@AdabSar
شاعر بت پرست
باز به این قافیهها باختم
تلی از انسان و جنون ساختم
باز شدی یوسف و من دورتر
دیر شده، کورم و رنجورتر
بوی تو لازم شده بینا شوم
باکرهای تا که مسیحا شوم
ای دوسهصد لعنت من بر تو باد
لعن همین شعر و سخن بر تو باد
شاد شدی مشرک بندت شدم؟
شاهترین صید کمندت شدم؟
رفتهای اکنون به کجا بی خبر؟
ره به کجا میبری ای همسفر؟
من چه کنم بی تو در این شهر غم؟
فحش خیابان به تنم دمبهدم؟
این منم اکنون ز جنون سربهسر
کاسهی چشم من و خون سربهسر
صبر کن این شعر تو را میخرد
بی تو ببین جامه ز تن میدرد
باختهام قافیهها را ببین
محض خدا یک نفسی را بشین
یک ورق از دفتر شعرم بخوان
باز سوار هوست شو بران
این در و دیوار ز من خستهاند
مثل خودت بار سفر بستهاند
لیلی صحرایی من، صبر کن
ای بت ترسایی من، صبر کن
نعش غزل مانده به روی دو دست
کوچه و میخانه و من مست مست
بت شدهای، وای به حال دلم
از تو و عشقت چه شده حاصلم؟
بت شدهای، باز تبر لازم است
از تو و این شهر سفر لازم است
مثنویام باز به گل مانده است
لاف نزن، شعر نگو، بتپرست!
#م_آقازاده
@AdabSar
شاعر بت پرست
باز به این قافیهها باختم
تلی از انسان و جنون ساختم
باز شدی یوسف و من دورتر
دیر شده، کورم و رنجورتر
بوی تو لازم شده بینا شوم
باکرهای تا که مسیحا شوم
ای دوسهصد لعنت من بر تو باد
لعن همین شعر و سخن بر تو باد
شاد شدی مشرک بندت شدم؟
شاهترین صید کمندت شدم؟
رفتهای اکنون به کجا بی خبر؟
ره به کجا میبری ای همسفر؟
من چه کنم بی تو در این شهر غم؟
فحش خیابان به تنم دمبهدم؟
این منم اکنون ز جنون سربهسر
کاسهی چشم من و خون سربهسر
صبر کن این شعر تو را میخرد
بی تو ببین جامه ز تن میدرد
باختهام قافیهها را ببین
محض خدا یک نفسی را بشین
یک ورق از دفتر شعرم بخوان
باز سوار هوست شو بران
این در و دیوار ز من خستهاند
مثل خودت بار سفر بستهاند
لیلی صحرایی من، صبر کن
ای بت ترسایی من، صبر کن
نعش غزل مانده به روی دو دست
کوچه و میخانه و من مست مست
بت شدهای، وای به حال دلم
از تو و عشقت چه شده حاصلم؟
بت شدهای، باز تبر لازم است
از تو و این شهر سفر لازم است
مثنویام باز به گل مانده است
لاف نزن، شعر نگو، بتپرست!
#م_آقازاده
@AdabSar