته؛ موجی که برای دیدنش کافیست در بین دوستان و آشنایان و همدرسها و همدانشکدهایهای خود و حتی استادان دانشکدهها و دانشگاههای مختلف سری بچرخانید تا نمونههای فراوانی از آن را مشاهده کنید. در این بین مهاجرت از رشتههای مهندسی و فنی و تجربی به علوم انسانی هم در مقطع تحصیلات تکمیلی رونق زیادی گرفته است. این موج برکات فراوانی با خود به همراه داشته که اصلیترین آنها ورود افراد نخبه و اذهان قدرتمند به عرصه علوم انسانی است؛ عرصهای که سالها به خاطر وضعیت فلاکتبار آموزش پایه و هدایت استعدادهای برتر به سمت رشتههای فنی و تجربی، از داشتن نخبگان فکری و نیروی انسانی سطح بالا محروم بوده است.
🔸 متأسفانه به نظر میرسد که این موج مهاجرت، برای عدهای مطلوب نبوده و سعی دارند جلوی آن را بگیرند که نمود این سعی و تلاش در مصوبه اخیر شورای شورای سنجش و پذیرش دانشجو دیده میشود. طبق این مصوبه از سال ۱۴۰۱، سنجش و پذیرش داوطلبان در آزمون کارشناسی ارشد، فقط از بین دانشآموختگان دوره کارشناسی رشتههای «مرتبط» امکانپذیر خواهد بود؛ رشتههای مرتبطی که قرار است به زودی فهرست آنها مشخص شود.
🔸 این مصوبه در صورت اجرا، میتواند دانشجوها را از یکی از معدود نکات مثبت نظام آموزش عالی کشور محروم کند؛ جایی که به دانشجوهایی که به سبب ناکارآمدی نظام آموزش پایه و ناآگاهی خود و خانوادههایشان از علائق و استعدادهای حقیقیشان، اجازه میدهد تا پس از اتمام دوره کارشناسی، در دوره تحصیلات تکمیلی به حوزه مربوط به استعداد و علائقشان، نقل مکان کنند. همچنین مسیر تأمین نیروی انسانی مستعد در بسیاری از اکوسیستمهای دانشی کشور، بر اثر اجرای این مصوبه سد خواهد شد.
🔸 اثر سوء دیگر این مصوبه افزایش نارضایتی در بین دانشجوهایی خواهد بود که تا اکنون فکر میکردند با تغییر رشته در دوره تحصیلات تکمیلی، خواهند توانست به سمت علائق و استعدادهای خود حرکت کنند و اکنون با سد شدن این مسیر یا در ناامیدی و سرخوردگی غرق خواهند شد و یا اقدام به مهاجرت از کشور برای تحصیل در رشته مورد علاقهشان خواهند کرد.
🔸 همچنین این مصوبه بر خلاف روند جهانی گسترش حوزههای بینرشتهای است و مانع ایجاد تحول در علوم مختلف که معمولا از سوی واردشوندگان از یک علم دیگر به آن علم، رخ میدهد، میشود. این امر به طور خاص در مورد علوم انسانی صدق میکند، چرا که در همین سالها بسیاری از نخبگانی که توانستهاند در علوم انسانی کشور حرفی نو بیاورند، از فارغالتحصیلان رشتههای مهندسی بودهاند.
🔸 کاهش پویایی کلی نهاد آموزش عالی در کشور، عدم امکان سرریز حوضچه استعداد شکلگرفته در دانشگاههایی مانند صنعتی شریف، صنعتی امیرکبیر، علم و صنعت و ... به رشتهها و دانشگاههای دیگر، خالی ماندن رشتههایی مانند جامعهشناسی، فلسفه، مدیریت، سیاستگذاری، اقتصاد و ... از استعدادهای برتر علمی و تحصیلی و گسترش انصراف از دوره کارشناسی از سوی دانشجوهای علاقهمند به تغییر رشته و یا مهاجرت آنها به خارج از کشور، نشان میدهد که چنین سیاستی میتواند منجر به بروز فاجعهای در نظام آموزش عالی بیمار ایران گردد.
🔸 اساسا شکل فعلی ورود دانشجوها به آموزش عالی که از همان ابتدا باید ۴ سال طولانی را در رشتهای بگذرانند که با دقت و صحت انتخاب نشده، اشتباه است و باید با برگزاری دورههای کوتاهتری که اصطلاحاً «کالج» خوانده میشود، به دانشجوها اجازه تصحیح مسیر و ورود به حیطه مورد توجهشان را داد. در صورتی که نظام آموزش عالی کشور در سالهای اخیر با حذف گرایشها از ورودی دوره کارشناسی (به عنوان مثال حذف سه گرایش نرمافزار، سختافزار و IT از ورودی دوره کارشناسی مهندسی کامپیوتر) در این مسیر گام برمیداشت، چنین اقدامی منجر به حرکتی رو به عقب خواهد شد.
🔸 همچنین با توجه به انتشار دفترچه آزمون ارشد ۱۴۰۱ در مرداد ۱۴۰۰، فرصت زیادی برای لغو بدون حاشیه این مصوبه وجود ندارد و لازم است تا نهادهایی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی و کمیسیونهای مرتبط در مجلس شورای اسلامی برای لغو آن وارد عمل شوند، چرا که اجرای این مصوبه از سال ۱۴۰۱ برنامهریزی تعداد قابلتوجهی از داوطلبین آزمون ارشد سال ۱۴۰۱ برای ادامه تحصیلشان را در شرایطی که زمان زیادی تا برگزاری آزمون نمانده، مختل میکند.
t.me/sharifdaily/8014
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | sharifdaily
«فقط رشتههای مرتبط»
❇️ متن نامه دکتر محمدرضا آهنچیان، مدیر کل دفتر برنامهریزی آموزش عالی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری خطاب به مدیران کارگروههای تخصصی گسترش و برنامهریزی آموزش عالی که در آن خواسته شده تا تاریخ ۲۴ تیر ۱۴۰۰ رشتههای مرتبط برای هریک از رشتههایی…
❇️ متن نامه دکتر محمدرضا آهنچیان، مدیر کل دفتر برنامهریزی آموزش عالی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری خطاب به مدیران کارگروههای تخصصی گسترش و برنامهریزی آموزش عالی که در آن خواسته شده تا تاریخ ۲۴ تیر ۱۴۰۰ رشتههای مرتبط برای هریک از رشتههایی…