1. من هيچگاه از قمرالملوك وزيرى سخن نگفتم . از او كه يكى از جدىترين نمادهاى مدرنيتهى ايرانى و عروج زن از دخمهى تاريك تاريخ تا قلب اجتماع ايرانست وچقدر لازم است تا مخاطب من جنس اصل را بشناسد. اين مهم را در يك جلسه انجام خواهم داد.
2. چند روز پيش سالمرگ بانو مرضيه بود. اگر تلاش كنيم تا "آوازهخوان" را در مقام آفريننده، هنرمند و نمود واقعى روح تاريخ بفهميم ، بايد به مرضيه بازگرديم كه لوگوس آواز ايرانى بود؛ تا سرها به سالها در حسرت يگانگىاش مويه كنند.
3. كافىست تا با نام اين دو پرندهى اساطيرى روى زندگى حشراتى كه اين روزها در مقام هنرمند وابسته داخلى يا خجسته خارجى، خود را به فروشنده و هنر را به آدامس و مخاطب را به خريدارى نادان تبديل كردهاند، نور بياندازيم و به واقعيت مفاهيم نزديكتر شويم.
2. چند روز پيش سالمرگ بانو مرضيه بود. اگر تلاش كنيم تا "آوازهخوان" را در مقام آفريننده، هنرمند و نمود واقعى روح تاريخ بفهميم ، بايد به مرضيه بازگرديم كه لوگوس آواز ايرانى بود؛ تا سرها به سالها در حسرت يگانگىاش مويه كنند.
3. كافىست تا با نام اين دو پرندهى اساطيرى روى زندگى حشراتى كه اين روزها در مقام هنرمند وابسته داخلى يا خجسته خارجى، خود را به فروشنده و هنر را به آدامس و مخاطب را به خريدارى نادان تبديل كردهاند، نور بياندازيم و به واقعيت مفاهيم نزديكتر شويم.
من و ظل السلطان(برادر بزرگترم )كوچك بوديم و درس مىخوانديم، مواقعى كه مرخص شده به اندرون مىرفتيم،غلام بچههاى اندرون براى ظل السلطان گنجشك مىآوردند و او با نوك ميخ يا قلمتراش چشم گنجشكها را مىتركاند و به هوا ول مىكرد و مىگفت داداش حالا ببينيم اينها چطورى مى پرند!
.............................................
دكتر خليل خان ثقفى به نقل از مظفرالدين شاه
.............................................
دكتر خليل خان ثقفى به نقل از مظفرالدين شاه
آيا افسانهها هستى واقعى ما را مىسازند يا واقعيت تاريخى انسان نيازمند افسانههاى برساخته است؟ آيا صلح يك كليشهى دروغين است و جنگ واقعيت تاريخى انسان؟ آيا صلح افسانهى جنگ است؟ اين دوگانههاى متضاد هميشگىاند، تا آنجا كه تضاد نهايى مرتفع شود. تضاد خدايگان و بندگان! تضاد نهايى با انسان برطرف نخواهد شد، بلكه به فرانيرويى نياز است تا اين تضاد را در خويش و براى خويش حل كند!
تماشاگران خاطى آلمانى شلوغ مىكنند. انتفرمدونگ Entfremdung
تو كيستى؟
Ich bin die Stimme, die in der Wüste ruft
نمىدانند، ببخششان!
مشعلها برافروخته، پيشوا در لباس قانون.
من مىبينم!
داغ شرم تيم شكستخوردهى ناسيونال سوسياليسم بر پيشانىهايشان، بپوشانش! اينها همچنان كه آيشمن گفت و آرنت ثبتش كرد، تنها ماموران معذور فاجعهاى در راهند. شر مطلق، "ايدئولوژى حذف" است. ايدئولوژى خداوندگاران! "خيرت ويلدرز" با زلفهايى اسهالى از هلند براى "پگيدا" سلام مىفرستد: هايلْ ملت؟ بىشرف كدام ملت؟! اين را آنتىفاشيستها، آن زندههاى سياهپوش فرياد مىزنند. حالا لهستان ،راستترين؟ نه نه شقترين حزب لهستان پا به توپ به سمت دههى سىِ قرنِ بيستم پر از هلوكاست حركت مىكند. آمريكا هم كه خواب است. توفَنگِشَم خاليه! من گلويم مىسوزد. فلسطين تيرخورده، چاقو مىكشد. آن مرد رو به دوربين فرياد مىزد: ما مردهايم! ما كه زمانى زمينهايمان زيتونزار بود و امروز... چند روز ديگر روز كوروش است. فاشيسم در راه است. "زنوفان از كلوفون" مرثيهات را بخوان:
در ديار غربت به هم مىرسند و
از هم مىپرسند
"تو از كدامين كشورى؟
وقتى كه سپاه كوروش فرا رسيد
چند ساله بودى؟"
تو كيستى؟
Ich bin die Stimme, die in der Wüste ruft
نمىدانند، ببخششان!
مشعلها برافروخته، پيشوا در لباس قانون.
من مىبينم!
داغ شرم تيم شكستخوردهى ناسيونال سوسياليسم بر پيشانىهايشان، بپوشانش! اينها همچنان كه آيشمن گفت و آرنت ثبتش كرد، تنها ماموران معذور فاجعهاى در راهند. شر مطلق، "ايدئولوژى حذف" است. ايدئولوژى خداوندگاران! "خيرت ويلدرز" با زلفهايى اسهالى از هلند براى "پگيدا" سلام مىفرستد: هايلْ ملت؟ بىشرف كدام ملت؟! اين را آنتىفاشيستها، آن زندههاى سياهپوش فرياد مىزنند. حالا لهستان ،راستترين؟ نه نه شقترين حزب لهستان پا به توپ به سمت دههى سىِ قرنِ بيستم پر از هلوكاست حركت مىكند. آمريكا هم كه خواب است. توفَنگِشَم خاليه! من گلويم مىسوزد. فلسطين تيرخورده، چاقو مىكشد. آن مرد رو به دوربين فرياد مىزد: ما مردهايم! ما كه زمانى زمينهايمان زيتونزار بود و امروز... چند روز ديگر روز كوروش است. فاشيسم در راه است. "زنوفان از كلوفون" مرثيهات را بخوان:
در ديار غربت به هم مىرسند و
از هم مىپرسند
"تو از كدامين كشورى؟
وقتى كه سپاه كوروش فرا رسيد
چند ساله بودى؟"
اين روزها
با هركه دوست مىشوم احساس مىكنم
آنقدر دوست بودهايم كه ديگر
وقت خيانت است
........................................................
نصرت رحمانى كه بزرگ شورشيان و قلب شعر و شرارت بود
با هركه دوست مىشوم احساس مىكنم
آنقدر دوست بودهايم كه ديگر
وقت خيانت است
........................................................
نصرت رحمانى كه بزرگ شورشيان و قلب شعر و شرارت بود