#حکایت
گویند شیخی در مسجدی #پیش_نماز بود. روزی در حال سجده #شیخ را دستشویی بگرفت و نتوانست کاری بکند.
پس شلوارش را خیس کرد و سجدهٔ آخر طولانی شد.جماعت پشت سر هم در حالت سجده ماندند.
بعد از مدتی شیخ از سجده بلند شد و سلام داد و نماز را به اتمام برد.
جماعت پشت سر علت این سجده طولانی را جویا شدند.
شیخ که نمی توانست حال قضیه را باز گوید،
دست به دامان #دروغ شد و گفت :
در حال سجده دیدم زن و شوهر جوانی در دریای سرخ در حال غرق شدن هستند؛
پس به کمک آن ها رفتم 😳😳و علت طولانی شدن این بود که آنجا رفته بودم.
جماعت جاهل و ساده لوح حرف شیخ را باور کرده و با خود گفتند :
عجب شیخی نصیبمان شده!!
در بین آن ها یکی خوش باورتر از همه بود؛ به منزل رفت و قضیه #نجات آن زن و مرد جوان توسط شیخ در حال #سجده را برای همسرش تعریف کرد .زن که بسیار #باهوش و عاقل بود،گفت :
باید چنین شیخی را برای صرف غذا به خانه دعوت کنیم تا خیر و برکت به خانه بیاید.
مرد را این فکر خوش آمد . زن گفت:
تنی چند از یاران شیخ را نیز دعوت کن.
القصه زن غذایی درست کرد و شیخ و یاران از در درآمدند.
زن غذا را در آشپزخانه منزل کشید و #مرغ های پخته شده را بر روی برنج ها گذاشت و مرغ شیخ را زیر برنج پنهان کرد.
غذای هر یک از میهمانان را دادند و شیخ نگاهی به غذای خود انداخت،
به مرد #ساده لوح گفت:
غذای من چرا مرغ ندارد؟
مرد شرمنده شده بانوی خانه را خواست و گفت:
چرا غذای شیخ مرغ ندارد؟
زن گفت:
دارد،ولی شیخ گفت که ندارد.
زن گفت :
یا شیخ،
چطور از اینجا توانستی در دریای سرخ زن و مردی را در حال غرق شدن ببینی،
ولی مرغی را که زیر برنج هست ، نمی توانی ببینی...!!
و اما...
یکی بود که رییس دولتی بود ومی گفت :
من امام زمان را تو جلساتم می بینم و صندلی و بشقاب اضافه می گذاشت... چطور #امام_زمان را می دید،
ولی این همه #دزد را در اطراف خود نمی دید....!
امان از #تزویر!!....فغان از #جهالت!!
@sedayeslahat
گویند شیخی در مسجدی #پیش_نماز بود. روزی در حال سجده #شیخ را دستشویی بگرفت و نتوانست کاری بکند.
پس شلوارش را خیس کرد و سجدهٔ آخر طولانی شد.جماعت پشت سر هم در حالت سجده ماندند.
بعد از مدتی شیخ از سجده بلند شد و سلام داد و نماز را به اتمام برد.
جماعت پشت سر علت این سجده طولانی را جویا شدند.
شیخ که نمی توانست حال قضیه را باز گوید،
دست به دامان #دروغ شد و گفت :
در حال سجده دیدم زن و شوهر جوانی در دریای سرخ در حال غرق شدن هستند؛
پس به کمک آن ها رفتم 😳😳و علت طولانی شدن این بود که آنجا رفته بودم.
جماعت جاهل و ساده لوح حرف شیخ را باور کرده و با خود گفتند :
عجب شیخی نصیبمان شده!!
در بین آن ها یکی خوش باورتر از همه بود؛ به منزل رفت و قضیه #نجات آن زن و مرد جوان توسط شیخ در حال #سجده را برای همسرش تعریف کرد .زن که بسیار #باهوش و عاقل بود،گفت :
باید چنین شیخی را برای صرف غذا به خانه دعوت کنیم تا خیر و برکت به خانه بیاید.
مرد را این فکر خوش آمد . زن گفت:
تنی چند از یاران شیخ را نیز دعوت کن.
القصه زن غذایی درست کرد و شیخ و یاران از در درآمدند.
زن غذا را در آشپزخانه منزل کشید و #مرغ های پخته شده را بر روی برنج ها گذاشت و مرغ شیخ را زیر برنج پنهان کرد.
غذای هر یک از میهمانان را دادند و شیخ نگاهی به غذای خود انداخت،
به مرد #ساده لوح گفت:
غذای من چرا مرغ ندارد؟
مرد شرمنده شده بانوی خانه را خواست و گفت:
چرا غذای شیخ مرغ ندارد؟
زن گفت:
دارد،ولی شیخ گفت که ندارد.
زن گفت :
یا شیخ،
چطور از اینجا توانستی در دریای سرخ زن و مردی را در حال غرق شدن ببینی،
ولی مرغی را که زیر برنج هست ، نمی توانی ببینی...!!
و اما...
یکی بود که رییس دولتی بود ومی گفت :
من امام زمان را تو جلساتم می بینم و صندلی و بشقاب اضافه می گذاشت... چطور #امام_زمان را می دید،
ولی این همه #دزد را در اطراف خود نمی دید....!
امان از #تزویر!!....فغان از #جهالت!!
@sedayeslahat