#تلنگر
زمين بهشت میشود روزی كه مردم بفهمند:
_ هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره كردن ديگران
_ هيچ چيز گناه نيست، جز ضایع کردن حق مردم
_ هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران
_ هيچكس اسطوره نيست، الا در مهربانى و انسانيت
_ هيچ چيز جاودانه نمیماند، جز عشق
_ هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبى ...
#پائولو_کوئلیو
@sedayeslahat
زمين بهشت میشود روزی كه مردم بفهمند:
_ هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره كردن ديگران
_ هيچ چيز گناه نيست، جز ضایع کردن حق مردم
_ هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران
_ هيچكس اسطوره نيست، الا در مهربانى و انسانيت
_ هيچ چيز جاودانه نمیماند، جز عشق
_ هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبى ...
#پائولو_کوئلیو
@sedayeslahat
#تلنگر
پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان و بره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
درندگی , وحشیبودن و حیوانیت شناختهمیشود. اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید.
هر ذاتی رو میشه درست کرد، جز ذات خراب ...!
@sedayeslahat
پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان و بره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
درندگی , وحشیبودن و حیوانیت شناختهمیشود. اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید.
هر ذاتی رو میشه درست کرد، جز ذات خراب ...!
@sedayeslahat
#تلنگر
عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد..
نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.
آنگاه عقاب است و دوراهی:
--> بمـیرد یـــــا دوباره متولد شود<--
ولی چگونه؟؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید...
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
یـــــا بايد مُرد...
«انتخاب با خودِ توست...!»
@sedayeslahat
عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد..
نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.
آنگاه عقاب است و دوراهی:
--> بمـیرد یـــــا دوباره متولد شود<--
ولی چگونه؟؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید...
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
یـــــا بايد مُرد...
«انتخاب با خودِ توست...!»
@sedayeslahat
#تلنگر
ما در دنیایی زندگی میکنیم که وقتی به یک کسی خوبی کردیم و خوبی کردیم و خوبی کردیم، روزیکه خوبی نکنیم ما از نظر او آدم بدی هستیم!
شما نمی توانید بگویید، من ده بار به یک کسی خوبی کردم، بار یازدهم که نخواستم یا نتوانستم کاری برایش انجام دهم چرا از نظر او من آدم بدی شدم؟
و چرا یک کسی که هیچکاری برای آن شخص انجام نداده است در نظر او از من بهتر است؟
باید پذیرفت که این ویژگی #انسان است!
شما وقتی بچه همسایهتان را بیست دفعه نگه دارید و روز بیستویکم بگویید من خودم وقت دکتر دارم و نمیتوانم امروز بچه شما را نگه دارم، آن همسایه میتواند با شما بد شود در حالیکه با همسایه دیگر که هیچوقت بچهاش را نگه نداشته است خوب است.
در زندگی یاد بگیریم که قرار نیست همه مراعات حال ما را بکنند، رسالت ما زندگی کردن برای خودمان است، نه برای خوشایند دیگران...!!
#دکتر_فرهنگ_هلاکویی
ما در دنیایی زندگی میکنیم که وقتی به یک کسی خوبی کردیم و خوبی کردیم و خوبی کردیم، روزیکه خوبی نکنیم ما از نظر او آدم بدی هستیم!
شما نمی توانید بگویید، من ده بار به یک کسی خوبی کردم، بار یازدهم که نخواستم یا نتوانستم کاری برایش انجام دهم چرا از نظر او من آدم بدی شدم؟
و چرا یک کسی که هیچکاری برای آن شخص انجام نداده است در نظر او از من بهتر است؟
باید پذیرفت که این ویژگی #انسان است!
شما وقتی بچه همسایهتان را بیست دفعه نگه دارید و روز بیستویکم بگویید من خودم وقت دکتر دارم و نمیتوانم امروز بچه شما را نگه دارم، آن همسایه میتواند با شما بد شود در حالیکه با همسایه دیگر که هیچوقت بچهاش را نگه نداشته است خوب است.
در زندگی یاد بگیریم که قرار نیست همه مراعات حال ما را بکنند، رسالت ما زندگی کردن برای خودمان است، نه برای خوشایند دیگران...!!
#دکتر_فرهنگ_هلاکویی
#تلنگر
بیست سال قبل اگه میرفتی ترکیه همهی جادهها یک بانده، اتوبوسها گازوییلی داغون، به معنای واقعی افتضاح، هر روز حادثه تصادف تو جادهها، هر روز واژگونی اتوبوس.
الان که میری، میبینی جادهای نیست که اتوبان نشده باشه، همهی اتوبوسها نو، یکی از برترین ایرلاینهای دنیا، یه فرودگاه جدید ساختن توی استانبول که فک آدم میافته، همه جا کارخونه، هفتمین کشاورزی دنیا، برترین صادرات نساجی، درآمد میلیاردی از توریسم...
چند سال پیش احمدی نژاد یه وزیر راه منصوب کرد، آدم بامزهای بود، گفت: «بعد از یه سال هر کی هر جادهای دید که دست انداز داره، معرفی کنه جایزه بگیره»، چند روز پیش از تبریز میاومدم یه بخشی هست انگاری گذاشتنت رو ویبره، از بس دستاندازه داره، دوبار پس گردنم خورد به سقف ماشین و یاد آقای وزیر و جایزهاش افتادم!!!
اینا رو گفتم که بگم به عمل کار برآید، به سخنرانی نیست، خیلیا رد شدن رفتن و ما هنوز اندرخم یه کوچهایم،
هر روز تصادف جادهای!
هی ترمز بریدن اتوبوس!
هی اتفاق
هی مرگ...
تسلیت میگم درگذشت دانشجوها رو.
کاش یه سلطان تصادفات جاده ای هم پیدا میشد اعدام میکردن اینم حل میشد!!!
مرتضی عباد
بیست سال قبل اگه میرفتی ترکیه همهی جادهها یک بانده، اتوبوسها گازوییلی داغون، به معنای واقعی افتضاح، هر روز حادثه تصادف تو جادهها، هر روز واژگونی اتوبوس.
الان که میری، میبینی جادهای نیست که اتوبان نشده باشه، همهی اتوبوسها نو، یکی از برترین ایرلاینهای دنیا، یه فرودگاه جدید ساختن توی استانبول که فک آدم میافته، همه جا کارخونه، هفتمین کشاورزی دنیا، برترین صادرات نساجی، درآمد میلیاردی از توریسم...
چند سال پیش احمدی نژاد یه وزیر راه منصوب کرد، آدم بامزهای بود، گفت: «بعد از یه سال هر کی هر جادهای دید که دست انداز داره، معرفی کنه جایزه بگیره»، چند روز پیش از تبریز میاومدم یه بخشی هست انگاری گذاشتنت رو ویبره، از بس دستاندازه داره، دوبار پس گردنم خورد به سقف ماشین و یاد آقای وزیر و جایزهاش افتادم!!!
اینا رو گفتم که بگم به عمل کار برآید، به سخنرانی نیست، خیلیا رد شدن رفتن و ما هنوز اندرخم یه کوچهایم،
هر روز تصادف جادهای!
هی ترمز بریدن اتوبوس!
هی اتفاق
هی مرگ...
تسلیت میگم درگذشت دانشجوها رو.
کاش یه سلطان تصادفات جاده ای هم پیدا میشد اعدام میکردن اینم حل میشد!!!
مرتضی عباد
#تلنگر
کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد هرچه جستجو کرد، آن را نيافت.
از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه میگيرد.
کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد.
تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى؟
کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم!
حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است!
@sedayeslahat
کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد هرچه جستجو کرد، آن را نيافت.
از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه میگيرد.
کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد.
تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى؟
کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم!
حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است!
@sedayeslahat
#تلنگر
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد .
و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود
ولی نشد ...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
"این لباس چِرک مرده شده!"
گفت :
"بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !"
چرک مُرده شد ...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !
حواست که نباشد لکه می شود ؛
وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...
به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد"
@sedayeslahat
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد .
و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود
ولی نشد ...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
"این لباس چِرک مرده شده!"
گفت :
"بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !"
چرک مُرده شد ...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !
حواست که نباشد لکه می شود ؛
وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...
به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد"
@sedayeslahat
#تلنگر
زمين بهشت میشود روزی كه مردم بفهمند:
_ هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره كردن ديگران
_ هيچ چيز گناه نيست، جز ضایع کردن حق مردم
_ هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران
_ هيچكس اسطوره نيست، الا در مهربانى و انسانيت
_ هيچ چيز جاودانه نمیماند، جز عشق
_ هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبى ...
#پائولو_کوئلیو
@sedayeslahat
زمين بهشت میشود روزی كه مردم بفهمند:
_ هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره كردن ديگران
_ هيچ چيز گناه نيست، جز ضایع کردن حق مردم
_ هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران
_ هيچكس اسطوره نيست، الا در مهربانى و انسانيت
_ هيچ چيز جاودانه نمیماند، جز عشق
_ هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبى ...
#پائولو_کوئلیو
@sedayeslahat
#تلنگر
🔻ملت ما عادت کرده اشخاص را عوض کند ، عنوانها را عوض کند ولی همچنان استبداد باقی بماند ، ما خودمان همواره تولید شاه میکنیم و تا به بلوغ آزادیخواهی نرسیم نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که در فردای هر تغییری با مستبدی دیگر مواجه نشویم .. آزادی یعنی آزادی مخالفت و مخالفت ورزیدن
#مهندس_بازرگان
@sedayeslahat
🔻ملت ما عادت کرده اشخاص را عوض کند ، عنوانها را عوض کند ولی همچنان استبداد باقی بماند ، ما خودمان همواره تولید شاه میکنیم و تا به بلوغ آزادیخواهی نرسیم نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که در فردای هر تغییری با مستبدی دیگر مواجه نشویم .. آزادی یعنی آزادی مخالفت و مخالفت ورزیدن
#مهندس_بازرگان
@sedayeslahat
#تلنگر
لنگه کفش
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت ، به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند، ولی پیرمرد بی درنگ ... لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت
همه تعجب کردند،
پیرمرد گفت : که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.
#انسان_باشیم
@sedayeslahat
لنگه کفش
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت ، به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند، ولی پیرمرد بی درنگ ... لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت
همه تعجب کردند،
پیرمرد گفت : که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.
#انسان_باشیم
@sedayeslahat