Shahin Najafi
117K subscribers
738 photos
374 videos
61 files
938 links
The Official Telegram Channel of Shahin Najafi
Download Telegram
مگر نه‌اینکه خطرناک‌ترین دشمن کارگران، «کارگران همدست»‌اند و همچنان «تباهی ناشی از یک زن برای زنان دردناک‌تر است».
‏گرسنگان وقتی به اولین خوراک آلوده برسند دست از اعتراض می‌کشند. مسیخ آن خوراک آلوده را با خود دارد.
‏قدرت توهم!
‏مسیخ تکلیفش را با نهاد قدرت مشخص کرده است:
‏-جنگ ما با گوشت‌ها نیست،سهم پادشاه را بده!
‏خود را با قدرت مسلط هماهنگ کن؛ پیروز می‌شوی.
‏خدا با ماست!
‏اما اگر ملکوت آسمان نباشد، جبروت زمین‌داران که هست!
‏«تلاش کن، پشتکار داشته باش»!
‏بودجه و جایزه‌ی آسمانی خودش می‌رسد!
‏او با «قدرت مسلط» جنگ ندارد، نیامده تا قوانین را باطل کند، او می‌خواهد قوانین را به روز کند(اصلاح کند).
‏جنگ میان ایمان و بی‌ایمانی نیست؛ جنگ میان ایمان‌هاست!
‏ خدای پیشین او را طرد می‌کند؟ هیچ مشکلی نیست، او بنده‌ی خدایی مقتدرتر می‌شود!
‏مسئله‌ی «مسیخ» قدرت سیاسی است و دقیقا به همین دلیل کمتر از سیاست می‌گوید.
‏او نتیجه‌ی طبیعی نارضایتی قوم است، پس پوست می‌اندازد چراکه دیگر معبد پاسخگوی آن خواست دیرین یعنی شادی داوودی و رهایی در عیشِ زندگی و سرگرمی نیست.
‏ مسیخ به موقع دلقک هم می‌شود و با شکلک از ملکوت می‌گوید.
مسیخِ کاسب!
‏مسیخ مسؤل نجات نیست
‏ او تنها یک مامور است؛ ماموری معذور!
‏مسیخ-مامور-آیشمن-ارباب/خدا/پیشوا
‏او اهل معامله است؛ چراکه مسئله‌‌ی ارباب را می‌شناسد:
‏معامله/ بازار/ کالا/ مصرف/کمیت/سود
‏ تلویزیون معیار نهایی است.
‏عدد و کمییت قدرت!
معامله، درگیر آگاهی و خودآگاهی نیست و جهان مصرف‌زده با «فراموشی» و «حال» و «ناآگاهی» تعریف می‌شود.
‏پس پاسخ‌ از پرسش‌ مهم‌تر است و مسیخ پاسخی‌ست جعلی برای التیام زخم‌های جهانِ مصرف بردگان و بندگان ؛ مُسَکِنّی برای جان‌های در سقوط و مَسْکَنی برای کاسبان دو عالم.
‏آزادی در مصرف!
مصرفِ آزادی در مسجد، کلیسا، کاخ یا وزارت‌خانه‌ها!
‏چه کسی مخالف است؟
‏برقصید!
‏او شلاق‌اش را در زمان مناسب بیرون خواهد کشید چراکه طعم شلاق را می‌شناسد.
‏شلاق تحقیر دردآورترین شلاق‌هاست و تحقیر در درون بدترین آنها!
مسیخ می‌داند که پدر/ارباب/امپراطور او را بر صلیب رها نمی‌کند، او عروج(رشد)می‌کند و به نام پروردگارِ«فروش» به ملکوت بازار خواهد رسید و خود دروازه‌ای خواهد بود تا «گوسفندان خدا» با او نجات یابند.
‏می‌خرم و می‌فروشم، پس هستم!
مسیخ کاسب است، دلال محبت است و هیچ چیز رایگان نیست، حتی محبت.
‏او مریم مجدلیه‌ای‌ست شوهر کرده که می‌فروشد و به فروش می‌رسد.
‏می‌گوید من جانم را می‌دهم تا تو به نام پدر/ارباب نجات پیدا کنی.
‏حالا تو در ازای این «محبت» چه خواهی کرد؟
‏چه کنیم؟ چه کنیم مسیخِ رایگان؟
‏تبلیغ! تبلیغ! تبلیغ!
بشارت بده این پیامِ نجات را!
‏تبلیغ و بشارت تو اسلحه‌ی توست!
‏تبلیغ کن تا نجات یابی!
‏روحت را به پدر/ارباب/دولت بفروش!
‏هر کدام از شما که بر صلیب شود، راه فروش هموارتر خواهد شد.
‏ما باید بی‌شمار باشیم!
‏ پرسش نکن، تبلیغ کن!
‏مشتری شو!
مسیخِ کاذب!
‏روزی دروغین برای خوشحالی همه
‏وعده‌ی «خوشبختی همگانی» مسیخِ خلاصه در سطح!
‏ با خنده‌ها و گریه‌های بلند و توانایی در برانگیختن احساسات در ابتذال و مصرف!
‏شعوری رومانتیک و رقیق!
‏شعری ضدزن با مضمونی در دفاع از زنانگی مریم.
‏عفونتِ حضور!
‏کدام مریم؟
قدرت فروش در مجدلیه‌وارگی‌ست، عصر «بکارت روح» درگذشته است.
‏مازوخیسم تربیت‌شده!
‏گریه کن!
‏او می‌گوید:
‏به من بگو فاحشه تا ارضا شوم.
‏به من بگو هرزه تا بیشتر بفروشم.
‏هر فحش تو ارگاسم کسب من است.
‏خواهش می‌کنم فحش بده!
‏ادا و ادعا و امید!
بوی بد کتاب‌های زرد؛ دقیقا همان چیزی که از قلبش فاشیسم برآمد.
‏نه نه فاشیسم مقوله‌ی روشن‌تری‌ست.مسیخ خطرناک‌تر است چراکه «ابتذال خطر» است.
‏مسیخ اتاق گاز ندارد؛ او آنقدر بدبوست که فضا را مسموم و تو را خفه می‌کند.
‏او خود را حقیقی می‌داند، پس دروغ است.
داد و بیداد بازاریاب‌های سرچهارراه؛ حراجِ آزادی روح!
‏توانایی در نادیده‌گرفتنِ «نادیده گرفته‌شدن»!
‏اما چرا دیده نشود؟
‏او دزد نیست تا شهرت افشایش کند، او کاسب است و باید دیده شود.
‏او گدایی پنهان است؛ گدایی جاه‌طلب و البته خطرناک؛ بسیار خطرناک!
مگر نه اینکه او را به «زشتیِ جان» تحقیر کردند؟ مگرنه اینکه با هوچی‌گری و فریاد از « معبد» اخراج شد ، پس چرا حالا با هوچی‌گری دیده نشود؟!
‏او انتقام خوارشدن‌اش را با شهرت و دریدگی و قیل و قال می‌گیرد.
‏من کریه‌ام پس هستم!
‏برای مسیخ‌بودن باید روحت به اندازه‌ی کافی کریه باشد!
‏او پیام «آزادی و برابری» دارد و «پدر مقدس سرمایه» شما را با اراده‌ی او برکت خواهد داد.
‏با منطق بازار آزاد؛ رویای دیده‌شدن یک «محرومِ فرودست و تحقیرشده از روستا» در شکست‌های پی در پی عاطفی، بر سرِ صلیب حراج می‌شود.
او هم‌چون سازمان‌های جاسوسی جهان گناهان خویش را در زمانی مناسب فاش می‌کند تا برای گناهان جدید آماده شود.
‏او کلاه از سر بر می‌دارد تا بر سر ما کلاه بگذارد!
‏افشاگر خویش در افشای دیگران!
‏او شکسته و شکست‌خورده است، پس باید پیروز شود
‏چهره‌اش در برابر «سطله‌ی زیبایی عصر» مغلوب شده و او برای محافظت از این خویشتن تحقیرشده باید از خود، مبارزی جنگنده و سرفراز بسازد.
‏قهرمان «خالیوود»، حق با توست، چون محصولی و محصول نسبت به خود شناخت ندارد و باید تبلیغ شوی و از بدترین تبلیغ‌ها هم به نفع خویش استفاده کنی.
‏او با خوارداشت خود، با مظلومیت، پشت تمامی ستم‌هایی که به او رواشده سنگر می‌گیرد و می‌گوید:
‏مرا ببینید، نترسید ما همه محصول هستیم،محصول‌ها هم حق زندگی دارند، پس باید خود را سزاوار پاداشی کنیم که جهان از ما دریغ کرده است؛ ما حق داریم خود را با قیمتی مناسب بفروشیم!
‏آه از مسیخ و ملکوتِ مجازی‌اش!
‏آه از مسیخِ رایگانِ در جان!
‏از او زندگی را دریغ کرده‌اند و او زیر سایه‌ی بدنامی رشد کرد و تحقیر شد.
‏حسرت خانواده بر پیشانی او حک شده است و او خانواده‌ای جدید می‌خواهد.
‏وقتی همه چیز مجازی است چرا مسیخ و رسالت و نجاتش مجازی نباشند؟