This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مادر جاویدنام #ابوالفضل_مهدی_پور با انتشار ویدئو نوشت:
چه غریب است این روزها و غریبانه به پایان #شهریور_خونین به پاییز میرسیم. امروز آخرین روز و شبی است که با شوق زندگی خواهم کرد، ساعت هفت صبح است کم کم بیدار میشوم ابوالفضلم را برای خوردن صبحانه بیدار میکنم و ساعت نه صبح برای او دمپایی نو میخرم میبرم سرکارش که در محل خودمان بود برای بانک قرض الحسنه سنگ کاری میکرد به او نزدیک میشم چقدر از دیدنش سیر نمیشوم مدام مانند عاشقی پنهانی به قد و بالایش نگاه میکنم و ذوق میکنم که دیگر نگرانش نیستم ابوالفضلم مانند خیلی از بچههای ایران از کودکی ونوجوانی کار میکرد وقتی دمپایش را دادم نگاه سرد خجالتی اش گفت مامان همینجا بپوشم گفتم آره چه اشکالی دارد دمپایی کهنه اش را گرفتم خیالم آسوده شد از روی داربست سُر نمیخورد موقع خداحافظی چهل متری آنطرفتر به عقب نگاه کردم دلم همش میخواست ازش عکس و فیلم بگیرم، راست میگفت سنگ چرخ سنگین بود زورش نمیرسید اما روزی حلال در آوردن سخت است و ابوالفضل مرد روزهای سخت زندگیش بود.
ابوالفضلم زنده بودن را نه زندگی کردن را دوست داشت. ابوالفضلم برای حق انسانیاش به خیابان رفت.
@Siasattalkh
چه غریب است این روزها و غریبانه به پایان #شهریور_خونین به پاییز میرسیم. امروز آخرین روز و شبی است که با شوق زندگی خواهم کرد، ساعت هفت صبح است کم کم بیدار میشوم ابوالفضلم را برای خوردن صبحانه بیدار میکنم و ساعت نه صبح برای او دمپایی نو میخرم میبرم سرکارش که در محل خودمان بود برای بانک قرض الحسنه سنگ کاری میکرد به او نزدیک میشم چقدر از دیدنش سیر نمیشوم مدام مانند عاشقی پنهانی به قد و بالایش نگاه میکنم و ذوق میکنم که دیگر نگرانش نیستم ابوالفضلم مانند خیلی از بچههای ایران از کودکی ونوجوانی کار میکرد وقتی دمپایش را دادم نگاه سرد خجالتی اش گفت مامان همینجا بپوشم گفتم آره چه اشکالی دارد دمپایی کهنه اش را گرفتم خیالم آسوده شد از روی داربست سُر نمیخورد موقع خداحافظی چهل متری آنطرفتر به عقب نگاه کردم دلم همش میخواست ازش عکس و فیلم بگیرم، راست میگفت سنگ چرخ سنگین بود زورش نمیرسید اما روزی حلال در آوردن سخت است و ابوالفضل مرد روزهای سخت زندگیش بود.
ابوالفضلم زنده بودن را نه زندگی کردن را دوست داشت. ابوالفضلم برای حق انسانیاش به خیابان رفت.
@Siasattalkh