Shahin Najafi
117K subscribers
738 photos
374 videos
61 files
938 links
The Official Telegram Channel of Shahin Najafi
Download Telegram
هفدهم ژانویه در برلین خواهیم بود

Schönhauser Allee 36 DE-10435 Berlin
Info Telefon:+4930443150
جایی بودیم و پرسش و پاسخ هم بود که یک خانم اهل افغانستان از من پرسید: شما که از انسان می‌گویی چرا درباره‌ ی افغانستان چیزی نخوانده‌ای؟ گفتم اشاره کرده‌ام اما کافی نبوده حتما! بعد موبایلم را درآوردم و بخشی از دموی تراک سلام را(که هنوز منتشر نشده بود) پخش کردم، وقتی می‌گویم سلام منو برسون به بی‌شناسنامه‌ها، بچه‌های افغان! همین! اما حالا هرجا این کار را می‌خوانم صدها دهان با من به آنها سلام می‌فرستند! به قندهار و کابل و هرات، به غوریان وبامیان و مزارشریف!
اما در این چند روز گذشته، دولت آلمان تحت فشار دلواپسان فاشیست، تمام زور و توان خود را ذخیره کرده تا افغانستانی‌های پناهنده‌ را اخراج کند! چرا؟ مگرنه اینکه پیش از این همین‌ دول مهربان، دموکراسی و آزادی را با بمب به افغانستان پرت کردند؟ خوب آنها را به کشورشان باز می‌گردانند تا شاید بتوانند دروطن امن خود سهمی از مرگ داشته باشند! اما نوبل ملاله را چه کنیم؟ نکند دخترک نمی‌داند تیر حقیقی از کجا شلیک شده که با شرکاء عکس یادگاری می‌گیرد؟! از تفنگ حقوق‌بشر در دستان طالبان؟! نه نه نه ما شکاکان را چه به حقیقت آزادی؟! ما تنهاهمین مرگ‌های فجیع و غریبانه‌‌‌‌‌‌ و نمایش عربده‌های توخالی دولتمردان، آن پهلوان‌پنبه‌های پوچ و تاریخ خونی هزار هزار هزاره‌ی سربریده را می بینیم و گویا طعم تلخ امنیت و بوی تند تریاک آزادی را نمی‌فهمیم! چه کنیم شعور دستگاه گوارش ما با مفاهیم مک‌دونالدی و گوشت بشر برشته شده در منطق کی‌اف‌سی میانه‌ای ندارد! من کارگر فست‌فود‌ها بود‌ه‌ام و می‌دانم که گوشت‌های یخ‌زده‌ی آنها تاریخ مصرف‌شان تمام شده! تمام این مدت می‌خوردیم و بالا می‌آوردیم. شاید زمانش رسیده که رژیم غذایی‌مان را یکسره تغییر دهیم!
گفتار ۱۰. پناهنده
باید بنشینم و عکس‌ها را نگاه کنم!باید خبرها را بشنوم و بخوانم و همین کافی‌ست تا از درون منفجر شوی! من هم زمانی زندگی‌ام آن شهر بارانی و مردم عبوس و عشق‌های غمگین‌شان به فوتبال ستمدیده و قهرمان‌های مرده‌اش بود و دریایی که آن اواخر دیگر نان نمی‌داد و جان می‌گرفت. اما وقتی دیگر دلیلی برای ماندن نداشته باشی کوله‌ات را جمع می‌کنی و می‌روی! وقتی کسی از من از مهاجرت می‌پرسد می‌گویم ببین به مرز مرگ و زندگی رسیده‌ای یا نه! آنوقت بیا! حالا اینها، همینها همین لب‌دوخته‌ها همینها که من هستند! اینها که باید بمیرند تا مرگ‌شان خبری شود! پشت مرزهای قانونی!
پشت خاطرات مشترک‌مان! به چشم‌هایشان نگاه کن!
من اینها را می‌شناسم. اینها هم‌محلی‌های منند! هم‌محلی‌های زحمت و زجر و ذلت! هم‌محلی‌های فقر و فحش و فضاحت!
اینها فرزندان لب‌دوختگان تاریخ‌‌اند
اینها که دهان‌ نداشتند و لب‌های سکوت‌شان را در
در غریب‌ترین غربت‌ها دوختند
تا شاید دیده شوند!
با چشمانی مغرور و عجیب غمگین!