Forwarded from mohammad tangestani
ادب این است که مشغول تماشا نشویم
محمد تنگستانی
@mtangestani
به گمان من آهنگ «فو» ساخته مجید کاظمی تفاوتی اساسی با مابقی کارهای نجفی دارد. «فو» ما را با یک ترانهسرا و خواننده دیگر رو بهرو میکند که تا کنون فقط نشانههایی کمرنگ از این اتفاق را در آثارش دیده بودیم. این آهنگ به گمان من میتواند یک اتفاق در موسیقی نجفی تلقی شود. ما شاهین نجفی را به واسطه آهنگهای اعتراضی و منتقدانه میشناسیم، اعتراض و انتقادهایی که هم ساختار سیاسی را در بر میگیرند و هم جامعه سنتی و در حال توسعه را. ترانههایی مثل «حاجي»، «ندا»، «نقی» و «پریود»، از سال هشتاد و هشت به این سو نجفی را به عنوان یک خواننده و هنرمندی هنجارشکن و ساختارگریز به جامعه ایرانی معرفی کرده است. با به اینکه محوریت رسانه و مدیا در دنیای امروز اخبار و اتفاقات هنری و فرهنگی نیست، اما او بارها تیتر یک رسانهها بوده است. تیتر یک بودن نجفی به دلیل خلق ترانههای اعتراضی بود و بعد فتوایی که آیتالله مکارم شیرازی به قتل او داد. اگر ماهیت یک رسانهاستاندارد را اطلاعرسانی، آگاهی و فرهنگسازی تعریف کنیم، بعد از حاشیهها و جنجالها با توجه به حافظه بد ما ایرانیها نسبت به اتفاقات سیاسی و اجتماعی قاعدتا شاهین نجفی باید فراموش و بعداز مدتی حذف میشد اما این اتفاق نیفتاد.
به این دلیل که شعار، هنجارشکنی و انتقاد در لایههای سطحی هنر او قرار گرفته است و سرمایه گذاری اصلی هنر او در وضعیت فکری و زیستی طبقههای متوسط و کارگر است.
موسیقی نجفی بر خلاف نَفس ژانری که در آن آهنگسازی میکند نه خشونت طلب است و نه سکسیست. او از تمام این واژهها به گمان من با گذشت زمان آشنازدایی کرده است. سرمایهاش را در اجتماعی عصبی، معترض و ناامید هزینه کرده و تلاشش را در راستای آشنازدایی با مفاهیمی کلان برای همان اجتماع صرف کرده است. این زیرکی و هوشیاری یک هنرمند است. در بزنگاههایی اجتماعی از سرمایهگذاریاش به نفع «میل به لذت مخاطب» استفاده میکند. این را من در خلاقیتِ عرضه و تقاضای محصول هنری تعریف میکنم. نجفی در هنر این استعداد را دارد که از ضدارزشها ارزش بسازد و یا طبقه کارگر جامعه را به فعل تبدیل کند. بخشی از این توانایی به هوشیاری نجفی در سرمایهگذاری طبقه کارگر جامعه باز میگردد و بخشی دیگر در زیرکی و شناخت سلیقه بخشی از جامعه که مخاطب موسیقی او هستند. در یک سال گذشته این خواننده سیوشش ساله چندین آهنگ فولکلور را بازخوانی کرده است. ترانههای مردمی اغلب ترانههایی عاشقانه، خاطرهانگیز و مملو از خاطرات گذشتهاند. بعد از انتشار این آهنگها مخاطب دچار یک کرختی و سر درگمی شد. مخاطب انتظار دیدن نقابی به نام «شاهین نجفی» را داشت که بخشی از بدنه جامعه از او ساخته بود اما در بازخوانی این ترانهها آن شخصیت وجود نداشت.
آهنگ «فو» به گمان من محصول تمام تهاجمها، حمایتها، حذفها، افسردگیها و تاییدهایست که در چند سال گذشته نسبت به هنر این خواننده صورت گرفته است. این آهنگ ثمره درونی کردن تمام مولفههاییست که تا کنون ما از موسیقی شاهین نجفی سراغ داشتهایم.
«فو» از طریق هیچ رسانهای منتشر نشد بعد از انتشار هم هیج رسانهای آن را پوشش نداد، به این دلیل که خبری از حاشیه و هنجار شکنیهایی که رسانهها از او سراغ داشتند در این آهنگ نبود، هدف این آهنگ هم حاشیه و هنجار شکنی نبوده است او در این آهنگ به شکلی انتحاری مخاطب را شگفتزده میکند.
تعداد مخاطبان شاهین نجفی در شبکههای اجتماعی حدودا دو میلیون نفر است. درواقع او با ساختن پایگاهی اجتماعی در بدنه متوسط جامعه، رسانهای مستقل برای خود مهیا کرده است. چند روز بعد از انتشار «فو» نجفی از هواداران خود خواست که با این آهنگ لبخوانی کنند. کمتر از یک هفته بیش از ۳۰۰ کلیپ لبخوانی از طرف هواداران او منتشر شد.
وقتی هنرمندی دو میلیون هوادار داشته باشد به تنهایی میتواند وظیفه یک رسانه موفق و پرمخاطب را برعهده بگیرد. قاعدتا سهم اندکی از این درخواست به تبلیغ «فو» ارتباط دارد. اما هدف کلان نجفی به باور من میل به همذاتپنداری مخاطب با اثر بوده است، وقتی افراد خود را به جای هنرمند مورد علاقهشان قرار دهند علاوه بر اورگاسمپنداری فطری با هنرمند بخشی از میل به لذت بردن خود را ناخواسته به او سپردهاند. «فو» و بازتاب این آهنگ محصول تلاشیست که این خواننده در سالهای گذشته داشته و قدم به قدم مخاطبش را را با خود به جلو هدایت کرده است. نجفی با ادبیات کوچه و بازار تولید محتوا کرد و این بازتاب بدون کمک و حمایت رسانهها ثمره اعتمادی است که مخاطب با گذشت زمان به او پیدا کرده است.
گفتوگو با شاعران و نویسندگان وخبرهای هنری را در کانال زیر دنبال کنید:
@mtangestani
محمد تنگستانی
@mtangestani
به گمان من آهنگ «فو» ساخته مجید کاظمی تفاوتی اساسی با مابقی کارهای نجفی دارد. «فو» ما را با یک ترانهسرا و خواننده دیگر رو بهرو میکند که تا کنون فقط نشانههایی کمرنگ از این اتفاق را در آثارش دیده بودیم. این آهنگ به گمان من میتواند یک اتفاق در موسیقی نجفی تلقی شود. ما شاهین نجفی را به واسطه آهنگهای اعتراضی و منتقدانه میشناسیم، اعتراض و انتقادهایی که هم ساختار سیاسی را در بر میگیرند و هم جامعه سنتی و در حال توسعه را. ترانههایی مثل «حاجي»، «ندا»، «نقی» و «پریود»، از سال هشتاد و هشت به این سو نجفی را به عنوان یک خواننده و هنرمندی هنجارشکن و ساختارگریز به جامعه ایرانی معرفی کرده است. با به اینکه محوریت رسانه و مدیا در دنیای امروز اخبار و اتفاقات هنری و فرهنگی نیست، اما او بارها تیتر یک رسانهها بوده است. تیتر یک بودن نجفی به دلیل خلق ترانههای اعتراضی بود و بعد فتوایی که آیتالله مکارم شیرازی به قتل او داد. اگر ماهیت یک رسانهاستاندارد را اطلاعرسانی، آگاهی و فرهنگسازی تعریف کنیم، بعد از حاشیهها و جنجالها با توجه به حافظه بد ما ایرانیها نسبت به اتفاقات سیاسی و اجتماعی قاعدتا شاهین نجفی باید فراموش و بعداز مدتی حذف میشد اما این اتفاق نیفتاد.
به این دلیل که شعار، هنجارشکنی و انتقاد در لایههای سطحی هنر او قرار گرفته است و سرمایه گذاری اصلی هنر او در وضعیت فکری و زیستی طبقههای متوسط و کارگر است.
موسیقی نجفی بر خلاف نَفس ژانری که در آن آهنگسازی میکند نه خشونت طلب است و نه سکسیست. او از تمام این واژهها به گمان من با گذشت زمان آشنازدایی کرده است. سرمایهاش را در اجتماعی عصبی، معترض و ناامید هزینه کرده و تلاشش را در راستای آشنازدایی با مفاهیمی کلان برای همان اجتماع صرف کرده است. این زیرکی و هوشیاری یک هنرمند است. در بزنگاههایی اجتماعی از سرمایهگذاریاش به نفع «میل به لذت مخاطب» استفاده میکند. این را من در خلاقیتِ عرضه و تقاضای محصول هنری تعریف میکنم. نجفی در هنر این استعداد را دارد که از ضدارزشها ارزش بسازد و یا طبقه کارگر جامعه را به فعل تبدیل کند. بخشی از این توانایی به هوشیاری نجفی در سرمایهگذاری طبقه کارگر جامعه باز میگردد و بخشی دیگر در زیرکی و شناخت سلیقه بخشی از جامعه که مخاطب موسیقی او هستند. در یک سال گذشته این خواننده سیوشش ساله چندین آهنگ فولکلور را بازخوانی کرده است. ترانههای مردمی اغلب ترانههایی عاشقانه، خاطرهانگیز و مملو از خاطرات گذشتهاند. بعد از انتشار این آهنگها مخاطب دچار یک کرختی و سر درگمی شد. مخاطب انتظار دیدن نقابی به نام «شاهین نجفی» را داشت که بخشی از بدنه جامعه از او ساخته بود اما در بازخوانی این ترانهها آن شخصیت وجود نداشت.
آهنگ «فو» به گمان من محصول تمام تهاجمها، حمایتها، حذفها، افسردگیها و تاییدهایست که در چند سال گذشته نسبت به هنر این خواننده صورت گرفته است. این آهنگ ثمره درونی کردن تمام مولفههاییست که تا کنون ما از موسیقی شاهین نجفی سراغ داشتهایم.
«فو» از طریق هیچ رسانهای منتشر نشد بعد از انتشار هم هیج رسانهای آن را پوشش نداد، به این دلیل که خبری از حاشیه و هنجار شکنیهایی که رسانهها از او سراغ داشتند در این آهنگ نبود، هدف این آهنگ هم حاشیه و هنجار شکنی نبوده است او در این آهنگ به شکلی انتحاری مخاطب را شگفتزده میکند.
تعداد مخاطبان شاهین نجفی در شبکههای اجتماعی حدودا دو میلیون نفر است. درواقع او با ساختن پایگاهی اجتماعی در بدنه متوسط جامعه، رسانهای مستقل برای خود مهیا کرده است. چند روز بعد از انتشار «فو» نجفی از هواداران خود خواست که با این آهنگ لبخوانی کنند. کمتر از یک هفته بیش از ۳۰۰ کلیپ لبخوانی از طرف هواداران او منتشر شد.
وقتی هنرمندی دو میلیون هوادار داشته باشد به تنهایی میتواند وظیفه یک رسانه موفق و پرمخاطب را برعهده بگیرد. قاعدتا سهم اندکی از این درخواست به تبلیغ «فو» ارتباط دارد. اما هدف کلان نجفی به باور من میل به همذاتپنداری مخاطب با اثر بوده است، وقتی افراد خود را به جای هنرمند مورد علاقهشان قرار دهند علاوه بر اورگاسمپنداری فطری با هنرمند بخشی از میل به لذت بردن خود را ناخواسته به او سپردهاند. «فو» و بازتاب این آهنگ محصول تلاشیست که این خواننده در سالهای گذشته داشته و قدم به قدم مخاطبش را را با خود به جلو هدایت کرده است. نجفی با ادبیات کوچه و بازار تولید محتوا کرد و این بازتاب بدون کمک و حمایت رسانهها ثمره اعتمادی است که مخاطب با گذشت زمان به او پیدا کرده است.
گفتوگو با شاعران و نویسندگان وخبرهای هنری را در کانال زیر دنبال کنید:
@mtangestani
#خالى در Sade ص براى بيداران خفته در خاك بود، #خاوران فراموش شدنى نيست.
https://youtu.be/6pGjNoj3eyw
https://youtu.be/6pGjNoj3eyw
YouTube
Shahin Najafi - Khali (Album Sade)
Website: http://www.shahinnajafimusic.com
Facebook: https://www.facebook.com/shahinnajafi666
iTunes: https://itunes.apple.com/us/artist/shahin-najafi/id401277985
CD Baby: http://www.cdbaby.com/Artist/ShahinNajafi
Amazon: http://www.amazon.com/dp/B004A0XOUY…
Facebook: https://www.facebook.com/shahinnajafi666
iTunes: https://itunes.apple.com/us/artist/shahin-najafi/id401277985
CD Baby: http://www.cdbaby.com/Artist/ShahinNajafi
Amazon: http://www.amazon.com/dp/B004A0XOUY…
Forwarded from Iranian Book Addicts
١٤ آگوست سالمرگ برشت؛اهمیت برشت نه تنها به عنوان یک مؤلف، که در مقام فریادی عمیق و زیبا در مواجهه با جهان انسان پوک مصرفیست، انسان پذیرنده و مغلوبشده. چطور ممکن است کسی او را بخواند و پوست نیاندازد؟
مخاطب تيزهوش ميداند كه هنرمند پس از خلق مىميرد. پس نمىخواهد كه مصرفكنندهى صرف باشد. اگر اثر انكشاف عينييت در كليت باشد، مخاطب امكان انكشاف در واقعيت زنده است. #مخاطب_تيزهوش
ديونيزوس را ما نميشناختيم و قطعا فهم چنين خدايى براى "ضعفاى در جان" دشوار و جانكاه است، اما چرا بايد از پيچيدگى بترسيم؟ چرا بايد معطل پاسخ باشيم و فرصت و لذت عشقبازى با پرسشها را از دست بدهيم؟ چطور مىتوانيم تاب بياوريم؟ چگونه مىتوانيم قوى و باشعور و شاد باشيم؟ ما مىتوانيم هنر راديكال را به فلسفه برسانيم و بايد هرچه ساخته شده و ساختيم را در آينده نابود كنيم و دوباره بيافرينيم. آن "ديوانهى عاقل و عاشق" مىدانست كه هنر، ويرانگرى مداوم و زيستن در پيچيدگىهاى آسان و يكباره است! چيست جز هنر، آنچه كه هم سلاح باشد و هم غار؟ آنچه كه هم دشمن باشد و هم يار؟
او مدل دشواريست! اين گولاخهاى مزدبگير، بيخود پشت اسم تختى پنهان مىشوند. در بهترين حالت بايد كفش اطلاعاتىهاى درجه چندم را جمع كنند و نوكر محفل عيش فلان سپاهى باشند. او تختى بود و نشان داد پهلوانى با دهان گشاد و لاتبازى و زنستيزى و قمهكشى و پادويى قدرت و نان به نرخ روز خوردن، بيگانه است.
#زادروز #تختى
#زادروز #تختى
“این یک شعر نیست“
برای شاهرخ زمانی
خبرسازی بیهوده:
مرگ طبیعی یک زندانی
كدام واقعیت بود؟
نام: شاهرخ
فامیل: زمانی
شغل: کارگر، نقاش ساختمان
جرم: میدوید تا کارگران بیتشکل چند روز بیشتر زنده بمانند
سه روز پس از زادروز من رفت
۲۲ شهریور ۹۴
روزنامه بیرحم است
واقعیت را میسوزاند.
تنها واژهي “زندانی“ در تیترش حقيقت داشت.
تا یادمان نرود که او بیهوده بود، طبیعی مرد و البته خبرساز شد!
شاید روزی فرودستان
نعش رفقیانشان را با شعرهای “برشت“ به گور بسپارند
و نه با صدای خداوندگاران مرگ
و در تیترهای زرد بوقهای مسلط
خبرساز شدن یعنی تنبان بیبضاعت من
که آنقدر شهامت نداشتم تا غلاف از آلت مبارک برکشم و ذولفقارم را همچون رفقایم
با عشق و احترام فراوان به سیمای کریه میهمان نامحترم رسانه پرت کنم.
خبرسازشدن یعنی بازکاشت آن صدای ابتذال
تا نونهالان سردرگم، کنار حرم و شمع و کتاب باز خدای حاکم،
به استغاثه بایستند
کفترهای بیچاره ای كه با اصواتی نامفهوم، رمهوار
آزادی مگس در بند را
از عنکبوت گدایی کنند.
که البته به ناحق در زندان است
او را به سیرک بسپارید تا شادمان کند!
زندان چاهیست عمیق
تا امامان زمانمان غرق شوند!
حجلهایست تا دختران خدا
ـ چریکهای باکره ـ اضاله شوند
سینههایی که با گلولهها خوابیدند تا فردا کودکان خشم و هیاهو از حاشیهها سربرآورند
که کجایند مادران و پدرانمان، آن روایتگران فردا؟!
بایِّ ذَنبٍ قُتِلَت
دامادی را میشناختم
وقتی شعر میخواند
در حنجرهاش عاطفه تیرباران میشد
عاطفه که بچه را زایید تا بمیرد!
و گفت پیش از اینکه بمیری جاودانه میشوی
و هیچکس در انتظارمان نیست
آنها به ما وعدهای نمیدهند
وعدههایشان را در سوراخهای بخارآلود خیابانهای نیویورک و در بوی گند شاش بچههای اعماق ریختهاند
در اوکلند و نمایش شبانه پلیسهای مهربان
و مردان غریبهای در دستبند
با شلوارهایی گشاد و رهاشده
با لهجهی بردهای که هنوز میخواهد فرار کند انگار
بردگانی که از سر حادثه سیاه یا سرخند!
تا مکزیکیهای خطرناک در سرزمین خویش غیرقانونی بمیرند
تا عربها از بمب به دریا فرار کنند
تا فلسطین فراموش شود
تا سومالی بسوزد
آنقدر که
همیشه یادمان باشد تنها دو راه میماند:
یا با آنها ، یا با آنها!
و راهی که من میشناسم:
کشتی را سوراخ کن!
و من چقدر شما را که در زندان میمیرید دوست دارم!
اندامتان سالها از شعورتان پیرتر،
عصبها متلاشی میشوند
امید نخي سیگار است.
لبهاییست که با اشک زمزمه میشود:
دوستت دارم
مغز مینویسد
انگشتانت مشت میشود برای چه؟
میروی که ما بمیریم و عنکبوتها بگویند مرد؟
طبیعی مرد؟!
کاملا طبیعی؟
مثل بچههای افغانستان؟
با گوشهایی پر از گوگرد و سرب و خاک؟
کاملا طبیعی
مثل خشم من در شعر
که فروغ بخوانم و سردم شود و بگویم
قرار است انگار بزودی با آتش گرم شوم
کاملا طبیعی!
برای همین شعر مینویسم
تا همینجا بمیرم
تا دست کم در شعرم برایت یک کیلو گوشت بیاورم
با استخوان و دنبه
نخود و لوبیای کافی
و پنهانی کُردی بپوشم
از مرز تنم بگذرم
آنقدر سیر که گرسنگي قصه شود
والبته با آتش و لباسهای لاکچری تو! سفیدبرفی متوسط من!
با آتش و بوی پوست سفیدت!
“اون شلوارک کوتاهه رو بپوش
دوستاتم بگو بیان“
زعفرانیه چقدر گران است که نمیشود روی برنج تایلندی بریزم
حالا مدیر اصرار دارد که شاهرخ بیهوده بود
فراموششدگان بیهوده
كه نود و پنج درصد مردم جهان اند
تنها همان ۵ درصدند
آنها که میتوانند و میدانند که باهودهاند!
تا اما گلدمن را سلب تابعیت کنند
مایاکوفسکی دیوانهای باشد در کوچهها
تا گاوهای اسپانیا به ایگلسیاس سقوط کنند
تا دالی از والتدیسنی لب بگیرد
و خروار خروار فعال حقوق بشر
با پروندههای باز تجاوز و توهین و تهدید
از زنان مثل اسبی مرده روی دوش کولبران حمایت کنند
و بکنند
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي
وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي
وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي
يَفْقَهُوا قَوْلِي
“پشت هرنشانه آن خودانگیزنده، آن امر پنهان و مرموز
چندگانهای حفر میکند
هر گزاره دشنهایایست که فرمان ایست میدهد
كه دریده شویم
که دریده شویم…“
ما بربرهای نامتمدن که هنوز بدبینانه به انسان امیدواریم
تا هستیمان را
کارمان را
زنان و مردان و کودکانمان را بگیرند و به شهر زیبایمان لبخند بزنند
تا لبخند بزنیم
تا يادمان نرود كه زنده ايم
كه همدست نيستيم
همسنگريم!
برای شاهرخ زمانی
خبرسازی بیهوده:
مرگ طبیعی یک زندانی
كدام واقعیت بود؟
نام: شاهرخ
فامیل: زمانی
شغل: کارگر، نقاش ساختمان
جرم: میدوید تا کارگران بیتشکل چند روز بیشتر زنده بمانند
سه روز پس از زادروز من رفت
۲۲ شهریور ۹۴
روزنامه بیرحم است
واقعیت را میسوزاند.
تنها واژهي “زندانی“ در تیترش حقيقت داشت.
تا یادمان نرود که او بیهوده بود، طبیعی مرد و البته خبرساز شد!
شاید روزی فرودستان
نعش رفقیانشان را با شعرهای “برشت“ به گور بسپارند
و نه با صدای خداوندگاران مرگ
و در تیترهای زرد بوقهای مسلط
خبرساز شدن یعنی تنبان بیبضاعت من
که آنقدر شهامت نداشتم تا غلاف از آلت مبارک برکشم و ذولفقارم را همچون رفقایم
با عشق و احترام فراوان به سیمای کریه میهمان نامحترم رسانه پرت کنم.
خبرسازشدن یعنی بازکاشت آن صدای ابتذال
تا نونهالان سردرگم، کنار حرم و شمع و کتاب باز خدای حاکم،
به استغاثه بایستند
کفترهای بیچاره ای كه با اصواتی نامفهوم، رمهوار
آزادی مگس در بند را
از عنکبوت گدایی کنند.
که البته به ناحق در زندان است
او را به سیرک بسپارید تا شادمان کند!
زندان چاهیست عمیق
تا امامان زمانمان غرق شوند!
حجلهایست تا دختران خدا
ـ چریکهای باکره ـ اضاله شوند
سینههایی که با گلولهها خوابیدند تا فردا کودکان خشم و هیاهو از حاشیهها سربرآورند
که کجایند مادران و پدرانمان، آن روایتگران فردا؟!
بایِّ ذَنبٍ قُتِلَت
دامادی را میشناختم
وقتی شعر میخواند
در حنجرهاش عاطفه تیرباران میشد
عاطفه که بچه را زایید تا بمیرد!
و گفت پیش از اینکه بمیری جاودانه میشوی
و هیچکس در انتظارمان نیست
آنها به ما وعدهای نمیدهند
وعدههایشان را در سوراخهای بخارآلود خیابانهای نیویورک و در بوی گند شاش بچههای اعماق ریختهاند
در اوکلند و نمایش شبانه پلیسهای مهربان
و مردان غریبهای در دستبند
با شلوارهایی گشاد و رهاشده
با لهجهی بردهای که هنوز میخواهد فرار کند انگار
بردگانی که از سر حادثه سیاه یا سرخند!
تا مکزیکیهای خطرناک در سرزمین خویش غیرقانونی بمیرند
تا عربها از بمب به دریا فرار کنند
تا فلسطین فراموش شود
تا سومالی بسوزد
آنقدر که
همیشه یادمان باشد تنها دو راه میماند:
یا با آنها ، یا با آنها!
و راهی که من میشناسم:
کشتی را سوراخ کن!
و من چقدر شما را که در زندان میمیرید دوست دارم!
اندامتان سالها از شعورتان پیرتر،
عصبها متلاشی میشوند
امید نخي سیگار است.
لبهاییست که با اشک زمزمه میشود:
دوستت دارم
مغز مینویسد
انگشتانت مشت میشود برای چه؟
میروی که ما بمیریم و عنکبوتها بگویند مرد؟
طبیعی مرد؟!
کاملا طبیعی؟
مثل بچههای افغانستان؟
با گوشهایی پر از گوگرد و سرب و خاک؟
کاملا طبیعی
مثل خشم من در شعر
که فروغ بخوانم و سردم شود و بگویم
قرار است انگار بزودی با آتش گرم شوم
کاملا طبیعی!
برای همین شعر مینویسم
تا همینجا بمیرم
تا دست کم در شعرم برایت یک کیلو گوشت بیاورم
با استخوان و دنبه
نخود و لوبیای کافی
و پنهانی کُردی بپوشم
از مرز تنم بگذرم
آنقدر سیر که گرسنگي قصه شود
والبته با آتش و لباسهای لاکچری تو! سفیدبرفی متوسط من!
با آتش و بوی پوست سفیدت!
“اون شلوارک کوتاهه رو بپوش
دوستاتم بگو بیان“
زعفرانیه چقدر گران است که نمیشود روی برنج تایلندی بریزم
حالا مدیر اصرار دارد که شاهرخ بیهوده بود
فراموششدگان بیهوده
كه نود و پنج درصد مردم جهان اند
تنها همان ۵ درصدند
آنها که میتوانند و میدانند که باهودهاند!
تا اما گلدمن را سلب تابعیت کنند
مایاکوفسکی دیوانهای باشد در کوچهها
تا گاوهای اسپانیا به ایگلسیاس سقوط کنند
تا دالی از والتدیسنی لب بگیرد
و خروار خروار فعال حقوق بشر
با پروندههای باز تجاوز و توهین و تهدید
از زنان مثل اسبی مرده روی دوش کولبران حمایت کنند
و بکنند
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي
وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي
وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي
يَفْقَهُوا قَوْلِي
“پشت هرنشانه آن خودانگیزنده، آن امر پنهان و مرموز
چندگانهای حفر میکند
هر گزاره دشنهایایست که فرمان ایست میدهد
كه دریده شویم
که دریده شویم…“
ما بربرهای نامتمدن که هنوز بدبینانه به انسان امیدواریم
تا هستیمان را
کارمان را
زنان و مردان و کودکانمان را بگیرند و به شهر زیبایمان لبخند بزنند
تا لبخند بزنیم
تا يادمان نرود كه زنده ايم
كه همدست نيستيم
همسنگريم!
فارغ بخشى از مفاهيم مثل تعهد كه در هنر خطرناكند، نوشتهى تنگستانى يك پرسش را نو ميكند: چه كنيم تا هنر به مردم و اجتماع باز گردد؟ بحث بزرگىست اما پله اول اين است: هنر بايد رايگان شود
Forwarded from mohammad tangestani
تعهد تحمیلی در هنر و چرا این یک شعر نیست محمد تنگستانی @mtangestani
جمعه ۱۹ شهریور ماه در تبریز مردم کنار مزار شاهرخ زمانی تجمع کردند. شاهرخ زمانی سال گذشته در زندان سکته مغزی کرد و مُرد. وقتی که این کارگر زندانی درگذشت برای چند روز تیتر رسانهها شد. ملت احساساتی و فراموشکار و جوگیر هم چند روزی در شبکههای اجتماعی برایش عزاداری کردند و بعد تمام شد. خود من هم کلا فراموش کرده بودم، تعارف که نداریم همه فراموش کرده بودیم. چند روز پیش شاهین نجفی نوشتهای به نام «این یک شعر نیست» را به یاد شاهرخ زمانی منتشر کرد. در حال حاضر میانگین تیراژ کتابهای منتشر شده در ایران ۴۰۰ نسخه است. نوشته شاهین در کانال تلگرامش ۱۷۵ هزار بازدید داشت. من شگفتآور بود. شگفتی من از بازدید زیاد نبود. چند وقت پیش در یادداشتی نوشتهام بودم که شاهین نجفی و مابقی هنرمندان نسل امروز در شبکههای اجتماعی موفقتر از هر رسانهای در جلب و جذب مخاطب هستند، که اتفاقی طبیعی است. اما چرا شگفتزده شدم: شگفتی من به خاطر تعهدی بود که این هنرمند به بدنه جامعه و طبقه کارگری دارد. چیزی که در هنر و ادبیات امروز ما عملا وجود ندارد. هیچ یک از اتفاقات سیاسی و مدنی و اجتماعی در ادبیات جدی و مستقل ما بازتاب ندارد و به همین دلیل است که جامعه فراموشکار ما زودتر از همیشه آن وقایع را از یاد میبرد. شعر برای من روایتی منصفانه از اجتماع و تاریخ است. شعر احساس و عاطفه نیست. شعر برای من اندیشه و صنعتیست که منجر به فرهنگ سازی میشود. برای من تعهد و اندیشه در خلق هنر مهمتر و با اهمیتتر از هر ساختار و فرمی در شعر است. اما چرا از ابتدا «این یک شعر نیست» نوشته نجفی را شعر خطاب نکردم. به ارجای فوکویی نام اثر کار ندارم. تعهدی که در یادآوری نام شاهرخ زمانی در این نوشته وجود داشت، برایم با اهمیتتر بود. با توجه به اینکه ادبیات امروز ادبیاتی غیرمتعهد است، نتوانستم «این یک شعر نیست» را جنگزده کنم و دربهدر و تا حد چاخانهایی که امروز به
عنوان شعر منتشر میشوند به سطح بکشم.
یک نکته: یکی از علتهایی که زیاد در مورد نجفی مینویسم تعهدیست که به جامعه دارد، و این تعهد را به هنر، برخلاف جریان جاری تحمیل میکند.
به گمان من قبل از خلق اثر وظیفه هنرمند تعهد به اتفاقات اجتماعی است.
اخبار هنری، گفتوگو با شاعران و نویسندگان و مابقی اتفاقات خوب و بد فرهنگی را در کانال زیر دنبال کنید:
@mtangestani
این یک شعر نیست را چند پست بالاتر گوش کنید.
جمعه ۱۹ شهریور ماه در تبریز مردم کنار مزار شاهرخ زمانی تجمع کردند. شاهرخ زمانی سال گذشته در زندان سکته مغزی کرد و مُرد. وقتی که این کارگر زندانی درگذشت برای چند روز تیتر رسانهها شد. ملت احساساتی و فراموشکار و جوگیر هم چند روزی در شبکههای اجتماعی برایش عزاداری کردند و بعد تمام شد. خود من هم کلا فراموش کرده بودم، تعارف که نداریم همه فراموش کرده بودیم. چند روز پیش شاهین نجفی نوشتهای به نام «این یک شعر نیست» را به یاد شاهرخ زمانی منتشر کرد. در حال حاضر میانگین تیراژ کتابهای منتشر شده در ایران ۴۰۰ نسخه است. نوشته شاهین در کانال تلگرامش ۱۷۵ هزار بازدید داشت. من شگفتآور بود. شگفتی من از بازدید زیاد نبود. چند وقت پیش در یادداشتی نوشتهام بودم که شاهین نجفی و مابقی هنرمندان نسل امروز در شبکههای اجتماعی موفقتر از هر رسانهای در جلب و جذب مخاطب هستند، که اتفاقی طبیعی است. اما چرا شگفتزده شدم: شگفتی من به خاطر تعهدی بود که این هنرمند به بدنه جامعه و طبقه کارگری دارد. چیزی که در هنر و ادبیات امروز ما عملا وجود ندارد. هیچ یک از اتفاقات سیاسی و مدنی و اجتماعی در ادبیات جدی و مستقل ما بازتاب ندارد و به همین دلیل است که جامعه فراموشکار ما زودتر از همیشه آن وقایع را از یاد میبرد. شعر برای من روایتی منصفانه از اجتماع و تاریخ است. شعر احساس و عاطفه نیست. شعر برای من اندیشه و صنعتیست که منجر به فرهنگ سازی میشود. برای من تعهد و اندیشه در خلق هنر مهمتر و با اهمیتتر از هر ساختار و فرمی در شعر است. اما چرا از ابتدا «این یک شعر نیست» نوشته نجفی را شعر خطاب نکردم. به ارجای فوکویی نام اثر کار ندارم. تعهدی که در یادآوری نام شاهرخ زمانی در این نوشته وجود داشت، برایم با اهمیتتر بود. با توجه به اینکه ادبیات امروز ادبیاتی غیرمتعهد است، نتوانستم «این یک شعر نیست» را جنگزده کنم و دربهدر و تا حد چاخانهایی که امروز به
عنوان شعر منتشر میشوند به سطح بکشم.
یک نکته: یکی از علتهایی که زیاد در مورد نجفی مینویسم تعهدیست که به جامعه دارد، و این تعهد را به هنر، برخلاف جریان جاری تحمیل میکند.
به گمان من قبل از خلق اثر وظیفه هنرمند تعهد به اتفاقات اجتماعی است.
اخبار هنری، گفتوگو با شاعران و نویسندگان و مابقی اتفاقات خوب و بد فرهنگی را در کانال زیر دنبال کنید:
@mtangestani
این یک شعر نیست را چند پست بالاتر گوش کنید.
