#حتما_بخونید
آفتابه چی
گویند در زمان شاه سلطان حسین به دستور وی مسجدی در حوالی اصفهان بنا شد و مسجد شاه نام گرفت. مسجد به مانند همه ی مساجد #دستشویی بزرگی داشت و این دستشویی مسوولی داشت با سمت آفتابه چی که کارش پر کردن آفتابه برای استفاده ی مردمان بود.
روزی گذر شاه به این مسجد افتاده برای قضای حاجت به دستشویی روانه شد..
شاه از در وارد شد و آفتابه ای برداشت که ناگهان بانگی برخاست که «هی فلان! چه می کنی؟».
گفت: «آفتابه ای برداشته ام و الخ...».
آفتابه چی بر شاه غرید که این آفتابه را زمین بگذار و آن دیگری را بردار.
شاه علت را جویا شد و آفتابه چی گفت:«اگر همه کس این علت ها را بفهمند و یا هر کس بخواهد به دلخواه خود آفتابه ای بردارد، پس من این جا چه کاره هستم؟
پس من برگ چغندرم ؟؟؟
⚠️ و چقدر این داستان برای ما آشناست
#ادارات
#کارمندان
@sedayeslahat
آفتابه چی
گویند در زمان شاه سلطان حسین به دستور وی مسجدی در حوالی اصفهان بنا شد و مسجد شاه نام گرفت. مسجد به مانند همه ی مساجد #دستشویی بزرگی داشت و این دستشویی مسوولی داشت با سمت آفتابه چی که کارش پر کردن آفتابه برای استفاده ی مردمان بود.
روزی گذر شاه به این مسجد افتاده برای قضای حاجت به دستشویی روانه شد..
شاه از در وارد شد و آفتابه ای برداشت که ناگهان بانگی برخاست که «هی فلان! چه می کنی؟».
گفت: «آفتابه ای برداشته ام و الخ...».
آفتابه چی بر شاه غرید که این آفتابه را زمین بگذار و آن دیگری را بردار.
شاه علت را جویا شد و آفتابه چی گفت:«اگر همه کس این علت ها را بفهمند و یا هر کس بخواهد به دلخواه خود آفتابه ای بردارد، پس من این جا چه کاره هستم؟
پس من برگ چغندرم ؟؟؟
⚠️ و چقدر این داستان برای ما آشناست
#ادارات
#کارمندان
@sedayeslahat