پشت پرده ها
91.8K subscribers
78.1K photos
91.2K videos
2.9K files
4.33K links
پشت پرده‌های تاریخ و رویدادها،آگاهی ملت، راه نجات، آنچه نمی خواهند ما بدانیم

*پوشش۲۴ساعته انقلاب ایران*

@ShemiraniSaied
تماس با ما
گزارشهای خود را به صورت فیلم کوتاه و آوا ارسال کنید
پیام‌ها در کانال سعید شمیرانی و گزارشهادر پشت پرده‌ها قرار خواهد گرفت
Download Telegram
من #علی_جلیلی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۴۰۱. چهل و هفت سالم بود، متولد ۹ مرداد ماه ۱۳۵۴. فرزند سید موسی، متأهل، پدر و اهل و ساکن تهران بودم. در دانشگاه مهندسی خونده بودم و مدیر هنرستان دولتی کار و دانش پسرانه شهید برادران مظفر منطقه ۴ آموزش و پرورش در مجیدیه تهران بودم. با بچه های مدرسه رابطه خیلی خوبی داشتم و حواسم به بچه هایی که وضع مالی خوبی نداشتن بود و بخصوص موقع کنکور تا جایی که میتونستم کمکشون میکردم.
من #علی_جلیلی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۴۰۱. چهل و هفت سالم بود، متولد ۹ مرداد ماه ۱۳۵۴. فرزند سید موسی، متأهل، پدر و اهل و ساکن تهران بودم. در دانشگاه مهندسی خونده بودم و مدیر هنرستان دولتی کار و دانش پسرانه شهید برادران مظفر منطقه ۴ آموزش و پرورش در مجیدیه تهران بودم. با بچه های مدرسه رابطه خیلی خوبی داشتم و حواسم به بچه هایی که وضع مالی خوبی نداشتن بود و بخصوص موقع کنکور تا جایی که میتونستم کمکشون میکردم.

با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی، وقتی مدرسه ها باز شدن، در شروع سال تحصیلی دانش آموزها هم مثل دانشجوهای دانشگاههای سراسر کشور به اعتراضات پیوستن. منم در کنار دانش آموزای مدرسه ام بودم و ازشون حمایت میکردم. مامورای اطلاعات چند بار منو احضار کردن تا اسم شاگردایی که در اعتراضات شرکت میکردن رو بهشون لو بدم ولی من زیر بار نمیرفتم، حاضر نشدم فیلمهای دوربین‌ مدار بسته مدرسه رو برای شناسایی شاگردای فعال در اعتراضات در اختیارشون بذارم. با وجود احضارهای متوالی به اداره اطلاعات و حراست آموزش و پرورش و تهدیدها و فشارها و شکنجه روانی وقتی برای بار آخر روز ۲۷ مهر ماه ۱۴۰۱ دوباره در حراست احضار شدم بازم باهاشون همکاری نکردم، موقعی که برگشتم مدرسه حالم بد شد و روی سرفه های شدید افتادم، یه ساعت بعد وقتی رسیدم خونه حالم بدتر شد، من بر اثر مسمومیت ایست قلبی کردم و چشم از دنیا فرو بستم…

وقتی خانوادم زنگ زدن برای انتقال جنازم به بیمارستان حتی آمبولانس نفرستادن خونمون!
مامورای امنیتی خانوادمو شدیدا تهدید کردن و حتی اجازه گرفتن مراسم بهشون ندادن.

پیکر بیجون من در یکی از آرامستانهای بابل در استان مازندران در تاریخ ۲۸ مهرماه ۱۴۰۱ در جو شدید امنیتی مظلومانه به خاک سپرده شد…

دخترم در اولین سالگرد کشته شدنم برام نوشت:
«در اولین سالگرد پدرم جاوید نام مهندس علی جلیلی مدیر هنرستان برادران مظفر، یکسال است که قلب مهربانت از مهرورزی باز ایستاده و چشمانمان از دیدن روی خوش و لبخند امید بخشت محرومند . هنوز کوچ نابهنگام و مبهمت در باورمان نمی گنجد. اما نام نیک و خاطرات شیرینی که از این زندگی مختصر و پر ثمر بر جا گذاشتی، تسلی بخش ماست و نوید بخش این است که برای عشق، معرفت، انسانیت،مرگ و زوالی متصور نیست. تو مدیری دغدغه مند بودی که از بچه های درس گریز و سرکش و بی انگیزه دانش آموزانی نمونه و موفق و ورزشکار میساختی و به هیچ وجه راضی به ناراحتی بچه ها نبودی و جانت را در این راه فدا و نامت را جاودان کردی».

هموطن، من سالها به شاگردام یاد داده بودم که در مقابل ظلم بایستن و سر خم نکنن چطور میتونستم در کنارشون مبارزه نکنم؟ هجوم نیروهای امنیتی به مدرسه و ضرب و شتم دانش آموزها و زندانی کردنشون فاجعه ای دردناک مثل کشتار معترضها تو خیابون بود و من نمیتونستم نسبت به این جنایات بی تفاوت باشم. روز قبل از مرگم به بچه ها گفتم «میدونم تلفنم داره شنود میشه توسط امنیتیها»! مزدورای جنایتکار دست از سرم برنداشتن و تا نابودی من پیش رفتن... من دین خودمو به وطنم ادا کردم الان نوبت توست که در راه آزادی مبارزه کنی و وطنمون رو از شر شیاطین پاک کنی، روزی که پیروزی نصیبت شد از منم یاد کن…💔