🗓تاریخ: #دوازهم_خرداد_ماه
🔻🔻🔻
📖 #آدمکش
✍نویسنده: #اورژن_یونسکو
👤 مترجم: #سحر_داوری
ℹ️ ۱۵۲ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۳۴ هزار تومان
نشر: #بیدگل
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🔻🔻🔻
📖 #آدمکش
✍نویسنده: #اورژن_یونسکو
👤 مترجم: #سحر_داوری
ℹ️ ۱۵۲ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۳۴ هزار تومان
نشر: #بیدگل
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🗓تاریخ: #دوازدهم_خرداد_ماه
🔻🔻🔻
📖 #دیالکتیک_هگل
✍نویسنده: #هانس_گئورگ_گادامر
👤 مترجم: #مهدی_فیضی
ℹ️ ۱۶۲ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۴۸۶۰۰ تومان
نشر: #یکشنبه
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🔻🔻🔻
📖 #دیالکتیک_هگل
✍نویسنده: #هانس_گئورگ_گادامر
👤 مترجم: #مهدی_فیضی
ℹ️ ۱۶۲ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۴۸۶۰۰ تومان
نشر: #یکشنبه
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
Forwarded from جعبهسیاه (Somayeh Noroozi)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در آخرین برنامهی پشتجلد اعترافباز را معرفی کردم، نوشتهی شهلا زرلکی.
گفتم اعتراف کردن همهجای دنیا سخت است، چه برسد به اعتراف توی جامعهی ما، تازه، زن هم باشی که دیگر نور علی نور میشود.
حالا که کتاب پخش شده، با خودم گفتم معرفیاش را بگذارم اینجا تا اگر برنامه را ندیدهاید، دستکم اعترافباز را از دست ندهید.
تماشای پشتجلد در آپارات:
https://aparat.com/v/w5fVn
تماشای پشتجلد در یوتیوب:
https://youtu.be/EpeJOmMm5w8
گفتم اعتراف کردن همهجای دنیا سخت است، چه برسد به اعتراف توی جامعهی ما، تازه، زن هم باشی که دیگر نور علی نور میشود.
حالا که کتاب پخش شده، با خودم گفتم معرفیاش را بگذارم اینجا تا اگر برنامه را ندیدهاید، دستکم اعترافباز را از دست ندهید.
تماشای پشتجلد در آپارات:
https://aparat.com/v/w5fVn
تماشای پشتجلد در یوتیوب:
https://youtu.be/EpeJOmMm5w8
🗓تاریخ: #دوازدهم_خرداد_ماه
🔻🔻🔻
📖 #فراسوی_مرزهای_استدلال
✍نویسنده: #توماس_اس_یانوفسکی
👤 مترجم: #امیرحسین_سلیمان_میگونی
ℹ️ ۵۰۴ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۹۸ هزار تومان
نشر: #سبزان
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🔻🔻🔻
📖 #فراسوی_مرزهای_استدلال
✍نویسنده: #توماس_اس_یانوفسکی
👤 مترجم: #امیرحسین_سلیمان_میگونی
ℹ️ ۵۰۴ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۹۸ هزار تومان
نشر: #سبزان
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🗓تاریخ: #دوازدهم_خرداد_ماه
🔻🔻🔻
📖 #فرزندم_پاندا
✍نویسنده: #مریم_غلامی
ℹ️ ۱۲۰ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۲۷ هزار تومان
نشر: #پایان
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🔻🔻🔻
📖 #فرزندم_پاندا
✍نویسنده: #مریم_غلامی
ℹ️ ۱۲۰ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۲۷ هزار تومان
نشر: #پایان
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🗓تاریخ: #دوازدهم_خرداد_ماه
🔻🔻🔻
تجدید چاپ:
📖 #درباب_زبان_و_زبانشناسی
✍نویسنده: #ای_ام_ریکرسون| #بری_هیلتون
👤 مترجم: #محمد_مهدی_مرزی
ℹ️ ۳۰۷ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۸۵ هزار تومان
نشر: #هرمس
نوبت چاپ: #دوم
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🔻🔻🔻
تجدید چاپ:
📖 #درباب_زبان_و_زبانشناسی
✍نویسنده: #ای_ام_ریکرسون| #بری_هیلتون
👤 مترجم: #محمد_مهدی_مرزی
ℹ️ ۳۰۷ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۸۵ هزار تومان
نشر: #هرمس
نوبت چاپ: #دوم
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🗓تاریخ: #دوازدهم_خرداد_ماه
🔻🔻🔻
📖 #استیون_هاوکینگ
(چکیدهای از دانش او)
✍نویسنده: #فلوریان_فرایستتر
👤 مترجم: #محمد_حسین_نیری | #زهرا_کارگر
ℹ️ ۸۸ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۲۸ هزار تومان
نشر: #سبزان
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🔻🔻🔻
📖 #استیون_هاوکینگ
(چکیدهای از دانش او)
✍نویسنده: #فلوریان_فرایستتر
👤 مترجم: #محمد_حسین_نیری | #زهرا_کارگر
ℹ️ ۸۸ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۲۸ هزار تومان
نشر: #سبزان
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🗓تاریخ: #دوازدهم_خرداد_ماه
🔻🔻🔻
📖 #راز_خانم_پیانیست
✍نویسنده: #کورت_پالکا
👤 مترجم: #ناهید_شیروی
ℹ️ ۲۸۰ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۶۵ هزار تومان
نشر: #شباهنگ
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🔻🔻🔻
📖 #راز_خانم_پیانیست
✍نویسنده: #کورت_پالکا
👤 مترجم: #ناهید_شیروی
ℹ️ ۲۸۰ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۶۵ هزار تومان
نشر: #شباهنگ
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🗓تاریخ: #دوازدهم_خرداد_ماه
🔻🔻🔻
📖 #خواب_بیپایان
✍نویسنده: #آندره_شدید
👤 مترجم: #بیتا_ترابی
ℹ️ ۲۴۳ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۴۶ هزار تومان
نشر: #مانیاهنر
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🔻🔻🔻
📖 #خواب_بیپایان
✍نویسنده: #آندره_شدید
👤 مترجم: #بیتا_ترابی
ℹ️ ۲۴۳ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۴۶ هزار تومان
نشر: #مانیاهنر
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🗓تاریخ: #دوازدهم_خرداد_ماه
🔻🔻🔻
📖 #زیباشناسی_عاشق_و_معشوق
✍نویسنده: #حمید_عابدیا
ℹ️ ۵۰۸ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۸۰ هزار تومان
نشر: #سایهگستر
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
🔻🔻🔻
📖 #زیباشناسی_عاشق_و_معشوق
✍نویسنده: #حمید_عابدیا
ℹ️ ۵۰۸ صفحه |رقعی،شومیز| قیمت: ۸۰ هزار تومان
نشر: #سایهگستر
نوبت چاپ: #اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
@qoqnoospkoodak
🌐www.qoqnoosp.com
📖 «فرانکنشتاین» با کدام ترجمه؟
نشر ققنوس ترجمۀ جدیدی از رمان «فرانکنشتاین» منتشر کرده با تصاویری که به فضای سیاه داستان کمک میکند. از ترجمههای متعدد این اثر کلاسیک (از ۱۳۱۷ تاکنون) سه کار در دسترس است. برای مقایسه بخشی از داستان را که در آن دانشمندِ قصه از قولی که به هیولا داده منصرف میشود بخوانید و ببینید ترجمۀ سادهتر (محسن سلیمانی) به کارتان میآید یا لحن قدمایی (ترجمه فیروزمند) یا چیزی بینابین (فرشاد رضایی).
@ehsanname
🔸ترجمه محسن سلیمانی(نشر قدیانی): یک شب وقتی خورشید غروب کرده بود و ماه تازه داشت از دریا بالا میآمد، در آزمایشگاهم نشسته بودم. نور کافی نبود تا کارم را ادامه دهم و بیکار مانده بودم؛ همانطور که نشسته بودم، سلسله افکار جورواجوری در ذهنم شکل گرفت و باعث شد به نتایج کارم فکر کنم. سه سال قبل نیز به همین کار مشغول بودم و دیوی خلق کرده بودم که درندهخویی بیسابقهاش قلبم را غصهدار و تا ابد تلخترین پشیمانیها را به بار آورده بود. حال نیز مشغول ساختن هیولای دیگری بودم که شاید هزاران برابر شرورتر از جفتش میشد و ذاتاً از قتل و خونریزی لذت میبرد. هیولا قسم خورده بود از جاهایی که آدمها زندگی میکنند، دور و در بیابانها پنهان شود؛ اما جفت او چنین قولی نداده بود. حتی ممکن بود آن دو از هم بیزار شوند. آیا هیولایی که از زشتی و بیریختیاش متنفر بود، با دیدن هیولای مؤنث دیگری مثل خودش بیش از پیش از خودش منزجر نمیشد؟ شاید این زن وقتی چشمش به مردان زیبای دیگر میافتاد، از شوهرش بیزار و رویگردان میشد. شاید هیولا را ترک میکرد و آن وقت این بار که یکی از همنوعانش او را ترک کرده، خشمگینتر و درندهتر از قبل میشد. حتی گیریم که آنها از اروپا هم میرفتند و در بیابانها و دنیای جدیدی ساکن میشدند؛ اما از اولین نتایج حسی که هیولا تشنه آن بود، داشتن بچه و بعد نسلی از شیاطین خبیث در سراسر زمین پراکنده میشدند و ممکن بود وضع زندگی نسل بشر را ناامن و سرشار از وحشت کنند...
🔸ترجمه کاظم فیروزمند(نشر مرکز): شبی در آزمایشگاهم بودم. خورشید غروب کرده بود و ماه داشت از کرانۀ دریا بالا میآمد. برای کار نور کافی نداشتم و بیکار نشسته بودم. خیالاتی در سرم بود که مرا به فکر کردن دربارۀ عواقب کاری که میکردم واداشت. سه سال پیش به همین صورت کار کرده و اهریمنی آفریده بودم که وحشیگری بیهمتایش مرا منزوی و افسرده ساخت و دلم را برای همیشه از ندامتی تلخ و زهرآگین انباشت. حالا میخواستم موجودی دیگر بسازم که ممکن بود هزاران بار شرورتر از همتای فعلی خود شود و به نوبۀ خود از کشتن و تخریب لذت ہبرد. هيولا عهد کرده بود که از مجاورت آدمها دور شود و در بیابانهای دور سر کند، اما موجود مؤنث چنين قراری نگذاشته بود. حتی ممکن بود آنها از یکدیگر بدشان بیاید. هیولای فعلی که از ناهنجاری ظاهر خود نفرت داشت، آیا امکان نداشت از موجود مؤنثی که عین خودش باشد بیشتر متنفر شود؟ هیولای مؤنث نیز ممکن بود به نفرت از او روی گرداند و به انسان زیباتر روی آورد. امکان داشت این هیولا را ترک کند و این که همنوع خودش او را ترک کرده است بهانۀ تازهای برای خشم و رنجش وی شود. حتی اگر اروپا را ترک میکردند و در صحراهای قارۀ جدید اقامت میکردند باز یکی از نتایج احساساتی که هیولا مشتاقش بود تولید بچه میبود و نسلی از هیولاها در زمین پیدا میشد که ناگزیر زندگی را برای نوع بشر دشوار و پر از هراس میساخت...
🔹ترجمه فرشاد رضایی(نشر ققنوس): در کارگاهم نشسته بودم؛ خورشید غروب کرده و ماه از افق دریا بیرون آمده بود. نور کفاف ادامۀ کار را نمیداد و من بیکار بودم. همینطور که نشسته بودم سلسله افکاری به ذهنم خطور کرد که مرا به تأمل در عواقب کاری واداشت که مشغولش بودم. سه سال قبل به همین نحو درگیر این کار بودم و هیولایی آفریده بودم که سبعیت بیسابقهاش دل مرا خون و تا ابد مملو از تلخترین ندامتها کرده بود. حالا در شرف ساخت موجودی دیگر بودم که شاید شرارتش دههزار برابر همنوعش از آب درمیآمد و از کشت و کشتار لذت میبرد. هیولا قسم خورده بود که دور آدمیان را خط بکشد و در سرزمینهای خالی از سکنه پنهان شود، اما هیولای مؤنث که قولی نداده بود. شاید اصلاً از همدیگر متنفر میشدند. هیولا از بدریختی خودش بیزار بود و اگر همان بدریختی در قالب هیولایی مؤنث پیش چشمش ظاهر میشد بیزارش نمیکرد؟ شاید هم هیولای مؤنث به سبب بیزاری از او دل به وجنات ممتاز انسانها میبست. شاید هیولا را ترک میگفت و او داغ طرد شدن از سوی همنوع را هم میچشید و خشمگینتر میشد. حتی اگر اروپا را ترک میکردند و در بیابانهای ینگهدنیا ساکن میشدند باز هم اولین پیامد محبتی که هیولا طلب میکرد، به دنیا آمدن فرزندان و شکلگیری نژادی از اهریمنان بود که در جهان پراکنده میشدند و شاید حیات نوع بشر را به تزلزل و مخاطره میانداختند...
نشر ققنوس ترجمۀ جدیدی از رمان «فرانکنشتاین» منتشر کرده با تصاویری که به فضای سیاه داستان کمک میکند. از ترجمههای متعدد این اثر کلاسیک (از ۱۳۱۷ تاکنون) سه کار در دسترس است. برای مقایسه بخشی از داستان را که در آن دانشمندِ قصه از قولی که به هیولا داده منصرف میشود بخوانید و ببینید ترجمۀ سادهتر (محسن سلیمانی) به کارتان میآید یا لحن قدمایی (ترجمه فیروزمند) یا چیزی بینابین (فرشاد رضایی).
@ehsanname
🔸ترجمه محسن سلیمانی(نشر قدیانی): یک شب وقتی خورشید غروب کرده بود و ماه تازه داشت از دریا بالا میآمد، در آزمایشگاهم نشسته بودم. نور کافی نبود تا کارم را ادامه دهم و بیکار مانده بودم؛ همانطور که نشسته بودم، سلسله افکار جورواجوری در ذهنم شکل گرفت و باعث شد به نتایج کارم فکر کنم. سه سال قبل نیز به همین کار مشغول بودم و دیوی خلق کرده بودم که درندهخویی بیسابقهاش قلبم را غصهدار و تا ابد تلخترین پشیمانیها را به بار آورده بود. حال نیز مشغول ساختن هیولای دیگری بودم که شاید هزاران برابر شرورتر از جفتش میشد و ذاتاً از قتل و خونریزی لذت میبرد. هیولا قسم خورده بود از جاهایی که آدمها زندگی میکنند، دور و در بیابانها پنهان شود؛ اما جفت او چنین قولی نداده بود. حتی ممکن بود آن دو از هم بیزار شوند. آیا هیولایی که از زشتی و بیریختیاش متنفر بود، با دیدن هیولای مؤنث دیگری مثل خودش بیش از پیش از خودش منزجر نمیشد؟ شاید این زن وقتی چشمش به مردان زیبای دیگر میافتاد، از شوهرش بیزار و رویگردان میشد. شاید هیولا را ترک میکرد و آن وقت این بار که یکی از همنوعانش او را ترک کرده، خشمگینتر و درندهتر از قبل میشد. حتی گیریم که آنها از اروپا هم میرفتند و در بیابانها و دنیای جدیدی ساکن میشدند؛ اما از اولین نتایج حسی که هیولا تشنه آن بود، داشتن بچه و بعد نسلی از شیاطین خبیث در سراسر زمین پراکنده میشدند و ممکن بود وضع زندگی نسل بشر را ناامن و سرشار از وحشت کنند...
🔸ترجمه کاظم فیروزمند(نشر مرکز): شبی در آزمایشگاهم بودم. خورشید غروب کرده بود و ماه داشت از کرانۀ دریا بالا میآمد. برای کار نور کافی نداشتم و بیکار نشسته بودم. خیالاتی در سرم بود که مرا به فکر کردن دربارۀ عواقب کاری که میکردم واداشت. سه سال پیش به همین صورت کار کرده و اهریمنی آفریده بودم که وحشیگری بیهمتایش مرا منزوی و افسرده ساخت و دلم را برای همیشه از ندامتی تلخ و زهرآگین انباشت. حالا میخواستم موجودی دیگر بسازم که ممکن بود هزاران بار شرورتر از همتای فعلی خود شود و به نوبۀ خود از کشتن و تخریب لذت ہبرد. هيولا عهد کرده بود که از مجاورت آدمها دور شود و در بیابانهای دور سر کند، اما موجود مؤنث چنين قراری نگذاشته بود. حتی ممکن بود آنها از یکدیگر بدشان بیاید. هیولای فعلی که از ناهنجاری ظاهر خود نفرت داشت، آیا امکان نداشت از موجود مؤنثی که عین خودش باشد بیشتر متنفر شود؟ هیولای مؤنث نیز ممکن بود به نفرت از او روی گرداند و به انسان زیباتر روی آورد. امکان داشت این هیولا را ترک کند و این که همنوع خودش او را ترک کرده است بهانۀ تازهای برای خشم و رنجش وی شود. حتی اگر اروپا را ترک میکردند و در صحراهای قارۀ جدید اقامت میکردند باز یکی از نتایج احساساتی که هیولا مشتاقش بود تولید بچه میبود و نسلی از هیولاها در زمین پیدا میشد که ناگزیر زندگی را برای نوع بشر دشوار و پر از هراس میساخت...
🔹ترجمه فرشاد رضایی(نشر ققنوس): در کارگاهم نشسته بودم؛ خورشید غروب کرده و ماه از افق دریا بیرون آمده بود. نور کفاف ادامۀ کار را نمیداد و من بیکار بودم. همینطور که نشسته بودم سلسله افکاری به ذهنم خطور کرد که مرا به تأمل در عواقب کاری واداشت که مشغولش بودم. سه سال قبل به همین نحو درگیر این کار بودم و هیولایی آفریده بودم که سبعیت بیسابقهاش دل مرا خون و تا ابد مملو از تلخترین ندامتها کرده بود. حالا در شرف ساخت موجودی دیگر بودم که شاید شرارتش دههزار برابر همنوعش از آب درمیآمد و از کشت و کشتار لذت میبرد. هیولا قسم خورده بود که دور آدمیان را خط بکشد و در سرزمینهای خالی از سکنه پنهان شود، اما هیولای مؤنث که قولی نداده بود. شاید اصلاً از همدیگر متنفر میشدند. هیولا از بدریختی خودش بیزار بود و اگر همان بدریختی در قالب هیولایی مؤنث پیش چشمش ظاهر میشد بیزارش نمیکرد؟ شاید هم هیولای مؤنث به سبب بیزاری از او دل به وجنات ممتاز انسانها میبست. شاید هیولا را ترک میگفت و او داغ طرد شدن از سوی همنوع را هم میچشید و خشمگینتر میشد. حتی اگر اروپا را ترک میکردند و در بیابانهای ینگهدنیا ساکن میشدند باز هم اولین پیامد محبتی که هیولا طلب میکرد، به دنیا آمدن فرزندان و شکلگیری نژادی از اهریمنان بود که در جهان پراکنده میشدند و شاید حیات نوع بشر را به تزلزل و مخاطره میانداختند...