This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👤این حرکت فقط یه کلیپ شاد و رقص نیست .
این رفتار قطعا یه ( نه ) بزرگ به حاکمیت اقتدارگرا میباشد .
هجوم حکومت به اون پیرمرد باعث شد بره تو دل مردم و ملت .
ببینید چطور تکثیر شد .
زوال حکومتها این مدلیه دوستان .
#علیه_فراموشی
#رشت
این رفتار قطعا یه ( نه ) بزرگ به حاکمیت اقتدارگرا میباشد .
هجوم حکومت به اون پیرمرد باعث شد بره تو دل مردم و ملت .
ببینید چطور تکثیر شد .
زوال حکومتها این مدلیه دوستان .
#علیه_فراموشی
#رشت
من #زانیار_الله_مرادی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و پنج سالم بود، متولد ۳ آذر ماه ۱۳۷۶. فرزند خلیفه ابراهیم و اهل و ساکن سنندج و برقکار ساختمون بودم. یه سال پیش در اثر یه سانحه برق گرفتگی دست چپم رو از دست دادم و دکترا مجبور شدن اونو از وسط ساعد قطع کنن. مدتی بابت این مسیله افسرده شده بودم ولی به زندگی عادی برگشتم چون پدرم همیشه کنارم بود.
با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی، سنندج به راستی صحنه قیام مردمی بود. منم از همون روزای اول اعتراضات با دوستام تو خیابون عباس آباد و گلشن بودم و فریاد آزادیخواهی سر میدادم. عصر ۲۴ آبان بود، ما توی خیابون عباس آباد آتش روشن کردیم و خیابونو بستیم، اینکار باعث شد اعتراضات شروع بشه.
حدود ۲۰ دقیقه بعد از بسته شدن خیابون و شروع اعتراضات ناگهان بیش از ۱۵ نیروی سرکوبگر یگان ویژه موتور سوار از سمت چهار راه گلشن و میدون نبوت و از سمت دانشکده فنی یزدان پناه به سمت کمربندی عباس آباد حمله ور شدن به طرف معترضا. ساعت ۷ بود که معترضا و سرکوبگرا نزدیک فرش نقشین درگیر شدن. مزدورا از لحظه ورود به کمربندی عباس آباد وحشیانه به سمت مردم شلیک میکردن. حتی اگه کسی توی پیاده روها بود بهش رحم نمیکردن و به طرفش شلیک میکردن، مردم از هر طرف سعی میکردن جایی پیدا کنن و مخفی بشن، انگار از آسمون ساچمه میبارید!! سرکوبگرا محاصرمون کردن و هی حلقه تنگتر میشد، مردم کمی عقب نشینی کردن و وارد کوچه ها شدن ولی مامورا تعقیبشون میکردن. تو کوی شهریور و کوی مرداد معترضا با سرکوبگرا مقابله میکردن و مامورا به سمتشون گاز اشک آور بدبویی پرتاب میکردن که باعث میشد مردم بالا بیارن. معترضا از کوی مرداد به کوی مهر فرار کردن غافل از اینکه مامورا اونجا هم در انتظارشون بودن، هر کسی سعی میکرد خودشو به یه خونه برسونه و پنهان بشه. من در حال فرار از دست مزدورا از دوستام جدا موندم، ناگهان در تقاطع کوچه کوی مهر و کوی مرداد از دو طرف موتور سوارا بهم نزدیک شدن، من دوباره شروع به دویدن کردم وارد کوی مرداد ۱۱ شدم اونا تعقیبم کردن، یکیشون از فاصله دومتری به پهلوی راستم شلیک کرد ولی من با اینکه شدیدا مجروح شدم شروع کردم به دویدن، به سمت کوی خرداد هفتم رفتم و در یکی از خونه ها رو زدم ولی صاحب خونه تا بدن خونی منو دید راهم نداد و در رو به روم بست. همون راه رو برگشتم ولی شدت جراحات امانم رو برید و افتادم روی یه تله خاک…دوستام رسیدن و سعی کردن بیدار نگهم دارن چون خونریزیم شدید بود، با کمک مردم منو به درمانگاه بردن، نزدیک درمانگاه دیگه بیهوش شدم. پرسنل اونجا تمام سعی خودشونو کردن ولی بیفایده بود و بعد از نیم ساعت مجبور شدن منو با آمبولانس به بیمارستان توحید منتقل کنن. ولی تو بیمارستان بخاطر خونریزی شدید داخلی در ناحیه ریه و صدمات ناشی از شلیک ۹۵ گلوله ساچمه ای به پهلوم از دنیا رفتم….
بعد از چند ساعت که از کشته شدنم گذشت به خانوادم اطلاع دادن و جنازمو بهشون تحویل دادن.
پیکر بیجون من شبانه در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱ مظلومانه در قطعه ۱۲ بهشت محمدی سنندج به خاک سپرده شد…
مراسم چهلم هم در تاریخ ۵ دیماه ۱۴۰۱ در آرامستان بهشت محمدی با حضور هموطنای غیور و خانوادم برگزار شد و مردم شروع کردن به شعار دادن. پدرم تو مراسم گفت: «زانیار فقط یه دست داشت و با همون یه دست برای آزادی به خیابون رفت».
خانوادم در مراسم اولین سالگرد کشته شدنم در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۲ بر سر مزارم به سوگ نشستن.
هموطن آزادی بها داره و من با نثار جانم اونو پرداخت کردم. قبل از کشته شدنم در یکی از پستهای اینستاگرامم نوشته بودم: «هفت بار سقوط کن، هشت بار بایست» من ایستادگی کردم و با وجود معلولیتی که داشتم کوتاه نیومدم. تو هم برای به دست آوردن آزادی مبارزه کن، اسممو به خاطرت بسپار و روز پیروزی ازم یاد کن…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی، سنندج به راستی صحنه قیام مردمی بود. منم از همون روزای اول اعتراضات با دوستام تو خیابون عباس آباد و گلشن بودم و فریاد آزادیخواهی سر میدادم. عصر ۲۴ آبان بود، ما توی خیابون عباس آباد آتش روشن کردیم و خیابونو بستیم، اینکار باعث شد اعتراضات شروع بشه.
حدود ۲۰ دقیقه بعد از بسته شدن خیابون و شروع اعتراضات ناگهان بیش از ۱۵ نیروی سرکوبگر یگان ویژه موتور سوار از سمت چهار راه گلشن و میدون نبوت و از سمت دانشکده فنی یزدان پناه به سمت کمربندی عباس آباد حمله ور شدن به طرف معترضا. ساعت ۷ بود که معترضا و سرکوبگرا نزدیک فرش نقشین درگیر شدن. مزدورا از لحظه ورود به کمربندی عباس آباد وحشیانه به سمت مردم شلیک میکردن. حتی اگه کسی توی پیاده روها بود بهش رحم نمیکردن و به طرفش شلیک میکردن، مردم از هر طرف سعی میکردن جایی پیدا کنن و مخفی بشن، انگار از آسمون ساچمه میبارید!! سرکوبگرا محاصرمون کردن و هی حلقه تنگتر میشد، مردم کمی عقب نشینی کردن و وارد کوچه ها شدن ولی مامورا تعقیبشون میکردن. تو کوی شهریور و کوی مرداد معترضا با سرکوبگرا مقابله میکردن و مامورا به سمتشون گاز اشک آور بدبویی پرتاب میکردن که باعث میشد مردم بالا بیارن. معترضا از کوی مرداد به کوی مهر فرار کردن غافل از اینکه مامورا اونجا هم در انتظارشون بودن، هر کسی سعی میکرد خودشو به یه خونه برسونه و پنهان بشه. من در حال فرار از دست مزدورا از دوستام جدا موندم، ناگهان در تقاطع کوچه کوی مهر و کوی مرداد از دو طرف موتور سوارا بهم نزدیک شدن، من دوباره شروع به دویدن کردم وارد کوی مرداد ۱۱ شدم اونا تعقیبم کردن، یکیشون از فاصله دومتری به پهلوی راستم شلیک کرد ولی من با اینکه شدیدا مجروح شدم شروع کردم به دویدن، به سمت کوی خرداد هفتم رفتم و در یکی از خونه ها رو زدم ولی صاحب خونه تا بدن خونی منو دید راهم نداد و در رو به روم بست. همون راه رو برگشتم ولی شدت جراحات امانم رو برید و افتادم روی یه تله خاک…دوستام رسیدن و سعی کردن بیدار نگهم دارن چون خونریزیم شدید بود، با کمک مردم منو به درمانگاه بردن، نزدیک درمانگاه دیگه بیهوش شدم. پرسنل اونجا تمام سعی خودشونو کردن ولی بیفایده بود و بعد از نیم ساعت مجبور شدن منو با آمبولانس به بیمارستان توحید منتقل کنن. ولی تو بیمارستان بخاطر خونریزی شدید داخلی در ناحیه ریه و صدمات ناشی از شلیک ۹۵ گلوله ساچمه ای به پهلوم از دنیا رفتم….
بعد از چند ساعت که از کشته شدنم گذشت به خانوادم اطلاع دادن و جنازمو بهشون تحویل دادن.
پیکر بیجون من شبانه در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱ مظلومانه در قطعه ۱۲ بهشت محمدی سنندج به خاک سپرده شد…
مراسم چهلم هم در تاریخ ۵ دیماه ۱۴۰۱ در آرامستان بهشت محمدی با حضور هموطنای غیور و خانوادم برگزار شد و مردم شروع کردن به شعار دادن. پدرم تو مراسم گفت: «زانیار فقط یه دست داشت و با همون یه دست برای آزادی به خیابون رفت».
خانوادم در مراسم اولین سالگرد کشته شدنم در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۲ بر سر مزارم به سوگ نشستن.
هموطن آزادی بها داره و من با نثار جانم اونو پرداخت کردم. قبل از کشته شدنم در یکی از پستهای اینستاگرامم نوشته بودم: «هفت بار سقوط کن، هشت بار بایست» من ایستادگی کردم و با وجود معلولیتی که داشتم کوتاه نیومدم. تو هم برای به دست آوردن آزادی مبارزه کن، اسممو به خاطرت بسپار و روز پیروزی ازم یاد کن…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی