"صدای ملّت"
8.6K subscribers
147K photos
72.4K videos
162 files
4.34K links

ولاتلبسوا الحق‌ بالباطل‌ و تکتموا‌ الحق‌ وانتم‌تعلمون‌. حق را با باطل در نیامیزید، حقیقت را که خود می‌دانید پنهان نکنید.

@sedayeslahat
Download Telegram
#حکایت
"پادشاه و پیرزن جاهل"


روزی باز پادشاهی از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پیرزن فرتوتی که مشغول پختن نان بود روی آورد. پیرزن که آن باز زیبا را دید فورا پاهای حیوان را بست، بال هایش را کوتاه کرد، ناخن هایش را برید و کاه را به عنوان غذا جلوی او گذاشت. سپس شروع کرد به دلسوزی برای حیوان و گفت: ای حیوان بیچاره! تو در دست مردم ناشایست گرفتار بودی که ناخن های تو را رها کردند که تا این اندازه دراز شده است؟

مهر جاهل را چنین دان ای رفیق
کژ رود جاهل همیشه در طریق

پادشاه تا آخر روز در جستجوی باز خویش می گشت تا گذارش به خانه محقر پیرزن افتاد و باز زیبا را در میان گرد و غبار و دود مشاهده کرد. با دیدن این منظره شروع به ناله و گریستن کرد و گفت: این است سزای مثل تو حیوانی که از قصر پادشاهی به خانه محقر پیرزنی فرار کند.

هست دنیا جاهل و جاهل پرست
عاقل آن باشد که زین جاهل بِرَست

#مثنوی_معنوی
#مولوی

@sedayeslahat
صد هزاران مرد ترسا سوی او
اندک‌اندک جمع شد در کوی او

او بیان می‌کرد با ایشان براز
سر انگلیون و زنار و نماز

او به ظاهر واعظ احکام بود
لیک در باطن صفیر و دام بود

بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول

کو چه آمیزد ز اغراض نهان
در عبادتها و در اخلاص جان

فضل طاعت را نجستندی ازو
عیب ظاهر را بجستندی که کو

مو به مو و ذره ذره مکر نفس
می‌شناسیدند چون گل از کرفس

موشکافان صحابه هم در آن
وعظ ایشان خیره گشتندی بجان

#مثنوی_معنوی
بخش پانزدهم
#دفتراول

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
پس بگویم من بسر نصرانیم
ای خدای رازدان می‌دانیم

شاه واقف گشت از ایمان من
وز تعصب کرد قصد جان من

خواستم تا دین ز شه پنهان کنم
آنک دین اوست ظاهر آن کنم

شاه بویی برد از اسرار من
متهم شد پیش شه گفتار من

گفت گفت تو چو در نان سوزنست
از دل من تا دل تو روزنست

من از آن روزن بدیدم حال تو
حال تو دیدم ننوشم قال تو

گر نبودی جان عیسی چاره‌ام
او جهودانه بکردی پاره‌ام

بهر عیسی جان سپارم سر دهم
صد هزاران منتش بر خود نهم

جان دریغم نیست از عیسی ولیک
واقفم بر علم دینش نیک‌نیک

حیف می‌آمد مرا کان دین پاک
درمیان جاهلان گردد هلاک

شکر ایزد را و عیسی را که ما
گشته‌ایم آن کیش حق را ره‌نما

از جهود و از جهودی رسته‌ایم
تا به زناری میان را بسته‌ایم

دور دور عیسیست ای مردمان
بشنوید اسرار کیش او بجان

کرد با وی شاه آن کاری که گفت
خلق حیران مانده زان مکر نهفت

راند او را جانب نصرانیان
کرد در دعوت شروع او بعد از آن


#مثنوی_معنوی
بخش چهاردهم
#دفتراول

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
 او وزیری داشت گبر و عشوه ده
کو بر آب از مکر بر بستی گره

گفت ترسایان پناه جان کنند
دین خود را از ملک پنهان کنند

کم کش ایشان را که کشتن سود نیست
دین ندارد بوی مشک و عود نیست

سر پنهانست اندر صد غلاف
ظاهرش با تست و باطن بر خلاف

شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست
چارهٔ آن مکر و آن تزویر چیست

تا نماند در جهان نصرانیی
نی هویدا دین و نه پنهانیی

گفت ای شه گوش و دستم را ببر
بینی‌ام بشکاف و لب در حکم مر

بعد از آن در زیردار آور مرا
تا بخواهد یک شفاعت گر مرا

بر منادی‌گاه کن این کار تو
بر سر راهی که باشد چارسو

آنگهم از خود بران تا شهر دور
تا در اندازم دریشان شر و شور


#مثنوی_معنوی
بخش سیزدهم
#دفتراول

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
ساخت طوماری به نام هر یکی
نقش هر طومار دیگر مسلکی

حکمهای هر یکی نوعی دگر
این خلاف آن ز پایان تا به سر

در یکی راه ریاضت را و جوع
رکن توبه کرده و شرط رجوع

در یکی گفته ریاضت سود نیست
اندرین ره مخلصی جز جود نیست

در یکی گفته که جوع و جود تو
شرک باشد از تو با معبود تو

جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکرست و دام

در یکی گفته که واجب خدمتست
ور نه اندیشهٔ توکل تهمتست

در یکی گفته که امر و نهیهاست
بهر کردن نیست شرح عجز ماست

تا که عجز خود بینیم اندر آن
قدرت او را بدانیم آن زمان

در یکی گفته که عجز خود مبین
کفر نعمت کردنست آن عجز هین

قدرت خود بین که این قدرت ازوست
قدرت تو نعمت او دان که هوست

در یکی گفته کزین دو بر گذر
بت بود هر چه بگنجد در نظر

در یکی گفته مکش این شمع را
کین نظر چون شمع آمد جمع را

از نظر چون بگذری و از خیال
کشته باشی نیم شب شمع وصال

در یکی گفته بکش باکی مدار
تا عوض بینی نظر را صد هزار

که ز کشتن شمع جان افزون شود
لیلی‌ات از صبر تو مجنون شود

ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
بیش آید پیش او دنیا و بیش

در یکی گفته که آنچت داد حق
بر تو شیرین کرد در ایجاد حق

بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر
خویشتن را در میفکن در زحیر

در یکی گفته که بگذار آن خود
کان قبول طبع تو ردست و بد

راههای مختلف آسان شدست
هر یکی را ملتی چون جان شدست

گر میسر کردن حق ره بدی
هر جهود و گبر ازو آگه بدی

در یکی گفته میسر آن بود
که حیات دل غذای جان بود

هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت
بر نه آرد همچو شوره ریع و کشت

جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او

آن میسر نبود اندر عاقبت
نام او باشد معسر عاقبت

تو معسر از میسر بازدان
عاقبت بنگر جمال این و آن

در یکی گفته که استادی طلب
عاقبت‌بینی نیابی در حسب

عاقبت دیدند هر گون ملتی
لاجرم گشتند اسیر زلتی

عاقبت دیدن نباشد دست‌باف
ورنه کی بودی ز دینها اختلاف

در یکی گفته که استا هم توی
زانک استا را شناسا هم توی

مرد باش و سخرهٔ مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو

در یکی گفته که این جمله یکیست
هر که او دو بیند احول مردکیست

در یکی گفته که صد یک چون بود
این کی اندیشد مگر مجنون بود

هر یکی قولیست ضد هم‌دگر
چون یکی باشد یکی زهر و شکر

تا ز زهر و از شکر در نگذری
کی تو از گلزار وحدت بو بری

این نمط وین نوع ده طومار و دو
بر نوشت آن دین عیسی را عدو

#مثنوی_معنوی
بخش بیست و دوم
دفتر اول

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat