یک خورشید جهان تاب لازمه كه اونقدر از بالا تو سر این مردم بتابه تا خرافات را تو لونهی مغزشون بسوزونه ...
#صادق_چوبک
@seemorghbook
#صادق_چوبک
@seemorghbook
☕️قطعهای از کتاب
زندگی برای من قشنگه !
خیلی چیزای دیگه توش هست که من دلم میخواد ببینم ...
میخوام بمونم ببینم ظلم تا چه حد پیش میره !
میخوام بمونم و ببینم آدم تا چه اندازه قوه ستم کشیدن داره ؟
میخوام بمونم و تموم رنگهای رنگین کمون دروغ رو ببینم !
میخوام بمونم و بنویسم ...
میخوام مردمو بشناسم ...
تو خیال میکنی شناختن آدمای خوب و بد خودش کم کیف داره ؟
گمون میکنی دیدن طبیعت و لذت بردن از طبیعت تموم شدنیه ؟
📕#شبگرد
✍#صادق_چوبک
♦️@seemorghbook
زندگی برای من قشنگه !
خیلی چیزای دیگه توش هست که من دلم میخواد ببینم ...
میخوام بمونم ببینم ظلم تا چه حد پیش میره !
میخوام بمونم و ببینم آدم تا چه اندازه قوه ستم کشیدن داره ؟
میخوام بمونم و تموم رنگهای رنگین کمون دروغ رو ببینم !
میخوام بمونم و بنویسم ...
میخوام مردمو بشناسم ...
تو خیال میکنی شناختن آدمای خوب و بد خودش کم کیف داره ؟
گمون میکنی دیدن طبیعت و لذت بردن از طبیعت تموم شدنیه ؟
📕#شبگرد
✍#صادق_چوبک
♦️@seemorghbook
☕ قطعهای از کتاب
من اینجا کسی را ندیدم بخنده. اینجاهیچکس خنده بلد نیست . من خیلی خنده را دوست دارم. گاهی تو تنهائی خودم پیش خودم میخندم؛ اما خنده یه آدم تنها چه فایده داره. دلم میخواد خنده یکی دیگه را هم مثل خنده خودم ببینم.
📕#سنگ_صبور
✍#صادق_چوبک
@seemorghbook
من اینجا کسی را ندیدم بخنده. اینجاهیچکس خنده بلد نیست . من خیلی خنده را دوست دارم. گاهی تو تنهائی خودم پیش خودم میخندم؛ اما خنده یه آدم تنها چه فایده داره. دلم میخواد خنده یکی دیگه را هم مثل خنده خودم ببینم.
📕#سنگ_صبور
✍#صادق_چوبک
@seemorghbook
📕#انتری_که_لوطیش_مرده_بود
✍#صادق_چوبک
داستان «انتری که لوطیش مرده بود» ظاهر داستان ماجرای انتری است که لوطیش مرده و او زنجیر خود را پاره کرده و از قید اسارت او آزاد شدهاست. اما این آزادی هیچ دردی از او دوا نمیکند. حیران و سرگردان به این سوی و آن سوی رو میآورد، هیچ راه نجاتی نمییابد و سرانجام در همین سرگشتگی گم میشود. این ظاهر داستان است. اما ماهیتی تمثیلی دارد و اشارهای است به سرنوشت انسان روشنفکری که زنجیر اسارت ایدئولوژیها و سنتهای اجتماعی را پاره کرده، از محدودیتی که آنها برایش ایجاد کرده بودند آزاد شده، اما این آزادی بهرهای برایش ندارد و نمیتواند او را به راز هستی رهنمون شود. این داستان از نگاه این میمون و با نگاه تودهای و با زبان مردم طبیعی کوچه و بازار نوشته شدهاست.
♦️@seemorghbook
✍#صادق_چوبک
داستان «انتری که لوطیش مرده بود» ظاهر داستان ماجرای انتری است که لوطیش مرده و او زنجیر خود را پاره کرده و از قید اسارت او آزاد شدهاست. اما این آزادی هیچ دردی از او دوا نمیکند. حیران و سرگردان به این سوی و آن سوی رو میآورد، هیچ راه نجاتی نمییابد و سرانجام در همین سرگشتگی گم میشود. این ظاهر داستان است. اما ماهیتی تمثیلی دارد و اشارهای است به سرنوشت انسان روشنفکری که زنجیر اسارت ایدئولوژیها و سنتهای اجتماعی را پاره کرده، از محدودیتی که آنها برایش ایجاد کرده بودند آزاد شده، اما این آزادی بهرهای برایش ندارد و نمیتواند او را به راز هستی رهنمون شود. این داستان از نگاه این میمون و با نگاه تودهای و با زبان مردم طبیعی کوچه و بازار نوشته شدهاست.
♦️@seemorghbook
📕#سنگ_صبور
✍#صادق_چوبک
سنگ صبور رمانی از صادق چوبک است که در سال ۱۳۴۵ شمسی منتشر شدهاست.
اصطلاح سنگ صبور در فرهنگ عامه ایرانی برای کسی یا چیزی به کار میرود که شنونده همه دردها و رنجهای آدمی است. سنگ صبور درد دلها را میشنود و غمخواری میورزد.
ساختار این رمان بر اساس تک گویی یا مونولوگ است. تمام شخصیتها در فصولی جداگانه به شیوه راوی اول شخص و به زبان گفتاری حرف میزنند. تکنیک یا صناعت رمان شیوه جریان سیال ذهن است که جیمز جویس پیشتر در رمان معروف خود اولیس اجرا کرده بود.
تمام رمان و تمام تک گوییها بازتاب جهان تاریک و خونآلودی است که نویسنده از ایران در سالهای اوایل قرن بیستم تصویر میکند. جنایتکاری بی رحم به نام سیف القلم در شیراز زنهای صیغهرو را به دام انداخته و میکشد. احمد آقا در نقش معلم و نویسنده گویی ناخودآگاه روایتگر همه این فجایع از زبان شخصیتهای این رمان است.
♦️@seemorghbook
✍#صادق_چوبک
سنگ صبور رمانی از صادق چوبک است که در سال ۱۳۴۵ شمسی منتشر شدهاست.
اصطلاح سنگ صبور در فرهنگ عامه ایرانی برای کسی یا چیزی به کار میرود که شنونده همه دردها و رنجهای آدمی است. سنگ صبور درد دلها را میشنود و غمخواری میورزد.
ساختار این رمان بر اساس تک گویی یا مونولوگ است. تمام شخصیتها در فصولی جداگانه به شیوه راوی اول شخص و به زبان گفتاری حرف میزنند. تکنیک یا صناعت رمان شیوه جریان سیال ذهن است که جیمز جویس پیشتر در رمان معروف خود اولیس اجرا کرده بود.
تمام رمان و تمام تک گوییها بازتاب جهان تاریک و خونآلودی است که نویسنده از ایران در سالهای اوایل قرن بیستم تصویر میکند. جنایتکاری بی رحم به نام سیف القلم در شیراز زنهای صیغهرو را به دام انداخته و میکشد. احمد آقا در نقش معلم و نویسنده گویی ناخودآگاه روایتگر همه این فجایع از زبان شخصیتهای این رمان است.
♦️@seemorghbook
📕#چرا_دریا_طوفانی_شد
✍#صادق_چوبک
«چرا دریا توفانی شده بود» یکی از بهترین داستانهای کوتاه صادق چوبک است که با وجود گذشت نیم قرن از نوشته شدن آن هنوز خواندنی و جذاب به نظر میرسد و واجد نکات آموختنی بسیاری هم برای علاقمندان داستاننویسی ست، خاصه در روزگاری که بسیاری از داستانهای کوتاه فاقد عنصر تعلیق، گرهافکنی و گرهگشاییاند (بگذریم از آن نمونههایی که ویژگیهای سبکیشان چنین اقتضا میکند). این داستان همچنین بهلحاظ فضاسازی غنی و از تصاویری زنده – در عین ایجاز قلم چوبک -برخوردار است. شاید مجموعهی همین ویژگی ها بود که باعث شد ابراهیم گلستان سراغ آن رفته و این داستان کوتاه را دستمایهی ساخت فیلم «دریا» قرار داد. فیلمی که از بد حادثه نیمه تمام ماند و چه حیف! چرا که فروغ فرخزاد یکی از بازیگران اصلی این فیلم بود.
♦️@seemorghbook
✍#صادق_چوبک
«چرا دریا توفانی شده بود» یکی از بهترین داستانهای کوتاه صادق چوبک است که با وجود گذشت نیم قرن از نوشته شدن آن هنوز خواندنی و جذاب به نظر میرسد و واجد نکات آموختنی بسیاری هم برای علاقمندان داستاننویسی ست، خاصه در روزگاری که بسیاری از داستانهای کوتاه فاقد عنصر تعلیق، گرهافکنی و گرهگشاییاند (بگذریم از آن نمونههایی که ویژگیهای سبکیشان چنین اقتضا میکند). این داستان همچنین بهلحاظ فضاسازی غنی و از تصاویری زنده – در عین ایجاز قلم چوبک -برخوردار است. شاید مجموعهی همین ویژگی ها بود که باعث شد ابراهیم گلستان سراغ آن رفته و این داستان کوتاه را دستمایهی ساخت فیلم «دریا» قرار داد. فیلمی که از بد حادثه نیمه تمام ماند و چه حیف! چرا که فروغ فرخزاد یکی از بازیگران اصلی این فیلم بود.
♦️@seemorghbook
📕#چراغ_آخر(نایاب)
✍#صادق_چوبک
کشتی تازه لنگر برداشته و راه دریا را پیش گرفته بود، اما هنوز صدای دندان قرچه چرثقیل ها که مدتی پیش از کار افتاده بودند تو گوش جواد زُق زُق می کرد و درونش را می خراشید. کشتی به خود می لرزید. صدای کشدار جهنمی آتشخانه و موتور و لرزش دردناکی بر تن آن انداخته بود. تخته های کف آن زیر پایش مورمور می کرد و حالت خواب رفتگی در پای خودش حس می کرد. او با سفر دریا آشنا بود. اما آن چه در این سفر آزارش می داد، گروه بسیاری از مسافرین جورواجور و زوّار رنگ ورانگی بودند که بلیت درجه سه داشتند و روی سطح کشتی پهلوی او تو همدیگر وول می زدند.اگر پول بیشتری داشت، او هم دست کم یک بلیت درجه دو می خرید و می رفت تو یک اتاق کوچک که حمام و روشویی وتخت خواب پاکیزه ای داشت و دور از شلوغی در را رو خودش می بست و از دریچه کوچک گردی که درِ چسبان کیپی داشت تو دریا نگاه می کرد. اما اکنون که او هم رو سطحه جا داشت ناچار بود دست کم از بوشهر تا بصره را با صد جور آدم دیگر همنشین و دمخور باشد و تو روی آن ها نگاه کند و جار و جنجالشان را تحمل کند. چاره نبود. فصل زیارت بود.مسافرین درجه یک و دو، در اتاق های خود در طبقه های بالای کشتی جا گرفته بودند و گروهی از آن ها که کاری نداشتند رو نرده های عرشه خم شده بودند و به مسافرین درجه سه و دریا نگاه می کردند. مسافرین درجه سه گُله بگله رو سطح کشتی جا گرفته بودند.
♦️@seemorghbook
✍#صادق_چوبک
کشتی تازه لنگر برداشته و راه دریا را پیش گرفته بود، اما هنوز صدای دندان قرچه چرثقیل ها که مدتی پیش از کار افتاده بودند تو گوش جواد زُق زُق می کرد و درونش را می خراشید. کشتی به خود می لرزید. صدای کشدار جهنمی آتشخانه و موتور و لرزش دردناکی بر تن آن انداخته بود. تخته های کف آن زیر پایش مورمور می کرد و حالت خواب رفتگی در پای خودش حس می کرد. او با سفر دریا آشنا بود. اما آن چه در این سفر آزارش می داد، گروه بسیاری از مسافرین جورواجور و زوّار رنگ ورانگی بودند که بلیت درجه سه داشتند و روی سطح کشتی پهلوی او تو همدیگر وول می زدند.اگر پول بیشتری داشت، او هم دست کم یک بلیت درجه دو می خرید و می رفت تو یک اتاق کوچک که حمام و روشویی وتخت خواب پاکیزه ای داشت و دور از شلوغی در را رو خودش می بست و از دریچه کوچک گردی که درِ چسبان کیپی داشت تو دریا نگاه می کرد. اما اکنون که او هم رو سطحه جا داشت ناچار بود دست کم از بوشهر تا بصره را با صد جور آدم دیگر همنشین و دمخور باشد و تو روی آن ها نگاه کند و جار و جنجالشان را تحمل کند. چاره نبود. فصل زیارت بود.مسافرین درجه یک و دو، در اتاق های خود در طبقه های بالای کشتی جا گرفته بودند و گروهی از آن ها که کاری نداشتند رو نرده های عرشه خم شده بودند و به مسافرین درجه سه و دریا نگاه می کردند. مسافرین درجه سه گُله بگله رو سطح کشتی جا گرفته بودند.
♦️@seemorghbook